منو سایت
تاريخ:چهاردهم شهريور 1389 ساعت 21:03   |   کد : 374
يادداشت
جلال، در مسير شدن
 

جوادی یگانه، محمدرضا (1389) «جلال در مسیر شدن» پنجره. شماره 58. 13 شهریور 1389. ص 58.


نکته: سال 79 که در دفتر پژوهش های رادیو، اولین کتاب را منتشر کردیم یعنی جلال اهل قلم نوشته دکتر حسین میرزایی، من مقدمه ای کوتاه بر آن نوشتم و در جمله اول آن از ارادتم به جلال گفته بودم. این متن، همان مقدمه است با چند مثالی که اضافه شده است.


جلال در مسیر شدن

سرگذشت جلال، سند زنده پویایی، جسارت و ستیهندگی روشنفکری اصیل در ایران است. جلال مدارج حزب توده را طی کرد تا سرانجام به در بسته ای رسید که پشت آن، صدای رادیو مسکو بلند بود و به همین دلیل از حزب توده روی برگرداند. در نهضت ملی شدن صنعت نفت نیز وجود افراد و جریان های مشکوک و نیز شائبه قدرت، باعث رویگردانی او از سیاست و سیاسی کاری شد. به قبله های شرق و غرب - اروپا، آمریکا، اسراییل و شوروی- سفر کرد و از هر کدام خوشه ای چید. پیاده و سواره تمام ایران را گز کرد و از نزدیک با مردمی که برای آنها می نوشت، آشنا شد. شیوه جدیدی برای مردم شناسی در علوم اجتماعی رایج کرد. از مدرک دکترای ادبیات دل کند تا بتواند به فهم و نقد ادبیات بپردازد و خود یکی از بهترین نویسندگان داستان کوتاه در ایران بود. او در تئاتر، فیلم، داستان، نقاشی و معماری، منتقد و صاحب نظر بود و در متن جریان روشنفکری و مبارزاتی آن روزگار، حی و حاضر بود و البته خود نیز یکی از افراد جریان ساز در این حوزه بود. همچنین جلال رهبری ادبی نسل خود را داشت و آنهمه تاثیر داشت که ابراهیم گلستان سی سال بعد از مرگ جلال، جسارت بسیار! به خرج می دهد و می گوید که جلال زد فنجان چینی مرا شکست و دست فنجان من ناقص شد.

اما آنچه از جلال برای نسل امروز آموزنده است، آزادگی و آرمانگرایی اوست. او خود را «نفسِ نفیِ وضع موجود» می دانست و «در سیاست همیشه به دنبال معصوم می گشت». هرگز به آنچه داشت و آنچه بود، قانع نبود. نه از جستجو ابایی داشت و نه از پذیرش عقاید خلاف آمد عادت و غیر مرسوم («من از اینجور آدمها نیستم که خیال می کنند مرغ یک پا دارد و حرف مرد یکی است و از این مثل های احمقانه»). به گونه ای که در سال های آخر عمر، بازگشتی به مذهب داشت و این بازگشت، با عرف روشنفکری آن روزگار چندان سازگار نبود.

رفتار جلال با هم نسلان خود هرگز با مجامله و تعارف همراه نبود و نقدهای وی از زندگان، بسیار تندتر و صریح تر بود تا نقد از مردگان (نگاه کنید به «یک چاه و دو چاله» و «نامه های جلال» به نیما، به جمال زاده، در باره یارشاطر و خانلری و گلستان و...) و این رفتار در زندگی اجتماعی و روشنفکری ما به شدت کمیاب است. و البته شدیدترین نقدها را از خود کرده است، که اوج آن در «سنگی بر گوری» است.

جلال در مسیر شدن و تکامل، تمام مکاتب و جریان های مطرح روزگار خود را آزمود و چون استقلال و حریت در آنها ندید، «لا احب الافلین» گویان روی گرداند و سرانجام، نزدیک به دیار روحانیت روشنفکر آن زمان ماوا گزید. نامه های جلال به حضرت امام، بخش هایی از «در خدمت و خیانت روشنفکران» و تقدیم نامه آن، «خسی در میقات» و نظریه شهادت در «نون و القلم»، گواه این تقریب است.

به جلال و آثار آن باید به چشم یک سالک نگاه کرد. آثار اولیه وی، که در مقابل تحجر دینی و حتی گاهی خود دین بوده، معلول سرخوردگی او از دین و رفتار دینداران است. اما با گذر زمان و انباشت تجربیات فراوان، جلال بار دیگر به دین روی می آورد. البته عابد و زاهد و مسلمان نمی شود؛ نگاه کنید به برخی نکاتی که جلال از خود در «سنگی بر گوری» و «سفر آمریکا» گفته. و در «خسی در میقات» که می گوید: «بزرگ ترین غبن این سال های بی نمازی از دست دادن صبح ها بوده؛ با بویش، با لطافت سرمایش، با رفت و آمد چالاک مردم. پیش از آفتاب که بر می خیزی انگار پیش از خلقت برخاسته ای».

در باره سایر عقاید متفاوت جلال نیز باید همین پویایی را لحاظ کرد. نباید با یک بخش از آثار یا رفتار جلال، او را مورد قضاوت قرار داد، بلکه مجموع آثار و زندگی وی، یک جریان است که این جریان و روند، برای نسل امروز ما درس آموز است و می تواند مرجع و راهنمای فکری این نسل باشد.

آدرس ايميل شما:  
آدرس ايميل دريافت کنندگان