گفتگو با مجله فرهنگ امروز. شماره بیست و یکم. اسفند 1396. صص 142-145. (لینک گزارش گفتگو در مجله فرهنگ امروز)
رد پای خلقیات ایرانی در سفرنامه های بیگانه
نگاهی به جایگاه سفرنامه ها در خلقیات پژوهی ایرانیان
چگونه میتوان بحث سنت سفرنامهنویسی را که بیشتر بهعنوان نوعی ژانر ادبی مطرح بوده است، با مطالعات اجتماعی و فرهنگی پیوند زد؟ به عبارت دیگر و بهخصوص در حوزۀ مطالعاتیِ خلقیاتپژوهیِ ایرانیان در طول تاریخ که مورد علاقه و پیگیریِ حضرتعالی در این سالها بوده است، سفرنامه و سفرنامهنویسی چه نقش و جایگاهی پیدا میکند؟
«خلقیات» نوعی از پدیده اجتماعی است بنا به تعریف دورکیم، یعنی «شیوه های فکر و احساس و عملِ پُر تکرار در جامعه». اموری که ریشه در تاریخ دارد. یعنی هم در جامعه به تعداد زیاد مشاهده میشود و هم ریشه در گذشته دارد. مباحثی که راجع به خلقیات در جامعه ایرانی مطرح میشود، عموماً مربوط به خلقیات منفی است و تقریباً ویژگیهای مثبت آن ارائه نمیشود. این درحالی است که در کنار تمام بخشهای منفی که وجود دارد، نوعا تمام کسانی که به ایران آمدهاند، گفتهاند که ایرانیان مهماننواز هستند. اما از منظر خودانتقادی، بیشترین توجه بر خلقیات منفی است.
از پنجاه سال پیش، یعنی از زمان چاپ کتاب «خلقیات ما ایرانیان» اثر جمالزاده (و البته قبل تر از آن سیاحت نامۀ ابراهیمبیگ و کتاب حاجیبابا) مجموعه کتابها در زمینۀ انتقاد از رفتارهای ایرانی که ما اکنون به اسم خلقیات آن را میشناسیم، بسیار پرفروش بوده است. خواندهشدن این کتابها نشان میدهد که در جامعۀ ایران واقعیاتی در پیوند با بحث خلقیات وجود دارد. این کتابها تقریباً از پرفروشترین کتابهای حوزۀ علوم اجتماعی بودهاند؛ کتابهایی مثل «جامعهشناسی خودمانی» و یا جامعهشناسی نخبهکشی» و ...
از طرف دیگر، در مباحث مربوط به تاریخ اجتماعی و جامعهشناسی تاریخیِ جامعۀ ایران، همچنان منابع کافی و روشنی در دست نیست. اینکه مثلاً مختصات زندگی مردم در عصر صفوی به چه صورتی بوده است؟ و حتی مردم در آن روزگار چه میخوردند؟ دادههای ما در این زمینه بسیار اندک و ناقص است. درواقع کتابهایی که حاوی اطلاعاتی راجع به زیست عمومی جامعۀ ایران از روزگاران گذشته تا حال باشد، چندان به چشم نمیخورد.
یکی از منابعِ مهم در مطالعۀ زندگی اجتماعی در تاریخ ایران، «سفرنامهها» هستند که از دورۀ صفویه به بعد به شکل مفصلتری به آنها پرداخته شده است. زیرا سفرنامهها متکفل بیان چنین چیزهایی در زیست عادی مردمان بودهاند و البته در هر دورهای یک پارادایم بر این سفرنامهها غالب بوده است. از اواخر دورۀ صفویه به بعد بهنوعی ایران بهواسطۀ این سفرنامهها برای جهانیان شناخته شد. هرچند بعضی از مهمترین سفرنامهها هنوز به فارسی ترجمه نشده است، لذا سفرهای ترجمهشده به فارسی لزوماً معتبرترین سفرنامههای خارجیان به ایران نیستند. به هرحال، سفرنامه یک تعریف روشن دارد. یک ژانر ادبی است. کسی که به سفر میرود، معمولاً سفرنامه را به صورت متن ادبی مینویسد. لذا سفرنامه با یادداشت سفر، برداشت از سفر و روزنوشت سفر متفاوت است. همچنین نمیتوان پذیرفت که هر چه بیگانگان در مورد ایران نوشتهاند، جنبۀ شناختی و علمی داشته است، بخشی از این نوشتهها میتوانسته در خدمت اهداف جاسوسی و استعماری خاصی هم قرار گرفته باشد.
برای نوشتن از جامعۀ ایران، گاه اصلاً مخاطب، جامعۀ ایرانی نبوده است. نکتهای که در مطالعات شرقشناسی لحاظ میشود. در همین راستا بسیاری از کسانی که به ایران میآیند، کتاب های قبلیِ نوشتهشده دربارۀ ایران را خواندهاند و با چشم باز به ایران میآیند. برعکس، ایرانیانی که به کشورهای دیگر سفر میکنند، اینگونه نیستند. یک نمونۀ بسیار روشنِ آن، سفرهای حاج سیاح است. قرار بوده که حاج سیاح ازدواج کند، اما قید دختر عموی خود را زده و فرار میکند. بعد او در ایستگاهها، متنهای آموزش زبان را پیدا میکند و مثلاً در سفرش به انگلستان، شعبدهبازی را چند برابرِ بیمارستان توصیف کرده است. یا مثلاً در سفرنامۀ ناصرالدین شاه به فرنگ، جملهای که دقیقاً در یادداشتهای اعتمادالسلطنه وجود دارد این است که «او با سیم تلگراف اخت شده است.». حتی شاه درست نمیداند که واقعاً تلگراف به چه کار میآید. اما در مقابل، کسانی که به ایران میآیند، غالباً با پرسش مشخص میآیند. مثلاً پرسش مشخصِ ادوارد براون راجع به بابیه بوده و حتی علاقهای به دیدار ناصرالدین شاه هم نداشته است.
از زمان شاردن به بعد، اطلاعات راجع به ایران تکمیل شد. البته شاردن در مواردی دچار اشتباه هم بوده است. اگر دو منبعِ معتبر در مورد شناخت ایران و ایرانیان داشته باشیم، یکی سفرنامۀ شاردن و دیگری حاجیبابای جیمز موریه است که هر چند سفرنامه نیست، اما بر اساس سفرنامه نوشته شده است. بنابراین ارتباط بحث خلقیات و خلقیاتپژوهی با مقولۀ سفرنامه و سنت سفرنامهنویسی از این لحاظ اهمیت پیدا میکند که این دست سفرنامهها در حکم منابعِ تاریخ اجتماعی مطرح هستند.
اگر بخواهیم مسیر سفرنامهنویسی بیگانگان دربارۀ خود را در سیری تاریخی از گذشته تا دوران معاصر و البته در کنار منابع تحقیقیِ دیگر مورد بررسی قرار دهیم، با چه نمونههای مهم و مؤثری روبهرو میشویم؟
برای مثال «مالک و زارع» در ایران یک کتاب تحقیقی اما بر اساس مشاهدات است. و یا مالکوم که تاریخ ایران را نوشته است، در انتهای کتاب، یک فصل راجع به زندگی ایران دارد و به مشاهدات خود ارجاع میدهد. میشود بر همین اساس کتاب «حاجیبابا» را هم لحاظ کرد. اغلبِ این سفرنامهها در دورههای قاجار و صفویه نوشته شده است، اما اگر صورت کلی مشاهدات را هم در نظر بگیریم، از پیش از اسلام تا انتهای دورۀ پهلوی و پس از انقلاب را هم دربرمیگیرد. یک سری کتابهایی هم وجود دارد که کسانی دربارۀ ایران نوشتهاند، اما سفرنامه نیست. مثلا کسنوفون یا گزنفون کتابهایی چون «زندگی کوروش»، «ده هزار نفر» و«بازگشت کوروش» را نوشته است. بنابراین اگر این کتابها را نیز اضافه کنیم، غیر از اوایل اسلام تا پایان دورۀ ساسانیان نیز نمونههایی از این دست داریم (جنگهای ایران و روم) اما از اسلام تا حدود هشت قرن تا ابتدای حمله مغول، غیر از سفرنامه ابودلف و چند سفرنامه که مسلمانان نوشتند، تقریباً دادههای مشخصی نداریم و یک دورۀ هفتصدسالۀ سکوت است.
در دوران معاصر هم کتابی با عنوان «آنها دروغ میگویند» محصول سفر دوسالۀ یک سوئدی به ایران در سال 2010 در خارج از کشور منتشر شده است. در این کتاب، نویسنده مشاهدات و تحلیلهای خود را از شهرهای متعدد ایران از جمله تهران، قم، اصفهان، قشم، بندر عباس، بوشهر، بم، یزد و شیراز را با محوریت دروغ و ریاکاری ایرانیان ثبت کرده است. هرچند همچنان که گفته شد در ارائۀ این تصویر منفی باید قدری تأمل کرد و آن را در کنار سایر دادهها برای رسیدن به تصویری کاملتر از خلقیات ایرانی سنجید. همچنین کتاب دیگری با عنوان «قدمت روی چشم» (on my eyes) در سال 1388 در مورد ایران منتشر شد که به فارسی هم ترجمه شد. سفرنامههای پس از انقلاب کم هم نیستند.
پس اگر سفرنامهها را بهعنوان منبع تاریخ اجتماعی ایرانی در نظر بگیریم، این منبع میتواند چیزهایی را به صورت متناوب در تاریخ ایران نشان دهد که لااقل برای آنهایی که ایران را دیدهاند، برجسته بوده، که معمولاً هم واجد صفات و مشخصات منفی بوده است.
بسیاری از این بیگانگان با زبان فارسی، آشنایی کافی و کاملی نداشتهاند، و بهواسطۀ اشخاصِ رابط، با ایرانیان ارتباط برقرار میکردند که خود این عامل هم، روند بازنمایی و روایت خلقیات ایرانی را به دچار بعضاً اختلال و نوسان میکرده است و بسته به روحیات افراد واسطه، دریافتها از فرهنگ و خلقیات ایرانی متفاوت میشده است. مثلاً میرزا ابوالحسنخان ایلچی که فردی شیاد بوده است، همراهِ اصلی جیمز موریه در سفرش به ایران و بازگشت به انگلیس و مجددا سفر به ایران به مدت دو سال بوده است. اساساً شخصیت حاجیبابا هم بهنوعی برگرفته از شخصیت میرزا ابوالحسنخان ایلچی است. اما بخشهایی از تاریخ اجتماعی ایران که واجد نقاط قوت جامعه و فرهنگ ایرانی است، مانند خانواده و گروههای صنفی و فتوت و مذهب، در دسترس سفرنامهها نبوده است.
شما روی بحث سفرنامه بهعنوان «منبع داده» تأکید دارید که چون راجع به تاریخ اجتماعیِ مردم و فرهنگ و خلقیات ایرانیان، دادههای داخلیِ کافیای نداشتهایم، بهناچار به سفرنامهها رجوع کردهایم. اما در اینجا یک نکته وجود دارد؛ اینکه آیا اساساً خودِ مسئلهمندی یا پروبلماتیکِ خلقیات و خلقیاتپژوهیِ ایرانی، ریشه در بازتاب تصویر خود در نگاه دیگری داشته است؟ یعنی آیا مواجهۀ ما با این دست سفرنامهها، نوعی مسیر خودانتقادی را در مطالعات اجتماعی و فرهنگیِ ما باز نکرده است؟ درواقع و در ارتباط بهتر با موضوع سفر، آیا میتوان گفت که ایرانی زمانی به خود فکر کرده که در جریان سفر قرار گرفته است؟ حال چه سفرهای خود به نقاط دیگر دنیا و چه سفرهای دیگران به ایران که مسئلۀ گفتوگوی ماست؟
من روی مسئلۀ مهمِ «عقبماندگی» و احساس عقبماندگی دست میگذارم. ما قبل از سفر و سفرنامهها، با مسئلۀ عقبماندگی مواجه بودهایم. اگر کارهای عبید چون «اخلاق اشراف» مود توجه قرار گیرد، مشاهده میکنید که او هم روی مسئلۀ خلقیات بسیار کار میکند. این منبع، قبل از سفرنامه مطرح است و نگاه عقبماندگی در آن غالب است. سفر ایرانیان به فرنگ، يک موضوع است، سفر فرنگیها به ایران، موضوع بعدی و انتشار سفرنامهها، موضوعی دیگر است. اکنون سفرنامهها در اختیار ما قرار دارد.
ما در مسئلۀ عقبماندگی در ماجرا یا به تعبیر سیدجواد طباطبایی، منطق شکست، باید ببینیم چرا شکست خوردیم؟ و به همین خاطر، ترجمۀ ادبیات خارجی در ایران آغاز شد. در دورۀ قاجار, علاوه بر سفرنامه، رمان تاریخی هم بسیار وجود دارد و درواقع، ما در دورۀ قاجار مملو از رمان تاریخی هستیم. یعنی نکاتی که در سفرنامه بهدنبالش بودیم، در رمان نیز جستوجو میکردیم. همچنین نه در زمان عباس میرزا، نه در زمان امیرکبیر، نه در زمان ناصرالدین شاه و نه حتی تا انقلاب مشروطه یک شخص متفکر در ایران نبوده است که غرب را با چشم فلسفی دیده و بازگشته باشد.
درواقع ما در متنِ مواجهه با تمدنی قرار گرفتیم که پیش میآمد و در ما بحران خودآگاهی ایجاد کرد و این خودآگاهی، حاصل «سفرنامه» و سنت «سفرنامهنویسی»ای بود که آنها در مورد ما نوشتند و بخشی از آن سفرهایی که ما رفتیم. این برای مقطعی است که بحران تمدنی داشتیم و آنها هم در قرون پیشرفت بودند. حال آیا میتوان در سفرنامهنویسیِ غربیها دورههایی را تشخیص داد؟ یعنی از جایی به بعد، از تمدنی میآمدند که انگار همۀ آنها محقق و مردمشناس هستند و این چیزی است که با بحث شرقشناسی پیوند پیدا میکند.
ما در دورۀ صفویه هم با سفرنامه مواجه هستیم، اما کتابهای قبل از شاردن، کتابهای مفصلی نیست. دقیقاً در دورۀ صفویه حداقل تا قبل از زمان انحطاط دورۀ صفوی که بعد از آن دوران شاهعباس شروع میشود، همه با اعجاب به ایران نگاه میکنند. به نظرم ایده و تصویر اصلی راجع به ایران با شاردن ساخته شده است. درواقع، شاردن یک دوره دایرهالمعارف، در مورد همه چیز در ایران نوشته است. یکی از منابع اصلیِ چیزی که غربیها راجع به ایران نگاه میکنند، شاردن است. بعدتر در دورۀ قاجار، مثلاً در دورۀ ناصرالدینشاه، اصلاً مسئلۀ وامبری ایران نبوده است، بلکه اساساً از اول قرار بوده که به ترکمنستان برود. بنابراین او میخواسته ترک های آسیای میانه را پیدا کند. بنابراین مسئلۀ اساسیِ او اصلاً ایران نیست، زیرا ایران شناخته شده بوده است. حتی مسئلۀ همۀ آنهایی که مأموریت دارند چون ژنرال گاردان، بن تان، تانکوانی و سفرنامه نوشتهاند، شناخت ایران نبوده است، بلکه برای بررسی این مسئله بوده که آیا امکان حمله ناپلئون از طریق ایران به هند برای ضربه زدن به انگلیس بوده یا خیر! تصور من این است که در سنت سفرنامهنویسیِ غربی، مسئلۀ ایران با کتاب شاردن و بعداً با کتاب حاجیبابا به اندازۀ کافی شکافته شده و بعدیها دیگر احتیاج به شناخت بیشتر نداشتهاند و سفرهایشان با انگیزهها و اهداف دیگری همراه بوده است. بنابراین در دورههای بعدی، سفرنامهنویسی بهعنوان یک ژانر ادبی مطرح است، نه بهمنزلۀ یک منبع تحقيقی که در گفتمان شرقشناسی مورد استفاده قرار گیرد. این دوره از سال 1750 به بعد دیگر تمام میشود و دیگر مسئله، ایران نبوده است. هم ایران از اهميت مسائل میافتد (چیزی که در دورۀ صفویه رخ داد) و هم اینکه به اندازۀ کافی شناختهشده بوده است.
اگر نظریه و گفتمان شرقشناسی را ملاک قرار دهیم، آیا سفرنامههای مورد مطالعه در بحث خلقیاتپژوهی، آنها را نقض و یا تأیید میکند؟
قدمت درک ما از خودمان (خودشرقشناسی) حداقل صد یا دویست سال است. یعنی از ابتدای دورۀ صفویه و قبل از این دوره (از اواخر دورۀ مغول) سفرنامهها را داریم. درک ما از خود لااقل، حدود دویست سال است و اصلاً هیچ منبع ترجمهشده، قبل از آن نداریم. در کتاب ادوارد سعید تقریباً هیچ چیز از ایران ذکر نمیشود و یا خیلی اندک است و تمام آن در مورد اعراب است. اعراب هم یک ایدۀ متفاوت دارند. با این حال، یک حوزه از فرهنگ و خلقیات ایرانی هنوز به چنگ سفرنامهنویسها نیفتاده است. این حوزۀ مغفول و دیدهنشده، نقاط قوت جامعۀ ایران است که هنوز هم قدرت نگهداری جامعۀ ایران را در خود ذخیره دارد. این مسئله، در سفرنامهها کمتر دیده و روایت شده است. چرا که اساساً دغدغۀ آنها چیز دیگری بوده است.
این مسئله آیا محصول رویکرد فکریِ آنها بوده یا محصول عدم دسترسیشان به بخشهایی از جامعۀ ایران؟
مهمترین دلیل این مسئله، عدم دسترسی به فضاها و حریم خصوصی و خانوادگی ایرانیان بوده است، یعنی آنها به روابط خانوادگی دسترسی نداشتند که آدمها را در حضور افراد خانوادهشان ببینند. اینکه بتوانند زن و شوهر، پدر و مادر و روابط ایرانیان را با هم ببینند. بعلاوه در دورۀ قاجار چون غربیها نجس تلقی میشدند، اصولاً نمیتوانستند در فضای مذهبی حضور پیدا کنند.
سفرنامه از چه زمانی بهطور مشخص وارد این خودآگاهی میشود که در نهایت باعث تأثیر عمیق بر کسانی است که در ایران، خلقیاتنویسی و خلقیاتپژوهی میکنند؟
جدای از یکسری از سفرنامهها که برای ناصرالدین شاه ترجمه میشد و کمتر دیده شده است، یک حلقۀ استانبول هم داریم. حلقۀ استانبول، شاگردان ملکم حساب میشوند، که شامل میرزا حبیب، رشدیه، آقاخان کرمانی، شیخ احمد روحی، آخوندزاده و طالبوف که از روشنفکران نزدیک انقلاب مشروطه هستند، بود. یعنی از اواخر دورۀ ناصری تا انقلاب مشروطه شروع به کار کردند که اتفاقاً یکی از مؤثرترین کتابها در باره عقبماندگی، توسط همینها نوشته شده است.
به نظرم حتی تا اواخر دورۀ قاجار چنین کتابهایی نداریم، زیرا باید ترجمه میشد. معمولاً خود آنها یا از فرانسه (که کم است) و یا از عربی به فارسی ترجمه میکردند. یعنی بسیاری از کتابهای فرانسه که در آن دوره وجود دارد را از عربی به فارسی ترجمه کردهاند. در آن فضا خیلی به زبان اصلی مسلط نبودند و مهمتر از آن، روشنفکر هم نبودند. ناصرالدین شاه، نیمی از عمر خود را در بزم و رزم گذرانده است، و سوار اسب بیرون از تهران بود. و لذا اصولاً به سفر، سفرنامه و جغرافیا علاقه داشته و عملاً در آن فضا کار میکرد. اما ترجمۀ سفرنامهها از انقلاب مشروطه به بعد است، نه قبل از آن. اما کتابهایی که از منظر خودانتقادی وارد شود، خیلی متأخر است. غیر از دورۀ صفوی، ایران موضوع مطالعۀ فرنگیها نبوده است. یعنی بخشی از چیزی که در دورۀ قاجار در حاشیۀ نظام جهانی بودیم و اصلاً اهمیت (و اهمیت علمی) نداشتیم، لذا آنها میخواستند چه چیزی را در ایران پیدا کنند؟ برعکس اعراب (که ادوارد سعید به آن اشاره میکند)، شرق دور یا هند، ما اصلاً موضوع مطالعه نبودیم.
اگر بخواهیم تمام سطوح مباحث مشترک مربوط به دو حوزۀ خلقیات و سفرنامه را لحاظ کنیم، شاید با چند مقولۀ مجزا و البته مرتبط با هم روبه رو میشویم. یک دسته خلقیاتی است که در عالم واقع، وجود دارد. سطح دیگرِ بحث مربوط به تصوری است که ما نسبت به خلقیات خودمان داریم و سطح سوم، آن تصویری است که حاصل سفر و سفرنامههای ما و غربیان نسبت به یکدیگر است. حال پرسش این است که این سطوح، چگونه در فضای بینارشتهای، کنار یکدیگر نشسته و صورتبندیِ دو مبحث «خلقیات» و «خلقیاتپژوهی» را در ارتباط با تصویرِ برآمده از آینۀ «دیگری» در سنت سفرنامهنویسی، تشکیل میدهد؟
بخش مهمی از تصویر ما راجع به خودمان در دورۀ اخیر، از سفرنامهها درآمده زیرا جزئیات آن را سفرنامهها با داده های تاریخی میدهند. شاید همین منجر میشود که ما نگاه منفی به خود داشته باشیم. شاید ایرانیها در واقعیت اینقدر همگانی و گسترده حتی دروغ نگویند، اما چون فرض میکنیم که همه دروغ میگویند و در جامعه محتاط رفتار میکنيم، خود همین موضوع به بدتر شدن خلقیات ایرانی دامن میزند. ممکن است خود ما به این بدی نباشیم که قاعدتاً نیستیم و در زندگی روزمرۀ خود خیلی سالمتریم، اما چون تصور میکنیم که دیگران بد هستند، بر اساس بد بودن دیگران، بد کار میکنیم و وضعیت تشدید میشود.
از آنجا که عموماً در بحث سنت سفرنامهنویسی، به سراغ سفرنامههای قدیمی و تاریخی میرویم، این پرسش مطرح میشود که این سنت آیا تا امروز هم امتداد پیدا کرده است؟ آیا سفرنامه های فعلی همچنان، همان کارکرد سفرنامههای تاریخی را بهعنوان یک منبع اطلاعاتی دارند؟
باید بپذیریم که سفرنامه دیگر ژانر تحقیقی نیست، به این معنا که سفرنامه مبنای علم نمیشود. چرا که ما اطلاعات کافی از خودمان و جهان به دست آوردهایم، بنابراین سفرنامه صرفاً ژانر ادبی است. از طرف دیگر اصولا میزان خواندنِ ادبیات در دنیا کم شده است. یعنی عصر رسانههای جدید و عصر اطلاعات، باعث کاهش میزان کتابخوانی شده است. به نظرم در دنیای امروز، بهنوعی رمان جایگزین سفرنامه شده است و حتی بهمراتب از آن جذابتر است. مثلاً کتابهای جومپا لاهیری یا خالد حسینی یا حتی سفر به انتهای شب مشخصاً شکل و قالب سفرنامه را ندارند، اما در قالب رمان یا حتی اتوبیوگرافی، کارکردی شبیه سفرنامههای گذشته را پیدا کردهاند و دست آخر، اینکه با پیدایش صنعت توریسم (گردشگری) و جهانگردی، سفر و سفرنامه، مفهوم اصیل و تاریخی خود را از دست داده است و دیگر قادر نیست کارکردهای گذشتۀ خود را حفظ کرده و در زمان، امتداد بخشد.