منو سایت
تاريخ:دوم دی 1388 ساعت 13:20   |   کد : 319
نقد
نقدي ديگر بر مقاله جمهوري اسلامي در برابر ايده هاي.../ ميثم اميري بشلي

این مطلب نقدی است که جناب میثم امیری بشلی در باره مقاله من «جمهوری اسلامی در برابر ایده های اصیل آغازین و ایده های رادیکال» (این مقاله) نوشته است. میثم امیری رمانی نوشته بود که از من خواسته بود نظر بدهم و از اینجا با او آشنا شدم. می توانید به وبلاگ او با نام «وب نوشته های میثم امیری» نیز هم مراجعه کنید. (اینجا)





یا لطیف

از همان روزی که از بیان و نقدِ بی پروا، زیبا و انسانی تان نسبت به رمانِ این نوقلم آگاه شدم، دوست دارِ بیان و صداقت تان گردیدم. از همین روی و بابتِ اهمیتی که به سخن و بیان و بنانِ حضرت عالی دارم بر آن شدم که خدمت تان تحلیلی را بر آن چه در نشریه ی محترمِ پنجره نگاشتید خدمت تان عارض شوم. به امید این که همه ی ما به تحلیل های اصیل، درست و حقیقی دست یازیم.

داستان، فیلم، نقاشی و سایرِ صحنه های هنر جولانگاهِ سخنانِ دقیق و علمی نیست. در بهترین حالت، انتقالِ یک تجربه ی ناب و بکر را از یک اثرِ هنری می توان انتظار داشت. از همین روی حرفِ ساینتیفیک را نمی توان از یک اثرِ هنری و بالاخص ادبی انتظار داشت. این البته نمی تواند نقص باشد. چرا که چه بسا تاثیر اجتماعی یک اثر هنری بابتِ پیچیدگی ها و ورود به بطنِ هزارتوی آدمی بیش از هر سخنِ ساینتیفیکی باشد. از همین روی کارِ هنرمند سخت تر و مسولیتش چه بسا بیشتر است.

با این مقدمه ی کوتاه می خواهم نتیجه بگیرم بین یک نوشته با ادعا و یا حداقل مُهرِ هنری و یک نوشته ی تحلیلی و علمی تفاوتی است.

دیگر آن که از کجا متوجه شویم که یک تحلیلِ سیاسی و جریان شناسانه متعلقِ به چه کسی است؟ شفاف تر این که وقتی متنی را پیشِ روی مان می گذارند باید معیاری باشد که برای ما مشخص کند این متن از زبان و فکرِ یک انسانِ حزبی و سیاسی بیرون آمده است یا از یک استادِ جامعه شناسی و یا از یک فوتبالیست و یا یک معرکه گیر. سوال اول این جانب این است که آن معیار چیست؟

سوال برای پاسخ دادنِ به سائل نیست، بلکه لطفی است به سوال شونده برای اندیشیدن. در حینِ همین اندیشش جواب های جدید و نگاه های نو شکل می گیرد. از همین روی نمی پرسم تا جواب بگیرم، بلکه می پرسم تا حداقل حضرت عالی به آن فکر نمایید. اگر پاسخی هم داده شود موجبِ مسرت و شادمانی نوقلم است.

1. از بندِ هفتم می آغازم و در موردِ بندهای قبلی تان سخنی به میان نمی آورم که اهلِ سخن پروری بابتِ مطالبی که در آن دانشی ندارم نیستم. کما این که از این بند به بعد هم بابتِ دانایی نیست که سخن می پرورانم، بلکه تنها از حسِ خود می گویم. چرا که در حالِ تحلیل از زمان و وقایعی هستید که من هم شاهدِ آن بودم و نه به روشنی و تیزبینی کارشناسان لابد.

«بر خلاف تصور رايج، آن چه امروز در جامعه ايران وجود دارد، نبود آزادي نيست، بلكه فقدان قانون يا نبودن عزم براي اعمال قانون است و از آن مي توان به بي بند و باري ياد كرد نه آزادي. اين است كه در اين فضا، هر كس با توجه به فهم خود از خلاء هاي قانوني يا ميزان مداراي مسئولان يا با استفاده از قدرت خود هرچه مي خواهد مي گويد و انتظار عقوبت روشني هم ندارد. نمونه هاي بارز آن، سه اتهام بزرگ (و اثبات نشده) از سوي سه رقيب اصلي انتخابات اخير است: فاسد بودن همه دولت هاي قبل از دولت نهم، تقلب بزرگ در انتخابات، و تجاوز به زندانيان سياسي اخير. مسئله اين جاست كه آيا كسي كه اين سخنان را گفته، و پس از فرو نشستن التهابات (و بهره برداري سياسي از آن) از آن صرف نظر كرده و ديگر آن را دنبال نكرده، نبايد تاوان آن سخنان را پس بدهد؟»

تحلیلِ یک جامعه شناس مبتنی بر دلایل است. یعنی این ویژگی هر ادعایِ علمی است. اگر غیرِ این باشد چه محکی برای علمی بودنِ یک ادعا می توان زد؟ از این جور گزاره های ثابت نشده در متن بسیار است. مثلا: « بر خلاف تصور رايج، آن چه امروز در جامعه ايران وجود دارد، نبود آزادي نيست، بلكه فقدان قانون يا نبودن عزم براي اعمال قانون است » چرا؟ اگر به این چرا پاسخ داده شود اشکالی پیش می آید؟ آیا من به عنوانِ یک خواننده نباید انتظار داشته باشم که بدانم چه کسی و حکما کسانی این تصورِ رایج را نمایندگی می کنند؟ واضح تر این که رایج به چه کسانی برمی گردد؟ این تصورِ رایج بر اساس چه اطلاعاتی کسب شده است؟ آیا نظرسنجی هنجارشده ای از سوی موسسه ای معتبر و کمتر سیاسی در این باره صورت گرفته است؟ اگر چنین است چرا بدونِ رفرنس چنین سخنی به زبان جاری می شود؟

قبول می کنیم از دو اتهامِ اول بهره برداری شده باشد. البته اتهام اول که بالکل زیر سوال است وکسی دولت های قبلی را فاسد ننامید! (بين فاسدپرور بودن يک دولت و فاسد بودنش تفاوتي است که حتما به اين نکته عنايت داريد.) از کدام جمله ی احمدی نژاد چنین سخنی بر آمده است که همه ی دولت های قبلی فاسد بودند؟ حرف این بود که در دولت های قبلی باندهای قدرت و ثروت شکل گرفتند. فکر نکنم اثبات این مدعا کارِ سختی باشد و تصور نمی کنم کسی در این باره شکی داشته باشد. اساسا فرمانِ 8 ماده ای رهبری برای تزیین روی دیوارِ قوای سه گانه فرستاده نشده بود. تجمل گرایی و رواجِ باندهای فساد در دولت های قبلی جزِ مواردِ موردِ اعتراضِ رهبری بوده است. یک نمونه ی کوچکش هم شهرام جزایری بود.

شهرام جزایری در یک دولت فساد پرور رشد می کند. شهرام جزایری، فسادهای اقتصادی، زمین خواری، پول دار شدنِ محصولی، مدرکِ قلابی کردان {حالا ديگر بايد بگويم مرحوم کردان}و... همه در دولت های قبلی روی داد. آیا این دلایل برای اثبات فاسدپرور بودنِ یک دولت کفایت نمی کند؟ آیا این اتهام هنوز اثبات نشده است؟ و نمونه های دیگرش ... البته خودِ دولتِ فعلی از چنین اتهاماتی بری نیست. منتها کدام یک در تسری فساد نقش برجسته تری داشتند و مهم تر از همه این که چرا؟

در مورد اتهامِ دوم، شاید آقای مهندس موسوی مقصر باشند، ولی چرا هیچ کس علیه آقای لاریجانی شکایت نمی کند که به مهندس موسوی تبریک می گوید؟ به نظرِ من این مساله بسیار پراهمیت است و خبر و تحلیلِ آن از میان حرف ها بیرون کشیده می شود و یا دیده نمی شود. در صورتِ صدقِ خبر، بسیار باید پرسید و متعجب گشت که زئوس تو هم!

اتهام بزرگِ دیگر هم از سوی رضایی مطرح شد و غیرِِ تایید تلویحی تقلب در انتخابات، ایشان در هنگام کاندیداتوری کشور را در معرضِ پرتگاه توصیف کرد. این هم نباید اتهامِ کمی باشد. آیا به این حرف نباید رسیدگی شود؟ جالب است پس از شمارش مجدد آرا در حضور نمايندگان رضايي، مشخص شده بود که حتي در بعضي حوزه ها راي رضايي کاهش يافته، او در يک اظهار نظر طنزآميز فرمود از حق خودم گذشتم.

اتهام بزرگِ دیگر از سویِ همه ی جریان ها متهم ساختنِ رئیس دولت به دروغ گویی، خرافی بودن، رمالی، گم شدن یک میلیارد، وام چند ده میلیاردی به محصولی و ... بود. این ها نباید از دیدِ یک جامعه شناس دور بماند. آیا این ها اتهاماتی بود که ثابت شد؟ اگر در یک نگاهِ بی طرفانه آن سوی جریان و احمدی نژاد رصد می شود انتظار می رود این سوی جریان هم مورد مداقه قرار گیرد و نباید از روی آن پرید. (پر واضح است که می توانید جای آن سو و این سو را عوض کنید، این قلم سوای پرچسب زنی را دنبال نمی کند.)

«شاهدي موجود نيست كه يك نفر توانسته باشد عليه بي قانوني يك دستگاه حكومتي (البته مرتبط با خود) طرح دعوي كند و بتواند «به تنهايي» حاكميت را مجبور به تمكين به نظر حق خود بكند.»

نمونه ی بارزش شکایت از وزیرِ صنایع و حتی محکومیت برای آقای محرابیان در دادگاه بدوی، البته غیرِ دولت احمدی نژاد من دولتِ دیگری را بابتِ رسانه ای شدنِ احقاقِ حق سراغ ندارم. (البته ماجرای مصلای نمازِ جمعه ی قم هم نشانی دیگر از تمکینِ دستگاه در برابرِ شخصِ حقیقی بود و البته در دستگاه قضایی آقای شاهرودی.) نمونه ی دیگرش این که من هر کجا بخواهم می توانم از احمدی نژاد شکایت کنم. مطمئنم هستند کسانی که در درونِ حکومت شکایتم را پیگیری کنند و در رسانه ها نسبت به علنی کردنِ آن ابا نداشته باشند. وقتی این چنین کلِ حیثیت یک نفر را به باد می دهند انتظارِ رسانه ای کردن یک شکایت از رئیس جمهور نباید مساله ی دور از ذهنی باشد.

2. پاراگرافِ آخر شماره ی 7 تا حدی مورد تایید است ومطالبِ اثبات نشده در آن دیده می شود. اجازه دارم بگویم پدیده های اجتماعی چند عاملی هستند؟ (همانِ Multi-factorial معروف.) لذا دیدنِ تنها « اما رسانه در ايران، بسيار كند است و منفعل و اين نيز به «احساس فقدان آزادي» دامن مي زند. » نمی تواند موردِ قبول باشد. و با این اعتقادِ من که به چند عاملی بودنِ پدیده های اجتماعی اعتقاد دارم در تناقض است.

«باز هم بايد توجه داشت كه استقلال و آزادي دو ايده اي است كه از آرمان مبهم توسعه و تعالي برآمده و تئوريزه شده است. ولي چنان چه امروز مشاهده مي كنيم، تركيب همزمان اين دو ايده و تحقق آن از طريق جمهوري اسلامي با دشواري هاي فراوان روبه روست. در اين سال ها، با ساده سازي مسئله، و نيز با برچسب خارجي زدن به نظريه هاي متفاوت و مخالف با نظريه رسمي، از تفكر درباره تعارض هاي دروني اين مسئله و تلاش براي حل آن ها (و نه مديريت آن ها) سرباز زده ايم. اما سرعت تغييرات در چند ماه اخير در جامعه ايران به گونه اي است كه به سرعت راه حل هاي متفاوت را جست وجو مي كند. ناكارآمدي در فهم صورت مسئله و نيز در پاسخ به آن، مي تواند لطمات جبران ناپذيري به ايده «جمهوري اسلامي» و حتي آرمان هاي «استقلال و آزادي» بزند.»

بسیار بندِ مبهمی است. نمی دانم چرا تا این حد ابهام و کلی گویی باید لحاظ شود. آیا توسعه و تعالی دو آرمان با دو مسیر و پارادایمِ جداگانه نیستند؟ آیا توسعه و تعالی دو عبارت پارادوکسیکال نیستند؟ این سوال به طورِ جدی برای خودِ من مطرح است. اما ابهام من در دریافتِ سخن شما به این مساله برمی گردد که نه نظریه ی رسمی در نوشته تان عنوان می شود که ما بدانیم چیست، نه نظریه ی آن بنده خداهای مخالف نظریه ی رسمی عنوان می شود، نه راهِ حل های ارائه شده و متفاوت عنوان می شود، عدم فهمِ راهِ حل های عنوان نشده و ساده سازی که باز هم به روشنی پیرامونِ آن توضیح داده نمی شود... آقای دکتر یگانه ی بزرگوار تصور می کنم که خیلی از این حرف ها را باید خودمان حدس بزنیم! فکرِ ما عوام را هم بکنید که دستمان بر زمین است و خرما بر نخیل.

البته این ساده سازی را قبلا در هابیل مدنظر داشتید و با کمالِ ادب اجازه دهید بگویم در یک پروپاگاندای مدِ روز به احمدی نژاد و تفسیرش از جهان حمله ور شدید. من فکر می کنم چنین روحیه ای از یک نوشته ی علمی و پژوهشی به دور است. وگرنه مثلِ آن چه در هابیل در یک پارگراف جمع بندی کرده بودید بیش تر آدم را یادِ نارنجک می اندازد. انگاری یک می آید آن را پرتاب می کند و می رود و هیچ دلیل و توضیحی هم نمی آورد که منظورش از مصداق آوردنِ عینی از یک فردِ حقیقی بستگی به کدام یک از مناسباتِ آن فرد دارد. مثلا این که احمدی نژاد چه ساده سازی کرده است؟ در کدام عرصه ها؟ مردم را از هم جدا کرده و با آنان مودبانه صحبت نکرده است؟ خودی غیر خودی را در سطح جامعه در بهره گیری از حقوق اساسی مدنظر داشته است؟ به هر کس که موافقِ نظرش هستند روی می افکند و بقیه ی اقشار و مخالفین فکرِ خودش را آدم نمی شمارد و به هیچ وجه اجازه ی نقد به آن ها نمی دهد؟ ساده سازی اش را از انتخابِ وزیران فهمیدید؟ از رویکردهای اقتصادی و سهمیه بندی حامل های سوخت فهمیدید؟ ساده سازی اش را در سیاستِ خارجی فهمیدید؟ ساده سازی اش را در سیاست های به کار گیری شده در مسائلِ هسته ای دریافته اید؟ ساده سازی اش را در فعالیت های عمرانی اش فهمیدید؟ ساده سازی اش را در برخوردِ با نخبگان فهمیدید؟ ساده سازی اش را در احتمالا رویکردِ ستیزه جویانه اش به دانشجویانِ معترض دریافته اید؟ ( حداقل این را بگویم جز موضع علیهِ آسیب زنندگان به اموال عمومی، هیچگاه من اظهارِ نظری از او نشنیدم که اعتراضاتِ خیابانی را مسخره کند و یا مانند شهردارِ تهران معترضان در روزِ قدس را ضد انقلاب بنامد.) ساده سازی اش را از سادگی اش فهمیدید؟ که البته اگر این است، گفت ساده نگیر این همه سادگی را. بالاخره از کدام رویکردِ ایشان چنین سخنی را بر زبان می آورید؟ به نظر من آدم بايد ابتدا بخش مهمي از نظرات مخالف خود را منعقد کند و دقيق و نه به تمسخر آن را بيان نمايد و سپس به نقد و يا آوردن جملاتي پيرامون آن پرداخت. خواه معاويه باشد، خواه هرکس ديگر...

این را قبول دارم که « ناتواني رسانه هاي داخلي (صدا و سيما و خبرگزاري ها) در مقابله با جريان سازي جهاني عليه ايران، ناكافي بودن كفايت نرم افزاري نهاد هاي انتظامي و امنيتي، تأثيرپذيري (مثبت يا منفي) نخبگان حكومتي و دانشگاهي از القاي رسانه هاي بيگانه، پايين بودن ظرفيت داخل نظام براي مديريت مشاركت حداكثري (و عوارض آن)، ضعف مديريت رسانه اي بحران، ضعف مرجعيت تظلم خواهي در قوه قضاييه، دشواري اجراي برخي بخش هاي قانون اساسي» اما قضیه پیچیده تر از این حرف هاست. خودتان می فرمایید جریان سازی رسانه ای، که یک چیز عجیب و غریبی بود. ضعفِ موجود ضعفِ عقب بودنِ کشورماست و به اشتباهِ تاکتیکی و یا مقطعی رسانه های نظام برنمی گردد. شما به فیس بوک یا تیوتر رفته بودید؟ فیس بوک که شده بود ستاد انتخاباتی آقای مهندس موسوی. کلا فضای سایبر سبز بود. این یک بخشِ مهم قضیه بود که آدم نمی داند چگونه برخورد کند. وقتی یک عده می ایستند و به آدم انگِ حمایت از یک دروغ گو را می زنند آدم چه دارد بگوید؟ وقتی کلوب نفرت از احمدی نژاد در فیس بوک182 هزار عضو دارد که یک یک شان بیکار ننشسته اند. وقتی بی بی سی پرشین که ماهیتی خطرناک تر از صدای آمریکا دارد و شب و روز به ... چه بگویم؟ بد نبود در میانِ این عوامل به نقشِ تاریخی مراجعِ تقلید هم اشاره می شد. باز هم با کمالِ احترام باید عرض کنم تحلیلِ جامعه شناختی تان ناکامل بود.

3. آقای دکتر یگانه با بندِ « يكي از ابعاد فهم درست وقايع اخير، اين است كه انگيزه هاي كنشگران درگير در جنبش اعتراضي حاضر را به درستي بشناسيم. البته، اين تنها يكي از ابعاد است كه تلاش دارد مسئله را در سطح كنش گران و در سطح خرد بررسي كند و ابعاد ساختاري مسئله نيز به همان اندازه حايز اهميت است. » خیلی حال کردم و احساس کردم که خیلی زیبا و درست و بجا بود. این یعنی تلاش برای طرحِ صحیح یک مساله، اما...

کمی در این جا توضیح دادید و فهمیدم که دارید می گویید: « يعني اگر مردم معترض هستند و برخي آن را دامن مي زنند و برخي ديگر آن را رسانه اي مي كنند، به دليل اين است كه مستقيما به اساسي ترين خواسته هاي امروز جامعه ايراني (حداقل بخش هاي روشنفكرانه و در تهران) بدل شده است. يعني رسانه هاي بيگانه و رهبران جنبش اعتراضي بر شانه آرمان آزادي سوار شده اند و اين آرمان، همان آرمان انقلاب اسلامي است. » در حالی دلیل این را که چرا باید این تحلیل درست باشد نمی دانم. دلیلی هم ذکر نمی شود. البته الان فهمیدم که من روشن فکر نیستم. حال بد نبود یک تعریفی از روشن فکری ارائه شود آدم تکلیفش را بداند. من شخصا با این مصداق می شوم کافر به کیشِ روشن فکری. غیرِ این یک سوال مهم دارم. شما در راهپیمایی عزیزانِ سبز حضور داشتید؟ من در یکی از اجتماعاتِ پُر شور آن ها که روزِ قبل از نماز جمعه ی رهبر بود حضور داشتم. منویاتِ آن ها آن چیزی که شما می فرمایید نیست. آدم حال می کرد که بسیار آدم های این جریان، به هیچ وجه به نفاق روی نیاورده بودند و آرمانِ به قولِ شما انقلابِ اسلامی را پیگیری نمی کردند. آن ها چند تا خواسته ی خیلی روشن داشتند. مرگ بر خامنه ای که خیلی تابلو بود. بنده خداها می ترسیدند که نمی گفتند ولی دیوارنوشته های همین روشن فکران را که می توان دید. مساله ی اصلی آن ها کمبودِ آزادی نبود. زبان و لسانِ معترضان در آن روز فقط یک چیز بود. تغییرِ ساختارِ سیاسیِ کشور و یا حداقل تغییرِ رهبری و قانونِ اساسی. به هیچ وجه به دنبالِ

«انگيزه هاي آن ها انگيزه هايي برآمده از انقلاب اسلامي است و اين از قوت انقلاب اسلامي است كه اين چنين در عمق جان مردم نفوذ كرده است.»

نبودند. ولی شما چنین تحلیل کردید. می شود بگویید چرا؟ عمرا اگر از انگیزه های انقلابِ اسلامی باشد. شاید من آرمان های انقلاب را که خیلی از جوانان خوشگلِ در جبهه برایش لت و پار شدند را نشناخته باشم، ولي اين ها يک چيزهاي ديگر مي گفتند. اگر مي گفتيد که ايراني ها زير بار هر حرفي نمي روند و هراسي ندارند آن را اعلام کنند، شايد دقيق تر از قبلي باشد.

«قبل از انتخابات چه كسي بي بي سي و صداي آمريكا مي ديد؟ خود آن ها هم اخبار تلويزيون ايران (و مناظرات) را پخش مي كردند.»

این دیگر از آن حرف هاست آقای دکتر. یک جا شاهد مثال از بخشِ روشن فکری می آورید، ولی به این جا که می رسید کلا بی خیالِ روشن فکری می شوید و جامعه ی موردِ مطالعه تان عوض می شود. حکمِ کلی برای روشن فکران بود که قبلِ انتخابات آن دسته که شما روشن فکرش می نامید به خیلی از رسانه ها چنگ زده بودند. ولی به این جا که می رسید مرادِ جمله ی تان می شود عوامِ جامعه. یعنی "آن ها"ی جمله ی تان نمی تواند به روشن فکران برگردد. این یعنی یک اشتباه از نظرگاه منطق. حکمی را می خواهید پیرامونِ محمولی بررسی کنید ولی در تطبیق اشتباه می کنید!

4. «البته بسياري از كساني هم كه در تظاهرات پيش و پس از انتخابات (و نه آشوب ها) شركت كردند، جزو همان دسته از مردم تهران يا فرزندان آن ها هستند، ولي مشخص است كه بخش هاي سنتي تر تهران، كمتر در اين اعتراضات وارد شده اند. از اين روست كه سكوت مردم تهران، تأمل برانگيز است.»

جامعه شناسی جالبی کردید. بازه ی اطمینانِ آن برای من کمتر از ده درصد است. بهتر نیست به جای دسته بندی مدرن، سنتی به دسته بندی فقیر، غنی بپردازید. فکر نمی کنید ترکیب آرا با توجه به دسته بندی دهک ها در شهر تهران نباید کارِ سختی باشد. معلوم است از بلوار کشاورز به بالا به چه کسی رای دادند و از توپخانه به پایین تر به چه کسی. بالاخره وزارتِ کشور در یک اقدام تحسین برانگیز رای صندوق به صندوق را اعلام کرد. کاری که فرضیه ی تقلب را تا حدِ ابطال کم رنگ نمود. (الان دارم می بینیم که یک بنده خدایی در کامنتی که برای شما نوشته است کل دنیا و فضای انتخاباتی را گرفته بود گیشا. البته حق هم دارد آن قدر تبلیغاتِ رسانه ای (نه صدا و سیمایی) در این نقاط زیاد بود که او فکر می کند گیشا یعنی کلِ مملکت.)

کارِ سختی نباید باشد تشخیص این نکته که غالبِ تظاهر کنندگان از کدام منطقه های جغرافیایی به تظاهرات آمدند. مایه اش دو سری رفتن و برگشتن از ایستگاهِ متروی حرم تا ایستگاهِ متروی قلهک است. خیلی ساده. تظاهراتِ روز 28 خرداد از میدانِ امام خمینی شروع شد. بنابراین براحتی با دو بار طی طریق کردن با مترو همه چیز دستِ آدم می آید. اگر جامعه شناسی شما چنین بوده باشد و از چنین واقعیاتِ عینی سرچشمه بگیرد باید گفت آفرین وگرنه اگر نظریه پردازی از داخلِ خانه است مدام باید سوال پرسید چرا؟

5. فرمودید:

«معترضين امروزي، بيشتر از نخبگان جامعه ايران هستند، دانشگاهيان، تحصيل كردگان، دانشجويان و طبقه متوسط شهري. و اين دسته بيشتر در تهران هستند. يعني مظهر و مجلاي اساسي اعتراضات در تهران است، البته اين بدان معنا نيست كه تنها تهران معترض است. ولي شكاف مركز- پيرامون (كه توسط دولت نهم دامن زده شد)، شكافي نيست كه بتوان بر اساس آن، يك نيروي اجتماعي از پيرامون در مقابله با اعتراضات مركز تدارك ديد. همچنين گسترش طبقه متوسط در شهرستان ها و حتي روستاها، دامنه اين اعتراضات را به ساير نقاط ايران خواهد كشاند. هر چند امروزه نخبگان جامعه مرجعيت خود را از دست داده اند، اما اگر تحولات آتي به بهبود همه جانبه در جامعه ايران منجر نشود، احتمال رجوع مجدد به نخبگان (و نيز نظرات راديكال) در ميان آن ها زياد است.»

چه کسی گفته بیشترِ معترضان از نخبگان هستند؟ دلیل؟ تعریف نخبه؟ یک تعریفِ یک خطی که آدم تکلیفِ خودش را بداند. خوشم می آید هر چه کلمه ی زیبا بود را به نفعِ مخالفان مصادره کردید. باز هم این وسط گوشتِ قربانی عباس است. جمله ی همکار خودتان آقای دکتر فیاض را پس چگونه تحلیل کنیم؟

«الان آغاز تئوری سازی ماست. لذا هر کسی که با سواد بود به احمدی نژاد رای داد. نخبگانِ هر رشته ای که درک و فهم عمیق داشتند این طرفی بودند.»

ما آخر نفهمیدیم نخبگان چه کسانی هستند؟ احمدی نژادی بودند یا غیرِ احمدی نژادی؟ بالاخره خیلی از اساتید دانشگاه با آقای مهندس موسوی بودند. از کجا معلوم این ها نخبه باشند؟ (بینِ نخبگان و اساتید دانشگاه هم تفاوتِ لفظی و غنی تر از این تفاوتِ معنوی است.) چرا پدرِ روستایی من نخبه نیست؟ (اگر نخبگی را در تولید و استفاده از خلاقیت در هر کاری بگیرید، قطعا پدرِ من از خیلی از اساتید نخبه تر است.) نخبگی ارزش است یا نه؟ چرا؟ اگر ارزش نیست چطور مخالفتِ نخبگان با یک دولت، ضعفِ دولت نامیده می شود؟ آیا احمدی نژاد مخالفِ نخبگی است؟ چرا؟ آیا بنیاد نخبگان در این زمینه سهمی دارد؟ چرا؟ این بنیاد از کی و با ریاست چه کسی شروع شد؟ چرا؟ پس حتما نخبگی ارزش است. اگر ارزش است درجه ی نخبگی آدمی مثلِ دکتر جلایی پور از دانشگاه تهران باید از فردی مثلِ دکتر فیاض بیشتر باشد. پرفسور مولانا نخبه هست یا نه؟ اگر هست پس چرا سبز نیست؟ دانشجویان چطور؟ چه کسی گفته و ادعا کرده است دانشجویان همه ی ایران ضد احمدی نژاد بودند؟ در بسیاری از دانشگاه ها احمدی نژاد بیشتر رای آورد، آیا آن جاها نخبه نیستند؟ آها فهمیدم ... فقط دانشجویان دانشگاه های صنعتی شهر تهران و دانشگاه تهران نخبه هستند و بقیه نخبه نیستند؟ بیشتر نخبگان در تهران هستند یا بیشتر دانشجویان، نخبه؟

یک نکته ی طنز: آقای دکتر یگانه در مقایسه با چهارساله ی دولت های گذشته، کدام دولت از همه موفق تر بود؟ یعنی شاخص بندی کنید و در هر حوزه مستند بفرمایید. اگر نخبگان ضد احمدی نژاد هستند و کاری که نخبگان در 24 سالِ قبلِ احمدی نژاد کردند نامش «اداره ی کشور» بوده است و شما از آن اداره ی 24 ساله راضی تر هستید و اعتراضی به آن نیست ... که دیگر هیچ. ولی اگر کار که نخبگان در 24 سال کردند نامش هرچیزی بود غیرِ اداره، بهتر نیست امور را به دست غیر نخبگان و پوپولیست ها بدهیم؟ یعنی آیا مردم معتقدند کاری که در آن 24 سال می شده است درست بود و نامش اداره بوده است و این مدیریتِ احمدی نژاد است که نامش اداره نیست و ضد نخبگی است؟

راستی شما فرمودید طبقه ی متوسط در حالِ رشد هستند، می شود بفرمایید چرا؟ خدای نکرده این مورد با این که کشور در حالِ پیشرفت است و در حال رشد بودنِ آن ها بواسطه ی عملکردِ مثبتِ احمدی نژاد باشد، همخوانی نداشته باشد؟! تناقض پیش می آیدها.

6. در قمستِ طرحِ چهار سناریو اشکالات اساسی دیده می شود. طوری این سناریوها مطرح می شود گو این که سناریوی آقای مهندس موسوی فقط کارآمد است و بقیه مهمل است و یا طرفداری ندارد. بد نبود برای این قسمت، سناریوی رهبر مملکت را نیز بیان می داشتید تا آدم بفهمد ممکن است راهِ پنجمی هم باشد. آیه نازل نشده است که همین چهار راه است و هیچ راهِ دیگری نیز دنبال نمی شود. اما سناریوی آقای مهندس موسوی: « اصلاح جمهوري اسلامي با انقلاب اسلامي. اين ايده كه توسط مهندس موسوي دنبال مي شود، بر اين باور است كه براي اصلاح جمهوري اسلامي و بازگرداندن آن به مسير درست، چاره اي جز انقلاب مجددي از نوع انقلاب اسلامي نيست و لذا بايد براي آن هزينه كرد. اين رويكرد، به ويژه با رفتار هاي پس از انتخابات وي دنبال شده است.» ببخشید این انقلاب چرا و با چه دلایلی می تواند صورت بگیرد؟ اگر ریشه ی آن همان اتهامِ اثبات نشده ی تقلب باشد، چطور؟ از روی چه واقعیات و اعمالی از سوی آقای مهندس موسوی چنین نیتی استنباط شده است؟ آقای مهندس موسوی در همه ی بیانیه های خود که اکنون دو رقمی هم شده است به طور مستقیم و غیرِ مستقیم شخصِ رهبری را موردِ تهاجم قرار داده است. مخصوصا در بیانیه نهم خود که به شکلِ کاملا واضحی از ایستادنِ در برابر رهبری سخن به میان آورده است. احتمالا ایشان به شدت به دنبال مسیرِ بسیار درست هستند نه مسیر درست. به نظر می رسد مشکلِ اساسی در این اصلاح نه احمدی نژاد که شخصِ آیت الله خامنه ای است. چطور چنین مساله ی واضحی از دیدگانِ تحلیلِ یک جامعه شناس دور می ماند. این را دیگر هم می دانند مشکل آقای مهندس موسوی کیست. (از شدتِ تابلو بودن نمی دانم چطور بیانش کنم. این یک مورد را نفرمایید ساده سازی می کند. این کلمه ی ساده سازی بعضی اوقات مثلِ یک مخدره ی قوی روی ذهن اثر می گذارد و فکر می کنید تحلیل های ساده و قاطع در بعضی از جملات الا و لابد اشتباه است. خلاصه این ساده سازی نورافکنی نشود که جلوی دیدگانِ شما قرار بگیرد و این ذهنیت را ایجاد کند که چون ساده سازی کرد پس غلط است و همین باعث شود حقایقِ پشتِ نورافکن را رصد نفرمایید.)

سه پیشنهاد و یا سناریوی دیگر تقریبا هم شکل می باشند و لحنِ گزنده ی شما در بیانِ آن می توان نتیجه گرفت بیان و نقدِ دوباره ی آن سودی ندارد. فقط برای این قسمت، من هر چهار سناریو را تقریبا شبیه هم می دانم.

7. «شايد اگر در تنور انتخابات آن قدر دميده نشده بود كه اين همه التهاب در جامعه ايجاد شود، از سرعت طرح اين مباحث نظري راديكال كاسته شده بود؛ يا اگر سيستم به برخي از كانديداها اجازه نداده بود كه اين همه جامعه را قطبي كند و همه اجزاي حكومت را فاسد بنماياند تا رأي بياورند؛ يا اگر وقتي نتيجه انتخابات اعلام شده بود، شرايط به مخالفان اجازه مي داد نظر مخالف خود را ابراز كنند و در روزنامه ها نقد دولت و رييس آن را بكنند و هر روز نظر تازه اي بدهند و حتي هر روز مسئله و اشكال تازه اي در سطح خرد سياست ايجاد كنند، اكنون جامعه ايران به جاي تأمل درباره امكان يا عدم امكان تحقق آرمان هاي اساسي اش، درگير مجادلات دو جناح رقيب بود.»

در موردِ 16 باید بگویم غیر از مبهم بودن، ناکامل بودن هم بر تحلیل شما وارد است. بد نبود حداقل در یک جمله نسبت به توهین هایی که در طولِ 4 سال به رئیس دولت شد سخنی به میان می آوردید. آسمان که به زمین نمی آمد، می آمد؟ شما باور ندارید که این به هیجانی کردنِ فضا کمک کرده است.

یعنی سه ماه مدام به تعبیرِ رهبری عینِ جنگِ احزاب همه با هم منافق و تواب و چپ و راست و اصول گرا و مرجع تقلید و آقای مهندس موسوی و آقای سید محمد خاتمی و آقای کروبی و آقای رضایی و احزاب و گروه ها و ضد انقلاب و رادیوهای بیگانه و سایت ها و خبرگزاری ها و ... بکوبند و درو کنند و حیثیت و آبروی و همه ی شخصیت احمدی نژاد را به باد هر نوع انتقاد از دینی و ایرانی و ملی و طنز و نود سیاسی و هزار جورِ دیگر بگیرند و شرفش را به باد دهند، اشکالی ندارد. و این به التهابِ جامعه کمک نمی کرد! اگر نقشِ مهمی داشت چرا جایش در تحلیل تان خالی است؟

چه کسی آتش تهیه می ریخت؟ چه کسی تخریب می کرد و چه کسی داشت نابود می کرد و می رفت؟ این ها به التهاب کمک نمی کرد؟ اگر می کرد شما به عنوانِ یک جامعه شناس چرا از بیان آن صرفِ نظر می کنید؟

آیا واقعا در روزنامه ها نقد دولت و رئیس آن بسته است؟ آیا این جمله به نظرِ شما منصفانه است؟ یعنی کسی نمی توانست بعدِ انتخابات آن وقایع و عملکردِ دولت را نقد کند؟

چه کسی جامعه را دو قطبی می کرد؟ واقعا چه کسی این کار را کرد؟ یک بار دیگر مواضع و فیلم انتخاباتی نامزدهای محترم را ببینید. مناظره ها را بنگرید.

کجا احمدی نژاد گفت همه ی اجزای حکومت فاسدند؟ به استناد به سخنِ رهبری در نماز جمعه احمدی نژاد سرانِ نظام را به فساد متهم نکرد. چرا چنین سخنِ تندی در نوشته ی شما دیده می شود؟ شما اگر کارِ احمدی نژاد را در یک حالت تکین ببینید قبیح است. ولی اگر در فضا سازی رسانه ای و دروغ های عجیبی که درباره ی او گفته شد بنگرید می بینید که خیلی هم خویشتن داری کرد و تازه چیزی نگفت. این جامعه را دو قطبی نمی کند که به یک نفر که میلیون ها حامی دارد نسبت دروغ گو و رمال بدهند؟ این جامعه را دو قطبی نمی کند یک انسان را تحقیر کنند؟ این گناهِ بزرگی نیست که یک انسان را در برابرِ چشمِ میلیون ها ببینده تحقیر کنند؟ این فضا را دو قطبی نمی کند که یک نفری را که به هر دلیلی محبوب است زیر شدیدترین تهمت ها قرار دهند؟

8. موردِ زیر یکی دیگر از مواردی است که زیبا و موردِ تاییدِ ذهن من بود. دست مریزاد.

«هر چند مشخص نيست كه جامعه ايران ظرفيت نظري و عملي ورود به اين بحث را دارد يا نه، ولي در هر صورت، طرح اين مسايل، جهش بزرگي در حيات تاريخي جامعه ايران است (و از اين رو بايد از آن استقبال كرد)، به شرط آن كه دقيقا متوجه شويم «چه چيزي در كجا» در حال وقوع است. مسايل اساسي جامعه ايران يك بار ديگر در حال طرح است و اگر نتوانيم اين مباحث را فهم و سپس مديريت كنيم، شايد عظمت اين پرسش تاريخي، نه از تاك، نشان باقي بگذارد و نه از تاك نشان.»

9. این جمله ی آخر هی همچین بدک نیست ولی رنجی که می برد از این است که نشناخته و باور نکرده است که تظاهرات کنندگان در جنبشِ سبزها میلِ خوبی به تغییر سیستم دارند تا ارتقای آن. وگرنه من هم معتقدم تجربه ی گران قدری برای حکومت ما بود. من هم می دانم این وقایع تجربه های عظیمی به ما داد و ما را نسبت به نقاطِ ضعف مان آشنا کرد. یکی از نشانه هایش این است که بسیج می خواهد رویکردش را تماما فرهنگی بکند. خوب، این یکی از نشانه های آن است و انشالله نشانه های بهتری را در آینده شاهد خواهیم بود. و من هم می دانم که مردمِ ما زیرِ بارِ زور نمی روند. ولی آقای دکتر انگیزه ها متفاوت است. بندِ بدی نبود. باز هم بخوانیم نیکوست.

«اكنون بر نظام است كه با فهم از علل مختلف حوادث اخير و از جمله انگيزه عدالت خواهي و آزادي خواهي كنش گران عادي ( كه در اين متن بيان شد)، براي هركدام چاره اي بينديشد، و درباره عدالت خواهي، هم مباني نظري جمهوري اسلامي را بازبيني كند و هم رويه هاي اجرايي را آن گونه سامان دهد كه اين هدف به سرعت برآورده شود. اين مطالبات اكنون به آستانه نظام رسيده است و اگر نظام، چشم خود را بر اين واقعيت، با اتكاي صرف به واقعيات ديگر ببندد، آن گاه احتمال دارد كه راه حل هاي راديكال ديگر (كه صورت هاي احتمالي آن در اين متن آمد) رواج پيدا كنند و مقبوليت يابند.

اين اعتراضات فرصت بي نظيري براي نظام فراهم كرده تا به اصلاح و پالايش خود دست بزند و بدين گونه، از مجراي راه دشواري كه مي تواند به انواع بحران ها منجر شود، مسيري براي حيات بالنده تر و متعالي تر خود بيابد، به شرط آن كه مسئله را درست فهم كند. اين فهم سريع و عميق مسئله، همان ميراث امام خميني است كه در پيام به فرماندهان سپاه، پس از قبول قطعنامه فرمود: «من بين خودم و شما فاصله اي نمي بينم و سخن دل همه شما را پيش از آن كه به كاغذ و قلم كشيده شود، درك مي كنم» و بر همين اساس، همواره افق هاي تازه اي از مسير بحران هاي صعب مي يافت، و در زمانه اي پاسخ را نشان مي داد كه جامعه هنوز در ابتداي طرح پرسش بود»

انشالله از دستِ من رنجیده خاطر نباشید. امیدوارم باز هم مقالات دیگری از شما بخوانم و این توفیق را داشته باشم نقدِ خود از آن مقالات را برای شما ارسال کنم. بنده و همه ی نوقلمان نسلِ سومی را از دعا خیرتان محروم نفرمایید. امیدهای فروان دارم که ما نوقلمانِ بدونِ حامی دولتی و جریان روشن فکری،آن طور که مصطلح است، که تمامِ حیاتِ فکری خودمان را از خمینی می دانیم بتوانیم به گوهرِ حقیقت نزدیک شویم و بتوانیم اشتباهاتِ شما دهه ی 60ها را نکنیم. هر چند شما با لفظِ عزیز از آن یاد می کنید ولی شطحاتش می گوید همچین هم عزیز نبود. اشتباه شما دهه ی 60ها (منظورم شمای جامعه ای است در گروهِ آدم هایی مثلِ رحیم پور، عباسی و سایر بزرگواران)، این بود که نتوانستید با کسانی که مخالفِ فکرِ شما هستند مفاهمه کنید. آقای دکتر من معتقدم مفاهمه با رفقای روشن فکر می توانید ما ها را به هم نزدیک تر کند و از شدتِ تنفرها بکاهد. (نه این که ما کوتاه بیاییم، ولی لااقل سوتفاهم ها را بزداییم.)کاری که ما متولدینِ دهه ی 60 انجام نمی دهیم و همین است که خطر آفرین است. دعای مان کنید، دعا کنید که یاری رسانِ دینِ خدا باشیم وگرنه خدا سرگردانی چندین ساله را در صحراهای بی آب و علف بی اندیشگی و افتراق و تنفر بر ما مستولی می کند که يَتِيهُونَ فِي الأَرْضِ.

والعاقبه للمتقین

میثم امیری بشلی

آبان ماه 88

آدرس ايميل شما:
آدرس ايميل دريافت کنندگان