منو سایت
تاريخ:دوازدهم آبان 1389 ساعت 20:57   |   کد : 384
نقد کتاب
نقد کتاب يوسف آباد خيابان سي و سوم
نشست بررسی رمان یوسف آباد خیابان سی و سوم با حضور سینا دادخواه نویسنده رمان توسط جامعه فرهنگی دانشکده علوم اجتماعی دانشگاه تهران

من پیش از این نقدی بر این رمان نوشته بودم (اینجا). خلاصه رمان دادخواه را هم از اینجا بخوانید.
گزارش نشست که چهار آبان برگزار شد، به نقل از نشر چشمه (اینجا) چنین است.(اینجا هم گزارش ایسنا است)

جلسه ی نقد رمان یوسف آباد خیابان سی وسومنوشته ی سینا دادخواه روز سه شنبه، چهارم آبان ماه با حضور نویسنده ی کتاب در دانشکده ی علوم اجتماعی تهران برگزار شد.

در این نشست که از سوی حلقه ی ادبیات جامعه ی فرهنگی دانشکده ی علوم اجتماعی در سری نشست های شهر و زندگی روزمره برپا شد، محمدرضا جوادی یگانه - استاد دانشگاه و جامعه شناس ادبیات - رمان یوسف آباد خیابان سی وسومرا رمانی خوب خواند و گفت: این روزها رمان خوب کم است و کار دادخواه از معدود کارهایی است که خوب است و چون پیش تر از این درباره اش نوشته ام، بیش از این تعریف نمی کنم.

او در جواب مجری برنامه که به یادداشت جوادی یگانه درباره ی این رمان اشاره کرد، گفت: من نگفته ام که چرا من چیزهایی را که نویسنده از شهر می گوید، ندیده ام؛ ایشان نیمی از شهر را دیده و نیمی را ندیده است. درواقع، یکی از جذابیت های «یوسف آباد خیابان سی وسوم» برای من این است که جنبه ای را که من ندیده ام و نمی بینم، برای من بیان می کند و این خیلی خوب است و این رمان فرصت تجربه متفاوت را به ما می دهد که جذاب است و من از این نظر اصلا به این رمان نقد نمی کنم.

او در عین حال افزود: من موضوع دیگری را طرح می کنم؛ اگر «دو دنیا»ی گلی ترقی را می بینید، او هم تهرانی را دیده که من ندیده ام یا کتاب های اسماعیل فصیح، که جذاب ترین تهرانی بوده است که من تا به حال شنیده ام؛ توصیف جذابی که از تهران طرح می کند، برای من جالب است و نوستالژی ای که در کار فصیح و ترقی می بینم، در کار دادخواه نیست. هیچ جای این رمان نوستالژی وجود ندارد. تهرانی که مرده و تمام شده است، تهران درخونگاه و باغ های بزرگ، تهران خیابان تجریش، هیچ کدام وجود ندارد؛ بنابراین شما یک تعریف کاملا ویترینی از تهران ارائه می دهید؛ یعنی از چیزی که واقعیت ندارد، حرف می زنید و این مطلقا تهرانی نیست که ما به آن عشق می ورزیم.

جوادی یگانه گفت: هنوز در خون ما تهران جریان دارد و نقطه ی مثبت «یوسف آباد...»، تهران گرایی آن است؛ یعنی عشق به تهران در آن هست. این تهران گرایی قبل از انقلاب بود؛ اما بعد از انقلاب با از بین رفتن تمایزها، این تهران گرایی از بین رفت و کسانی به تهران آمدند که تهران را دوست نداشتند و هیچ تجربه ای از آن نداشتند. تمام شهردار های بعد از انقلاب متولد تهران نیستند و علاقه ای به تهران ندارند، در خرابه های تهران بازی نکرده اند.

این جامعه شناس خاطرنشان کرد: من برعکس شما تجربه ی شمال شهر نداشته ام. من متولد خیابان هاشمی هستم و توی جوی ها ی آب بازی و شنا می کردم که محمدرضا عبدالملکیان آن را در شعری به نام خیابان هاشمی آورده است. برای من که این تجربه را دارم، جذاب است.

یگانه ادامه داد: من معتقدم اگر کسی رمان های اسماعیل فصیح را ببیند، می تواند تهران سال های ۵۴ و ۵۳ را در «شراب خام» و «دل کور» ببیند. در «شهوار» و «جغدان»، تهران سال های ۶۷ و ۷۰ را می بینید.

او خطاب به دادخواه افزود: من در کار شما یک جور بزک کردن تهران را می بینم که اگر کسی یک هفته در تهران قدم بزند و رمان دادخواه را بخواند، این تهرانی نیست که او گفته است. حرف من این است که قطعا این یک لایه ی شهر است که شما دیده اید و این زیر پوست شهر است. انتظار این بود که شما تهران را بیش تر از این ببینید.

این جامعه شناس خاطرنشان کرد: تهرانی که قهرمان اول داستان شماست، مسأله ندارد، پیری نیست که رؤیای جوانی داشته باشد. آن جایی که درباره ی دریاچه تار می گویید، این دریاچه تاری نیست که شما دارید می بینید. بقیه ی تهران کجاست؛ تهرانی که ما داشتیم و از بین رفته، کجاست؟ تهرانی که در فیلم فارسی ها می توان دید، کجاست؟
جوادی یگانه افزود: حرف من این است که تهران دهه ی
۶۰ که بخشی از رمان شما آن جاست، با تهران دهه ی ۸۰ خیلی متفاوت است و ما دیگر چیزی به نام تهران نمی بینیم؛ یعنی جماعتی هستیم که کنار هم می نشینیم؛ اما همسایه نداریم، خیابان نداریم، جشن نداریم. این تهران، تهران معوج و معیوبی است. این تهران بزک کرده است؛ چون شما آن را به اسم مؤنث بزرگ آورده اید؛ زنی است که هفتاد سالش است و به زور می خواهد بگوید بیست وپنج ساله است. آن هفتادسالگی کجاست؟ من معتقدم تهران شما خیلی پاساژ گلستانی و ایران زمینی است. چقدر دید بچه تهرانی توی دید شماست و چقدر دید یک متولد تهران در آن است؟

سینا دادخواه در پاسخ به اظهارات جوادی یگانه، گفت: من فکر می کنم هر نسلی نوستالژی خودش را دارد؛ چون نوستالژی حالت وجودی دارد. ما نوستالژی خاص خودمان را داریم. این که من از اکباتان نوشته ام و یا هتل البرز، به این دلیل است که این مکان ها برای ما پاتوق بوده است. من سال ۸۱ رفتم دانشگاه، جوانی من بعد از دوم خرداد بود که فضا کمی باز شد و دوم خرداد بیش از این که اتفاق سیاسی باشد، اتفاق اجتماعی بود.

دادخواه همچنین خاطرنشان کرد: همه متولدین هم سن و سال من احتمالا مجله ی «چلچراغ» را تجربه کرده اند؛ مجله ای که درباره ی سبک زندگی حرف می زند که یک راهنمای زندگی شهری داشته باشد.
او ادامه داد: این باز شدن فضای اجتماعی از ما نوجوانانی ساخت که بعدها در دوران جوانی تقویت شد که احتمالاً با تجربه ی دهه ی چهلی شما فرق می کرد. الآن میدان نور که به اتوبان رسالت تبدیل شده است و تا پایان شهر می رود، میدانی بود که چهارشنبه سوری ها و جشن های بعد از فوتبال، مردم در آن جمع می شدند. یکی از کارهایی که کردند، این بود که این جایی را که مردم می توانستند در آن خوش باشند، بردارند و به جای آن اتوبان بکشند.


او همچنین افزود: من یادم هست که اکباتان و جنت آباد کلانتری نداشت و برای خودش تگزاسی بود و مردم با شمشیر به جان هم می افتادند. این ها خاطره هایی بود که دیگر نیست. پاساژ گلستان اولین پاساژ ایران است. ما سال
۷۱ می رفتیم آن جا، آجر سه سانتی های پاساژ گلستان برای مان با نمای پاساژ تیراژه فرق دارد. شما می گویید این رمان بر شمال تهران تأکید دارد؛ اما من در رمانم، مرکز تهران و خیابان وصال و هتل البرز را نشان داده ام.
نویسنده«یوسف آباد خیابان سی وسوم» تأکید کرد: هتل البرز که الآن در آن پرنده پر نمی زند، در دوره ی دانشجویی ما چون تقاطع چند دانشگاه مانند تهران و امیرکبیر و هنر بود، دانشجویان به آن جا می آمدند و در آن بحث جدی می کردند.

او افزود: همین دانشکده علوم اجتماعی که سال ۸۵ و ۸۶ پاتوق ما بود، به این صورتی که اکنون هست، نبود. خیلی شور و نشاط بیش تری داشت و خیلی رادیکال تر بود. نشریات دانشجویی بیرون می آمد که در مخیله هم نمی گنجید که چنین نشریه ای چاپ شود.

این نویسنده ی جوان افزود: این ها تجربه زیسته ی ماست و تجربه ی زیسته ی ما با شما فرق دارد. من پای حرفم می ایستم که من در این کتاب نوستالژی دارم و نوستالژی خاص خودم را دارم و کسانی که این را می فهمند، نسل جدید دهه ی ۶۰ هستند. آن ها این نوستالژی را دیده اند.

جوادی یگانه در پاسخ به سخنان دادخواه اظهار کرد: سؤال من متفاوت بود و هر جایی که شما این حرف ها را زدید، قبول دارم. شما در کتاب تان تعارض نسلی را مطرح کرده اید و دو فرد بیست ساله را در مقابل دو فرد چهل ساله قرار داده اید. هر چیزی که درباره ی بیست ساله ها گفته اید، درست است؛ اما درباره ی چهل ساله ها چه؟

او در ادامه تأکید کرد: کل داستان، دانای کل است و شما چهار اول شخص را آورده اید. شما نباید دانای کل می شدید. من خواننده، چهار نفر را که درگیر یک مربع عشقی هستند، می بینم. فهم من خواننده یا نویسنده از فهم تک تک شخصیت ها بیش تر است؛ چون دارم از بالا می بینم. نیمی از ماجراهایی را که درباره ی آن ها حرف زدید، چیزی درباره شان نمی دانستید. چرا درباره ی آن هایی که تجربه ندارید و تجربه شما شنیداری بوده، با بخش دیگر متفاوت است و مشخص است که تجربه نکرده اید.

این جامعه شناس ادبیات افزود: وقتی گفته های شما را با کتاب «چهل سالگی» (ناهید طباطبایی) مقایسه می کنیم، می بینیم دغدغه ها متفاوت است. به گمان من اگر نمی خواستید خود را ۱۵ سال پیرتر نشان دهید که نه تجربه ی پیری دارید و نه ضرورت دارد پیرتر شوید، خیلی جذاب تر می شد.

او همچنین اذعان کرد: اگر می گذاشتید که آدم های چهل ساله را از دید آدم های بیست ساله ببینیم، بهتر بود. من باید خودم را از چشم شما ببینم. اما شما می گویید، این تویی. بهتر بود می گفتی من تو را این گونه می فهمم. به نظر من آدم های چهل ساله ی شما باید نوستالژی داشته باشند، این که آدم های زمان ما به راحتی پانک می شدند و حاج بخشی و آدم هایش علیه آن ها تظاهرات می کردند و تظاهراتی که حکومتی نبود، این تجربه ی من است. وقتی وارد تجربه ای از دید من می شوید، دارید خودتان را پیر نشان می دهید که کار نادرستی است و به نظر من، نقص کار شما این جاست. قاعدتاً این نوستالژی برای ما فرق دارد. این دوپار گی بیست سالگی و چهل سالگی، بیست سالگی اش خوب درآمده و چهل سالگی اش نه.

در ادامه، دادخواه خاطرنشان کرد: من حرف اول دکتر یگانه را قبول دارم که اکنون روایی این آدم ها خوب درنیامده است؛ اما گذشته ی این آدم ها خوب است؛ اما بحث دیگری هم مطرح هست. نسخه ی خالصی که به دست شما می رسد، از وزارت ارشاد عبور می کند و ممیزین کتاب را با چهار صفحه حذفی به من دادند.

سپس جوادی یگانه با اشاره به ممیزی وزارت ارشاد، گفت: سیستم نظارت آن ها «کنترل اِف» است که یک سری واژه ها را جست وجو می کنند. واقعیتی به نام ممیزی وجود دارد که من همواره از آن دفاع می کنم و معتقدم نبودن آن به آنارشیسم منتهی می شود.

او افزود: به نظر من، ادبیات ما مشکل ممیزی ندارد؛ زیرا آثاری چون «فریدون سه پسر داشت» و «چاه بابل» که فارغ از ممیزی و مملو از صحنه های جنسی است، ضعیف تر از دیگر آثار نویسندگان شان است. مشکل ما مضمون است؛ نه ممیزی. این تعامل با وزارت ارشاد جالب است؛ این که چگونه بنویسید که منظور خودتان را بگویید و ممیزی و سانسور هم نشوید. شما باید به این توجه کنید که کار شما باز هم با حذف پنج صفحه مفهوم است و این نقطه قوت کار شماست.

جوادی یگانه گفت: به نظر من، دادخواهی که کتاب می نویسد، باید توجه کند که ممیزها هستند؛ بنابراین باید به گونه ای بنویسد که چیزی از آن حذف نشود. من این را از جلال دیدم که می گفت من هیچ گاه چیزی نمی نویسم که در ایران نشود چاپش کرد.

دادخواه نیز در جواب به این اظهارات جوادی یگانه خاطرنشان کرد: به نظر من اگر نویسنده بلندپروازی نکند و در بلندپروازی خود شکست نخورد، کار خوب از آب درنمی آید. دوست داشتم در این رمان منطق گفت وگو داشته باشم و از آن مفاهمه و گفت وگوی نسلی به وجود بیاید و آدم هایی که عشق و فراق شرقی دارند، به آدم های جدید کمک کنند تا به هم برسند. می خواستم آدم ها بتوانند با هم حرف بزنند، آدم ها وادار به دیالوگ بشوند. این آدم ها بیش تر مونولوگ دارند. اتفاقی که شانسکی در این رمان افتاد، این بود که فرم و محتوا با هم جور می شود. من نمی توانم از اکنون آدم های چهل ساله حرف بزنم؛ اما آن ها هم نمی توانند خودشان راحت حرف بزنند.

دادخواه در جواب به سؤال یکی از حاضران درباره ی این که چرا این آدم ها دغدغه ندارند، گفت: این ها دغدغه ی اجتماعی ندارند؛ دغدغه ی آن ها، سبک زندگی و خرده بورژوازی است. این خرده بورژوازی به خاطر سایه ی ادبیات چپ مفهوم منفی داشته؛ اما من فکر می کنم این آدم ها دوست دارند از زندگی روزمره شان حرف بزنند.
یکی از حاضران از نویسنده پرسید، این رمان شخصیت پروبلماتیک ندارد، شما این را قبول دارید؟ دادخواه هم در پاسخ گفت: بله و من این ادعا را هم ندارم؛ ادعایی را که لوکاچ دارد، ندارم. من این ادعا را ندارم که رمان من کلیت اجتماعی را دربر می گیرد. اگر یک رمان بتواند باختینی جزء جزء را کنار هم بگذارد، هنر کرده است.

جوادی یگانه نیز در واکنش به این سؤال تأکید کرد: نویسنده ای پیدا شده است که دغدغه دارد؛ با پروبلماتیک خرابش نکنیم. قاعدتاً جامعه شناسی ادبیات کار شما را اجتماعی می کند و کار اجتماعی ماندنی نیست. کارهای اجتماعی اسماعیل فصیح، کارهای ماندنی او نیستند.

او افزود: کار شما سیال ذهن است. سینا دادخواه هنوز باید بیش تر آدم ببیند. من هنوز پیرمرد شما در توچال را نپذیرفته ام. شما رویه ی آدم ها را دیده اید.

این استاد دانشگاه گفت: من اگر با نقد نسل خودم بگویم، می گویم که نسل شما بیش تر از این نمی تواند ببیند؛ اما معتقدم که شما می توانید ببینید و همین آدم هایی را که دیده اید، عمیق تر ببینید.

دادخواه نیز در پاسخ گفت: جاه طلبی من از این که آدم های چهل ساله را آوردم، این بود که توی یاد خوانندگان بماند که من در سال ۶۳ به دنیا آمده ام و هیچ درکی از قبل از سال ۵۷ ندارم و جمهوری اسلامی بخشی از من است و هر کاری که می کنم، باید در همین کلیت حرف بزنم.می خواستم بگویم در همین جهانی که ساخته اند و همه آه و ناله می کنند هم می شود زندگی کرد و لذت برد. این به معنی پذیرش وضع موجود نیست. این شخصیت ها کنش گر هستند؛ اما در همین وضعیت کنش دارند. این که من این جاه طلبی را کرده ام و این آدم های چهل ساله را آورده ام، برای این است که بگویم آن ها هم می توانند در این فضا زندگی کنند و لذت ببرند.

آدرس ايميل شما:  
آدرس ايميل دريافت کنندگان