منو سایت
تاريخ:چهارم خرداد 1388 ساعت 22:28   |   کد : 276
مقاله
آرمان پردازي رسانه اي در باره دستگاه حاكمه آمريكا و مقابله با تروريسم در فصل دوم سريال بيست و چهار

جوادي يگانه، محمدرضا (1388) «آرمان پردازي رسانه اي در باره دستگاه حاكمه آمريكا و مقابله با تروريسم. مطالعه موردي فصل دوم سريال بيست و چهار». راه (ماهنامه علمي فرهنگي معاونت فرهنگي جهاد دانشگاهي دانشگاه تهران). دوره اول شماره ششم. صص 43-47.



آرمان پردازي رسانه اي در باره دستگاه حاكمه آمريكا و مقابله با تروريسم

مطالعه موردي فصل دوم سريال «بيست و چهار»

سريال بيست و چهار يك سريال سياسي است در باره امنيت شهروندان آمريكايي در برابر حملات تروريستي. اين سريال كه توسط كمپاني فاكس قرن بيستم Lدر سال 2003 (فصل دوم) ساخته شده، در لس آنجلس مي گذرد، كه در آن يك سازمان آمريكايي به نام CTU عهده دار مقابله با تروريسم است. در فصل اول اين سريال، تهديدات يك گروه صرب عليه كانديداي رياست جمهوري آمريكا (كه اتفاقا يك سياه پوست است) و نحوه مقابله سي تي يو و رييس آن جك باور نشان داده مي شود؛ جك باور در اين مسير همسر خود را هم از دست مي دهد.

در بيست و چهار قسمت فصل دوم سريال، اين مساله به بحث روز جامعه آمريكا، يعني تهديد يك گروه مسلمان خاورميانه اي مي پردازد، كه قرار است يك بمب اتمي را در لس آنجلس منفجر كند. رضا نيّر، فهيم و سيد علي (كه در زيرنويس فارسي، سعيد عالي ذكر مي شود) عناصر عرب درگير اين ماجرا هستند و سعيد عالي عنصر اصلي است. تمام اينها عرب هستند و تصريح سريال بر عرب بودن و خاورميانه اي بودن آنها است، بعلاوه از نيمه سريال به بعد، فايل صوتي اي به دست مي آيد كه وزيران سه كشور عربي در قبرس جلسه اي با سعيد عالي داشته اند تا بمب را به آمريكا وارد كنند و منفجر كنند. هر چند سريال اصرار دارد كه نام اين كشورها را بيان نكند، لابد به دليل حمايت هاي آشكار و پنهان آمريكا از اين كشورها، و نقشي كه شهروندان آنها در وقايع 11 سپتامبر داشته اند و اكنون به مصلحت آمريكا و روساي آن كشورها نيست كه نام آنها ذكر شود؛ كشورهايي چون مصر، عربستان سعودي و اردن و كويت. و مشخص است كه ايران جزو اين كشورها نيست، چون نخست وزيران آنها با رييس جمهور آمريكا (مستقيما و به انگليسي) صحبت مي كنند و كشورشان با آمريكا رابطه صميمانه دارند، هر چند رضا در اولين قسمت بخش دوم سريال، مختصري به فارسي صحبت مي كند.

پس از آنكه بمب اتمي كشف و خنثي شد، رييس جمهور آمريكا بر اساس فايل قبرس دستور حمله به آن سه كشور خاورميانه را مي دهد. اما جك باور (به تنهايي) به اين نتيجه مي رسد كه اين فايل تقلبي است و يك سرمايه دار نفتي (پيتر كينگزلي) قصد دارد تا آمريكا را وارد جنگ كند تا بتواند نفت درياي خزر را به قيمت خوب بفروشد. و در آخرين لحظات است كه واقعيت كشف مي شود و سه دقيقه مانده به بمباران است كه رييس جمهور (فعلي يعني معاون رييس جمهور) آمريكا دستور لغو حمله را مي دهد و جهان از جنگ سوم جهاني مي رهد.

اما چند نكته را مي تواند در نمايش سريال از تروريسم و رياست جمهوري آمريكا بيان كرد.

نكته اول اين است كه نمي توان اين واقعيت را انكار كرد كه بنيادگرايان القاعده در وقايع تروريستي يازده سپتامبر دست داشته اند، يا لااقل مسئوليت آن را پذيرفته اند. و جامعه آمريكا با يك حمله انتحاري خطرناك روبرو شده اند. آمريكا به عراق و افغانستان حمله كرده و هنوز تروريسم از بين نرفته است و بايد جامعه را به نحوي توجيه كرد كه «جريان از چه قرار است» و چه كساني دست اندركار ماجرا هستند. در اين مسير، تمام مظنونين وارد مي شوند، يعني جريانات افراطي داخل آمريكا (در سياست و در ارتش)، مسلمانان شهروند آمريكا، گروه هاي تروريستي خاورميانه اي، كشورهاي خاورميانه (كه از نظر آمريكا حامي تروريسم هستند)، و حتي كساني كه قصد انتقام گيري از رييس جمهور آمريكا را دارند. سريال تلاش دارد تا به نوعي ميزان دخالت هر يك از آنها را در اين واقعه تروريستي نشان دهد و به نحوي پاسخ سئوالات جامعه را پاسخ دهد.

سريال تمام آنها را در اين حادثه مقصر مي داند. تروريست ها از شهروندان آمريكايي عرب تبار (يا خاورميانه اي) براي استفاده از حملات تروريستي خود استفاده مي كند. آنها نيز آگاهانه يا ناآگاه وارد ماجرا هستند. اين نوعي هشدار به آنها است، و آشوب هاي پايان سريال عليه خاورميانه اي ها، نشان از مخاطره آميز بودن وضعيت آنهاست و اينكه در صورت خطاكاري، جامعه آمريكا آنها را نخواهد بخشيد و لذا بر لبه تيغ راه مي روند و بايد بيش از اين اندازه احتياط كنند. البته دولت آمريكا نيز از آنها در برابر آشوب ها حمايت خواهد كرد، ولي در آشوب در مقابل يك آمريكايي آشوبگر، يك عرب نيز كشته خواهد شد و بعلاوه در شهرها و در شب ها، از حملات جوانان تندرو نخواهند رست. لذا احتياط بايد كرد.

البته در جريان سريال، از قاطبه آنها اعاده حيثيت مي شود. دو چهره مثبت از اين دسته،L رضا نير و نيز امام جماعت مسجدي هستند كه سعيد عالي به آن پناه مي برد. محاجه امام جماعت و سعيد عالي بخشي از اين اعاده حيثيت است. اما در هر حال، مجرمان و تروريست ها از آنها هستند. اما چند دهه است كه خاور دوري ها از اين اتهامات تبرئه شده اند و لذا سريال به سمتي حركت نمي كند كه انگشت اتهام به سمت تمام خارجي ها برود. در اين سريال يكي از نيروهاي زيردست جك باور و نيز پزشك زن بيمارستاني كه به سرعت پليس را در جريان وقايع (در ماجراي مصدوميت مگان) مي گذارد، از آسياي جنوب شرقي هستند.

كشورهاي عرب منطقه خاورميانه نيز نقشي در ماجرا دارند. گروه تروريستي «موج دوم» در كشور آنها (كه نام ندارد) آموزش مي بيند و از اين لحاظ مقصرند، يعني آنها هم بايد دست و پاي خود را جمع كنند و از اين حمايت ها دست بردارند، و گرنه عواقب خطرناكي در انتظار آنهاست؛ و اگر ديويد پالمر رييس جمهور نبود، اكنون سه كشور آنها درگير جنگ شده بود. اما حدود خطاي آنها تا همين اندازه است ولي نقش مستقيمي در حوادث تروريستي ندارند. هر چند برخي در دستگاه حاكمه آمريكا (عده اي با منافع اقتصادي و ناجوانمردانه؛ و عده اي بر اساس شواهد و براي حمايت از آمريكا) اصرار در پاسخ سريع و كوبنده دارند. اما دولت آمريكا، وقتي به اين نتيجه مي رسد كه آنها نقشي نداشته اند، حمله خود را كنسل مي كند. خود اين كشورها نيز نهايت همكاري را مي كنند، اطلاعات خانه سعيد عالي را در اختيار دولت آمريكا مي گذارند (اطلاعاتي كه مي توانست منجر به حمله به همان كشورها نيز بشود) و حتي يوسف عوده، مامور اطلاعاتي يكي از اين كشورها، خود را دربست در اختيار جك باور مي گذارد، او كمك هاي حياتي اي مي كند و در اين مسير كشته مي شود. اما حتي جك باور نيز اطلاعات خود را در اختيار او و كشور متبوعش نمي گذارد. يعني هم سطح حمايت و رابطه دولت آمريكا با اين كشورها روشن مي شود (كه محدود است و كاملا يكطرفه) و هم وفاداري نهايي آنها به آمريكا نشان داده مي شود (هر چند برخي چموشي ها دارند) و نيز در نهايت حكومت هاي آنها از اتهام تروريستي تبرئه مي شوند. و البته تهديد هم مي شوند و باز هم بايد بيشتر احتياط كنند و قاطع تر با گروه هاي تروريستي داخل كشورشان برخورد كنند.

گروه هاي تروريستي مقصران اصلي ماجرا هستند و هر چند عاملان اصلي آنها، كساني هستند كه تابعيت غربي (و آمريكايي) دارند و تحصيلات عالي دارند و با جامعه غربي به خوبي سازگار شده اند (رضا نير نيز نمونه اصلي و متهم اصلي در اين ميانه است)، ولي شهروندان آمريكايي نيز در معرض خطرند و امكان دارد كه شستشوي مغزي داده شوند و در بخشي از فيلم، به خوبي نشانه ها و علامت هاي افراطي و بنيادگرا شدن به مردم آموزش داده مي شود. ماري Lنامزد رضا يكي از عاملان اصلي حمله تروريستي است و در نهايت دستگير مي شود، او وقت حمله الله اكبر مي گويد، ولي علت تروريست شدن ماري (بنا بر يكي از بخش هاي حذف شده سريال) تجاوز سربازان آمريكايي به دوست نوجوان و همسالش، مائده در حضور ماري در مصر بوده است. فيلم هيچ همدلي اي با گروه هاي تروريستي ندارد و آنها را به عنوان مقصر نشان مي دهد.

اما اين گروه ها، كوچكتر از آن هستند كه بتوانند در جامعه آمريكا دست به حملاتي در اين سطح بزنند و نياز به كمك هايي در داخل آمريكا دارند تا بتوانند بمب را وارد كنند و آن را فعال كنند (در بخشي از فيلم كه اعضاي گروه مار كوال كشته شده اند، جك باور با تمسخر، احتمال آنكه سربازان آموزش ديده آمريكايي توسط چند تروريست انتحاري كشته شوند، رد مي كند). آنچه در فيلم نشان داده مي شود آن است كه بخش هايي از سرمايه داران نفتي، برخي از دولتمردان در سطح عالي و سناتورها، چند فرمانده ارتشي و چند نفر از نزديكان رييس جمهور همدست شده اند تا اين حمله تروريستي انجام شود، ولي همه آنها صحنه را چنان چيده اند كه بمب در آخرين لحظات منفجر نشود. جز سرمايه داران نفتي، كه فرامليتي هستند و دغدغه سود خود را دارند، نه آمريكا را؛ ساير بخش هاي اين توطئه همگي وطن پرستند، ولي بر اساس نفع خود يا تشخيص خود عمل مي كنند و قصد محدود كردن، انتقام گرفتن يا دور زدن رييس جمهور را دارند.

سرمايه دار نفتي (پيتر كينگزلي) در انتها، بي محابا و بدون اينكه دلسوزي اي نسبت به وي شود، كشته مي شود. او كسي است كه فقط منافع مي شناسد و هر كس براي او ديگر نفعي ندارد (مانند زن در دفترش يا مامور شكنجه باور) به سرعت حذف مي شود و خود او نيز بخشي از يك جريان بزرگتر است (يعني براي مكس در خارج از آمريكا كار مي كند، و باز هم دست خارج از آمريكايي ها در نهايت در كار است) و در انتهاي فيلم، مكس، باز هم بحران تازه اي مي آفريند.

تا اينجا، بخش هاي تروريستي (كه دشمن محسوب مي شوند) روشن شده اند و نسبت به آنها موضع گيري هاي روشن (و البته نه چندان ساده) شده است.

اما بخش جذاب اين سريال، از اين منظر، تصويري است كه از نهادهاي حاكم در آمريكا بيان مي كند. بخش هاي مهمي از اين توطئه، سياستمداران هستند و نظاميان بلندپايه و همسر سابق رييس جمهور. همه آنها به نوعي درگير هستند، برخي رييس جمهور را فاقد شجاعت كافي براي برخورد با دشمنان مي دانند و برخي قصد دارند كه سيطره ارتش را بر سياست حفظ كنند. برخي ديگر هم سلطه رييس جمهور بر تمام قواي نظامي را نمي خواهند و در دل تشكيلات،L نهادهاي مخفي ايجاد مي كنند. آنها براي زمين زدن رييس جمهور، حتي بوسيله بمب هسته اي هم ريسك مي كنند و كمك مي كنند تا بمب وارد خاك آمريكا شود و از گمرك بگذرد، ولي همه مي دانند كه بمب بنا نيست منفجر شود. يعني فقط يك تهديد است يا يك دردسر جدي براي رييس جمهور.

لذاست كه در ابتداي قسمت آخر فصل دو، جك باور در حمايت از رييس جمهور تنهاست. توني آليمدا و ميشل بركنار شده اند و در بازداشتند. رييس جمهور از سمت خود بر كنار شده است و در بازداشت است. حتي شاهد اساسي جعل فايل صوتي قبرس مي ميرد، چون سي تي يو هلي كوپتر را در آخرين لحظات و بالاي سر شاهد، بر مي گردانند. اما...

اما در يك لحظه ورق بر مي گردد. يعني وقتي در دقيقه نود، رييس دفتر رييس جمهور، اندكي به حقانيت نظر رييس جمهور (معزول) پي مي برد و از سي تي يو حمايت از جك باور را مي خواهد، همه به او كمك مي كنند. سي تي يو به كمك مي آيد، كاخ سفيد در آخرين لحظات عمليات را كنسل مي كند و راي به بركناري رييس جمهور را پس مي گيرد و همه چيز به خير و خوشي تمام مي شود، اما باز هم بحران ديگري در راه است، ولي بحران فعلي تمام شده است. يعني دست اندركاران توطئه، وطن پرستند، اما نظر رييس جمهور را درست نمي دانند و خودسرانه (و بر خلاف قانون) دست به اقدام مي زنند. اين كار غلط هست ولي خيانت نيست. يعني از سيستم حكومتي اعاده حيثيت مي شود. وقتي كابينه پي به خطا مي برد، استعفا مي دهند و ارتش نيز در برابر لغو عمليات مقاومت نمي كند و اين يعني تن دادن به حقيقت، ولي با دشواري و بر لبه تيغ و در آستانه جنگ؛ ولي در هر حال به خير مي گذرد. نكته جالب اينكه عامل اصلي ماجرا يعني كينگزلي را هيچ كس در سيستم نمي شناسد. يعني در هر حال سياسيون و نظاميون دستشان در اين ماجرا ديده مي شود، ولي آلوده نيست.

تنها فرد منفي در سيستم، راجر استانتون (مدير آژانس امنيت ملي National Security Agency-NSA ) است كه ناجوانمردانه عليه رييس جمهور توطئه مي كند و شهادت ناقص (يا دروغ) مي دهد و در زندان مي ماند و سريال موضع مثبتي نسبت به او ندارد، ولي در قسمت آخر مشخص مي شود كه راجر نيز مانند شري پالمر توسط كنيگزلي مورد سوء استفاده قرار گرفته و به آنها به دروغ گفته شده كه بمب قرار نيست منفجر شود.

***

اما مردان رييس جمهور: قهرمانان داستان بسيار برجسته هستند. شخص رييس جمهور فردي است بالاتر از معيارهاي انساني و در پايان نيز مي گويد كه رهبران بايد صبري بالاتر از انسان هاي معمولي داشته باشند. او تسليم قانون است (حتي اگر راي به بركناري او بدهد)؛ دغدغه كشورهاي خاورميانه و مردم بيگناه آن را نيز دارد؛ و پرسانِ اسم عربي است كه در آشوب هاي شهري كشته شده است؛ حكومت خود را به هر قيمتي حفظ نمي كند و آنجا كه (در جلسه بررسي صلاحيت خود) مي تواند دستور حمله بدهد و رييس جمهور بماند، چنين نمي كند.

علاوه بر ديويد پالمر، اعضاي سي تي يو نيز چنين هستند. جرج ميسون رييس سي تي يو در معرض تشعشع قرار مي گيرد و مردانه تا انتهاي تحمل خود مي ايستد و رهبري مي كند و چون مرگش قطعي است، خطر مي كند و با هواپيما بمب را منفجر مي كند. دستياران جك باور، توني آلميدا (رييس فعلي سي تي يو) و ميشل (معاون او)L نيز خطر زندان و اتهام خيانت را به جان مي خرند و عليرغم دستور سيستم، به جك كمك مي كنند. اعضاي سي تي يو نيز در معرض خطر هستند، در ساختمان آنها بمب گذاشته مي شود و بيش از 20 نفر آنها كشته مي شوند، اما در مخروبه انفجار عمليات ضد بمب را هدايت مي كنند و در بيست و چهار ساعت، حتي چيزي نمي خورند. يعني مجموعه دستگاه ضد تروريستي آمريكا بسيار قوي و هشيار است.

اما جك باور، كسي كه به تنهايي در بيست و چهار ساعت، دو بار آمريكا را از خطر نجات مي دهد. يك كاريزماي برجسته، كه قاتل همسر خود را تحمل مي كند؛ به سادگي مرگ را مي پذيرد (وقتي اسير نينا است) تا نينا بمب را افشا كند؛ داوطلب انفجار بمب هسته اي در يك عمليات انتحاري مي شود؛ تا سر حد مرگ (و بالاتر از آن نيز) شكنجه مي شود ولي اعتراف نمي كند؛ و به تنهايي تن به خطر مي دهد تا از وقوع جنگ جلوگيري كند. صحنه اي كه در آن جك باور به پالمر مي گويد كه چند نفر آماده انفجار انتحاري بمب هستند (در حاليكه جز خودش كسي نيست)، و نيز محاجه ميان باور و ميسون بر سر اينكه كدام با بمب خود را منفجر كنند، بسيار تاثيرگذار است. در مقابل، رييس جمهور نيز به او اعتماد كامل دارد. البته اين نقطه ضعف سريال است كه تمام حيات جامعه آمريكا به يك فرد وابسته است، فردي كه ديگران نمي توانند جاي جك باور را پر كنند و اين دغدغه وجود دارد كه اگر جك نبود چه مي شد.

ولي در هر حال، اين اطمينان به مردم آمريكا داده مي شود كه شهر در امن و امان است و اگر حمله تروريستي اي وجود دارد (كه دارد) از جان گذشتگاني هستند كه با تروريست ها مقابله مي كنند و در هر حال سعيد عالي كشته مي شود و كينگزلي كشته مي شود و راجر استانتون زنداني مي شود و در جريان انفجار بمب هسته اي هيچ كس كشته نمي شود، يعني آسوده بخوابيد كه حكومت آمريكا بيدار است. البته دغدغه هاي فراواني هست و خطرات بسيار، ولي در هر حال، خدا آمريكا را حفظ مي كند (آنچه پالمر پس از همه وقايع به مردم آمريكا مي گويد).

اين نوع از اطمينان خاطر، چيزي است كه در داستان هاي كارآگاهي وجود دارد. همه مي توانند قاتل باشند، بويژه اعضاي متشخص بورژوا، كه حتي فكر خطاي آنان به ذهن خطور نمي كند. اما در نهايت قاتل از جامعه حذف مي شود (يا توسط خودش (مانند قاضي ده سياه پوست كوچولو يا مرگ راجر آكرويد) يا توسط كارآگاه (مانند قتل در خانه ييلاقي) يا توسط پليس. در هر حال،L در پايان قصه اين اطمينان وجود دارد كه چيزي نگران كننده وجود ندارد.

***

علاوه بر مساله تروريسم، نكته برجسته در سريال 24، نمايش آن از نهاد حاكمه آمريكا و رياست جمهوري (presidency) آمريكا است. در فصل اول، يك سياه پوست كانديداي رياست جمهوري آمريكا است و او صادقانه با مردم رفتار مي كند و بي مهابا به جنگ مسائل مي رود و حتي زن خود را طلاق مي دهد، زني كه بيش از صداقت، مساله قدرت دارد. اما در فصل دوم، يك بعد اساسي از حاكميت در آمريكا تبيين مي شود، كه در اين متن قصد بيان آن را داريم.

يكي از مهمترين مشكلات در هر حكومتي، شيوه عزل حاكم منصوب است. دموكراسي اصولا نهاد نصب نيست، بلكه بيشتر بر شيوه هاي مسالمت آميز بركناري حاكم تاكيد دارد و دغدغه سوء استفاده حاكم از قدرت خود را دارد. كسي كه نصب شد (حتي اگر با راي مردم به قدرت رسيده باشد)، همواره در معرض اين وسوسه قرار دارد كه حكومت را براي خود حفظ كند، و اين كار را ترجيحا با ظاهري قانوني انجام دهد. كشورهايي با رياست جمهوري هاي مادام العمر (مصر، سوريه، آذربايجان) يا همه پرسي براي مادام العمر كردن رييس جمهور (ونزوئلا)، يا دست گردان قدرت ميان رييس جمهور و نخست وزير (مانند روسيه) نمونه هاي از اين دست با ظاهر قانوني است.

اين مساله همواره گريبانگير رهبران محبوب هستند كه خود با دست خود قدرت را رها كنند و به بعدي ها بسپارند و نترسند كه رويه هاي بعد از آنان، ناقص يا ضعيف شود. آزموني كه ماندلا و ماهاتير محمد از آن سربلند بيرون آمد و موگابه خير.

اما نمي توان مساله انتقال در حكومت را به انصاف حاكم پيوند زد و بايد راهكارهايي قانوني براي آن يافت. در حكومت هاي جمهوري، مهمترين اين شيوه، موقت بودن دوره رياست جمهوري و نيز محدود بودن دفعات انتخاب است، كه در هر حال، مي تواند از ديكتاتوري هاي فردي جلوگيري كند. بخش ديگري از اين راه حل،Lتفكيك قوا است، يعني هيچ نهادي تمام قدرت را در جامعه در دست نداشته باشد.

جان لاك در رساله دوم در باره حكومت، پا را از اين فراتر گذاشته و امكان انقلاب عليه دستگاه حاكمه را نيز طرح مي كند، اگر آنها به تعهدات خود وفادار نمانده باشند؛ و انديشه سياسي در آمريكا بسيار متاثر از لاك است. از نظر لاك، قدرت قانونگذاري امانتي است كه براي رسيدن به برخي اهداف در اختيار آنها قرار گرفته است. زماني كه مردم متوجه اين نكته شوند كه آن قدرت بر خلاف اعتمادي كه به آن شده است عمل مي كند، هنوز داراي اين قدرت برتر هستند كه قدرت قانونگذاري را از ميان بردارند يا آن را تعويض كنند. لذا لاك از حق انقلاب دفاع مي كند. وقتي حكومت با انكار قانون طبيعت و محدود كردن آن به قدرت خود، وضعيت جنگ را باز مي گرداند، به درستي مي توان در برابر آن مقاومت كرد و يا آن را به زور از ميان برداشت.

در سريال تعارض ميان آزادي فردي و حقوق جمعي به وضوح مطرح مي شود، مساله اي كه همواره دغدغه فيلسوفان سياسي بوده و در جامعه شناسي با تعارض ساختار و كنش به نوعي ديگر مطرح شده است. در سريال هنگام بحث از صلاحيت پالمر، ران ويلند به عنوان مدرك عدم صلاحيت رييس جمهور معرفي مي شود. ران خبرنگاري است كه به دليل اينكه كه مي خواست خبر احتمال انفجار هسته اي را به صورت عمومي منتشر كند، و شهرت پيدا كند، توسط رييس جمهور به صورت غيرقانوني در يك محل نگه داري مي شود. در محاجه پالمر و آرون، رييس جمهور سئوال مي كند كه «آيا جان چند هزار آمريكايي از چند ساعت اصل اول قانون اساسي تو كمتر اهميت دارد؟» و ران در جواب مي گويد كه «نه، ولي با توجه به قانون اساسي، اين تصميم با من بود، نه با رييس جمهور»، و رييس جمهور مي گويد «من تلاش كردم تا امنيت مردمي را با حقوق ران كنار هم قرار دهم»، اما سريال به نوعي از نظر ران حمايت مي كند، هر چند چاره اي جز عمل رييس جمهور نبوده است و سريال اين مساله را حل نمي كند.

***

جامعه آمريكا نمونه اي از اين تفكيك قوا است، كه در آن رييس جمهور فرمانده كل قواست، ولي ساير نهادها نيز نقش هاي مقتدرانه دارند و توكويل در دموكراسي در آمريكا معتقد است كه دغدغه قانونگذاران و واضعين قانون اساسي در آمريكا اين بوده كه قوه مجريه اي ايجاد كنند كه تابع و مطيع نظر اكثريت باشد و از طرف ديگر چنان قدرتي را احراز نمايد كه بتواند آزادانه در حدود وظايف خود عمل نمايد. اين قدرت آن قدر وسيع است كه براي بكار بردن آن فرصتي به دست نمي آيد. از نظر او در آمريكا، رييس جمهور نفوذ زيادي دارد ولي رهبري و اداره امور به عهده او نيست، زيرا قدرت عاليه مملكت در دست عامه ملت است. ولي در اين سيستم تفكيك قوا، با وجود همه قيد و بندهاي تعبيه شده بر قدرت رييس جمهور، باز هم دغدغه سوء استفاده از قدرت توسط رييس جمهور نگران كننده است. بويژه كه واترگيتي هم بوده كه در آن نيكسون براي انتخاب مجدد، براي تخريب رقيب تلاش مي كند.

براي تطهير نهاد حكومت در آمريكا، سريال بيست و چهار تلاش دارد تا گوشه اي از اين محكم كاري را نشان دهد. در سريال، ارتش و برخي از سياسيون اصرار دارند تا به سرعت به سه كشوري كه در انفجار هسته اي لس آنجلس دست داشته اند، حمله غافلگيرانه شود و انتظار دارند كه رييس جمهور نيز از اين تصميم حمايت كند، اما پالمر (كه در فيلم، علاوه بر دغدغه آمريكايي ها، به فكر بيگناهان سه كشور خاورميانه اي هم هست)، در اين تصميم ترديد دارد و لذا دستور لغو عمليات را مي دهد. عده اي از برجسته ترين تصميم گيران آمريكا، يعني معاون رييس جمهور، رييس دفتر رييس جمهور و رييس قوه قضاييه، به اين نتيجه رسيده اند كه پالمر در تصميم گرفتن در اين باره ناتوان است و از آنجا كه اين وضعيت را براي آمريكا خطرناك مي گيرند، به دنبال بركناري او هستند. استدلال آنها نيز (مطابق آنچه نمايش داده مي شود) قدرت نيست، بلكه به نظر ارتش، با تاخير در اجراي عمليات، تلفات سربازان آمريكايي ده ها هزار نفر بيشتر خواهد شد. لذا مساله، جان سربازان آمريكايي و لزوم محافظت از آن است و اين استدلال قالب تاملي است.

قانون اساسي آمريكا نيز چنين فرصتي در اختيار آنها گذاشته است، بند 4 ماده 25؛ كه مي گويد هر گاه معاون اول و نيمي از اعضاي كابينه تشخيص دهند رييس جمهور توانايي استفاده از توانمندي ها و اجراي وظايف شغل خود را نداشته باشد، معاون اول بايد فورا به عنوان رياست جمهور اجرايي، مسئوليت را بر عهده بگيرد. يعني وقتي اكثريت كابينه بر اين ناتواني صحه بگذارند و آن را تاييد كند، رييس جمهور از سمت خود بركنار مي شود و معاون اول بجاي او، رييس جمهور خواهد شد و البته رييس جمهور بركنار شده، فرصت اعتراض به كنگره را خواهد داشت.

اين بند قانون اساسي آمريكا تاكنون مورد استفاده واقع نشده، اما در فيلم نشان داده مي شود كه اين امكان در ذهن عناصر هيئت حاكمه آمريكا وجود دارد و به وقت لزوم از آن استفاده مي شود؛ يعني اگر تاكنون استفاده نشده، چون ضرورتي بر استفاده از آن نبوده است. و اين بدان معني است كه از نظر عناصر سياسي آمريكا، روساي جمهوري آمريكا همواره مقتدرانه از جامعه آمريكا حمايت كرده اند.

اين بركناري، كه حادثه اي عظيم است، بسيار آرام و مسالمت آميز نشان داده مي شود، و در ساعت 4 تا 5 صبح رخ مي دهد، يعني در هر لحظه عدم صلاحيت رييس جمهور محرز شود، محقق خواهد شد و نهاد حاكمه لحظه اي هم تعلل نخواهد كرد. از يك طرف رييس جمهور به بركناري تن مي دهد، عليرغم اينكه واضح است كه عليه او توطئه شده (و معلوم نيست كه معاون اول، مشخصا در آن دست داشته است يا خير) و بخش مهمي از اعترافات راجر استانتون حذف شده است؛ بخشي كه اگر بود، رييس جمهور بركنار نمي شد. اما رييس جمهور خونسردانه (و با چهره اي سرد و سنگي كه ناشي از بي اهميتي مقام نزد او است) ايستاد و نظاره گر راي گيري بود و خونسردانه و آرام بركناري از قدرت را پذيرفت و به آرامي و بدون بيان كلمه اي (پس از راي گيري) تن به توقيف موقت داد.

از طرف ديگر، معاون اول و وزراي كابينه (كه همه منصوب رييس جمهور هستند) شجاعانه در حضور رييس جمهور راي علني خود را دادند و بر اساس آن رييس جمهور بركنار شد و وقتي كه فهميدند كه اطلاعات داده شده به آنها نادرست بوده و حق با رييس جمهور بوده است، هم دستور لغو عمليات نظامي را دادند و هم حكومت را به پالمر برگرداند و تمام كساني كه عليه رييس جمهور راي داده بودند استعفا دادند. البته اين بعد از ماجرا مساله اي پيچيده است: وقتي رييس جمهور بركنار مي شود و معاون اول سوگند ياد مي كند، چگونه مي توان بدون طرح مساله در كنگره و راي كنگره، حكومت را برگرداند. سريال در اين باره ساكت است.

رفتار رييس جمهور پس از اين ماجرا نيز مدني است. يعني اولا در دوران بازداشت، بزرگوارانه تن به درخواست معاون خود براي گفتگو با نخست وزير تركيه مي دهد، كه هنوز نمي داند رييس جمهور بركنار شده است: تنها به خاطر جان خلبانان آمريكايي. و ثانيا پس از بازگشت به قدرت، همه افراد را در پست هاي خود ابقا مي كند و تنها به نصيحت آنها اكتفا مي كند. اما تنها مايك نوويك، رييس دفتر خود را بركنار مي كند. او كه در دقيقه نود دستور حمايت از جك باور را داده بود، به اين دليل عزل شد كه بايد تا آخرين لحظه در كنار رييس جمهور مي ايستاد و اصولا او براي حمايت از رييس جمهور منصوب شده بود. يعني مخالفت اعضاي كابينه با رييس جمهور قابل قبول است، ولي مخالفت دستيار رييس جمهور خير. پالمر در اين ماجرا به موقع خشونت به خرج مي دهد و به موقع گذشت مي كند.

رسانه در اين سريال، وظيفه آگاهي بخشي به شهروندان آمريكايي را ايفا مي كند و نقاط خلاء يا ناگفته حكومت در آمريكا را بيان مي كند و اين اطمينان را به آنها مي دهد كه همه راه هاي براي جلوگيري از سوء استفاده از قدرت در نظر گرفته شده است و بيش از اين نمي توان ابزارهاي كنترلي براي كسي گذاشت كه قدرت فائقه را در كشور دارد.

علاوه بر آموزش، طرح اين مساله، به نوعي آرامش بخشي را نيز به همراه دارد. يعني وقتي در تلويزيون آمريكا، مساله امكان بركناري رييس جمهور طرح مي شود، مساله ديگر تابو نيست. مهم نيست كه در واقعيت آيا اين امكان براي اعضاي كابينه وجود دارد يا خير، ولي امكان آن (و تعبيه روش تحقق آن در قانون اساسي و نشان دادن اجراي آن در يك مدل فرضي در قالب سريال) آرامش بخش است. كما اينكه معاون رييس جمهور نيز خود اذعان مي كند كه اين يك وضعيت منحصر به فرد در تاريخ ايالات متحده است.

همچنين سريال به يك مساله اساسي در افكار عمومي آمريكا (در سال 2003) نيز پاسخ مي دهد و آن اينكه آيا حمله به عراق (و افغانستان) كار درستي بوده است يا خير. وقتي رييس جمهور وقت آمريكا آن اندازه نگران خون بيگناهان آمريكايي و غيرآمريكايي است كه حتي حاضر است رياست جمهوري خود را از دست بدهد ولي حمله را بر اساس مدارك غيرمستند ترتيب ندهد، لذا حمله به عراق، قطعا بر اساس مدارك مستند بوده است.

***

مساله اين متن، تمجيد از دستگاه حاكمه آمريكا يا رسانه آن نيست (و البته محتواي ضد اسلامي و ضد ايراني بارز آن را نيز تاييد نمي كند)، بلكه درس هايي است كه از آن مي توان براي رسانه و دستگاه سياسي جمهوري اسلامي گرفت. نقاط ناگفته فراواني است كه قانون به سرعت از آن گذشته و يا ساكت است، مقولاتي مانند نحوه پرسش از رهبري؛ امكان بركناري رييس جمهور يا انحلال مجلس توسط رهبري، و همه آنچه در اصل 110 تحت عنوان «حل و فصل معضلات نظام كه از طرق عادي قابل حل نيست»، آمده است (اگر مجلس ششم يا خاتمي از رهبري اطاعت نمي كرد، اگر انتخابات مجلس هفتم را برگزار نمي كردند و...)؛ اختلاف قوا و نحوه حل آن؛ مساله امكان يا عدم امكان رياست جمهوري زنان؛ و يا مسائلي مانند اگر رهبر راي ملت را براي رييس جمهور منتخب تنفيذ نكرد، چه پيش خواهد آمد و اصولا عدم تنفيذ بايد انجام شود. اين نوع از مسائل، به خوبي توسط رسانه قابل طرح است، به شرط آنكه به اندازه كافي در باره نحوه نمايش آن تامل شده باشد و به شرط آنكه كساني عهده دار طرح آن باشند كه هيچ شائبه اي در باره حقانيت نظام نداشته باشند.

سريال بيست و چهار نشانه خوبي است از اينكه مي توان با برنامه ريزي، دشوارترين دقايق را نيز به تصوير كشيد، تا نه تنها آشوبي در جامعه ايجاد نشود، بلكه برعكس، با طرح آن، و امكان ايجاد پرسش در آن باره، نظام را مقتدرتر نمود. به شرط آنكه...

آدرس ايميل شما:
آدرس ايميل دريافت کنندگان