دادخواستی به نفع عموحسن
نقد «با سرودخوان جنگ در خطه نام و ننگ» با حضور يوسفعلي ميرشكاك و محمدرضا جوادی یگانه. به همت نشر معارف و نشريه هابيل. 6 مهر 1388. منتشر شده در مجله راه. شماره 43. آذر 1388. صص 80-83.
یک توضیح:
جلسه نقد كتاب «با سرودخوان جنگ در خطه نام و ننگ» دو شنبه 6 مهر 88 به همت نشر معارف و نشريه هابيل با حضور يوسفعلي ميرشكاك و من برگزار شد. صحبت هاي ميرشكاك در گلايه از مسئولان ادبيات و نيز برخورد دوگانه با هنرمندان خودي و غيرخودي (كه خلاف تصور رايج است) جالب توجه بود.گزارش ايكنا، ايسنا، و فارس از اين نشست، را مي توانيد بخوانيد. البته گزارش فارس هم خيلي كامل نيست و منظور من را نرسانده است (چون ظاهرا با موضع با اين نظر برخورد كرده است). مخصوصا در باره كوچك بودن جنگ ما از نظر كمي و تجربه فراگير جنگ در مردم. اما قرار نيست ضميمه توصيفي گزارش باشم. لذا به همين گزارش ها اكتفا كنيد. عکس های سید موسی هاشم زاده از این مراسم را در اینجا ببینید. به نظرم توصیف شبکه ایران از منظور من نیز خیلی رسا است.
این مطالب را یکی دو روز بعد از آن نقد نوشتم (اینجا). بعدا راه همت کرد وگزارش نسبتا کاملی چاپ کرد که در ادامه آورده ام.
مجری: نويسنده در بخشي از کتاب نوشته: " کسي که صحنه جنگ اين سرزمين را نديده هر چيزي کسي باشد نويسنده اين سرزمين نيست" آقاي ميرشکاک نظر شما در اين زمينه چيست؟
به نام خداوند جان و خرد
کز اين برتر انديشه برنگذرد
خداوند نام و خداوند جاي
خداوند روزي ده رهنماي
اگر کسي که جنگ را نديده باشد نويسنده اين سرزمين به حساب نياوريم، تقريبا همه کساني که درباره دفاع مقدس قلم زدند و کتاب نوشتند نويسنده اين سرزمين نيستند. خيلي از نويسندگان جايزه بگير مسلمان آن طرف کرخه را نديده اند. خيلي از شعرا ميآمدند در قرارگاه و چفيهاي ميانداختند و عکسي ميگرفتند و چند تا شعر هم مي خواندند. يا نويسندهها ميرفتند تماشا ميکردند. جنگ ما جنگ وحشتناک و رعب آوري بود. خيلي از نقاش ها که ادعا دارند ميآمدند چهار تا تابلو ميکشيدند و پشتنويسي ميکردند که "به موقعيت شهيد فلان خوش آمديد". لباس خاکي هم ميپوشيدند و برميگشتند. هنگامي که از پشت خط به خط مقدم منتقل شدم شعرم پريد و نويسندگيام هم رفت. مانده بودم که چه بنويسم. اين وضعيت آيا به اين معني است که اينان نويسنده سرزمينشان نيستند؟
بعضي هيچ شرکتي در جنگ نداشتند ولي موقعيت انسان را در عرصه جنگ بهتر توانستند ترسيم کنند. براي اينکه سواد داشتند. کتاب خوانده بودند. حداقل از طريق نهضت ترجمه با ادبيات جنگ آشنا بودند و توانستند تا حدودي موقعيت انسان را زنده و رئال مجسم کنند. اگر گفته ايشان را مبنا بگيريم بايد بعضا نويسندگان دست اول را خط بزنيم و آنان را نويسنده سرزمين شان ندانيم. ضرورتي ندارد حتما يک نويسنده درگير پديده جنگ باشد. اين را هم ميدانم که در غرب نويسنده غالبا بايد از تجربهاي که خودش داشته حرف بزند. مثلا آندره مالرو که راننده تانک و خلبان بود. اگر در فرانسه جنگي نبود، آنها ميرفتند در جنگ اسپانيا تا جنگ را حس کنند. تقريبا 18 سال قبل بنده پيشنهاد دادم که در دانشگاه امام حسين(ع) دانشکدهاي مجزا براي ادبيات دفاع مقدس اختصاص دهند و کار ما اين باشد که برويم و به بچه هايي که در جنگ بودند فنون شعر و نوشتن را ياد بدهيم؛ تا اين طور نباشد که نويسنده يک نفر باشد و صاحب تجربه يک نفر ديگر. در ادبيات بعد از جنگ جهاني دوم روسيه کساني نويسنده شدند که توانستند تجربه خود را در جنگ بگويند. فکر مي کنم غرض مرحوم ابراهيمي اين بوده که نويسنده يک سرزمين جانب مردمش را بگيرد و زبان آنان بشود. با اين روحيه اگر نتواند زبان آنها بشود، با آنها همزباني ميکند و دست کم مثل خود مرحوم ابراهيمي گزارشي را ارائه مي دهد. ايشان در جنگ درگير نبود. رفته بود و يک سري نيروهاي سپاهي و بسيجي را ديده بود. با رزمندهها مدتي را گذرانده بود. احساس کرده بود که بايد از شبه روشنفکري فاصله بگيرد و از موضع انسان رزمآور درباره عالم شبه روشنفکري قضاوت کند. اين تعبير ايشان است. يعني ما محاکمه شبه روشنفکرها را در اين کتاب داريم. معلوم است که هيچيک از بچههاي بسيجي پرواي روشنفکر و غيرروشنفکر را نداشتند که بخواهند با ايشان مجادله کنند يا ايشان را در موضع اتهام قرار بدهند. معلوم ميشود که اين بخش را خود ايشان ساخته و از زبان يک بسيجي خودش را محکوم کرده که بقيه روشنفکرها محکوم به حساب بيايند.
فرصتطلبي هميشه بوده و هست. سرزمين ما سرزمين فرصتسوزي و فرصتسازي است. در همين گيرودارهاي اخير عدهاي سعي ميکنند زيراب عدهاي ديگر را بزنند تا جا براي خودشان باز کنند. عدهاي ديگر هم فکر ميکنند بايد با رسانههاي بيگانه همزباني کنند تا براي خودشان جا باز کنند. جامعه فرهنگي ما جامعهاي متشتت است. به خاطر سياستزدگي، که از نهضت ملي شدن نفت ملت تا الان ادامه داشته، کمتر آدمي ميبينيم که مستقل باشد يا لااقل مثل مرحوم ابراهيمي پشت سر مردم يا همراه مردم حرکت کند. اين نمونهاي نادر بود( مثل اسم خودش) بعد از انقلاب هم به همان شيوه قبل از انقلابش حرکت کرد. نه خيلي به حکومت نزديک شد و نه خيلي دور شد. همراه انقلاب بود. بعد هم همراه جنگ.
بنده معتقدم اين کتاب به قوت کتاب "مکانهاي عمومي" نيست. اما به هر جهت ايشان کارش را انجام داد و پرواي اين را نداشت که بگويند ايشان خودش را به جمهوري اسلامي فروخت. چون خيلي از روشنفکرها و بدبختانه فضاي دانشگاهي اينطور محاسبه مي کنند که جمهوري اسلامي بيگانه است، نظام شاه هم بيگانه بود، نظام قبلي آن هم بيگانه بود. اين مرض ماست. ما بايد اين را درمان کنيم. بايد بدانيم که نظام ما برآينده وجود ماست. آقاي گونترگراس براي حزب فلان در آلمان تبليغ مي کند و عکس فلان کانديداي صدارت عظما را روي ماشينش ميزند. آقاي آندره مالرو نويسنده "گردوبن های آلتنوبرگ" و "ضد خاطرات" مي شود وزير اطلاعات. ما در اينجا به القاي آنان همه چيزمان بد است و زشت و پلشت و مدام بايد دنبال تنزيه باشيم. جالب اينجاست که منزه هم نخواهيم شد مگر اينکه برويم آن طرف و حرف آنها را تکرار کنيم.
آنها خيلي راحت ميتوانند اينجا را اشغال کنند. اما تا ذهن شما را اشغال نکنند سرزمين شما را اشغال نخواهند کرد. مرحوم ابراهيمي پي به اين قضيه برده بود. از قبل از انقلاب هم پي برده بود. اين است که روي هويت قومي مردم مانور مي داد. مثلا سريال "آتش بدون دود". ايشان ميدانست هويت قومي بن مايه هويت ديني است. ايشان دينداري اهل قلم را داشت و حاضر نبود مردمش را بفروشد. در اين کتاب هم با اينکه ارجوزهاي بيشتر نيست و خيلي مختصر است مدام سعي ميکند نيش به آمريکا بزند. اينکه آمريکا و روشنفکر را در کنار هم قرار ميدهد نوعي باريکبيني ويژه ايشان است.
جوادي يگانه: بنده مقداري تعلق خاطر دارم و جزو آدمهايي هستم که هنرمند نيستند. اما وقتي معلم بودم هر سال به دانشآموزان اين کتاب را معرفي ميکردم و آنان هم ميخواندند. خودم معقتدم يک نمونه خوب ادبيات جنگ همين ارجوزه هست. بايد قدر اين کتاب را ميشناختيم و نشناختيم.
اگر ما درباره ادبيات جنگ بحث ميکنيم روي اين ايده بايد کار کنيم که چه چيزي در اين کتاب و زندگي نويسنده آن هست که به اين صورت ماندگار شده است. به نظر من اين کتاب کوچک نمونه اي خوب از ادبيات جنگ است. ايده ايشان اين است که نويسنده مملکت بايد نويسنده همان مملکت باشد. بايد مردمش را بشناسد و در تجربه آنان شريک شود. نويسنده اين کتاب ايده دارد. آن ايده به نظر من ادبيات بومي است. تلاشي است براي درآوردن يک ايده از داخل جنگ. بنده معدود نمونه هايي در ذهن دارم مثل "دعاي مرغ آمين" طاهباز که مال سال هاي 59 و 60 است. ديگر کسي را از نويسندگان حرفهاي نميبينم که به جنگ پرداخته باشند. به عوارض آن پرداخته اند مثل "زمين سوخته" اما خود جنگ و ديدن جنگ نبوده است.
روايت نويسنده در اين کتاب اصيل است. پيشفرض ما اين است که در ما بعد از انقلاب در ادبيات موفق نبوديم. يعني انتظار از رمان دفاع مقدس هر سال هست و اگر دربيايد به سرعت پرفروش ميشود و به همان سرعت هم فراموش ميشود. معلوم است که جامعه منتظر است که اثري مشابه "جنگ و صلح" دربيايد و درنميآيد. بنده معتقدم ما دنبال چيز غلطي ميگرديم و نگاه غلطي به موضوع داريم. ميگويند کسي زنش گم شده بود. رفت کلانتري. از او مشخصاتش را خواستند، نميتوانست بگويد. افسري گفت مثلا زن من قدبلند است، چشمهايش آبي است و زيباست و... . مرد بلافاصله گفت خب پس برويم دنبال زن شما! حکايت ما همين است.
توصيفي مي شنويم که رمان فلان است ميگوييم پس ما هم دنبال آن باشيم. هويت قومي خودمان را رها کرديم و دنبالي چيزي هستيم که مال ديگران است. در حالي که اگر درست ميديديم دنبال چيزي متعلق به خودمان ميگشتيم. تجربه جنگ ما محدود است. کساني که در جنگ بودند تجربه جنگ مستقيم بسيار کمي دارند. مثلا اگر کسي فرمانده لشکر بود و همه سالهاي جنگ را هم در جبهه باشد بيش از شش ماه تجربه جنگ مستقيم نداشته است. لذا تجربه جنگ ما به آن اندازه اي نيست که تجربه جنگ دنياست. در بمباران هاي تهران دو هواپيماي شکاري مي آمدند و دو تا بمب مي ريختند و مي رفتند. اين را مقايسه کنيد با 1941 يا 1942 در لندن که 700 بمب افکن در يک شب لندن را بمباران ميکنند. در همان شب 37 هزار نفر کشته مي شوند. به عبارتي معادل با کل کشتههاي کربلاي پنج. نميگويم جنگ ما عجيب نبود. اما انتظاري که از اين جنگ با اين تعداد معدود و محدود داريم مبني بر اينکه نويسنده بزرگ از دل آن دربيايد انتظار غلطي است.
قطعا جنگ ما محتوا و عمق دارد. اگر بخواهيم رمان جنگ دربياوريم نميشود نويسنده در پشت جبهه باشد و از روي ادبيات ترجمهاي بخواهد جنگ را بنويسد. اگر فصل اول "دسته دلقک هاي" لویی فردینان سلین زيباست يا اگر کتاب "سفر به انتهاي شب" زيباست به اين دليل است که نويسنده آن جانباز جنگ جهاني اول است و در جنگ دوم هم حضور داشته است. پس نميشود نويسندهاي جنگ را نديده باشد و بخواهد درباره جنگ بنويسد. از طرفي ديگر ما چقدر رزمنده داشتيم که از دل آن بخواهد آدمي در بيايد که بتواند تجربهاش را بيان کند. طبيعتا معدود است. بنابراين بايد دنبال چيز ديگري در آن گشت. به تعبير نادر ابراهيمي "لانه خراب مي شود ايراد ندارد. باغ خراب مي شود ايراد ندارد ولي شرف اگر خراب شود ديگر بازسازياش ممکن نيست" جنگ ما از اين منظر بسيار برجسته است. ولي ما داريم به اصطلاح آن آقا "دنبال زن مردم ميگرديم!" و صد البته کتاب کوچک مرحوم ابراهيمي و کتابهاي ديگر چه کم و چه زياد بضاعت ماست. نميخواهم بگويم پايين است بلکه اين است که مال خودمان را نميبينيم و دنبال چيزي هستيم که مال ما نيست و هميشه در غبطه آن ايده مي مانيم. ما نه تجربه عميق جنگ داريم و نه تجربه گسترده جنگ را. در بخش محدودي جنگ واقع شد. از اين تجربه کوتاه اينقدر ادبيات در آورديم.
بنده معتقدم يکي از سه دوره طلايي براي ادبيات ما بعد از مشروطه و سالهاي 32 تا 57، همين دوره دفاع مقدس است. اگر دنبال رمان جنگي ميگرديم غلط است. اگر نتوانيم آن را بنويسيم به حساب ناموفقي ما نبايد گذاشت و ما اين را درک نکرديم.
مرحوم ابراهيمي در ميانه ايستاده است. نه خودش را روشنفکر مي داند با نقدي که به آنان ميکند و نه به حکومت نزديک است. گزارش ايشان از جنگ گزارش شهادت نيست. گزارش عمليات نيست چون آن را نديده است. اما سفر دوماههاش به جبهههاي جنوب بسيار واقعي است. ما در اين اندازه گزارش واقعي نداريم.
ميرشکاک: بنده ميگويم اتفاقا حق با آن کسي است که وقتي صفات زن جناب سروان را شنيد گفت "پس برويم دنبال او"! جمهوري اسلامي ميخواهد و نميخواهد. با دست پيش ميکشد و با پا پس ميزند. در سال 65 جناب رئيس وقت فارابي به جماعت هنرمنداني که در منطقه يا در منطقههاي جنگ زده بودند گفت خاطرههاي خودتان را بنويسيد. بنده هم بخشي از خاطرات خودم را نوشتم. احمد عزيزي هم نوشت که شطح بود و شعر و از واقعيت بهره اي نداشت اما در نظر آقايان مقبول واقع شد. به بنده گفتند فلاني اين گونه نوشتن درست نيست. ما چنين ادبياتي ميخواهيم. گفتم ايشان در هواپيما بود و از بالا نگاه ميکرد. اما اين چيزهاي که من گفتم اتفاق افتاد. گفت ما مسئول اين امور نيستيم و نبايد آنها را در ادبياتمان طرح کنيم. ايشان از همان وقتها ليبرال بود نه چماقدار. سياست اين بود که رماني مي خواهيم که خانمها در آن نباشند. آقايان خلاف نکنند و دروغ نگويند. درحالي که رمان يعني تفصيل نفساني. رمان از وقتي پديد آمد که ساحت نفس بر ساحت عقل غلبه کرد. مگر ميشود رماني نوشت که اين چيزها در آن نباشد. اين معجزه! همان چيزي است که الان از حوزه هنري بيرون ميآيد. البته بايد به آقاي مومني دست مريزاد گفت که از خاطرات شهيد صياد شيرازي چيز درخوري پديد آورد. من توانستم اين کتاب را دو بار بخوانم. حال آنکه اغلب آثار به گونه اي هستند که در همان صفحات اول مجبوري کتاب را رها کني. در سينماي دفاع مقدس هم همين مشکل را داريم. يک يا دو اثر خوب دربياوريم ديگر نميشود کاري کرد. جنگ ما به شدت مردانه بود. در جنگ هاي ديگر نصف جنگ حضور خانمها در جنگ ظرفيت خلق فيلم يا رمان را پديد آورد. مادر در فيلم ايراني حتي فرزند آزاد شده از اسارتش را نميتواند بغل کند. همسر رزمنده اصلا احساس دلتنگي نميکند. گويا غريزه اي ندارد. ما اين سرشتها را انتزاع ميکنيم چون پرواي اخلاق را داريم. ادبيات واقعي ظاهرا" اسلام آقايان را به خطر مياندازد.
بنده وقتي براي رفتن به دبيرستان به شهر آمدم اولين کتابي که از ايشان خواندم "مکان هاي عمومي" بود. ديدم که خيلي قوي است. نسبت به درجه اولها مثل هدايت، چوبک و آلاحمد چيزي کم ندارد. صاحب قلم است. به مرور همه آثار ايشان را خواندم. در اين کتاب مورد بحث هم ايشان هوشيارانه عمل کرد و خودش را کنار گذاشت. هم به لحاظ صورت و هم به لحاظ معنا. مضافا اينکه ايشان در خيلي از عرصهها کار کرده بود: منتقد بود، عکاس بود، کارگردان بود، گزارشنويس بود، شاعر بود و شايد نقاشي هم ميکرد. به قول خودش ابن مشغله بود. بدون عشق هم اينها را دنبال نميکرد. چنين شخصي وقتي ميخواهد با جبهه مواجه شود کاملا خودش را کنار ميگذارد. ميخواهد گزارش بدهد. رزمنده نيست و دلش به حال رزمندگان نميسوزد اما فاصله زيادي با آنان ندارد. انسان همين سرزمين است. خودش را رانت دار بسيجيها نمي داند. به عنوان يک متهم (شبه روشنفکر) رفته آنجا. در بعضي جاها مستند کار ميکند به طوري که ميشود از آن فيلم مستند درآورد. يک کار رسانهاي در عين حال هنرمندانه. جذابيت اثر مال قدرت قلم نويسنده است که حرفه اي است.
هستند کسانی که تجربه داشتند اما نتوانستند چنين کنند. به گونهاي که مخاطب بتواند دو يا سه بار اثر را بخواند بدون اينکه حوصلهاش سر برود. ايشان يادداشتهايي هم داشته که نخواسته بر کتاب تحميل کند. لذا در چاپ جديد آنها به کتاب اضافه شده است. ايشان ساختار اثر هنري را ميدانست و ميفهميد که دارد گزارش غيرژورناليستي مي دهد. اين اثر يک گزارش فني از نويسندهاي است به ديگر نويسندههايي که از "شن چوي" کرهاي و جنگ ويتنام ميگويند اما رنج مردم سرزمين خود را نميبينند. اين کتاب يک دادخواست است به نفع مردم؛ و به قول خودش "عمو حسن". نويسنده هوشيار است که چه ميگويد. آقاي حاتميکيا يک بار ابراهيم است بقيهاش حاتميکيا. او با يک نگاه ميفهميد که فلاني کارگردان از دنيا مي رود يا بسيجي. ايشان پيرمرد ادبيات قبل از انقلاب بود که لطف کرد و ما را تحويل گرفت و آن همه تهمت را به جان خريد. ايشان غير از خودش به هيچ کس ديگر نزديک نشد. اين اثر براي اهالي ادبيات پيغام مهمي دارد. چه ادبيات جنگ و چه غير جنگ. و آن اينکه اهل تقليد نباشيد و تاثيرناپذير باشيد. نويسنده بايد خونسرد باشد. قرار نيست که خودش هم مثل مردمي شود که از آنان گزارش مي دهد. بايد با مردم بود اما فاصله اي هم بايد داشت. عيب اساسي در ادبيات جنگ ما اين است که نويسنده در اثر منحل مي شود، در شخصيت و سوژهاي که از آن ياد ميکند. جناب دکتر گفتند دنبال گمشده خودمان باشيم. بنده هم معتقدم که ما سرشتمان اجمالي است. خيلي اهل تفصيل نيستيم. غرب از بيملاحظهگي و ناپرهيزي و برآفتاب افکندن باکي ندارد. البته بنده اعتقادي دارم که کمي وحشتناک است و آن اينکه داستان جنگ ما را کساني خواهند نوشت که نسبتي با اين جنگ و خاطرهاي از آن نداشته باشند. فردوسي مگر با رستم به مازندران رفته بود؟ مگر فرامرز و گيو و ديگران واقعيت به حساب ميآمدند؟ مگر اينکه يک بار تخيل بنشيند و کار خودش را کند.
ما الان با چهار مميزي سر و کار داريم و از نويسنده ميخواهيم که از ميان همه اينها عبور کند و چيزي بنويسد. مميزي سياسي، مميزي اخلاقي، مميزي عرفي، مميزي ديگري هم داريم که مال ارشاد و ارگانهاست و جديدا مميزي قومي هم پيدا کرديم. مرحوم ابراهيمي حرفهايش را در بين همه محدوديتها گفت. حتي در قبل انقلاب نيز مجبور بود به ساواک پاسخ بدهد. حال اگر توجه کنيم که فردوسي اگر قبل از سرايش شاهنامه با نامه سلطان محمود مواجه ميشد که فلاني در سپاه من هزار مرد هست که از رستم افزونترند، بدانيد که فردوسي هيچ کار نميتوانست کند. مولانا هم همين طور. ادبيات گذشته ما سياسي نبود و براي اهل سياست مهم نبود فردوسي چه ميگويد و مولانا چه ميگويد. با بخش خاصي که مدح آنان بود سروکار داشتند يا گزارش تاريخي از فلان کار مبارک سلطان. بيهقي هم که دليرانه نوشت براي دل خودش نوشت. مرحوم ابراهيمي در همين کتاب مي گويد فلاني با احترام عکسها را از من گرفت و گفت که انشاءلله بعد از جنگ در بيايد. در چاپ جديد مي گويد "من عکسهايم را ميخواهم". ميخواهد بگويد گفتههاي من سند تصويري هم دارند. ايشان ميگويد روزي بايد بنشينم و ابراهيم همت را بنويسم.
بايد بپرسيم چرا آدمهاي ما بيعقبهاند؟ چرا مرتضي آويني تداوم نمييابد؟ چرا مرتضي مطهري تداوم نمي يابد و چرا نادر ابراهيمي؟ درباره شهيد همت کتابها ترتيب داده شد اما همه آنها به اندازه همين چند جمله يک نويسنده حرفهاي اهميت ندارد. او نسبت به مسألهاي که با آن مواجه شد اعجاب داشت. اي کاش کارهاي نويسندههاي بزرگ ما تدريس ميشد با همه ضعفها و قوتهايش و کارنامه نويسندگان در ميآمد. واقعيت اين است که هر کس اين کتاب کوچک را بخواند با جنگ درگير ميشود. چگونه فلان نويسنده جايزه دفاع مقدس هم ميگيرد و کتابش نه خواننده جنگ رفته و نه خواننده معمولي را درگير نميکند.
بايد پرسيد چرا نويسندگان روشنفکر واقعيت بزرگي به نام هشت سال دفاع را نميبينند؟
جوادی يگانه: اتفاقا ايشان هم همين را مي پرسد شما که از حمله اعراب به ايران زنجموره ميکنيد چگونه در اينجا سکوت مي کنيد؟ نويسنده تعهد اجتماعي را بايد در درونش حس بکند. روشنفکر آنجايي که خودش درگير نشده باشد نمي نويسد.
ميرشکاک: بايد پرسيد چرا جمهوري اسلامي اين انتظار را از آنان دارد که بيايند و ما را به رسميت بشناسند. چرا کتاب "دا" را خانم ميلاني کارگرداني ميکند؟ ايشان اينکاره هست؟ چه کمبودي هست که از مشروطه به اين طرف آقايان در برابر روشنفکران منفعل شدند. هنوز هم اين انفعال موجود است. آن وقتي که ما 5 هزار تومان حقوق مي گرفتيم نظام به جناب آقاي براهني 400 هزار تومان حقوق ميداد. آقاي معلم به من ميگفت فلاني اينقدر عليه روشنفکران ننويس. اگر آنان بخواهند جمهوري اسلامي را به جان ما مياندازند! آقاياني که به هنرمندان مسلمان ميرسند اينقدر مبادي آداب مي شوند چگونه به روشنفکران که ميرسند منفعلند؟ برخلاف حضرات مرحوم ابراهيمي درگيري داشت حتي قبل از انقلاب. آدم حي و زنده بود. اهل سفارش نبود. منعطف نبود. جنم داشت.
جوادی يگانه: من وقتي مي گويم جنگ ما کما و کيفا نسبت به ساير جنگها کمتر است معني آن اين نيست که چيزي ندارد. بزرگترين تجربه دنياست. اگر انقلاب آمد که طرحي نو درافکند مفهوم آن اين نيست که الزاما از دل دفاع خودمان چيزي مثل "جنگ و صلح" دربياوريم. 30 سال معطل هستيم و اي بسا 30 سال ديگر بايد صبر کنيم که بخواهيم چنين اثري دربياوريم. جنگ ما جنگي نبود است که انتظار داشته باشيم تجربه آن را بفهمند. افق آن وسيع است و خاص. مفاهيمي در آن هست که هر کس نميتواند بفهمد و از آن چيزي درآورد. براي رمان نوشتن بايد وارد مقوله احساسات شد. طبعا دعا از دل آن درنميآيد. تاکنون چيزي نوشتيم که معيارهاي ديگران از دل آن درآمده نه آنچه خاص ماست. بعضي از کساني که نوشتند خودشان تجربه جنگ را داشتند. مدعاي بنده اين است که ادبيات جنگ بسيار مطلوب و مساعدتر است در نسبت با رمان. ظاهرا رمان اين توانايي را ندارد چيزي را که به لفظ درنميآيد ما به تفصيل آن بپردازيم. اين همه مداح هر سال درباره امام حسين ميگويند. اگر بخواهيم سريالي درباره امام حسين بسازيم در نمي آيد و غلط است.
ميرشکاک: يکي از دوستان گفت که نظام نتوانست هنرمند را تربيت کند تا اثري ويژه درآورد. اين حرف غلط است. هنرمند را جز حضرت حق(سبحانه و تعالي) و روح القدس کسي نمي تواند بسازد. اتفاقا جمهوري اسلامي بسيار تلاش کرد و خرج کرد اما نشد. آقاي دکتر يگانه بالاخره حرف اصلي را نگفت. گفت سرودخوان جنگ بهتر از رمان نوشتن است. اما نمي گويد چرا. شايد ايشان ميخواهد بگويد افق اجمال و حقيقت دين و امر ديني عرصه دين است و بس. اخلاق ظل ديانت است. فرمود: همت به و هم بها" همين. تفصيل نکرد. در هيج جاي قرآن قصه تفصيلي نداريم. حضرت حق (سبحانه و تعالي) حتي در سوره يوسف فشرده بحث ميکند. البته مي توانست از کارگردان ما ياد بگيرد! آقا از نيل آب شيرين مرواريد صيد ميکند! تولستوي که در جنگ ناپلئون نبوده است. تجربه جنگي هم که ندارد. يک ستوان بود و بعدها در قفقاز چند صداي تير هم شنيد. اين آدم نه تشنه است و نه گرسنه، کسي است که تزار به او حسودي مي کند. او بر اساس تاريخ رماني نوشته است. حضرت آقا هم سالهاست مي گويند بينوايان دربياوريد. بنده هم ميگويم ويکتور هوگو از پنجره که نگاه ميکرد ميتوانست مجسمه خودش را در ميدان شهر ببيند. هنرمند ما پول ثبت نام بچهاش را ندارد. جمهوري اسلامي فکر ميکند همانطور که مي تواند موتور پيکان را ميشود به ماشين ديگري انداخت در عالم هنر هم ميشود همين کار را کرد! هنر عالم ابداع و ايجاد است. با عشق بايد نوشته شود.
آقاي دکتر داوري ميگويد اگر تفکر ضعيف است به اين دليل است که ادبيات جديد ما ضعيف است. ادبيات يعني واقعيت. در شعر بهترين شعرها را براي جنگ شعراي ايران گفتند. حتي در غرب هم نمونه ندارد. اگرچه آنان نميتوانند به اين سمت بروند چون اصلا شعر مال جنگ نيست. در داستان نتوانستيم اين کار را کنيم. آقايان مسؤول اصلا نميدانند ميخواهند چه کنند. اگر قرار است که هنرمندان معضل را مرتفع کنند بايد اين دو توقع برداشته شود. اول اينکه امر و نهي نباشد. اگر هنرمند نتواند نقطه تاريک را نشان ندهد چگونه ميتواند ارزش روشنايي را تبيين کند. اگر تو نتواني در کربلا شمر را تصوير کني چه کسي بايد پيدا شود که بتواند سر اباعبدالله (روحي له الفدا) را جدا کند؟
در عصري که اينترنت در هر خانهاي يافت ميشود و دنياي مجازي هر تصوري را ممکن کرده است آقايان در عرصه ادبيات بيم اخلاق را پيدا کردند. بايد پرسيد تاکنون رمان چند نفر را به ناکجاآباد کشانده است؟ بنده فقط به مميزي سياسي اعتقاد دارم. دوم نکته اين است که نويسنده نبايد دغدغه نان داشته باشد.
شب چو عقد نماز مي بندم
چه خورد بامداد فرزندم؟
نويسنده غربي اگر داستان ميني مال هم بنويسد سريع پولش را مي دهند. اگر دومي و سومي هم درکار بود ديگر نياز نيست کارمند جايي باشد. اينجا اين طور نيست. مگر اينکه خود نويسنده دست به تهور بزند. بايد نوشت اگر ننويسم جواب کسي را که گفت "انا قسيم الجنه و النار" را چه بدهم؟ در اينجا آقايان هنرمند را مجلس گرم کن ميخواهند. قرار نيست که کاري صورت بدهد. مشکل ما مشکل حضرات مسلمان است نه روشنفکر. هنرمند مسلمان دست کم براي يک بار هم که شده بايد از لحاظ ذهني خودش را خالي کند. آن مميز بزرگ در درون انسان شرقي اجازه نميدهد که او مانور بدهد. پاکستان نويسنده ندارد. عراق ندارد، قطر، عربستان ندارد. مصر به جز نجيب محفوظ نويسنده ندارد. اما شاعر کم و بيش دارند. عالم شرق عالم اجمال است. ادبيات تفصيلي 100 سال سابقه دارد. ادبيات تفصيلي با مميز بزرگ درون نميسازد. پايبندي به اخلاق را برنميتابد. ما از درون دستمان بسته است. شما اگر به کسي مسلسل هم بدهي و او دستش و پايش بسته باشد چه فايده دارد؟ ما حتي آنگاه که به عشق مجاز پرداختهايم از تفصيل اعراض کردهايم. چون در کلام منظوم به راحتي ميشود از ماجرا عبور کرد. اگر همان داستان عاشقانه را بخواهي بنويسي بدون تفصيل نميشود. سنت ما اجمالي است. البته نميخواهم روي آنها مانور بدهم. بعد از انقلاب نهضت نيما و شعر ما بعد نيما فراموش شد. دوباره برگشتيم به قالب گذشته: غزل، قصيده، مثنوي و... آيا کسي ما را مجبور کرد؟ ما به اصل خود رجوع کرديم. سنت ما اجمالي است و ما ايرانيها اهل اجماليم مگر اينکه دگرگون شويم که به زور هم نمي شود. مرحوم ابراهيمي در "سرودخوان جنگ" به شعر نزديک مي شود. بندبند ميکند تا کار به تفصيل نرسد. زيبايي کار ايشان هم در اين است. اما سواي گزارش آيا ميشود داستان اجمالي نوشت. حتي در مينيمال هم امکان گريز از نفسانيت نيست. ما دنبال محال ميگرديم. خواستيم سينما را مسلمان کنيم نشد. رمان را همچنين. شعر قالب دارد. کالبد دارد. اما رمان ندارد. نه مسلمان است نه يهودي است و نه مسيحي. اما هم مسلمان ميشود هم يهودي و هم مسيحي. همه چيز ميتواند باشد. موقع نوشتن نبايد مسلمان بود. بلکه بيطرفي اصل است. نويسنده نبايد موضع داشته باشد تا بتواند موضع داشته باشد.