منو سایت
تاريخ:بيستم شهريور 1388 ساعت 16:01   |   کد : 288
يادداشت
براي ابوالفضل فاتح
ظاهرا اگر قرار باشد كسي قرباني شود، همان عباس آژانس شيشه اي است كه قبل از جنگ كشاورزي مي كرد با تراكتور و بعد از جنگ هم كشاورزي مي كرد، ولي بي تراكتور. و اين حكايت ابوالفضل ماست

براي ابوالفضل فاتح

در خبرها آمده بود كه يكي از دستگيرشدگان وقايع اخير اعتراف كرده كه چند نفر از جمله دكتر ابوالفضل فاتح به رهبري اعتقاد نداشته و مي خواسته اند با پيروزي موسوي در انتخابات، از اقتدار رهبري بكاهند.

در اينكه آيا اين خبر در باره آن چند نفر ديگر صادق است يا خير، چيزي نمي دانم و البته به گمانم بزرگترين ضعف جمهوري اسلامي در مديران آن است كه نه به «لا يخافون لومه لائم» اعتقاد دارند و نه به «و لا تاخذكم بهما رافه في دين الله» و در مقابلِ ديگران، كمتر مي توانند از نظامي كه در آن و براي آن كار مي كنند دفاع كنند و حداكثر مي توانند عملكرد خود را توجيه نمايند. و اين مساله، نه در طبقه مديراني كه اكنون در حال حذف است، رايج مي باشد، بلكه در مديراني هم كه در دوران اخير به سر كار آمده اند، نيز مي توان آن را مشاهده كرد. و علت آنكه اينها چندان در اين وادي نيفتاده اند، آن است كه هنوز چرب و شيرين دنيا در دهان آنها مزه نكرده و فرزندانشان براي تحصيل به خارج نرفته اند و هنوز جزو طبقه اشراف نشده اند، كه حداقل ده سالي زمان مي برد.

البته هم در مديران آن دوران، افراد سالمي بوده و هستند و هم در اين دوره مديران سالمي هستند؛ مديران بي ادعايي كه كار مي كنند و حاشيه ندارند و سلامتند و بهره اي مادي و غيرمادي از نظام نبرده اند. و بيشتر آنها نيز يادگار جبهه و جنگند، چه سپاهي بوده باشند و چه جهادي و چه بسيجي. و نيز به دلايل ساختاري، مديراني با «سلامت اخلاقي و مالي» در اين دوران بيشترند.

به گمانم خود «سيستم» در جمهوري اسلامي در اين ضعف نفس مديران (كه ذكرش در پيش آمد) بيشتر نقش دارد تا خود آنان، و اوست كه بايد از افراد انتظار خدمت صادقانه و بي چون و چرا و بي مزد و منت داشته باشد؛ و تعهد افراد به خود را با پست و مقام و سفر و زمين و حتي تعريف و تمجيد نخرد و همينكه رضايتي از كارگزاران خود داشته باشد، كافي باشد. ولي سيستم در مقابل كارگزاران خود مجامله مي كند و بيش از اندازه دلرحم است و همين مي شود مديراني كه به سيستم دل نمي بندند، چون سيستم دلبسته آنان است.

و علت آنكه بيشتر كارگزاران صادق نظام، مرداني هستند كه مستقيما در جنگ شركت كرده اند، آن است كه دوران جبهه دقيقا چنين وضعي داشت. بايد همه چيز را مي دادي و هيچ چيز نمي گرفتي. و هيچ پاداش مادي (بعدي، اگر بود، كه نبود) جاي جاني كه در معرض خطر بود و از آن بيشتر، احتمال معلوليت را نمي گيرد.

اين است كه نمي توان با قاطعيت از كسي دفاع كرد، چه بسيار افرادي كه فرزندانشان يا خودشان تابعيت دوگانه دارند، يا با انواع رانت ها به ثروت و قدرت و دانش رسيده اند، يا همه گونه كمك از بيگانگان پذيرفته اند، يا به هر سفر و سيمناري كه دعوت شده اند، به هزينه ميزبان رفته اند و...

****

اما ابوالفضل فاتح از جنس ديگري است. ارتباط من با دكتر فاتح خيلي عميق نيست، هستند كساني كه از دوران انجمن تهران يا ايسنا شبانه روز با او دمخور بوده اند و شواهد بيشتري دارند و به همان اندازه ارادت بيشتري. اما من به اندازه خود از فاتح مي نويسم.

آشنايي من با فاتح از ابتداي تاسيس سازمان دانشجويان بود و مشاوره اي كه در ابتدا به او مي دادم (كه به دردش هم نمي خورد) و بعد در ايسنا و گفتگوهاي هر از گاهي يكي دو ساعته و نقدهاي مداوم من به ايسنا براي كمال آن. اما اين ارتباط وقتي بيشتر شد كه سال گذشته فاتح براي گردآوري اطلاعات پايان نامه خود به ايران آمد و چون جهاد دانشگاهي، محل مناسبي را در اختيار او نگذاشت، يك ماهي مهمان ما در دانشكده علوم اجتماعي دانشگاه تهران بود و در همان دوران مقاله مشتركي را هم تاليف كرديم كه هنوز نهايي نشده است. و پس از آن نيز سفري كه من به انگلستان داشتم براي شركت در سميناري در بريستول و چند روزي را در رمضان گذشته مهمان او در منچستر بودم.

آنها كه فاتح را مي شناسند و زندگي او را ديده اند، و دقت او را در گفتار و منش ديده اند، مي دانند كه اتهام مخالفت وي با رهبري همان اندازه به واقعيت نزديك است كه ادعاي قبلي مبني بر اينكه او از ستاد موسوي چهار ميليارد تومان دستمزد گرفته است.

فاتح در دوران انتخابات، چند ساعت اندكي كه مي خوابيد، يا در خانه اقوام خود بود يا در آپارتمان 12 متري در اميرآباد كه فقط يك اتاق بود با يك تك شعله كوچك و يك خط تلفن و چند بشقاب و قوري و كتري. سال گذشته هم كه به ايران آمده بود، در يك خانه 50 متري در انتهاي خيابان خوش زندگي مي كرد و خانه او در منچستر هم از اين نوع است؛ خانه اي با حداقل امكانات و فقيرانه. چرا كه فاتح «تنها» از بورس دولت جمهوري اسلامي استفاده مي كند و بورس جهاد دانشگاهي به مراتب كمتر از وزارت علوم است و با آن، زندگي در انگلستان با رشد قيمت ها در يكي دو سال اخير نمي چرخد و لذا بايد از همه چيز زد و در همه چيز صرفه جويي كرد. و او بورس دانشگاه آكسفورد را نپذيرفته است، حتي با اين استدلال آكسفورد كه دانشجوي آكسفورد بايد فراغت كافي براي درس خواندن داشته باشد. و او تمام اوقات بيداري خود را روي پايان نامه اش گذاشته است و فراغت كافي براي خود ايجاد كرده، ولي با مناعت طبع فقيرانه.

به انگلستان كه مي خواستم بروم، با يكي از دوستان قرار گذاشتيم هديه اي براي او ببريم و چون او مي دانست كه فاتح لپ تاپ درست و درماني ندارد، يك لپ تاپ فوجيتسو زيمنس خريديم و من برايش هديه بردم. همان اول در آمد (با همان لحن گزنده ولي شيرين) كه هديه يك جعبه شيريني است يا پسته يا از اين قبيل. و تو حتما نشسته اي و حساب كرده اي كه چند شب در خانه من ميماني و هتل در انگلستان شبي چند است و خواسته اي معادل آن را بدهي. و بعد هم براي من اثبات كرد كه من اگر بخواهم لپ تاپ بخرم در انگلستان ارزان تر است و به سرعت در اينترنت جستجو كرد و با chipset (كه شروع رايجي در ادبيات او در انگلستان است) و نشانم داد كه لپ تاپي كه من ميخواهم بايد بهتر از اينها باشد و خلاصه لپ تاپ را با وكيوم باز نشده به تهران برگرداندم. اما هنوز روي ميز اتاق فاتح لپ تاپ او با يك سيم رابط به يك مانيتور قديمي وصل است، چون مانيتور لپ تاپش سوخته است. و به قول حضرت خواجه... شرم باد از همتم/ گر به آب چشمه خورشيد دامن تر كنم.

اما ماجراي رابطه او و رهبري از اين هم واضح تر است. راستش اگر فاتح نمي توانست براي ادامه تحصيل به انگلستان برگردد، در اينكه نظام از وفاداران خود حمايت مي كند، شك مي كردم. اما فاتح رفت با حمايت ها و پيگيري هاي دفتر رهبري. ارادت فاتح به رهبري و عنايت ايشان به وي، امروزي نيست. يك باري كه يكي از مطبوعاتي هاي دوم خردادي، اعتراف خود را در زندان به گردن رابطه فاتح با كيهان انداخته بود و من واسطه گفتگو بودم، فاتح گلايه مي كرد كه چرا با من اينگونه مي كنند. مني كه بيشترين فرصت را براي دوستان دوم خردادي براي طرح نظرات خود فراهم كرده ام و به او گفتم مشكل تو با آنها در اين است كه نماز جماعت رهبري مي روي. و اين اصل مساله است.

ظاهرا اگر قرار باشد كسي قرباني شود، همان عباس آژانس شيشه اي است كه قبل از جنگ كشاورزي مي كرد با تراكتور و بعد از جنگ هم كشاورزي مي كرد، ولي بي تراكتور. و اين حكايت ابوالفضل ماست.كه هر بار ارادت خود را به نظام و رهبري اثبات كرده بود و در ستاد موسوي نيز عكس موسوي را با رهبري چاپ كرده بود، و به سهم خود از حضور كساني كه آن دوران بي مهابا به همه چيز مي تاختند و اكنون به سرعت ديگران را متهم مي كنند، جلوگيري مي كرد.

اما فاتح هرگز رابطه خود را با رهبري نه انكار كرد و نه از آن سوء استفاده كرد. و هرگز كلامي خارج از مجموعه نظرات ايشان نگفت. و به تعبير خودش «چپ ولايتي» بود كه ادامه چپ خط امامي دهه شصت بود، ولي بر عكس سايرين، به عينيتي به نام ولي فقيه معتقد است نه به مفهومي به نام ولايت فقيه. اما اين اعتقاد را منافي با حضور خود در اردوگاه چپ انقلاب نمي بيند.

هستند كساني و جربان هايي كه قوت گرفتن اين جريان مستقل ولي معتقد به رهبري را خطري براي خود مي بيند و امثال فاتح را رهبران آينده اين جريان، و به هر قيمت در صدد خراب كردن او هستند.

طبيعي است كه آنانكه نمي خواهند چشم خود را بر حقيقت ببندند و موضع گيري جناحي داشته باشند، از جانب هر دو طرف با ديده خودي نگريسته نمي شوند و غريبه هايي هستند كه در ظرف سياست امروزي نمي گنجند. و ما همچنان چشم براه دوراني هستيم كه در گذشته ديده بوديم... دهه شصت عزيز.

آدرس ايميل شما:
آدرس ايميل دريافت کنندگان