منو سایت
تاريخ:نهم آذر 1395 ساعت 19:36   |   کد : 7779
یزد در تراز گفتگو
یزد در تراز گفتگو
مصاحبه با مجید جوادیان زاده، در باره یزد
 کتاب یزد در تراز گفتگو در برگیرنده 8 گفتگوی مجید جوادیان زاده با اندیشمندان یزدی تبار در خصوص است. در این گفتگوها به ابعاد گوناگون یزد در جایگاه یک شهر کهن که اکنون درگیر مناسبات جهان مدرن است پرداخته است. اندیشمندانی که دیدگاه های خود را بیان کرده اند هر یک درحوزه تخصصی خود صاحب نظر و دارای جایگاه مقبول علمی هستند و از سوی دیگر به نحوی ارتباط و مراوده فکری خود را با این شهر حفظ کرده اند. (از پشت جلد کتاب)
در این کتاب با محمدحسین پاپلی یزدی، محمدرضا دهشیری، سیدجلال دهقانی فیروزآبادی، جلال عباسی شوازی، محمدمهدی فرقانی، احمد روستا، جلیل شاهی و من گفتگو شده است. 




جوادیان زاده، مجید (گردآورنده و مصاحبه­ کننده) (1395) «گفت­ و گو با دکتر محمدرضا جوادی یگانه» در: یزد در تراز گفت و گو: گفت و گوهایی با هشت اندیشمند یزدی­ تبار. یزد: آرتاکاوا. صص 47-68.

 

 

جناب آقای دکتر جوادی یگانه ضمن تشکر از حضورتان در این مصاحبه، کمی از خودتان بگوئید. آیا احیانا یزد هیچ تاثیری  بر کارهای علمی شما داشته است؟

من هم تشکر می کنم که شما این فرصت را فراهم کردید.من در یک خانواده یزدی در تهران به دنیا آمدم. در سال 1370 وارد دانشکده علوم اجتماعی شدم و در سال 1383 از دانشگاه تربیت مدرس فارغ التحصیل شدم.عنوان  پایان نامه ام «تعارض  میان نفع فردی و جمعی» است که به آن social dilemma می گویند. در مورد تاثیر یزد هم باید بگویم کاری که من در دوره فوق لیسانس و دکتری  انجام داده ام مسئله اجتماعی امروز ایران است.در پایان نامه کارشناسی ارشد، تعارض دو برنامه اول و دوم را از لحاظ نظری بررسی کردم.یعنی اینکه برنامه های توسعه، بنیان و شعارهای سوسیالیستی داشته ولی راهکارهای لیبرال ارائه کرده است. من این مسئله را در رساله دکتری ام به سمت رفتارهای واقعی مردم در ایران جلو برده ام. هنوز هم در همان فضا دارم کار می کنم؛ یعنی بحث های توسعه و توسعه نیاقتگی و علل شخصیتی و اجتماعی توسعه نیافتگی که الان به آن «خلقیات منفی» می گویند. مثلا اخیرا پژوهشی در مورد تنبلی اجتماعی انجام داده ام  که تقریبا تنها کار پژوهشی است که در مورد تنبلی در ایران انجام شده است. مجموعه کار مفصلی هم در مورد خلقیات منفی ایرانیان  از سفرنامه های کسانی که به ایران آمده اند، با گروهی از همکاران و دانشجویان انجام داده ایم. مشاهدات افرادی است از قبل از اسلام یعنی گزنفون و هرودوت تا کسانی که بعد از انتخابات  سال 88 به ایران آمدند. حدود 500 متن شده است که شامل سفرنامه،گزارش، نامه و...بوده است. عمده مسئله من هم خصایص منفی جامعه ایران بوده است.البته مسئله من خیلی ربطی به یزد پیدا نمی کند اما می توان گفت که راه حل هایم به یزد مربوط می شود.

استاد راهنمای شما در دوره دکتری یک جامعه شناس یزدی بوده، یعنی آقای دکتر مسعود چلبی این مسئله روی کار شما تاثیری گذارده است؟

به غیر از استاد راهنمایم هر دو استاد مشاورم هم یزدی بوده اند، یعنی مرحوم دکتر کاردان و آقای دکتر حاضری. می دانید که آقای دکتر چلبی یک جامعه شناس پارسونزی است، و کتاب«جامعه شناسی نظم» ایشان تنها تلاشی است که برای جامعه شناسی نظری در ایران صورت گرفته است.حالا این که چقدر موفق بوده بحثی دیگر است.شاید مراجعه من به آقای دکتر چلبی به خاطر ویژگی هایی است که ریشه اقلیمی دارد یعنی محافظه کاری و آنچه به طور ناخودآگاه این چهار یزدی را گردهم جمع کرده بوده همان گرایش محافظه کاری در یزدی ها بوده است. نگاه پارسونزی نگاه تمایل به نظم و پرهیز از تعارض است.البته ما تقریبا هیچ بار در این مورد صحبتی نکردیم اما یکبار به طور عادی وسط کار متوجه شدم که همگی یزدی هستیم .

خروجی نهایی پروژه هایی که در دست انجام دارید چیست؟آیا به دنبال طرح مسئله هستید و یا می خواهید راه حل هم بدهید؟

من قبلا گفتم که دغدغه من عقب ماندگی است.  ما الان حدودا2000 صفحه در مورد خلقیات منفی ایرانیان جمع آوری کرده ایم.علت این که از اصطلاح «خلقیات منفی» استفاده کرده ایم این است که خوبی هایمان را که خودمان می دانیم و مسئله ما نیستند. اگر مسئله ما عقب ماندگی باشد که نباید از خودمان تعریف کنیم .باید ببینیم کجای کارمان اشکال دارد. ما حدود دویست سال است که با مسئله عقب ماندگی دست به گریبانیم و دلایل زیادی هم برای آن آورده ایم، ولی هیچ وقت به این پرداخته نشده که علت عقب ماندگی، خودمان هستیم. دلایلی که ذکر شده سنت بوده و بی قانونی حکومت و استعمار. ولی کمتر به شخصیت ایرانی و تاثیر آن در عقب ماندگی توجه شده است. البته جمال زاده در کتاب «خلقیات ما ایرانیان» به شکل متصل و بدون نظم به این مساله پرداخته است،  اما امروزه مطرح می شود که تعدادی عوامل وجود دارد که بخش عمده آن محیطی است یعنی  سر چهار راه اقوام بودن و جنگ های متعدی بوده که بر ایران بار شده است. بخش دیگر ساختار حکومت استبدادی در ایران بوده است .همه این ها یک نقطه  مرکزی دارد که به نظر من بسیار مهم است و آن شخصیتی است که من ویژگی اصلی آن را ترس می دانم. این شخصیت  نمودهایی دارد،  مانند دورویی، تمسخر، عدم ارتباط با دیگران، انواع بازهای زبانی و مغلق گویی، دروغگویی، فاصله گرفتن حکومت ها از مردم. برای نمونه تعارف و بازی های زبانی در جائی اتفاق می افتد که فرد نمی تواند حرف خودش را صریح بزند. به نظر من بخش مهمی از مشکل ما شخصیت ملی تاریخی ماست که ترس ویژگی آن است .ترس در درون جامعه ایرانی ریشه دوانده بوده است. البته حرکت های درخشانی نیز در تاریخ ایران وجود داشته است، مثل انقلاب مشروطه، انقلاب اسلامی، حماسه جنگ تحمیلی، جنبش ملی شدن صنعت نفت و...ولی این ها نوعا تداوم نداشته است و تحت تاثیر شخصیت های کاریزماتیک بوده اند.مثل امام خمینی (ره)، مصدق و یا به صورت کلی متاثر از ایده کربلا.   ویلیام بیمن محققی است که هفت هشت سال پیش از انقلاب در ایران زندگی کرده است و در کتاب اش با عنوان «زبان،منزلت و قدرت در ایران» روی زبان شناسی اجتماعی در ایران کار کرده است، مثلا در باره اینکه اینکه دیگران را بالا می بریم و به ترتیب و به تناسب جایگاه طرف مقابل به جای «تو» به او می گوییم «شما»، «جنابعالی»، «عالیجناب»، «اعلی حضرت» و به همین ترتیب خودمان را پائین می آوریم و به جای «من» می گوئیم «اینجانب»، «بنده»،  «حقیر»،«الاحقر» تا برسد به «خانه زاد» (که اسدالله علم در مقابل شاه خود را آنگونه خطاب می کرد). بیمن به این نوع رفتار می گوید «پنهانکار زرنگ»، یعنی اینکه به سرعت و با زرنگی نیت دیگران را دریابیم، بی آنکه آنها متوجه منظور ما بشنوند. آنهایی که در سفرنامه هایشان به صورت تطبیقی ایران را بررسی کرده اند (مثلا در مقایسه با عثمانی) نگاهشان به ایران در برخی موارد منفی است. اما سئوال اینجاست که نگاهشان  به چه چیزی منفی است؟ مثلا آرمینوس وامبری کسی است که مبدع ایده «نوعثمانی» است، یک مجار بوده که بیست زبان را می دانسته و واقعا اعجوبه ای بوده است. این فرد می رود در استانبول زندگی می کند و به اسم یک درویش ترک  به ایران می آید. نکته ای که وامبری می گوید این است که اصولا در آسیا کسی ایرانیان را به صفت شجاعت نمی شناسد. به نظر من، خیلی از مواردی که جزء خلقیات منفی ما است، ناشی از ترس است. دروغ هم ناشی از ترس است. می گویند «الغیبته جهد العاجز»، غیبت کردن و پشت سر دیگران صحبت کردن، ناشی از ترس از ارائه نظر در حضور خود فرد است. به همین ترتیب هم دروغ می تواند تلاش فرد عاجز باشد. برای مثال شخصی که دیر آمده و نمی گوید خوابم می آمده و دیر از خانه بیرون آمدم، در عوض می گوید ترافیک بوده، یا یک دلیلی می تراشد. تعارف کردن را هم می شود در همین فضا بررسی کرد.

یک موضوع مهم در باره اهمیت بحث خلقیات، مشکلی است که در بحث استراتژی های توسعه در ایران وجود دارد و آن این است که توسعه به طور منفرد در هر بخشی دنبال می شود، مثلا ورزش، اعتیاد، سبک زندگی، مطالعه و....در حالی که تجربه کشورهایی که در سه، چهار دهه اخیر به توسعه رسیده اند نشان می دهد که یک عزم ملی و یک تغییر در کلیت جامعه باعث شده که همه چیز با هم رو به اصلاح برود. در تاریخ ایران هم می توان این موضوع را مشاهده کرد. دوره سه ساله اصلاحات امیر کبیر یا دوره سه ساله سپهسالار و دوره انقلاب اسلامی. فرنگیانی که در این دوره ها به ایران آمده اند، کمتر نکته منفی در زندگی مردم درگیر در انقلاب یا اصلاح می یابند، و در مورد وضعیت ایران چیز بدی نمی نویسند. یعنی بروز موارد منفی خیلی افت می کند و به عبارتی در دوره هایی وضعیت همه چیز در کشور خوب می شود. پیدا کردن این نقطه مرکزی یا حلقه واسط برای اصلاح خیلی مهم است.

البته بخشی از توسعه نیافتگی به این خاطر بوده که در ایران دولت وجود نداشته و یا دولت مرکزی ضعیف بوده است. ولی بخش دیگری هم به خود مردم برمی گردد و سابقه طولانی هم دارد. آسیخولوس در یونان باستان نمایشنامه ای دارد به نام «ایرانیان». در این نمایشنامه، آسیخولوس یا اشیل، ایرانیان را با یونانیان مقایسه می کند و ذکر می کند که مثلا ایرانیان به دنبال آزادی نیستند ولی یونانی ها هستند، ایرانی ها به استبداد تن می دهند اما یونانی ها تن نمی دهند، یعنی این ویژگی های قومی، ویژگی های طولانی مدتی است. به گفته دکترپرویز پیران «ایرانیان در طی دوهزار سال تاریخ خود، بین آزادی و امنیت، همواره امنیت را انتخاب کرده اند».

آقای دکتردر این صد سال ما هیچ تغییری نکرده ایم؟مثلا یک فرد ایرانی در دوره مشروطه نسبت به امروز بهتر بوده یا بدتر؟

از لحاظ خلقیات، به نظرم خیلی تغییری نکرده است، جز اینکه ما امروزه، کم کم به درکی توام با ناامیدی رسیده ایم. در دوره ناصرالدین شاه،  میرزا یوسف خان مستشارالدوله رساله ای می نویسد به نام «یک کلمه» و می گوید راه نجات ایران یک کلمه است و آن، حکومت قانون است. پس از آن، حکومت قانون تشکیل شد، ولی به آنچه می خواستیم نرسیدیم. باز برخی نظریه پردازان گفتند مشکل ما در عدم الگوگیری از غرب است، تقی زاده گفت تنها راه پیشرفت ما این است که از فرق سر تا ناخن پا یکسره فرنگی شویم، و گفت من بودم که اولین بار بمب تسلیم به فرنگی را در جامعه ایران منفجر کردم. در دوره هایی تقلید از فرنگ در ایران به اوج خود رسید، ولی باز هم جامعه ایران به آنچه می خواست، نرسید. در دوره هایی نیز علت العلل مشکل ما غرب دیده شد و استعمار، و راه نجات نیز غرب گریزی پیشنهاد شد. اما ما هنوز به اینجا نرسیده ایم که مشکل، خودمان هستیم، و علت عقب ماندگی در خود ماست. ما همیشه خواستیم مشکلمان را به سرعت حل کنیم. به تعبیر مرحوم بازرگان به دنبال راه های«زود و زور» بودیم. توکویل در کتاب «دمکراسی در آمریکا» می گوید نقطه قوت جامعه آمریکا در این است که می تواند برای پیدا کردن راه حل هایش صبر کند. یک نمونه از صبرش را هم اخیرا دیدیم که دولت را تعطیل کردند و اتفاق خاصی هم نیفتاد. لرد کرزن، در کتاب ایران و قضیه ایران تعبیر «شتاب با تانی» را دارد، که یک اصطلاح یونانی است، و شتابی که در آن تانی و تدبیر لازم صورت گرفته باشد را راه مناسب تری می داند.

آقای دکتر آیا ما می توانیم از کلیتی به نام ایران صحبت کنیم یا شخصیت ایرانی در نقاط مختلف کشور فرق می کرده است؟ یعنی آیا با مفهوم محوری«شخصیت ترسو» می توان همه ایرانیان را توضیح داد؟

اتفاقا در سفرنامه ها، یزدی ها را به عنوان ترسو نمی شناسند. بعضی از صفات را خودمان به خودمان می چسبانیم. جامعه ایران در ابعاد متعددی عالی و بلکه بی نظیر است. مثلا محرم به نظر من رستاخیز ایرانی ها است. عزاداری محرم آدابی است که جامعه ایران را از «ازهم پاشیدگی» نجات می دهد. جامعه ایرانی در محرم، رمضان و نوروز بازسازی و نوسازی می شود یا به تعبیری فرمت می شود. ابعاد مثبت جامعه ایرانی به گمان من، در دو بخش عمده است: خانواده و دین. اما این دو حوزه در دسترس سفرنامه نویسان خارجی نبوده است. نوعا سفرنامه نویسان وارد خانواده ها نشده اند و تنها در دوره پهلوی به طور محدود وارد شدند، آنهم در خانواده هایی که معرف متوسط جامعه ایران نبوده است. بعلاوه فرنگیان هیچوقت اجازه نداشتند که به مساجد و اماکن مقدس وارد شوند، چون از نظر ایرانیان مسلمان نجس تلقی می شدند. از اینرو،  نقاط مثبت جامعه ایرانی، به چشم آنها نیامده است. اما نقاط منفی جامعه ایران در جایی بوده که نفع در آن بیشتر بوده، یعنی سیاست و اقتصاد و سیاحان فرنگی بیشتر آنها را دیده اند و این است که تصویری که آنها از جامعه ایران ارائه می کنند، سیاه تر می شود. ولی در هر حال می تواند به کمک ما بیاید تا نقاط ضعف خود را بهتر بشناسیم.

سرجان ملکم یکی از اولین سفرای انگلیس در ایران است که از 1799 تا 1809 چند بار به ایران آمده است، و سفیر حکومت هند بریتانیا بوده است. او کتابی در مورد ایران می نویسد به نام «تاریخ کامل ایران» که تقریبا اولین تاریخ مدرن ایران است و در انتهای کتاب، بخشی دارد در باره ویژگی های ایرانیان. ملکم در باره ترس و شجاعت ایرانیان می نویسد: «اختلاف طباع مابين اهالى شهرهاى مختلفه ايران بسيار است كه منشاء آن اصل‏ونسب ايشان است، مثل اينكه اهل قزوين و تبريز و همدان و شيراز و يزد به جرأت و جلادت مشهورند. برخلاف اهل قم و كاشان و اصفهان كه در جبن و بى جگرى، به‏سبب اينكه پدران اهالى شهرهائى كه قبل مذكور شد، غالب قبايل جنگجو و سلحشور بوده‏اند و مردم قم و كاشان و اصفهان هم از قرون بسيار، يا به حرفت و صنايع اكتساب كرده، يا به اعمال ملكى و ملتى اشتغال ورزيده‏اند لاكن اين اختلاف كه مردم بعضى از بلاد كمتر از اهالى ديگر شهرها جنگى باشند، سبب خروج از تعريف كلى نمى‏شود.»  من خیلی این تمایزات قومی را قبول ندارم که فلان شهر اینگونه است، کما اینکه گاه استنباط آنها در باره خصایص ما ناشی از بدفهمیدن یک شعر است. اما جالب است که در دهه های اخیر، هیچ هجو و فکاهه ای در باره تهرانی ها نمی بینید، و بر عکس در باره همه اقوام دیگر ایرانی وجود دارد. لذا خصایص قومی که امروزه آنها را باور داریم، خیلی ها از آنها موید تاریخی ندارد، بلکه برساخته هایی هستند که به تدریج به واقعیت تبدیل شده اند. من در حدود پانصد سفرنامه و نامه و گزارشی که فرنگیان در باره ایرانی ها نوشته اند و به فارسی ترجمه شده است، گزاره ای در مورد ترس یزدی ها ندیده ام، جز یک مورد. یک تلگرافچی ناشناس فرنگی، که مامور خط تلگراف بوده و در سال 1879 برای بررسی خط تلگراف از تهران تا بندرعباس رفته و برگشته، در جایی از سفرنامه خود که مرحوم ایرج افشار آن را ترجمه کرده، می نویسد: «چند نفر از اکابر اردکان ... تعریف کردند که تاکنون دولت ایران از اهل اردکان و یزد سرباز قبول نکرده اند و نگرفته اند چرا که مردمان کم جراتی می باشند.» اینها تنها موردی است که من در باره ترس یزدی ها دیده ام، که آنهم نظر خود یزدی هاست و نه استنباط او.

سفرنامه نویسان فرنگی دیگر چه چیزهایی در باره یزد گفته اند؟

گفتم که من فقط خلقیات منفی را دیده ام، و لذا اگر موارد مثبتی در باره یزدی ها ذکر کرده اند، من ندیده ام. اما در باره مواردمنفی، من بیشتر آنچه که در این سفرنامه ها و گزارش ها و کتاب ها به یزدی ها اشاره شده، خواهم گفت، البته شاید مهمترین منبع در باره یزد از نظر سیاحان فرنگی هنوز ترجمه نشده است، که سفرنامه ماموری خارجی است که در یزد زندگی می کرده است. (این سفرنامه که حاصل پنج سال زندگی نایپر مالکم، مبلغ مذهبی در یزد است، با عنوان ­«سفرنامه یزد» توسط علی­محمد طرفداری ترجمه و توسط انتشارات مهر پادین یزد در سال 1393 منتشر شده است.)

کتابی وجود دارد به نام «کتاب آبی»، این کتاب مجموعه مکاتبات سفارت انگلس در دوره مشروطه است. در این کتاب سندی وجود دارد که مربوط به سال 1910 است و مراسله جرج بارکلی به ادوارد گری وزیر خارجه بریتانیا است و در آن می گوید: «انجمن ولایتی (یزد) نظر به مخالفت علماء از قبول عضویت یک نفر نمایندۀ زردشتی (چنانچه در قانون مقرر است) امتناع می نمایند. زردشتیها ضمناً قوای خود را صرف مشاجرات بین خودشان می نمایند.» در آن دوره چنین فضائی وجود داشته است. در یک مورد دیگر، کنت روش­شوار، کاردار سفارت فرانسه در سال های دهه 1860 میلادی یزد را اینگونه توصیف می کند: «در میان شهرهای ایران که من دیده ام یزد بی گمان از همه بازرگانی تر و صنعتی تر است. می توان گفت که یزد منچستر ایران است. افسوس که دو مانع بر سر راه توسعه آن وجود دارد؛ یکی کمبود آب و دیگر مشکل جاده سازی.» و البته این موانع به خلقیات یزدی ها باز نمی گردد. فرد ریچاردز، نقاش انگلیسی که در سال 1925 به یزد آمده است، می نویسد: «مردم یزد هنوز با شگفتی به فرنگیها می نگرند، چه با اینکه یزد و کرمان از حیث بزرگی قابل توجه هستند، ولی به واسطۀ طولانی بودن راه و ناراحتیهای جادۀ ملال آور صحرایی، فرنگیها زیاد به این دو شهر مسافرت نمی کنند. در حقیقت در اغلب شهرها، غیر از تهران، قدری با سوء ظن به اشخاص غریب می نگرند.»

نکته دیگر اینکه در تمام شهرهای ایران، در زمان شاه مرگی، در دروه قاجار، آشوب در شهر حکمفرما می شده و مردم خودشان اداره شهر را بر عهده می گرفتند و لوطی ها معمولا در شهرها تسلط پیدا می کردند. در مکاتبات میان کنسولگری انگلیس و وزارت خارجه انگلیس در سال 1911، در باره یزد می نویسد: «اوضاع یزد ماتم انگیز است. ازقرار معلوم هیچ مرکز قدرتی در آنجا نیست، شهر و نواحی در تحت سلطۀ الواط است. از طرف دولت به والی جدید کرمان امر شده که در عبور از یزد آنجا را منظم نماید، ولی تا حال نتوانسته داخل شهر بشود. بعضی از مأمورین دولت به تلگرافخانه ملتجی شده اند، هرج ومرج مطلق آن ناحیه را احاطه نموده.»

در یک اظهار نظر دیگر، کودکان یزدی «فرشته خو» توصیف می شوند. لندر جهانگرد انگلیسی در کتاب خود با نام «در سرزمین آرزوها» می نویسد: «مدارس يزد به مراتب از مدارس ما در انگلستان بهترند.... کودکان شش ساله یزدی «فرشته خو» هستند. احترام زيادي که براي معلمان خود قائل اند، علاقه وافر آن ها براي يادگيري و رفتار حساب شده آن ها درخور ستايش است. اما بايد به خوبي دانست که اين رفتارهاي فرشته مابانه فقط در مدرسه مشاهده مي شود. متأسفانه بچه ها با ترک مدرسه به خصلت هايي باز مي گردند که ديگر ايرانيان در آن فرو رفته اند.»

با نگاهی به همه این موارد، و از مجموعه این گفتارها نمی توان هیچ صفت قومی خاصی برای یزد در نظر گرفت، الا انزوا و کم بودن ارتباط. به همین دلیل است که سفرنامه نویسان خیلی زیاد  به  یزد سفر نکرده اند، چرا که یزد خیلی سر راه مسافرت جهانگردان نبوده است.

بعضی از افراد شواهدی می آورند که شخصیت یزدی ها بیشتر با ترس و محافظه کاری عجین بوده مثلا خود کلمه ترس در زبان مردم یزد خیلی رسوب کرده است و اصلا یک تکیه گاه زبانی برای آنان شده است.آیا این امر منحصر به یزدی ها بوده و یا عام بوده است؟

همانطور که گفتم، در مجموع این پانصد سفرنامه و گزارش، تنها یک مورد است که به ترس یزدی ها اشاره می شود، و جالب این که آنهم با ارجاع به گفته یکی از اهالی یزد است. لذا ما شاهدی نداریم که یزدی ها ترسو باشند، یا در ایران به ترسو بودن شهره باشند. اما به گمان من، رواج ترس در تاریخ ایران امری بیش از متوسط همسایگان ما است، ولی شواهد زیادی وجود ندارد که یزدی ها از دیگر اقوام ایرانی ترسوتر بوده اند. در مورد محافظه کاری باید بگویم که من محافظه کاری را مثبت می دانم و آنرا ناشی از ترس نمی دانم و اصولا امری متفاوت از ترس است. محافظه کاری به معنای این نظر است که تغییرات کلان و ساختاری خیلی دشوار است یا بی فایده است و یا زیان های تغییر کلان بیش از فواید آن است، و به این دلیل، با تغییرات کلان مخالفت می شود. وقتی شرایط محیطی را در نظر بگیرید، دلایل قانع کننده ای برای محافظه کاری در یزد وجود دارد. در ایران مناطقی هست که سخاوتمندی طبیعت آنقدر هست که شما هر چه از دست بدهید می توانید سال بعد دوباره به دست آورید، اما یزدی ها به زحمت مازادی داشته اند و اگر همان مقدار اندک مازاد را هم از دست می دادند، کسب دوباره آن بسیار دشوار بوده است. لذا خست طبیعت در کویر، افراد ساکن در این منطقه را به سمت احتیاط و محافظه کاری سوق داده است.

اجازه بدهید یک مثال دیگر بزنم تا مسئله روشن تر شود. ببینید مردم یزد معروف به دینداری و حتی تعصب دینی هستنداما هیچ گاه در یزد به واسطه تعصبات دینی خون ریخته نمی شود در حالی که در برخی دیگر از مناطق کشورمان این سنت های درگیری فیزیکی وجود داشته است.

خشونت هایی از این دست، بیشتر به دلیل رفتارهای قبیله ای بوده است، در حالیکه یزد قبیله ای نبوده. در زندگی قبیله ای منطقی وجود دارد که می گوید: «من علیه برادرم، من و برادرم علیه پسر عمویم، من و برادر و پسر عمویم علیه همه دنیا». منطق قبیله ای بر اساس غارت قرار دارد. اگر شما منطق زندگی عشیره ای را با یزد مقایسه کنید، مقایسه نادرستی است. اما می توان ساکنان منطقه مرکزی ایران را که یکجا نشین هستند با یزد مقایسه کرد. بعلاوه برخی شواهد در رد نظر شما نیز در تاریخ ایران وجود داشته است.

آیا یک سنخ آرمانی از فرد یزدی می توانید ارائه دهید؟ البته آنچه خودتان به آن رسیده اید.

البته نگاه های ذات گرایانه دیگر چندان رواج ندارد و من نمی خواهم یک شخصیت ثابت به نام یزدی ارائه کنم، بلکه  می توان متوسط یزدی ها را اینگونه دید، و البته باز هم بر اساس تجربه زیسته من است، نه اینکه یک پژوهش تجربی پشتوانه آن باشد. من راجع به یزدی به ترکیبی از محافظه کاری و خوبی معتقدم. یک قوم مذهبی که البته گاهی هم دچار تندروی می شده ولی کمتر در معرض رفت و آمد اقوام و قبایل بوده و مازاد زیادی هم نداشته است. یزد جزء معدود شهرهایی بوده که در تاریخ ایران بعد از اسلام هیچ وقت پایتخت نبوده است، یعنی در یزد امکانی از قبیل سرمایه یا نیروی نظامی آنقدر نبوده که یزد را تبدیل به پایتخت کند. به گمان من، شخصیت «مرد خودساخته» را می توان برای یزدی ها به کار برد، یعنی آدمی که باید روی پای خود بایستد و دیگری اینقدر ندارد که به او کمک کند. طبیعت هم آنقدر نعمت نداده که از یکی بگیری و میان همه تقسیم کنی. مناطقی که طبیعت خیلی فقیر است، نقش طبعیت بیشتر برجسته می شود و افراد تابع شرایط محیطی خود هستند. یعنی خصایص محیطی روی افراد تاثیر بیشتری می گذارد و خودآگاهی بیشتری نسبت به تاثیر محیط دارند. لذا نمی توان یزد را از کویر جدا کرد. یعنی برای فهم شخصیت یزدی، اِشعار به کویری بودن او مهم است. یکی از تاریخ نویسان مشهور، فردینان برودل کتابی دارد راجع به مدیترانه، می گوید که در بررسی کشورهای حاشیه مدیترانه، نمی توان دریای مدیترانه را نادیده انگاشت، یعنی واحد تحلیل تاریخی در اینجا جغرافیا است. به همین سیاق، در یزد هم کویر مهم است. کویر یعنی نبودن همیشگی. این نبودگی مردم را دست به عصا بار می آورد. چیزی مشابه تفاوت میان جوانی و میانسالی است. در جوانی چیزی که زیاد وجود دارد، فرصت است و توان از نو شروع کردن، اما در میانسالی دامنه انتخاب افراد خیلی کم می شود و کمتر ریسک یا مخاطره می کنند. در کویر هم خیلی سخت است که از اول شروع کرد. بنابراین عنصر کویر از لحاظ روانشناسی تاریخی در زندگی مردم یزد اهمیت دارد و بخشی از آگاهی جمعی یزدی ها را می توان با کویر شناخت. آنهم با همه ابعاد کویر، یعنی اینکه فاصله آدم ها از یکدیگر خیلی زیاد است، فاصله ده ها خیلی زیاد است، جمعیت زیادی وجود ندارد، مازاد سرمایه کم است و کلا مواهب طبیعی خیلی نیست. همه اینها باعث می شود که فرد متکی به خود باشد، یعنی ارتباطش با دیگران کم است که حاصل این فضاها نوعی انزوا، سکوت و کم حرفی است، حرف و سخن به معنای نظریه و شعر و ادبیات هم هست. این یک بخش شخصیت یزدی را شکل می دهد. بخش دیگر پاک دینی است. پاک دینی یعنی مذهب سالم مانده از دستبرد عناصر دیگر. برای نمونه عزاداری یزد را ببینید که خیلی سالم مانده است. یک علت زیبایی عزاداری در یزد همین سلامتش است و انزوا  باعث نوعی سلامت هم شده است.

اما امروز ارتباطات گسترش یافته است و شیوه معیشت هم مثل گذشته نیست.آیا شخصیت یزدی با وجود این ویژگی ها می تواند همچنان خودش را حفظ کند؟

به هر حال  ما دارای یک شخصیت تاریخی هستیم. مید می گوید هر انسانی یک «من» فاعلی دارد و یک «من» مفعولی. «من» فاعلی یعنی مائی که داریم عمل می کنیم اما «من» مفعولی تصور من از خودم و شناخت من از گذشته ام است مثل اینکه من بگویم که من زشتم یا آدم عصبی هستم. اینها تصورات من از خودم است وقتی دارم عمل می کنم، در واقع این من فاعلی است که دارد عمل می کند ولی من مفعولی هم روی عمل فعلی من اثر می گذارد، به این معنا گذشته تاریخی می شود من مفعولی شخصیت فعلی تاریخی ما. اسکینر می گوید تمام رفتارهای ما بر اساس شرطی شدن شکل گرفته ولی هر چه آگاه تر می شویم، شرطی بودن رفتارمان کاهش پیدا می کند. اینکه متوجه باشیم بخشی از مسائل ما به واسطه کویر و ارتباط نداشتن  و فقدان منابع پایدار داخلی آب و مسائلی از این دست است، طبیعتا اگر بتوان این مسائل را رفع کرد وزن تاریخ هم کم می شود. علی حاتمی در فیلم «حاجی واشنگتن» می پرسد: ما ملت کهنی هستیم یا کهنه؟! اتفاقا این تاریخ کهن یک جائی دست و پاگیر می شود. در مورد یزد هم گاهی این تاریخ مثبت است و گاهی منفی. ویژگی هایی مثل ارتباط داشتن باید پایدار شود تا تاثیر جغرافیا کاهش پیدا کند.

پایدار شدن یعنی چه؟

یک نسل نباید مشکل آب داشته باشد، یک نسل نباید دغدغه کویر داشته باشد و کویر پس زمینه زندگیش نباشد. اگر این موارد در یک نسل نبود، نسل بعد از آن کمتر در سیطره جغرافیای کویری خواهد بود.

ببینید ما امروز آب را همانگونه مصرف می کنیم که یک تهرانی مصرف می کند.مشکل کلی همچنان باقیست اما دیگر به حوزه دولت و سیاست مربوط می شود.

ولی هر بار که بحث از قطع شدن آب می شود این ترس برای ما ایجاد می شود. یک تهرانی چنین احساسی ندارد. می گوید که بحران آب داریم و آب هم قطع می شود ولی یکی دیگر نمی آید لوله آب را قطع کند و بگوید که آب شما دزدی است. این موضوع آب را در پس ذهن یزدی ها تبدیل به کابوس کرده است.

تجربه خودتان به عنوان یک یزدی چیست؟

یزدی بودن یک بخش قابل حذف از شخصیت من است. من ساکن یا متولد یزد نیستم، لهجه یزدی ندارم و نام خانوادگی ام هم نشانی از یزدی بودن ندارد، چون پدرم «مهدی آبادی» آن را پنجاه سال پیش حذف کرده است. بیشتر «یزدی تبارم» تا یزدی. لذا باید اعلام کنم که یزدی هستم، تا یزدی شناخته شوم. تجربه زیسته من این است که که هیچ گاه نگفته ام یزدی هستم و مورد تمسخر قرار بگیرم. البته شما هم می توانید مثلا با طیف بوگاردوس این ادعا را در مقایسه با سایر اقوام آزمون کنید، که هم خود یک قوم به قومیت خود افتخار کند و هم دیگران آن را بد ندانند. من فکر می کنم یزدی بودن می تواند یک سرمایه اجتماعی باشد به شرط آنکه متوجه اش باشیم و بخشی از تفاخر ما بشود. یزدی بودن می تواند یک «برند» باشد به شرط آنکه برند را بشناسیم  و آنرا به عنوان ویژگی خودمان بپذیریم. باید ببینیم چه بخش هایی از شخصیت یزدی می تواند برند شود.

آقای دکتر ! جایگاه یزدی ها را در کلیت هویت ملی چگونه می بینید؟

این سئوال مهمی است. اگر یک نگاه توصیه ای یا هنجاری داشته باشیم قاعدتا یک بخش مغفول شخصیت ملی ما الان بخش یزدی است. البته بخش ایلیاتی که حاوی جسارت، مخاطره یا شجاعت است هم باید وجود داشته باشد. بخش یزدی یعنی پرکاری و کم توقعی. چیزی شبیه اخلاق پروتستانی که وبر می گوید. پرکاری و کم توقعی، همان زهد است که در زندگی یزدی بارز است. کم مصرف بودن و حسابگر بودن، به زهد برمی گردد، البته زهد این دنیایی نه به مفهوم معنوی آن. شخصیت ملی ایرانی در این دو بعد یعنی ایلیاتی و یزدی دچار مشکل است.به قول شاردن ایرانی ها ولخرجند این نقطه منفی است که متاسفانه امروز در یزد هم دیده می شود. البته ولخرجی در یزد یک واکنش است. یعنی اگر شما به فرهنگ «یک کت و دوشلوار» افتخار کنی فرزندت دیگر به آن افتخار نمی کند چون در رسانه ها  مسخره شده است. البته شخصیت یزدی برای ارائه به جامعه ایران یک چیزهایی هم کم دارد، مثلا نوآوری. نوآوری محصول ریسک است که در یزد کمتر وجود دارد و شخصیت یزدی باید مخاطره را یاد بگیرد.

به غیر از محافظه کاری ؟

برای مثال، امسال در عزاداری محرم در همت آباد رستاق دیدم که یکی از هیئت های عزاداری هشت ضرب سینه می زد وقتی دقت کردم دیدم مداح نیست که هشت ضرب می زند بلکه نوحه است که هشت ضرب را طلب می کند. می خواهم نتیجه بگیرم که در عزاداری یزد ساختار حکومت می کند نه مداح.  به عبارتی دیگر در یزد عزاداری «مداح محور» نیست درست برعکس تهران. وقتی که مداح محوری به وجود آمد آنوقت فردیت ها پررنگ می شوند و احساس گرایی ها.  

سخن آخر؟

به نظرم وجهه «روشنفکری محلی» در یزد وجود ندارد. در بعضی اقوام این وجهه خیلی پررنگ است.روشنفکری محلی به این معنا که مسئله اش یزد و یزدیت هم باشد نه فقط مسائل ملی. صرفا هم مسئله اش سیاسی نباشد. ما به این فضای روشنفکری محلی شدیدا نیازمندیم.

آدرس ايميل شما:  
آدرس ايميل دريافت کنندگان  
 


 
 
احمدي
 
تاريخ: شانزدهم آذر 1395 ساعت 14:30
پاسخ
0
0
  توضيحات: گفتگوي جالبي بود. رماني كه من دوران دبستان رو طي ميكردم مادر بزرگم يك مستاجر يزدي داشت كه دخترش هم سن من بود. من يزدي ها رو به عنوان مردمي صميمي و قانع و كم توقع شناختم. دكتر جان سپاسگزارم