منو سایت
تاريخ:هفتم اسفند 1388 ساعت 11:42   |   کد : 339
يادداشت
رنگ، بيرنگي و مزاج ارغواني دهر
اصالت ترديد در «به رنگ ارغوان»

منتشر شده در سایت خبری فردا. ۸ اسفند ۱۳۸۸

رنگ، بيرنگي و مزاج ارغواني دهر

اصالت ترديد در «به رنگ ارغوان»

چقدر ديده بان زيبا بود و زمانه ديده بان زيباتر. تکليف همه چيز روشن بود، و «آسمان پرستاره، راه را روشن مي کرد» و تفاوت افراد در ميزان شجاعت بود. مردان مرد، در هنگامه دود و آتش گم بودند و هر که نزديک تر به خط، مردتر و چقدر زياد بودند آنها که از خط هم رد مي شدند، ايستاده و بي ترس. خط، ملاک مردي و نامردي بود و فاصله با درستي و راستي، فاصله با خط بود.

اما... زمانه ديده بان گذشته است. خط ها هم به هم خورده است. نادر ابراهيمي در جايي از با سرودخوان جنگ از راننده آمبولانسي نقل مي کند که در معرکه، يک مجروح عراقي را آورده از خط عراقي ها. اما در آنجا فقط اشتباه بوده، اما با گذشت زمان، نمي توان به اين سادگي در باره افراد قضاوت کرد، يک بار ديگر نوذر از کرخه را راين را قضاوت کنيد، يا گروگانگيري آژانس را. بتدريج حق و باطل در هم رفته اند و سخت است قضاوت در باره اينکه که کدام درست هستند. شايد تنها مي توان گفت هر کسي چقدر به حق نزديک تر است، یا بیشتر (نه کاملا) از حق بهره دارد، چون زمانه به رنگ آغشته شده است و بي رنگي اسير رنگ ها شده است.

حاتمي کيا، فرزند زمانه خويشتن است و زمانه، زمانه ترديد است و چه سعادتمندند آنها که تکليفشان با همه چيز روشن است، با اين شبکه يا آن شبکه، با پارازيت يا بي پارازيت، ولي از ميانه پارازيت ها، هر چه شنيده شود، همان درست است. فقط اصل خبر و نظر را درست بشنويم، حل است. يقين کنيم اين همان نظر است، کافي است. اما اگر در خود نظر شک داشتي، چه؟ اينجاست که پاي ترديد به ميان مي آيد و انسان چقدر جهول است که نمي تواند تشخيص بدهد. و ارزش هر انسان در اندازه ترديدهاي اوست، در زمانه اي که «مزاج دهر» در اين بلا تباه شده، و ديگر نه فکر حکيم شنيده مي شود و نه راي برهمن.

***

در به رنگ ارغوان، عنصر تردید بسیار حضور دارد، بسیار بیشتر از سایر فیلم های حاتمی کیا. شهاب دچار ترديد شده است، در اينکه فلق بايد دستگير شود شکي نيست، اما گناه ارغوان چيست؟ هيچ. نبايد شفق را گرفت؟ البته. چه کسي بايد اين کار را بکند؟ ما. کجاي کار مشکل دارد: من. تکليف ما روشن است، «من» در اين ميانه پاي در گل است. لذاست که «مصلحت» را در اين مي بيند که «من» ديگر عهده دار اين ماموريت نباشد. ولي باز هم دل بر مصلحت مي چربد.

اينجاست که مي خواهد او را حذف کنند و وقتي نمي توانند، خود ماشه را مي چکاند، خشاب خالي را. اما باز هم نمي شود.

راه چاره چيست، تنها «دعا کن صبح نشود» و اين نشدني است. خواسته اي داري نخواستني. و عجيب اين که برآورده مي شود. فلق مي آيد، صبح مي شود. در آن صبح حادثه، هم شهاب نمي گذارد که فلق کشته شود (خواسته منافقین) و ارغوان کشته شود و هم تلاش مي کند فلق سر بر بالين دخترش بگذارد و وصيت مادر را بگويد که هيچ چيز ارزش ارغوان را ندارد (حتي مبارزه، و همين، دليل عقيم بودن سازمان و عقيم کردن منافقين است و ممانعت از ازدواج آنها در اردوگاه هاي عراق، چون يکجايي اين دل مي لرزد، حتي وقتي که بداني که در هر حال کشته مي شوي، و مهم این است که با داشتن فرزند تن به مرگ بدهی).

انتهای فیلم، نشان دهنده زمانه ای است که نمي داني طرف دوستي يا دشمن، و اصلا دوست کيست و با دشمن تا کجا باید دشمنی کرد.

البته آنچه همواره فيلم حاتمي کيا را از همه فيلم هاي ديگر متمايز کرده، اين است که او در حقانيت اصول هيچ گاه شک نکرده، اما دامنه اصولش، تنها در حد اصول مانده است. مسلم است که حاج کاظم آبروي نظام را نمي برد و باز هم مهم است که نظام در نهايت براي فرزند رو به مرگش هواپيماي اختصاصي مي فرستد (البته کمي دير و در آستانه مرگ سهراب-عباس) و مسلم است که شهاب هرگز وسوسه هم نمي شود که فلق دستگير نشود. فقط مي گويد من او را دستگیر نکنم، يا اينکه ارغوان پدرش را يک نظر ببيند، بعد. اينها ترديد در اصل نيست، ترديد در «من» است، يا حتي «تامل من» است. ما بايد موفق شود و مي شود، اما من در کجاي اين شب تيره ايستاده ام.

نهايت ترديد شهاب در چند لحظه اي است که ماشه را مي چکاند، يعني خودم هم مي دانم که مانع مصلحت بالاتر هستم و وقتي که کسي (رییس شهاب) که مي داند من مانع هستم، مرا آنقدر دوست دارد که نمي تواند مرا حذف کند، خودم بعنوان دست سيستم، خودم را حذف مي کنم. اما عجيب اين است که سيستم هم دل دارد (و اين قدرت و قوت فيلم است). سيستم، تامل در ميانه ميدان را مي پذيرد، نه تا آن حد که فلق برود يا کشته شود. تنها اندکي تامل.

***

و اين همه که حاتمي کيا سيستم را ارج مي نهد، عجيب اينکه سيستم به او هيچ اعتنايي ندارد و دردانه او پنج سال است که در محاق مانده است. شهاب و ارغوان مي توانست به اندازه حاج کاظم و عباس بخشي از حافظه جمعي ما باشد و تجربه مشترک ما و نشد. سالهاست که سيد مهدي شجاعي به دلگيري از اينکه مدعي العموم به ناحق از او شکايت کرده، نيستان را تعطيل کرده و هيچ کس (نه هر کس) به مدعي العموم نتاخته و دل سيد را به دست نياورده، و به حاتمي کيا درجه نداده است. و عجيب نيست که در اين زمانه نه از حاج کاظم خبري است و نه از حاتمي کيا.

***

در صحنه اي از ديده بان، ديده بان، مويد به الطاف الهي و همراهي يک لشگر ملائکه با وي، به خود غره مي شود، و آنوقت است که او از ملائکه دور مي شود (نه ملائکه از او، که نصرت الهي در جنگ و انقلاب همواره بوده، شايد ما با اين نصرت نبوده ايم). به کجا مي رويم، فرشتگان الهي به کدام سو؟

زمانه بر سر جنگ است، يا علي مددي...

آدرس ايميل شما:  
آدرس ايميل دريافت کنندگان