منو سایت
تاريخ:پانزدهم فروردين 1390 ساعت 04:47   |   کد : 408
يادداشت
اضطرار دائمي براي دروغ
نگاهی به روایت دروغ در «جدایی نادر از سیمین»

منتشر شده در سایت تابناک. ۱۶ فروردین. (اینحا را ببینید). مطلب منتشر شده در تابناک با حذف نقل قول از کواکبی و نیز عنوان اول مطلب است.

اضطرار دائمی برای دروغ

نگاهی به روایت دروغ در «جدایی نادر از سیمین»

سه گانه اصغر فرهادی، از دروغ در یک خانواده شروع می شود، بعد یک گروه کوچک و اکنون تمام جامعه، جامعه ای که تمام عناصر آن به دیگران (و به خودشان) دروغ می گویند. فرهادی در «جدایی نادر از سیمین» نشان می دهد که در شرایطی مانند جامعه ما، امکان راست گفتن برای «مردم معمولی» وجود ندارد.

دو خانواده، یکی از طبقات متوسط (نادر و سیمین) و دیگری از طبقه پایین (راضیه، زن خدمتکار و حجت شوهرش) در باره یک موضوع مشخص و حواشی و قبل و بعد آن دروغ می گویند. بچه راضیه سقط می شود، راضیه دروغ می گوید که بچه اش در اثر هل دادن نادر سقط شده است، و نادر به دروغ می گوید که نمی دانسته راضیه حامله است (و این دو دروغ تمام ماجرای فیلم را شکل می دهد).

این دروغ دو طرفه باعث می شود دو طرف ماجرا (دو خانواده) حول آن، بر علیه یکدیگر با هم متحد می شوند و در انتها مشخص می شود که هر دو در آن ماجرا تقصیر دارند و برای رفع تقصیر خود به دروغ متوسل شده اند.

اما راضیه و نه نادر نه تنها شخصیت های بدی نیستند، که بسیار دلپذیرند. نادر وفاداری را به اوج می رساند و از پدر بیمار خود نگاهداری می کند، و راضیه تنها کسی در فیلم است که اعتراف به دروغ خود می کند، وقتی که جریان به نفع او در حال تمام شدن است و نادر راضی شده که 15 میلیون پول به آنها بدهد که ماجرا تمام شود. اما راضیه نزد سیمین می رود و می گوید که نمی تواند این پول را بخورد، چون «مال حرام» است، و همچنین راضیه بچه اش را بخاطر نجات پدر نادر از دست داده است، ولی این را به روی نادر نمی آورد.

اما همین دو شخصیت دوست داشتنی، در فیلم به هم دروغ می گویند و در دادگاه به هم رحم ندارند (نادر البته از یکی از شکایت هایش از حجت صرف نظر می کند و به قاضی اصرار می کند که حجت را به زندان نبرند) و وقتی که پای منافع شخصیشان به وسط می آید و در موضع قدرت هستند، طرف دیگر را ذلیل می کنند و از او نمی گذرند و وقتی که ضعیفند التماس می کنند (عاجز و مسکین هر چه ظالم و بدخواه/ ظالم و بدخواه هر چه عاجز و مسکین).

***

ما یا مانند حجتیم، که بخاطر رهایی از مسکنت و فقر شدید، دروغ می گوید و از راضیه می خواهد راست نگوید؛ یا مانند نادریم که بخاطر اضطراری که در آنیم و دختر و پدرمان بی پناهند، دروغ می گوییم؛ یا مانند راضیه ایم که از ترس شوهر حاضر نیستیم راست بگوییم؛ و یا مانند سیمین هستیم که این موقعیت را تحمل نمی کند و بخاطر اینکه فرزندش در این وضعیت بزرگ نشود، می خواهد ایران را ترک کند. و می بینیم که هر یک از اینها در جای خود محق هستند و نمی تواند به سادگی آنها را متهم کرد که چرا دروغ می گویی. و این است که فیلم شرایط امروز جامعه ایران را بیان می کند.

***

زیباترین صحنه فیلم آنجاست که ترمه یاد می گیرد که دروغ بگوید. نادر، در حال جامعه پذیر کردن ترمه با شرایط واقعی ایران است: به او بنزین زدن یاد می دهد، یاد می دهد که انعام مال وقتی است که متصدی، بنزین بزند، و او را مجبور می کند که 200 تومان باقیمانده پولش را پس بگیرد، به او یاد می دهد که معادل فارسی گارانتی، کلمه عربی ضمانت نیست، پشتوانه است و ترمه باید فارسی آن را بنویسد حتی اگر نمره اش کم شود. یعنی نادر شخصیت ضعیفی ندارد و از این نظر، از متوسط ایرانی ها بالاتر است. اما وقتی ترمه متوجه می شود که پدر دروغ گفته و می دانسته راضیه باردار است، نادر استدلال می کند که من در آن لحظه به فکر تو و پدر بودم، و اگر من به زندان می رفتم تو چه می کردی. ظاهر ترمه نشان نمی دهد که قبول کرده است. اما فردا که قاضی از پدر می خواهد که ترمه را برای توضیح در این باره به اتاق بفرستد، نادر بدون اینکه چیزی به ترمه بگوید، او را به اتاق می فرستد و قاضی که انتظار دارد که پدر دخترش را برای دروغ گفتن آماده کرده باشد، می بیند پدر چیزی نگفته و تعجب می کند، اما دختر که توسط پدر به خوبی تربیت شده (یعنی شرایط جامعه ایران را بخوبی فهمیده)، «خودش» دروغ می گوید. نسل بعدی که آرمانگرایانه از دروغ بیزار است، وقتی به وضوح می بیند که قانون، هیچ چیزی (جز نص قانون) را در نظر نمی گیرد، و برای دختر و پدر مستاصل هیچ فکری نمی کند، چاره ای جز دروغ گفتن ندارد، و این است که نسل اندر نسل دروغ می گوییم، چون مدام در حالت استیصال و اضطرار هستیم، و این اضطرار از زمان داریوش تاکنون ادامه داشته است.

عبدالرحمن کواکبی در «طبایع الاستبداد» در باره شخصیتی که در این موقعیت زندگی می کند، و نتایج این نوع زندگی می نویسد: «استبداد مردمان را مجبور سازد تا دروغ را مباح شمارند و همچنین تزویر و فریب و نفاق و فروتنی در رفتار، تا آخر صفات ذمیمه. و نتیجه این افعال آن باشد که مردمان بر این خصلت ها تربیت شوند. بنابر این پدران چنان بینند که زحمت ایشان در تربیت فرزندان به تربیت نخستین، ناچار روزی در زیر پای استبداد به هدر رود، چنانکه تربیت پدرانشان در باره خودشان هدر شد.» (ص 180)

فیلم اصغر فرهادی بیان تصویری بخشی از نظریه های در باره ایران است، نظریه هایی مانند استبداد شرقی ویتفوگل و استبداد ایرانی همایون کاتوزیان و راهبرد سرزمینی پرویز پیران، که این خصایص را به ساختار استبدادی جامعه ایران نسبت می دهند که در آن فضایل «تداوم» نمی یابد و اصولا جامعه ایران تداوم ندارد. هر چند بیشتر این نظریات اصرار دارند که این وضعیت را به ایران پس از اسلام نسبت دهند، اما بعید است که شرایط پیش از اسلام در ایران، تفاوت زیادی با پس از آن داشته باشد، که اگر بود نگرانی داریوش از دروغ بی معنا بود. و البته برای «اکنون» ما تفاوتی ندارد که این شرایط از کی آغاز شده است. مهم این است که وجود دارد.

ترمه یاد می گیرد که وقتی مرد قانون، سرش را از کتاب قانون بالا نمی آورد که شرایط اضطراری خانواده آنها را ببینید و بعد حکم کند، یا پدر را مجازات کند، اما برای ترمه و پدربزرگ هم فکری کند، نتیجه می گیرد که خود باید دست به کار شوند، و یکی از این راه های نجات، دروغ است. هرچند که نه ترمه و نه پدر، دروغگو نیستند و بعید است از دروغ گفتن لذت ببرند، اما چاره ای جز دروغ ندارند. و این اضطرار، دیرگاهی است گریبانگیر جامعه ایران شده است، و همان اضطراری است که شاعر را وسط روز روشن مجبور می کرده ماه و پروین را نشان دهد، «اگر خود روز را گوید شب است این» و همان است که مشاوری را مجبور می کرده یکبار در مدح بادمجان سخن بگوید و روز دیگر در ذم آن، چون ندیم شاه است نه بادمجان. و همان اضطراری است که استاد سخن و تربیت سعدی به ما یاد می دهد که «دروغ مصلحت آمیز به از راست فتنه انگیز» و «سخنی که دلی را بیازارد تو نگو تا دیگری بیاورد».

و این مصلحت بینی است که همیشه در مقابل بهبود جامعه ایران ایستاده است. و به تعبیری «مردم ایران از دیرباز تاریخ، با دو انتخاب روبه رو بوده اند: يا الف) بر تمايل تاريخي خود براي استقلال فردي، تعيين سرنوشت خويش پاي فشارند و حقوق انساني خود را طلب كنند و به تدريج به شهروندي موظف و صاحب حقوق تبديل شوند و در عين حال ناامني وسيع و عمومي (ناشی از آزادی) را تجربه كنند؛ یا ب) بر زورمداري گردن نهند، به عنوان فرد پايمال شوند، به عقده حقارت و در نتيجه آن عقده خودبزرگ بيني دچارشوند، فرصت طلب بار آيند، دروغگويي و مجيزگويي پيشه كنند، رنج بكشند و بروند كه گويي هرگز نبوده اند، و ليكن در امنيت، شب به روز آورند، بزرگ شوند، همسر برگزينند، شغلي به كف آورند و فرزندان خود را چون خويش بپرورانند.» انسان ايراني دومين حالت را انتخاب كرده است .

در این شرایط، ایرانی، علیرغم میل خویش دروغ می گوید، و در همان حال از آن (و به تبع از خود) بیزار است، ولی خود را در شرایط اضطراری می بیند و چاره ای جز دروغ نمی بیند. وقتی که هیچ کس از راضیه حمایت نمی کند و شوهرش یکسال است که کاری ندارد و یک شب در میان در زندان است به دلیل چک برگشتی، آنها «مجبورند» دروغ بگویند و نادر را تلکه کنند، و وقتی که نادر و ترمه خود را بی پناه می بینید و نتیجه قانون را علیه خود (یا بی توجه به خود) می بینید، «مجبورند» که دروغ بگویند و از زندان برهند.

حتی سیمین هم برای بهبود وضعیت خویش و برای تربیت فرزندش که در این محیط پر دروغ بزرگ نشود، «مجبور» است که مهاجرت کند.

و تنها راضیه است که از دروغ باز می گردد. و این دین است که جلوی دروغ او را می گیرد، چون او پرسیده (از مراجع لابد) و به او گفته اند که این پول (پانزده میلیون) حلال نیست و او قید این پول را می زند. در انتهای فیلم، همه زندگی راضیه آشفته است، و می بیند که راست گفتن باعث شده تا هم سیمین (و نادر) زیر قولشان بزنند و هم شوهرش او را ترک کرده و زندگی خود را باخته است. او ناراضی نیست که چرا راست گفته و از پذیرش پول حرام سرباز زده است، بلکه ناراضی است که چرا نادر، راستی را که او در پسله گفته (به سیمین)، افشا کرده است. و ما فرجام راستگویی را در استیصال راضیه در انتهای فیلم می بینیم. و او نیز چاره ای ندارد، که اگر داشت به «دار الاسلامی» مهاجرت می کرد.

***

در این شرایط هیچ راهی باقی نمی ماند الا «دروغ» به عنوان یک ساختار نجات بخش، یا «راست نگفتن» یا «تمام راست را نگفتن» و از بخشی از حقایق به سرعت عبور کردن و بر آن بخش از حقایق که با منافع ما سازگار است تاکید کردن، و اینها ظاهرا با دروغ تفاوت دارد. ایرانی دروغ می گوید، ولی دروغگو نیست، شرایط اجتماعی و محیط اجتماعی است که او را وادار به دروغ می کند.

اما در این شرایط، می توان به انسان ایرانی خرده گرفت که هیچ یک از اینها که شرایط اضطراری می نمایاند، واقعا اضطرار نیست، و نادر و راضیه باید بایستند و تحمل کنند و عوارض خطای خود را بدهند، و البته انتظار هم نداشته باشد که به این سرعت همه چیز درست شود و آرمانشهر به دست آید. «و آنکه عدالت برای او دشوار است، ظلم برای او دشوارتر است» و ما همواره در جامعه ای «دشوارتر» زندگی کرده ایم، به امید راحتی «زودتر»، چون باور نکرده ایم که «گشایش و رهایی در عدالت است». (ان فی العدل سعه و من ضاق علیه العدل، فالجور علیه اضیق. خطبه 15 نهج البلاغه)

و باعث تعجب است که راهنمای این قوم، و نماد هویتی آنها، کسی است که می توانست با یک دروغ (در شورای عمر) به حکومت برسد و هزاران توجیه نیز می شد برای آن یک «بله» ردیف کرد، اما او «نه» گفت و هیچ مصلحتی او را به دروغ وا نداشت.

از این منظر تنها کسی که به هر قیمتی راست می گوید و وقتی که متوجه می شود شهادتی که داده نادرست بوده، خانم قرایی (مریلا زارعی) است. اما فیلم اصلا بر روی او تمرکز نمی کند و او را محور اصلی قرار نمی دهد. در حالیکه نقطه مقابل تمام افراد فیلم، همین خانم معلم است، و اگر برون رفتی از شرایط حاضر موجود باشد، عملکرد اوست.

***

و این فیلم ساختار جامعه ای را نشان می دهد که در آن (فعلا و ظاهرا) امکانی برای راست گفتن وجود ندارد. شاید سیمین هم با همین طرز فکر است که راه حل کوتاه مدت مهاجرت را ترجیح می دهد و از درست کردن اوضاع در ایران سرباز می زند. راه نادر، سازگار شدن با این شرایط است و راه سیمین، رفتن است. اما راه راضیه از همه سخت تر است چون دروغ را نمی پذیرد و نمی تواند بماند، ولی می ماند. جالب اینکه خود فرهادی نیز رفتن را انتخاب کرده، این است که نادر از سیمین جدا می شود، هر چند سیمین تقاضای طلاق کرده است.

آدرس ايميل شما:  
آدرس ايميل دريافت کنندگان