منو سایت
تاريخ:بيستم و پنجم فروردين 1397 ساعت 09:27   |   کد : 7849
دیکتاتوری در ایران، توسعه که نیاورده اخلاق هم برده
منتشرشده در انصاف نیوز

 منتشرشده در انصاف نیوز. 24 فروردین 1397 (اینجا)


دیکتاتوری در ایران، توسعه که نیاورده اخلاق هم برده

به بهانه دفاع دکتر فیاض از دیکتاتوری رضاشاه

 

مرثیه­ ای دیگر در مظلومیتِ امیرکبیرِ به رضاشاه تشبیه ­شده

 

 

1-    همکار محترم ما دکتر ابراهیم فیاض اخیرا در مدح دیکتاتوری گفته است که  «در دیکتاتوری برنامه منسجم برای نوسازی جامعه وجود دارد ... یعنی دیکتاتور با قدرت تمام مجلس را هم پشت سر می‌گذارد. آدم متناسب با این فضا باید بیاید سر کار که بتواند ایران را حفظ کند. در همین جمهوری اسلامی هم نظامی‌گری می آید و شوخی ندارد. ولی معلوم نیست که حتما آن فرد نظامی باشد (ولی ادبیاتش نظامی گری خواهد بود). (جامعه) دیکتاتوری نوساز می‌خواهد. می‌خواهد در اداره کارش انجام شود، یعنی فقر نباشد، شغل جدی ایجاد شود. بحران خشکسالی با دیکتاتوری حل می شود. دیکتاتوری یعنی کسی بیاید و توزیع آب را تنظیم کند. این کار یک فکر متمرکز می‌خواهد. البته دیکتاتوری برعکس استبداد است.» (اینجا)

 

و استناد کرده اند به تجربه رضاشاه. و البته (لابد به شوخی!) هم گفته اند که « بعد از مشروطه ایران را به سه منطقه تقسیم کردند، رضاشاه آمد و همه اینها را جمع کرد.» انگار نه انگار رضاشاه برکشیده و گماشته انگلیس بوده و اینکه قرارداد 1907 و 1915 به دلیل انقلاب اکتبر در 1917 و اعلام لنین خودبخود از بین رفته بود و با کشف نفت در ایران و نیاز انگلیس به تضمین ارائه نفت از ایران، و شکست در امضای قرارداد 1919، روی کارآمدن یک نظامی برای انگلیس ضروری شده بود و اینکه آیرونساید به صراحت رضاشاه را کشف خودش می داند، و امنیتی که رضاشاه ایجاد کرده بود، نیز خواست و نیاز انگلیس بوده است.

 2- این متن کوتاه بنا دارد این نقل قول از دکتر فیاض و بویژه «دیکتاتوری نوساز» را نقد کند و نشان دهد که دوره بیست ساله رضاشاه، که با دیکتاتوری همراه بود، به توسعه در ایران منجر نشد که هیچ، انحطاط اخلاقی جامعه ایران را هم در بر داشت.

 3- داستان برکشیدن و برافتادن رضاشاه سرگذشت عبرت آموزی است، و در ادوار گوناگون به مقتضای زمانه با آن داوری شده نه آنچنان که بوده است. سالهای پس از شهریور 20، مطبوعات آکنده بود از نقد دیکتاتوری رضاشاه، که بعدها با قدرت گرفتن شاه جوان از حجم آن کاسته شد. سالهای پس از انقلاب نقد اصلی به وابستگی او به انگلیس بود و افشای نقش انگلیس، و از سال 1384 جریانی در پی شبیه سازی میان برخی نامزدهای انتخاباتی با رضاشاه بودند و تاکید بر کارآمدی او، با یادآوری نظامی بودنش. و البته اینکه کارآمدی رضاشاه را به دیکتاتوری او نسبت دهند، نیز حرف تازه ای است و لابد دوره جدیدی از اقبال به رضاشاه است.

 4- فیاض به خوبی به تفاوت دیکتاتوری با استبداد اشاره کرده، که استبداد، قدرت خودسرانه بدون حدود سنتی یا قانونی و البته موروثی است و نسبتی با صلاحیت پادشاه ندارد. اما دیکتاتور، در اصل مقامی است که به صورت قانونی و در شرایط اضطراری و به مدت محدود، به دلیل اقدامات درخشان قبلی دیکتاتور، به او واگذار می شود و او حق قانونگذاری و قضاوت و اجرا را همزمان دارد، اما حق انتخاب جانشین را ندارد. نظرا ملت حق بازپس گرفتن قدرت از دیکتاتور را دارد، اما در عمل کیست که چنین قدرتی داشته باشد، تاریخ که به خود ندیده است! یعنی سرانجام، دیکتاتوری ها تبدیل به سلطنت شده اند.

 5- نکته اساسی در سخنان فیاض آن است که وضعیت فعلی ایران را شبیه ایران دهه آخر قرن گذشته می داند، آکنده از ناامنی و عقب ماندگی و ناکارآمدی، و راه برون رفت را دیکتاتوری رضاشاهی می داند. مجلس پنجم مشروطه در آن شرایط، و البته با حمایت های آشکار و پنهان نظامیان و انگلیس، در 9 آبان 1304، با خلع احمدشاه، حکومت موقت را به «شخص آقای رضاخان پهلوی» می سپارد (که یک دیکتاتور بود و بخاطر اقداماتش مورد تایید مجلس قرار گرفته بود)، اما ، در 22 آذر همان سال، توسط مجلس موسسان، «سلطنت مشروطه به ... شاهنشاه رضاشاه پهلوی تفویض شد و در اعقاب ذکور ایشان نسلا بعد نسل» برقرار شد. یعنی به همین سادگی (و با ساده لوحی تدین، رئیس مجلس و سایر نمایندگان و تهدید و تطمیع آنها) دیکتاتوری به سلطنت (و استبداد) تبدیل شد، و فقط چهل روز این دیکتاتوری طول کشید.

 6- نگارنده این مقاله، معتقد است ایران سده حاضر مدیون رضاشاه است، و اگر او نبود احتمالا ایران تجزیه شده بود یا به فلاکت افتاده بود. و خدمات او به ایران را پرشمار می داند، از جمله راهسازی و کارخانه سازی و بوروکراسی نوین و امنیت در ایران.  و همزمان را او دیکتاتور و وابسته به انگلیس می داند، و البته رفع همین دو خصیصه او که در محمدرضا پهلوی هم بود، شد خواسته اصلی انقلاب اسلامی: استقلال و آزادی. بعلاوه سفله بودن رضاشاه و دست اندازی او به اموال مردم نیز خصیصه ای غیرقابل چشم پوشی است: اینکه وقتی به تهران آمد در خانه ای اجاره ای در سنگلج ساکن بود و وقتی رفت، 5700 پارچه آبادی به نامش بود.

 البته فیاض زیرکانه، برای اینکه کشف حجاب رضاشاه به عنوان یک اقدام مثبت او تلقی نشود (و نظریه اش بر باد نرود و متدینین نترسند از دیکتاتوری شبیه رضاشاه!)، اقدامات رضاشاه را تنها تا 1314 (سال کشف حجاب) تایید می کند و کشتن مخالفان را به بعد آن سال نسبت می دهد، در حالیکه تا قبل از 1314، میرزاده عشقی در 1303 ترور شد، مدرس در 1305 مورد سوءقصد قرار گرفت و در 1307 تبعید شد و بعدها همانجا کشته شد، نصرت الدوله فیروز در 1308 دستگیر شد و بعد از تبعید در 1316 کشته شد، صولت الدوله قشقایی در 1311 در زندان قصر کشته شد، تیمورتاش در 1312 به دست پزشک احمدی کشته شد، و سردار اسعد در فروردین 1313 در سلول تیغه شده زندان یک هفته زجر و بی غذایی و بی هوایی کشید تا مرد. بعد از 1314 نیز مرگ داور هست و ارباب کیخسرو. و این فهرست، بغیر از افراد متعددی بود که حصر و تبعید شده بودند مانند مصدق که به بیرجند تبعید شد و از 1319 در ملک شخصی اش در احمدآباد تحت نظر بود.

7- اگرچه اقدامات مثبت رضاشاه به نفع جامعه ایران بود، ولی وقتی اجرا شد، پیامدهای این اقدامات و میزان پذیرش آن در جامعه ایران، چیزی نبود که مردم و نخبگانش میخواستند و لذا اعتراضات گسترده آغاز شد. اصلاحات رضاشاه (به‌رغم گستردگی و تنوع آن)، نتوانست به نتیجه‌ای برسد که مدنظر مشروطهخواهان و مصلحان دورۀ قاجار بود و نتیجۀ 20 سال تلاش او آن شد که یرواند آبراهامیان در ایران بین دو انقلاب (1378: 201) در باره انتهای این دوره می‌نویسد:

«تقریباً همۀ گروه‌های اجتماعی از اقدامات رضاشاه ناراضی بودند. مخالفت اشراف به دلیل حذف و سرکوب آنها؛ مخالفت طبقۀ متوسط سنتی به دلیل انحصارات دولتی، افزایش مالیات، کم کردن قدرت اصناف با لغو مالیاتهای 216 صنف که قدرت رؤسای اصناف را گرفت؛ مخالفت سنتی‌ها و روحانیون به دلیل اقدامات ضددینی رضاشاه؛ مخالفت روشنفکران و دانشجویان به دلیل قرارداد نفت، ثروتاندوزی و استبداد؛ نارضایتی کارگران صنعتی به دلیل مزدهای کم، ساعات کار زیاد، مالیات زیاد، انتقال اجباری کارگران به مازندران، شرایط نامساعد کاری؛ نارضایتی اقلیتهای مذهبی و زبانی به دلیل ملتسازی و یکسانسازی اجباری وی.»

 

 8- این همه نارضایتی، فارغ از تاثیر گسترده دیکتاتوری رضاشاه بر انحطاط اخلاقی جامعه ایران در این دوره بیست ساله بود. دکتر آرتور میلسپو، دکترای اقتصاد و استاد علوم سیاسی دانشگاه جان هاپکینز، در سالهای 1301 تا 1306 بعنوان «رئیس کل مالیه ایران» و در سالهای 1322 تا 1324 به عنوان «رئیس کل دارایی» در ایران فعالیت کرد و دو کتاب ماموریت آمریکایی ها در ایران (1356) و آمریکایی ها در ایران (1370) را بر اساس خاطرات این دو دوره نوشت. میلسپو آنقدر به ایران و ایرانیان علاقمند شد که فرزندش را به نام تجریش می خواند، به این دلیل که در تجریش متولد شده بود. نظر میلسپو از این نظر اهمیت دارد که تاثیر دوره بیست ساله رضاشاه را به وضوح و به عنوان یک مقام بلندپایه در ایران، در ابتدا و انتهای دوره مشاهده کرده است.

 میلسپو در کتاب دوم، ریشۀ بسیاری از خلقیات منفی ایرانیان را به استبداد و به‌ویژه استبداد رضاشاهی نسبت می‌دهد؛ در کنار عوامل اقلیمی که هم در کتاب اول و هم در کتاب دوم به آن اشاره کرده بود.

 «در یک رژیم استبدادی و حکومت فردی، ظلم، ناامنی و بدگمانی و تزویر به‌صورت وسیلۀ دفاعی و عادت درمیآید. فقدان قانون، مراجع قضایی بیطرف، تضمین‌های مربوط به جان و مال و نیز خطرِ همیشه موجودِ غارت و اخذ اموال به زور، اشخاص را مجبور کرده که بهعنوان عادیترین کار به طفره و تعلل و نادرستی متوسل شوند. قواعد بازی، مستلزم حقهبازی و ریاکاری است و به آن پاداش می‌دهد. یک کلاهبردار و شارلاتان باهوش، هیچچیزی را در افکار عمومی از دست نمی‌دهد، مشروط بر اینکه بتواند «با آن کنار بیاید». نیز در این رژیمِ قدرت فردی، هوس فردی و ناامنی فردی، اشخاص باید راه جلب توجه و ترحم بزرگان و بالا رفتن از شانه‌های دیگران را خوب بیاموزند.» (میلسپو، 1370: 113).

اما به نظر او مهمترین پیامد حکومت رضاشاه، این است که جامعۀ ایران معیارهای تمایز خوب و بد را از دست داده بود و این باعث «انحطاط اخلاقی» شده بود که هیچچیز جلودار آن نبود و به تعبیر او، حکومت رضاشاه در ایران (نسخه پیشنهادی دکتر فیاض) حکومت فاسدی بود با حاکمان فاسد و برای مردم فاسد:

«بدتر از همه این بود که جامعۀ ایران هیچ معیار درستی از نادرستی نداشت و هیچ خشم و نفرتی نسبت به فساد نشان نمی‌داد. در بسیاری موارد، به حقهبازانِ سرشناس احترام می‌گذاشت و بدکاری‌های آنان را تصویب می‌کرد. هیچ جنبش سازمانیافته‌ای علیه دزدی و اختلاس تشکیل نشده بود. تعداد ناچیزی از کسانی که متهم به دزدی می‌شدند، تحت تعقیب قانونی قرار می‌گرفتند و تعداد کمتری محکوم و مجازات می‌شدند. دزدان بزرگ تقریباً همگی از چنگ قانون می‌گریختند و حقهبازان مشهور می‌توانستند با اندکی کسر آبرو، همچنان در سیاست و دستگاه دولت به کارشان ادامه دهند. تقریباً هیچچیزی در برابر انحطاط اخلاقی ایستادگی نمی‌کرد؛ نه آداب و رسوم عمومی، نه امانت قضایی، نه مطبوعات منعکسکنندۀ افکار مردم و نه یک رهبری آرمانگرا. بیاغراق می‌توانم بگویم که حکومت ایران، یک حکومت فاسد است که به‌وسیلۀ افراد فاسد و برای افراد فاسد به وجود آمده است. در سرزمین شیر و خورشید، افراد درستکار، یک پدیدۀ شگرف و مخالف با اصل را تشکیل می‌دهند» (همان).

میلسپو در ادامه دربارۀ «سوءادارۀ» کشور بحث می‌کند و باز هم دیکتاتوری رضاشاه را علت اصلی می‌داند که هم «رهبران سیاسی و هم قدرت رهبری» را از بین برده بود و رضاشاه بنا به توصیۀ دیکتاتور یونانی «هر سری را که بلندتر از دیگران است قطع» کرده بود و نتیجه از بین رفتن رهبرانی بود که می‌توانستند کشور را اداره کنند و این باعث «ورشکستگی» کشور شده بود (همان: 119).

9- آنچه در حکومت رضاشاه به وضوح رخ نموده است، استبداد است و فقدان آزادی. حکومت فردی رضاشاه، و قلع و قمع مخالفان، باعث انحطاط اخلاقی جامعه ایران شد و اینهمه برای توسعه ای بود که در نهایت منجر به تشدید تعارضات در جامعه ایران شد. حکومت فاسد افراد فاسد، باعث فساد عمومی مردم شده بود و نتیجه آن نیز ازبين رفتن حيثيت ملى و عدم مقاومت ايرانيان در مقابل اشغال خارجى در 1320 بود.

 غیبت آزادی در ذهن رضاشاه تا آن حد است که با وجود تاثیرگیری از کشف حجاب در ترکیه، «آزادی بی حجابی» در ترکیه را تبدیل به «اجبار به بی حجابی» در ایران کرد و میان این دو تفاوت بسیار است. «تجدد آمرانه» رضاشاهی بعد از بیست سال، توسط جامعه ایرانی پس زده شد. و به نظر من، نقطه اصلی گسترش مخالفت ها در انتهای دوره رضاشاه، استبداد بود و نتیجه تصمیم گیری بدون کسب نظر مردم بود، مردمی که «غیر تسلیمِ رضا» چاره ای نداشتند.

10- جالب است که کسانی چون کاتوزیان، رضاشاه را به امیرکبیر تشبیه کرده اند، با این تفاوت که توانست بجای چهارسال، بیست سال حکومت کند، و طنز تاریخ است که آرمان جامعه ایرانی برای حکومت، از امیرکبیر به رضاشاه تبدیل شود: امیرکبیری که خیال مشروطیت و کنستیتوسیون داشت، و رضاشاهی که درب سلول مخالفش را در زندان تیغه می کرد. نخبگان ایرانی یک بار در سوم اسفند 1299 و پس از آن مشروطه را به صورت تراژیک به استبداد بدل کردند، ولی بعید است اکنون کمدی وار آن را تکرار کنند. برای گذر از جمهوری اول، به جمهوری دوم، نیازی به دیکتاتوری بناپارت نیست. اصلاحات عمیق کفایت می کند.

 11- اکنون که زمزمه استقبال از رضاشاهی ­گری شنیده می شود، توصیه می کنم به دکتر فیاض که نگاه کند به تجربه تدین، رئیس مجلس پنجم مشروطه،  که زمینه ساز استبداد رضاشاه شد و بعد که «دیکتاتوری شخص آقای رضاخان پهلوی»، در مجلس موسسان به «سلطنت خاندان پهلوی» تبدیل شد، متوجه شد که چه فریبی خورده و انقلاب مشروطه را به رایگان به یغما داده است، و البته پشیمانی دیگر سودی نداشت (و به نوایی هم نرسید با همه توطئه ها و تقلاها برای سلطنت رضاشاه!).  و به یادش می آورم شعاری که مشروطه خواهان می دادند که «چرخ زمان به عقب بر نمی گردد، مشروطه به استبداد بر نمی گردد». جدی نگیرید شعارهای طرفداران رضاشاه را در اعتراضات دی ماه 1396. ملتی که طعم آزادی و دموکراسی را چشیده باشد، نه به استبداد بر میگرد، و نه به استبدادِ به نام دیکتاتوری.


آدرس ايميل شما:  
آدرس ايميل دريافت کنندگان