منو سایت
تاريخ:شانزدهم خرداد 1389 ساعت 13:26   |   کد : 358
نقد ديگران
در رثاي محمدرضا جوادي يگانه / ساغر بزرگي

ساغر بزرگی دانشجوی کارشناسی دانشکده است و وبلاگی دارد به نام تازه واردها. مطلبی نوشته با نام «در رثای محمدرضا جوادی یگانه».


الف) ساغر بزرگی نوشت:

به این مکالمه ی ساده توجه کنید:

-"سلام، یه سوالی داشتم..

-بفرماید

-شما قراره همینطور هر ترم کلاس مبانی تون رو سه شنبه ساعت 2 ارائه بدید؟

- چطور مگه؟ اشکالی داره؟

- آخه من همون ساعت یه کلاسی دارم، میخواستم بدونم ممکنه بعدها یه ساعت دیگه ای بشه مثلا؟ امیدی هست؟

-من دارم به این ساعت عادت میکنم.

-یعنی همیشه همین یک کلاسه؟ آخه ترم پیش دو تا بود.

-من همین جور دارم سعی میکنم کلاس هام رو کم کنم، دیگه کمتر از این نمیشه (با لبخند در حال نگاه به مانیتور)

-همینجور کلاسهای 40 نفره؟

- آقای زائری هم چهارشنبه ارائه میدن میتونید بردارید.

-میدونم...، یعنی همینجور تا ابدالدهر همین ساعت ارائه میدید کلاس رو دیگه؟

- تا ابدالدهر نه، تا وقتی که من هستم، تا وقتی که زنده ام...(خودتون حدس بزنید در جه حالتی!)

-ممنون، خدافظ

-خواهش میکنم"

در این مکالمه نکته ی غم انگیزی هست؟ نه ظاهرا، حداقل برای من که نداشت، زمانی که از معاونت پژوهشی می آمدم بیرون، خوشحال و شاد و خندان بودم که تکلیفم مشخص شده است و حالا میدانم که بالاخره باید یک ترم علم را بر ورزش ترجیح دهم و بیخیال کلاسهای سه شنبه خودم شوم، پس چه بهتر که همین ترم بیاشد تا این ولع تاریخی من هم همین ترم به ثمر نشیند!

اما کمی که میگذرد و ذهنت از این محاسیبات تعداد واحد و پیش نیاز و ساعات و روزها بیرون می آید ، تازه میفهمی که چه کلاه گشادی خورده ای و خودت هم نفهمیده ای که "مار فیل بلعیده" بود نه کلاه!

من این را عمیقا حس کردم، و جملات آغازین مکالمه را که نادیده اش گرفته بود در ذهنم چرخ میزد و میزد و میزد و برمیگشت سر جای اولش."دیگه کمتر از این نمیشه" آنوقت بود که میخواستم خودم را به در و دیوار بکوبم اما به اشکهایم بسنده کردم.

همه چیز این مکالمه منطقی است، خب معلوم است که استادان، سرو کله زدن با دانشجو های تنبل و نغ نغو و بی ذوق و علاقه به رشته شان و در مقابل پول های ناچیز را به کار و اجرایی و نشستن در جلسات میوه خواری دسته جمعی* و در مقابل پول های هنگفت ترجیح نمیدهد! این هم شک کردن دارد؟

اما یک جمله ی دیگر هم همزمان در ذهنم می چرخید و راحتم نمیگذاشت.

حتما شما هم این جمله را شنیده اید و درک کرده اید و چند ساعتی آن را زیسته اید که : "استادانی که کار اجرایی میکنند، از بی سوادترین استادان اند"

هر چه می آیی جامعه شناس باشی و تصورات قالبی را کنار بگذاری، باز آنها هستند که می آیند به سراغت و همیشه با تو اند، در یک صدای همیشگی. نه میتوانی ردش کنی و نه اثباتش.

اما امروز این مکالمه و مکالمات و مکالمات و مکالمات چیز دیگری را به من گفت: " استادانی که کار اجرایی می کنند بیسواد نیستند،بیسواد می شوند"

* به تعبیر بسیار زیبای حامد حاجی حیدری- موقعی که سر کلاس این را می گفت حرفش را نمیفهمیدم، تا امروز که به سر خودم آمد!

** دوباره که به نوشته ام نگاه میکنم، میبینم که این تصویر، در ایده آل ترین حالت تصویری است از آینده ی خودم، و میبینم که باید رثای خودم را بنویسم انگار، از همین حالا...


ب) من در پاسخ او نوشتم:

سلام
متشکر از لطف شما

اگر میدانستم که قرار همه حرف های من رسانه ای شود دقت بیشتری می کردم!!

ولی مساله سر و کله زدن با دانشجو نیست مساله تکرار است. من بدم می آید که یک مطلب را دو بار تکرار کنم و از این که حس کنم یک حرف را دو بار زده امُ احساس بی سوادی و از رو خواندن دارم. لذاست که هر ترم تلاش می کنم طرح درسم (لااقل در سطح یک جلسه) را عوض کنم. و طرح درس ترم های قبل را هم حذف نمی کنم تا حداقل خودم بتوانم مقایسه کنم و از تکراری بودن پرهیز کنم.

نتیجه ای را هم که گرفته اید که درس و سر و کله زدن با دانشجو و .. فایده ای ندارد و باید به فکر کارهای بی دردسر تر بود؛ خیلی برایم سخت بود که چنین تصویری از من موجود است. حداقل شما چندین بار با من بحث کرده اید بدون دغدغه زمانی. یا دیده اید وقتی را که برای کار تحقیقی دانشجویان می گذارم.

اما آنچه شما نمی دانید و آن نیز به دلیل فقدان تجربه تدریس است این است که اتفاقا کثرت تدریس و تعدد دروس است که انسان را بی سواد می کند.

شاید یکی دو درس مناسب و مرتبط را دقیق دادن بهتر است تا تکراری شدن و مرداب وار گندیدن.



ج) و ساغر بزرگی جواب داد:

به دکتر جوادی یگانه:

االان دارم فکر میکنم شاید از نظر اخلاقی درست نبود که من همه ی حرف های شما را به قول خودتان رسانه ای کنم! اما چاره ی دیگری نداشتم برای نوشتن چنین مطلبی و گرفتن چنین نتیجه ای!اما شما خودتان را ناراحت نکنید مگر کلا چند نفر اینجا را میخوانند؟ (چقدر سخته لفظ قلم نوشتن!)

درباره ی مساله ی تکرار که مطرح کردید یک سوال دارم: یک طرح درس را در یک ترم دو بار تکرار کردن یا در دو ترم یک بار تکرار کردن فرق چندانی دارد؟ به نظر من (البته بدون تجربه ی تدریس به قول شما) اولی نواری است که بعد از 4 ساعت دوباره از سر گذاشته میشود و دومی بعد از 4 ماه. فرقی نمیکند هر دو شان بالاخره یک نوار است! تنها نکته این است که در حالت دوم این احساس را به آدم دست میدهد که حرفهایش تکراری نیست!
در اوج جوگیری های ترم اول، خیلی خیلی خیلی دوست داشتم که در همه ی جلسات بعضی کلاسهای خوب از جمله مبانی تاریخ اجتماعی یا جامعه شناسی ادبیات شرکت کنم (با آمادگی قبلی و تمام خصوصیاتی که یک دانشجوی رسمی آن کلاس باید داشته باشد) اما وقتی فهمیدم این کلاسها کاملا تکراری هستند فهمیدم شرکت مستمع آزاد در این کلاسها نوعی وقت تلف کردن است چون من که بالاخره باید این درسها را پاس کنم!
این فقط مساله ی کلاسهای شما نیست! تقریبا همه ی کلاسها یا کلا طرح درس خاصی ندارند یا اگر دارند سالیان سال تکرار میشوند فقط.

این که گفته اید من نتیجه گرفته ام که سر و کله زدن با دانشجو فایده ندارد و ... درست نیست! این اصلا نتیجه ی من نبود و صرفا یکی از توجیهاتی بود که میتوانست در برابر مساله ی من قرار بگیرد و من آن به شکل مضحکی صرفا نقل کردم. نتیجه ی من کاملا مشخص است. و نکته ی مهم تر اینکه حتی اگر من چنین نتیجه ای گرفته بودم دلیل بر این نمیشود که چنین ذهنیتی از شما وجود داشته باشد. شاید ( و به احتمال زیاد قطعا) این فقط و فقط نظر من باشد. فقط من!


د) و من دوباره نوشتم:

متشکر
زیادی جسورید در بکار بستن عقل خویش! خدا رحم کند.

آدرس ايميل شما:
آدرس ايميل دريافت کنندگان