منو سایت
تاريخ:بيستم و چهارم آذر 1392 ساعت 16:45   |   کد : 578
همايش
سه ساله هاي اصلاحات در ايران. مقدمه اي بر بارشناسي رفتار جمعي ايرانيان در حوزه عمومي
مقاله ارائه شده در روز جهانی فلسفه 2010

جوادی یگانه، محمدرضا (1391) «سه ساله های اصلاحات در ایران: بازشناسی رفتار جمعی ایرانیان در حوزه عمومی» فلسفه: نظر و عمل؛ مجموعه مقالات همايش بين المللي بزرگداشت روز جهانی فلسفه 2010. تهران: موسسه پژوهشي حكمت و فلسفه ايران. سی ام آبان تا دوم آذر 1389. صص 547-554.

سه ساله های اصلاحات در ایران

مقدمه ای بر بارشناسی رفتار جمعی ایرانیان در حوزه عمومی

در تاریخ معاصر ایران، دوران های متعددی از تلاش برای اصلاحات وجود دارد: دوران عباس میرزا (1228-1241ق.) قائم مقام (1250-1251ق.)، امیرکبیر (1264-1268ق.)، ناصرالدین شاه (1274-1277ق.)، ابتدای پیروزی مشروطه خواهان (1285-1287ق.)، مصدق (1330-1332)، دوره بازرگانSبنی صدر (1357-1360)، سیاست تعدیل هاشمی رفسنجانی (1368-1372)، و دوره اصلاحات خاتمی (1376-1379). این دوران ها (که اکثرا حدود سه ساله هستند) رویه یکسانی دارند، که با توجه به رفتار کنشگران در این دوره ها (و نه ساختارهای متصلب)، می توان مدلی از رفتار جمعی ایرانیان در حوزه عمومی را استخراج کرد.

پیش از شروع این دوره ها، نیاز به اصلاح و خواست آن در جامعه وجود داشته و حتی خود مصلح نیز مورد استقبال قرار می گرفته است. در آغاز حرکت همه چیز در اختیار مصلح بوده و جامعه به وی اقبال بی حد داشته و گاه همین انتظار فرج از یک انسان معمولی باعث می شده تا سقف بالای انتظارات، نارضایتی های بعدی را ایجاد کند.

در جریان حرکت مصلح، که معمولا معتدل ترین شخصیت جناح خود بوده، ابتدا از طرف برخی تندروها، سقف خواست های اصلاحی به شدت بالا می رفته تا آنجا که تلاش می شده در چارچوب اصلاحات، تمام ساختارهای سنتی و فعلی جامعه، بویژه باورهای مبتنی بر مذهب نفی شود. این حملات، در حقیقت بخش هایی است که عملا در چارچوب پروژه اصلاحات قرار می گرفته (هر چند در بخش های انتهایی و حاشیه ای آن)، ولی مصلح و کارگزاران میانه رو، از ورود به آن پرهیز می کرده اند. مساله دیگر این بوده که در این جریان، مشخص نبوده که مرز میان اصلاح و ساختارشکنی کجاست. یعنی چه کسی اصلاحات را رهبری می کند یا چه کسانی مدعی رهبری اصلاحات هستند.

و چون هیچ مرزی برای جریان اصلاح موجود نشده یا تعبیه نشده، لذا هر کسی می تواند به نام تغیر وضع موجود در جریان اصلاح قرار گیرد. افراطی گری اوج می گیرد و نیروهای اجتماعی که به زحمت در جریان اصلاح وارد شده بودند، با دیدن نشانه های آشکار ساختارشکنی از در مخالفت در می آیند یا سکوت می کنند، و مخالفین که به محاق رفته بودند، مخالفت خود را با تمام جریان اصلاح آشکار می کنند.

مصلح نیز به دلیل اشتباهات یا سکوت های قبلی، اکنون در میانه مانده و راه پس و پیش ندارد، لذا نمی تواند وضع موجود را سامان دهد. از این رو، با تخریب شدید اوضاع، و به هم ریختن امنیت ذهنی جامعه و «تجاوز به عصمت ذهنی خلق»، همه چیز آماده بازگشت می شود.

جامعه اندکی به سکوت می رود و دهه ای بعد دوباره روز از نو، روزی از نو

اگر کنش جمعی را به رفتارهایی اطلاق کنیم که مردم درهنگام عمل جمعی و در حوزه عمومی انجام می دهند، آنگاه می توان این کنش ها را در دوره اصلاحات در ایران دنبال کنیم و از آن، به نظریه ای مقدماتی در باره عمل جمعی ایرانیان رسید.

این نظریه به عنوان ایده ای مقدماتی در چارچوب مجموعه چند مطالعه موردی (single-N) که باید بعدا به صورت تطبیقی (small-N) با یکدیگر مقایسه شود، از روش تحلیل فرایند یا روایت علی استفاده کرده است (مانند آنچه تدا اسکاکپول در دولت ها و انقلاب اجتماعی انجام داده است) و تمام تاکید خود را اولا بر دوره های تقریبا سه ساله اصلاحات ((دوران عباس میرزا (1228-1241ق.)، قائم مقام (1250-1251ق.)، امیرکبیر (1264-1268ق.)، ناصرالدین شاه (1274-1277ق.)، سپهسالار (1288-1290 ق)، ابتدای پیروزی مشروطه خواهان (1285-1287ق.)، مصدق (1330-1332)، دوره بازرگانSبنی صدر (1357-1360)، سیاست تعدیل هاشمی رفسنجانی (1368-1372)، و دوره اصلاحات خاتمی (1376-1379)) در ایران گذاشته است، و لذا به هیچ عنوان انقلاب مشروطه و انقلاب اسلامی (و عصر رضاشاه) را پوشش نمی دهد، ثانیا تنها از منظر مصلح و اطرافیان وی به اصلاحات نگریسته و فرایند ناکامی آن را نشان داده است. و لذا از عوامل بسیار مهمی مانند دشمنان خارجی و داخلی اصلاحات، قدرت های بیگانه و استبداد شاهانه صرف نظر کرده، به استدلال های مخالفان اصلاحات توجه نکرده و ساختارهای اجتماعی را نیز در تحلیل وارد نکرده است. از اینرو مشخص است که این نظریه، تا نظریه ای عمومی در باره رفتار جمعی ایرانیان در دوره های اصلاحات، هم در روش و هم در نظریه فاصله بسیار دارد.

در ایران دو سده اخیر، اکثر کنش های جمعی معطوف به اصلاحات یا رسیدن به توسعه بوده است. لذا این نوع از کنش، رسیدن به توسعه را مد نظر داشته است. چنانچه با مدل اسپریگنز به مساله توسعه (به عنوان یک ایدئولوژی یا گفتاری در باره Sله یا علیه- وضع موجود) نگاه کنیم، باید این چهار پاسخ را مد نظر داشته باشد:

- وضع موجود چیست؟

- وضع مطلوب چیست؟

- چرا بین وضع موجود و وضع مطلوب فاصله است؟

- چگونه باید از وضع موجود به وضع مطلوب رسید؟

لذا در هر حال، فهم از مساله و علت آن و نیز فهم از جامعه آرمانی و نیز راه (اتوپیایی یا واقعی) رسیدن به توسعه موجود اهمیت دارد. بنابر این باید ابتدا به مساله و راه حل توجه کرد.

شکل گیری مبهم یا ناقص راه حل: آغاز کنش های جمعی برای اصلاحات، از دوران عباس میرزا است. لایق ترین فرد دودمان قاجار، درگیر جنگی شد که در گفتگویی که با آمده ژوبر فرستاده ناپلئون داشت، تلاش های خود را در برابر قشون روس ها، چون امواج دریا در مقایسه با صخره های قوی می دید. و از او پرسید که «فرنگی، به من بگو چه باید بکنم؟» و پرسشی که عباس میرزا مطرح کرد، مساله دویست ساله ما شد. موج آبی که می خواست با صخره های سنگی زورآزمایی کند، طبیعتا باید صخره می شد و راه حل شد صخره شدن و «از فرق سر تا نوک پا فرنگی شدن».

منطق شکست در شکل گیری مساله: آنچه روشن بود، فقط مساله بود، یعنی نارضایتی از وضع موجود. اما از کجای وضع موجود، مساله ای بود که هرگز روشن نشد، و فقط احساس وجود مساله، موجود بود. ما، فقط می خواستیم اکنون، اینجا نباشیم («به هر آن کجا که باشد به جز این سرا، سرایم»). این مساله ای است که امروزه می توان آن را به «ایران: دیگری هویتی ایرانیان» تعبیر کرد.

و چون در جریان شکست، مساله شکل گرفته بود، آنها که از نزدیک این شکست را تجربه کرده بودند (یعنی حلقه عباس میرزا)، متشبث به هر چیزی (جز امکانات سنت) می شدند برای اصلاح. و به این دلیل، از سنت (که آن را عامل شکست می دانستند) رویگردان شدند.

عباس ميرزا در زمان جنگ های اول ایران و روس، خطاب به آمده ژوبر، فرستاده ناپلئون گفت: «بيگانه! تو اين ارتش، اين دربار و تمام دستگاه و قدرت را مي بيني، مبادا گمان کني که من مرد خوشبختي باشم... به سان موجLهاي خروشان دريا که در برابر صخرهLهاي بيLحرکت ساحل در هم ميLشکنند، دلاوريLهاي من در برابر سپاه روس شکست خورده است. مردم کارهاي مرا ميLستايند، اما تنها خود من از ضعفLهاي خودم خبر دادم... مشتي سرباز اروپايي همه دستهLهاي سپاه مرا با ناکامي روبرو کرده و با پيشرفتLهاي ديگر خود، ما را تهديد مي کند. سرچشمه ارمن که پيشتر همه آن در ايالتLهاي ايران جريان داشت اينک در خاک بيگانه قرار دارد و به دريايي ميLريزد که پر از ناوهاي دشمنان ماست». تشبیه ایران و روسیه، به موج و صخره، تشبیه قوی و ضعیف نیست، بلکه مقایسه دو چیز کاملا متفاوت است و از اینجا می شود سرخوردگی عباس میرزا را مشاهده کرد.

لذا تمام آنچه روشن بود، این بود که نمی خواهیم در این وضعیتی که هستیم باشیم. به همین دلیل بود که در حلقه عباس میرزایی، همه گذشته انکار شد: دارالفنون بدون هیچ ارجاعی به سنت حوزوی (یا لااقل بخش های فلسفی و ریاضی آن) شکل گرفت، مدارس جدید هیچ ارتباطی با مکتب خانه های گذشته نشد، ارتش نظام جدید تفاوت ماهوی با نظام قدیم داشت و مشورت خانه عامه دولتی یا مصلحت خانه، و مجلس دربار اعظم یا دارالشورای کبرای دولتی (با شش وزارتخانه) نیز با نظام وزارت در سده های میانی ارتباطی نداشت.

راه حل های شتابزده: راه حلی که توسط مصلحین ارائه می شد، هرگز وضوح نداشت. به این دلیل که هرگز کسی به این فکر نیفتاد که اندکی تامل کند که ما چرا اینگونه شده ایم. منطق «زود و زور» (به تعبیر مهندس بازرگان در سازگاری ایرانی) باعث شد تا بدون تامل نظری، اقدامات عملی آغاز شود. و نیز به این دلیل که کسانی که درگیر اصلاح شدند (تا اکنون هم)، هیج کدام دانش نظری روشنی در باره غرب و در باره ایران نداشتند. نه فیلسوف بودند، نه عارف و نه فقیه. برخی حتی غرب را ندیده بودند (امیرکبیر، ناصرالدین شاه Sدر زمان شروع اصلاحات خود- و رضاشاه) و برخی دیگر مدتی را به حضور یا زندگی در غرب گذرانده بودند، اما از علوم انسانی و منطق تمدن غربی اطلاعی نداشتند (سپهسالار و ملکم خان که مشاور اعظم او بود، و بازرگان). و شاید نزدیک ترین آنها به علوم انسانی، مصدق بود که حقوق خوانده بود (و در وانفسای غربزدگی مفرط، رساله دکتری خود را در فقه شیعی گذارنده بود) و بنی صدر که البته کیش شخصیت اش باعث شده بود که حرفی نشنود. و این هر دو، بر خلاف بقیه، از خاندان های بزرگ (روحانی یا قاجاری) بودند که ریشه های قوی در سنت داشتند و از همین رو، اندکی به امکانات سنت هم اندیشیده بودند. اما در تمام این دوره ها، کسی دقیقا نمی دانست که در غرب چه رخ داده و علل انحطاط یا عقب ماندگی ایران چیست.

بعلاوه اگر نظریه ای هم موجود بود، در جریان اجرا، هرگز بیان نشد و هرگز به تمامه اجرا نشد و هیچ کس نیز مسئولیت آن را بر عهده نگرفت. حتی تقی زاده هم که مروج «انداختن بمب فرنگی در ایران» بود، بعدها لزوم انطباق آن را با جامعه ایران خواستار شد و آخوندزاده و طالبوف نیز نقدهایی به غرب ایراد کردند.

همچنین مصلحین ملی گرای ایرانی از رویه استعماری غرب نیز گریزان بودند و نوعی رفتار دوگانه در برابر غرب داشتند. از سویی خواستار علم و تکنولوژی غربی بودند و از سوی دیگر، خواستار اعتلای نام ایران هم بودند و از تفرعن های بیگانه هم ناراضی بودند.

لذا مصلحین ایرانی در میانه تناقضی گرفتار آمده بودند که از یک سو با منطق شکست، در سنت خود هیچ چیز قابل اتکایی نمی یافتند و از سوی دیگر در غرب نیز عناصر ناهمگون و متعارض می یافتند و از اینجا بود که پارادوکس شکل می گرفت.

و این شد که هرگز استراتژی روشنی در اصلاحات در ایران شکل نگرفت و به این نکته کلیدی شخصیت ایرانی اتکا شد که «چو فردا شود، فکر فردا کنیم». یعنی هدف مشخصی از اصلاحات در ایران هرگز موجود نبود و هر کسی از ظن خود، یار آن شده بود. آنها که نمی دانستند، تصویر آرمانی مطلوب خود را از غرب ساخته بودند و آنها که می دانستند، گفته ملکم خان را راهنمای عمل خود کرده بود که «ملاحظه فناتیک» ملت را لازم شمرده بود. و هرگز تمام اهداف اولا روشن نشد و ثانیا بیان نشد.

اما ابهام و تناقض در مساله و راه حل تنها بخشی از مشکل بود. بخش بزرگتر مشکل، در جریان عمل شکل گرفت.

فقدان دولت (و ساختارهای محدودکننده) در ایران: در ایران بر خلاف نظریه استبداد ایرانی، دولت هرگز اقتدار واقعی نداشت و تنها با دامن زدن به اختلافات و تفرقه انداختن، می توانست قدرت خود را اعمال کند، و تازه این اعمال قدرت نیز تنها در دارالخلافه ممکن می شد. و شاه فقط «تعزیه گردان اعظم» بود.

فقدان دولت تنها به قدرت ضعیف پادشاه خلاصه نمی شد، بلکه مساله مهم، فقدان «ساختارهای محدودکننده» در ایران است. یعنی مشخص نبود که حدود اختیار و اقتدار دولت تا کجاست و تا کجا می تواند جامعه را دستخوش دگرگونی کند و کدام حوزه ها یا طبقات و اصناف در جامعه از دستبرد تغییر در امانند. لذاست که شاه یا کسی که متصدی اصلاحات بود (یا نظریه پردازان اصلاحات) توان دست اندازی به تمام بخش های جامعه را داشت و هیچ مانع و رادعی در مقابل خود نمی یافت. این همان مفهومی است که کاتوزیان از آن به «استبداد ایرانی» یاد می کند. استبداد ایرانی نه به معنای استبداد و دیکتاتوری پادشاه است، که در تاریخ ایران آن اندازه نمود نداشته است، چون عملا قدرت پادشاه محدود بوده است؛ بلکه به این امر ارجاع داشته که شاه (یا آنکه مستظهر به پادشاه بوده) در تغییر، هیچ حدی نمی شناخته است، و همین زمینه را برای تندروی ها فراهم می کرده است.

به همین دلیل است که در زمان هایی که شاه قصد اصلاح داشته است، دولتمردانی که فهم روشنی از «استبداد ایرانی» داشته اند، دمدمی مزاج بودن پادشاه را عامل اصلی برای عدم ورود به اصلاحات می یافتند و احتیاط را شرط عقل می دانسته اند.

«چندی بعد امین الملک به شاه پیشنهاد کرد که در ترکیب اعضای دارالشورای تغییراتی بدهند و از جمله کسانی را به عضویت شورا برگزینند که کمتر از وزرا و سایر رجال موظف دولت گرفتار امور باشند تا بتوانند بدون ترس و واهمه، عیب و فساد کارها را معلوم و از خلافکاری های وزرا و نوکران شاه (کارکنان دولت) جلوگیری کنند. شاه این پیشنهاد را پذیرفت و در 1298 طی فرمانی که صادر کرد بر اختیارات مجلس افزود و در آن فرمان تصریح نمود که آنچه را مجلس تصویب کند شاه رد نخواهد کرد.

ناصرالدین شاه با حضور جمعی از رجال درجه اول که همیشه از وطن دوستی و درستی و امانت دم می زدند فرمان را به امین الملک سپرد. اما کسانی که برای عضویت این مجلس برگزیده شدند، بجای آنکه از توجه و انتباه ناصرالدین شاه به سود مملکت استفاده کنند، امین الملک را مورد سرزنش قرار دادند و چنین گفتند (به نقل از خاطرات سیاسی میرزا علی خان امین الدوله): «دیگر این چه رنگ بود؟ در تمام و فنای ماها وسیله ای از این نغز چه می شود که با پسرهای شاه و وزرای بزرگ در افتیم. عالمی را با خود دشمن کنیم. در این مملکت کجا امکان دارد حق گفتن و مصلحت بینی کردن. مگر خود شاه نمی داند عیب در کجاست و از کیست؟ می خواهند ما را سنگ روی یخ و شاگرد اتوکش کنند.»

امین الملک گفت: «مگر شماها نبودید که در خدمت شاه و در هر مجلس و محفل آه سرد می کشیدید، برای مصلحت دولت می سوختید، به مال و جان و عرض و ناموس در کار وطن آماده جهاد بودید؟ امروز که شاه به این مقام آمده مایوسش نکنید. از اغراض شخصیه خالی شوید، با نیت خالص پیش بیاید. اگر از شاه موافقت دیدید، رشته را محکم بگیرید و این شان و مقام را برای خود محفوظ دارید. اسم بزرگ و زندگی جاوید خواهید یافت که به اتفاق چند نفر کار ممکلت ایران راست شد و پریشانی ها به نظام آمد. چنانکه شاه همراهی نکرد و از آنچه در این دستخط مندرج است نقص و مکثی مشاهده گردید به علت بی هنری و لاف زنی آلوده نشده و در پیش شاه زبان شما دراز و روی شما سفید می ماند.»

سرانجام دارالشورای کبری با اعضای جدید و به مدیریت امین الملک کار خود را آغاز نمود و مانند مجلس سابق صورت ظاهر یک مجلس شورا را حفظ و در عمل از هر گونه اقدام مثبت و مفید به حال مملکت خودداری کرد.» (شمیم، 1375: 361)

در تاریخ دو سده اخیر ایران، کسی دیده نشده که در مقابل پادشاه و حاکم صریحا موضع گرفته باشد و مانند توماس مور، حتی جان بر سر این کار گذاشته باشد (البته نظرات و اعتراضات بعد از عزل یا از دست دادن قدرت، هیج اهمیتی ندارد). قائم مقام و امیرکبیر نیز به این دلیل توان برخورد با شاه را داشتند که علاوه بر تاجبخشی، معلم و پدر معنوی شاه جوان تازه به قدرت رسیده بودند و پدری می کردند، ولی جز جایگاه پدری، اقتدار روشنی نداشتند و نشانه آن این بود که امیرکبیر چند هفته آخر قبل از عزل، نتوانست شاه را ببیند. و شاه جوان، تنها به شرطی می توانست قدرت پیدا کند که آن پدر معنوی را بکشد و سلطنت را بی رقیب و بی مرشد اداره کند. از این رو، امیرکبیر و قائم مقام و سرنوشت آنها، نمی تواند سرنوشت قابل تعمیمی باشد. این است که فروغی در برابر رضاشاه تنها به شعر «در کف دیو نر خونخواره ای/ غیر تسلیم «رضا» کو چاره ای» اکتفا می کند و مصدق نیز علت سرپیچی از پذیرش فرمان عزل را مبهم بودن فرمان و غیرعادی بودن ابلاغ آن می داند، نه اینکه شاه چنین حقی ندارد.

نظریه پردازی ها و مشورت های افراطی: در غیاب (یا سکوت و کناره گیری و احتیاط) سیاستمداران برجسته ای که نبض جامعه را می شناسند، کسانی تصمیم گیر اصلی می شوند و به مصلح مشورت می دهند (یا فضای افکار عمومی جامعه را شکل می دهند)، که فهم ناقصی از جامعه ایران دارند و بیشتر بر علم و دانش خود (که مبهم و ناقص بود) اتکا دارند. این است که هاروارد درس خواندگانی که در دو دهه آخر سلطنت پهلوی، برنامه های توسعه را در ایران دنبال می کردند، با فهم ناقص از جامعه ایران، تغییرات اساسی ای در ایران بوجود آوردند، که یکی از زمینه های وقوع انقلاب اسلامی شد. برخی از نظریات این دسته از مشاوران، تاکید بر پروتستانتیسم و اصلاحات مذهبی عمیق، مخالفت با روحانیت همراه با اصلاحات، امتیاز دادن به بیگانگان برای کسب توسعه (استعمار به معنای واقعی آن) بود، در کنار سوء استفاده های مالی غیر قابل توجیه و گاه برخی مسائل اخلاقی، که حربه ای به دست مخالفین می داد.

این دسته از صاحبنظران، که بیش از مصلحین یا سیاستمداران محافظه کار ایرانی با ذائقه «زود و زور» ایرانی سازگار هستند، آرمان های بلند و جذاب ولی غیرعملی ارائه می دهند و به سرعت دامنه اصلاحات و مطالبات آن را به همه ابعاد جامعه Sبویژه ابعاد سنتی و دینی آن- سرایت می دهند. این آرمان ها و طرح زودهنگام یا غلط آنها، باعث گریز بخش هایی از جامعه می شود که به زحمت ضروت تغییر در جامعه ایران را درک کرده اند و توسط مصلح اقناع شده اند که ایران بنا نیست ترکیه بشود یا نظام سکولار از دل این تغییرات بیرون بیاید.

مساله دیگر این است که چون جامعه ایران هرگز طبقاتی و حزبی نبوده است، لذا ابزار ارتقا و قدرت بیشتر، توان تاثیرگذاری بر افکار عمومی بوده و هر که بیشتر می توانسته این تاثیر را بگذارد، جایگاه بالاتری داشته است. شخص باید دیده می شده است، برای دیده شدن باید فریاد زد و متفاوت گفت. لذاست که در این فضا، افراط و تفریط ها سر بلند می کند. و افراط راهی برای ارتقا نیزهست. و این مساله وقتی اهمیت پیدا می کند که به فقدان ساختارهای محدود کننده در ایران توجه کنیم. چه چیزی مانع از این است که نظریه پردازی جویای نام، یا خامدستی بی اطلاع از پیچیدگی های جامعه ایران، شاذترین نظریه ها را در باره ایران ارائه کند؟ هیچ. این است که فقدان مانع و حد در باره سطح تغییر، باعث شدت گرفتن نگرانی ها می شود.

نرمدلی و آرمانگرا نبودن مصلح: روانشناسی شخصیت مصلحین (بجز امیرکبیر) نیز نشان از فقدان وفاداری به آرمان و عدم قاطعیت دارد. مصلحین هر اندازه که در مقابل مخالفین قاطع هستند، در مقابل دوستان و همراهان و مشاوران توان قاطعیت ندارند. از مصدق که بخاطر «چهار شوید باقیمانده» مجبور می شود اوامر همسر را اطاعت کرده و متین دفتری را (علیرغم همه مخالفت ها) همراه خود به نیویورک می برد، تا باج هایی که سپهسالار همواره به ملکم خان می داد و تا انتصابات حزبی مهندس بازرگان، و تا مخالفت صریح اصلاح طلبان با کاندیداتوری هاشمی رفسنجانی در انتخابات مجلس ششم و طرح عالیجناب سرخپوش، شواهدی بر این امر است. و از این روست که در تمام این دوره ها، هیچ گاه شاهدی بر ایستادگی علنی مصلح در مقابل اطرافیان خود در دست نیست.

موفقیت های اولیه: اصلاحات چون بر بنیان غربی آغاز شده بود، به سرعت می شد موفق باشد چون جامعه را در تمام ابعاد به سمت غرب می برد. یعنی کافی بود مقایسه ای بین آنچه نیست در ایران و آنچه در فرنگ موجود است، انجام شود تا نهادهای جدید ایجاد شود. (دانشگاه یا موزه در زمان رضاشاه)

سفر دوم ناصرالدین شاه به فرنگ، هنگامی بود که جنگ روس و عثمانی به شدت رسیده بود. در مرات البلدان جلد سوم نوشته شده که: «هنگام عبور موکب همایون از روس چون وضع قزاق روس خیلی مطبوع طبع مبارک افتاد، اراده فرموند یک قسمتی از سواره ایران بوضع قزاق مرتب و متشکل شود و از امپراتور روس درخواست کردند که صاحب منصب و مشاقی به ایران بفرستند... هم در آن سفر از امپراتور اتریش چند نفر صاحب منصب نظامی به جهت تکمیل وضع قشون ایران و تبدیل آنها از وضع قدیم به جدید. دولت اتریش هم چهارده صاحب منصب به ایران فرستاد و مقرر شد که چند فوج برای نمونه به آنها بسپارند و اسلحه که در فرنگستان از توپ و تفنگ جدید الاختراع خریده بودند، به آنها بدهند.» همچنین کنت دومونت فرت را نیز از اطریش برای تشکیلات نظمیه و امنیه و احتساب به ایران آوردند، دایر شدن چراغ برق و چراغ گاز هم یادگار این سفر است. (خان ملک ساسانی، 1338، ج 1: 90)

وجود کشورهای مشابه برای آرمان سازی و برای خطرناک سازی: ترکیه، غرب و.. جهت گیری روند توسعه و نظریه ها و اطرافیان و نیز اظهارنظرها باعث می شود تا این مشابه سازی ها بیشتر صورت گیرد.

برجسته کردن برخی اظهار نظرهای شاذ و دروغ بستن ها: برجسته کردن اکبر گنجی یا اینکه در زمان سپهسالار، بناست راه آهن از حرم عبدالعظیم عبور کند.، یا امارده و اجانده شهر به فراماسونری می روند.

میرزا حسین خان سپهسالار در نامه ای که به ملکم بعد از وزارت خارجه نوشته، در باره علل مخالفت های عمومی با قرارداد رویتر نوشت: «در فقره رویتر .. من هم میدانم که عجله در این فقره مایه ضرر است ... و لیکن شد آنچه شد و آنچه کردیم مجبور بودیم و از باب اکل میته بود... نمی توانید تصور نمود که این قسم اشخاص متدین ما چه قسم اذهان علما و ملت و مردم را مسموم نموده بودند و وزیر خارجه سابق ما (میرزا سعید خان انصاری) ... چه جور ترجمه های جعلی و دروغ از قرارداد ساخته و به مجتهدین داده بود مثلا نوشته بود عبور راه آهن از شاهزاده عبدالعظیم می شود بقعه مطهر و مقابر مسلمین را باید خراب کرد وقس علیهذا. معلوم است جناب حاج ملاعلی کنی که این فقره را بشنوند، چه خواهند گفت.» (خان ملک ساسانی، 1338، ج 1: 88)

ناکامی در بهبود سریع اوضاع: اصلاحات با وعده توسعه آغاز شده بود و هر چند که در تمام این دوره ها، دستاوردهای توسعه در جامعه ایران چشمگیر بوده، اما سقف انتظارات ایجاد شده بسیار زیاد بوده و در مقابل، پیچیدگی و دشواری دستیابی به توسعه نیز زیاد بوده است و از این رو، نارضایتی از عملکرد اصلاحات روزافزون می شده و همین باعث می شده تا میانه روها (که در آغاز همراه شده بودند) اکنون در حقانیت مسیر و روند تردید کنند.

اتحاد مجدد مخالفین و میانه روها: عده ای در جامعه ایران، چه با اطمینان از کارآیی سنت و چه استفاده از سنت به عنوان یک ابزار غلبه بر خصم و چه با نگاه منفی با هر آنچه متعلق به غرب است، با هر گونه توسعه با الگوی غربی مخالفند. مخالفین، دو دسته اساسی هستند: عده ای که مصلحین را «امارده و اجانده» شهر می نامند و مخالف هر گونه الگوگیری و حرکت به سمت غرب هستند، و عده ای که ضرورت تغییر در جامعه را حس می کنند و تلاش دارند تا از ظرفیت شرع و سنت برای تغییر در چارچوب قواعد جامعه ایران استفاده کنند. و همه هنر مصلحین این است که می توانند به دسته دوم نزدیک شوند و آنها را قانع کنند که اعلامیه حقوق بشر، همان برابری افراد در پیشگاه قانون و یکسانی فقیر و غنی و شاه و رعیت در دادگاه است، و آزادی بیان همان امر به معروف است و نهی از منکر. مستشارالدوله در رساله کم حجم «یک کلمه» به وفور از قران، احادیث، تاریخ اسلام، و کتب دینی مانند كتاب صلاح علامه حلي، نهايه الحكام شيخ طوسي، شرح شرايع الاسلام شيخ علي كركي، كتاب قضا شيخ طوسي، كتاب جامع بن عبدالبرا، و ديوان منسوب به حضرت امير استفاده می کند تا همانندی کدهای قانون اساسی فرانسه را با قواعد دینی نشان دهد.

اما اقدامات تندروانه، باعث می شود تا آنها که علیرغم مخالفت های سنتی ها، آمده بودند تا در اصلاحات همگام باشند، اکنون خود را از سنت مانده و به تجدد نرسیده می بینند. و اعتراف می کنند که «سرکه ریختیم و شراب شد»، و به صف مخالفان بپیوندند. و دوباره دوگانه سنت-تجدد شکل می گیرند و عناصر میانی به مخالف اصلاحات تبدیل می شوند.

البته در این دو قطبی شدن، نوع مدیریت غیردموکراتیک اصلاحات توسط مصلح نیز موثر است.

نامه دکتر مصدق به آیت الله کاشانی (در پاسخ به اعتراض آیت الله کاشانی در انتصاب سرلشگر وثوق، فرمانده ژاندارمری دولت قوام و یکی از مسببین کشتار 30 تیر) . 6 مرداد 1331. «... بنده صراحتا عرض می کنم که تاکنون در امور اصلاحی عملی نشده و اوضاع سابق مطلقا تغییر ننموده است و چنانچه بخواهند اصلاحاتی بشود باید از مداخله در امور مدتی خودداری نمایند. خاصه اینکه هیچگونه اصلاحی ممکن نیست، مگر اینکه متصدی مطلقا در کار خود آزاد باشد. اگر با این رویه مخالفند، بنده هم افتخار خدمتگذاری را خواهم داشت. والا چرا حضرتعالی از شهر خارج شوید، اجازه فرمایید بنده از مداخله در امور خودداری می کنم.» (به نقل از مدنی، 1361: 251)

دوقطبی شدن جامعه و اوج گیری نگرانی ها از اصلاحات: تندروی های اطرافیان مصلح و شعارهای تند، در کنارعجز (یا خودداری) مصلح از برخورد و کنترل آنها، و نیز برخی ناکارآمدی ها جامعه را که همراه و یکدل شده بود، و البته با روحیه عجول ایرانی امید داشت که به زودی شاهد مراد را در آغوش کشد و در راه توسعه ای که «آسان نموده بود اول« اینک «مشکل ها افتاده بود» و بجای تلاش برای حل مسائل حادث شده، به فکر راه حل «تازه» می افتند.

حاج ملاعلی کنی در «کلمه قبیحه آزادی» می نویسد: «كلمه قبيحه آزادي... به ظاهر خيلي خوش نماست و خوب. (و لاكن) در باطن سراپا نقص است و عيوب. اين مساله بر خلاف جميع احكام رسل و اوصيا و جميع سلاطين عظام و حكام والامقام است.»

وجود یک اتفاق نگران کننده: تحت الحمایگی روس امیرکبیر. بحران نان، تلاش برای راندن شاه، امتیاز رویتر. این امتیاز تعیین کننده است که جهت حرکت را عوض می کند.

دالگوروکی (وزیرمختار روسیه در ایران) به محض آن که شنید به امیرکبیر (بعد از عزل)، درخواست حمایت بریتانیا پیشنهاد شده، به تمامی هفت نفر کارکنان سفارت خانه روس در تهران دستور داد «همه ملبس به اونیفورم» همراه با مستحفظان قزاق به سرای امیرکبیر بروند و به او پیشنهاد تحت الحمایگی کامل و بلاشرط و «حمایت امپراتور» بکنند. این اقدام نابهنگام باعث شد تا نگرانی ناصرالدین شاه از امیرکبیر تشدید شود.

راه حل جایگزین: البته در همین زمان، راه حل دیگری یا تعریف دیگری برای مساله، به تدریج سر بلند کرده است و جامعه به همان سرعتی که به اصلاحات اقبال کرده بود و همه منابع خود را در اختیار آن گذاشته بود، به همان سرعت از آن دل می کند و آن راه و رهبران آن فراموش می شود. ای بسا که اگر چند سالی دیگر در آن عرصه تلاش می شد، جامعه ایران نشانه های چشمگیر موفقیت در آن عرصه را می دید.

یاس مصلح: در نهایت عامل خارجی یا داخلی برای سرکوب اصلاحات وارد می شودو مصلح نیز که از اقدامات خود و امید به اصلاح ناامید شده، تن به قضا می سپارد و عرصه را بدون مقاومت خالی می کند.

و دوباره روز از نو، روزی از نو. دهه ای دیگر، راه حلی دیگر و تلاش ناکامی دیگر.

منابع

ساسانی، خان ملک

مدنی

شمیم، علی اصغر (1375) .ایران در دوره سلطنت قاجار. تهران: مدبر. چاپ هفتم.

آدرس ايميل شما:  
آدرس ايميل دريافت کنندگان