منو سایت
تاريخ:بيستم و يکم اسفند 1387 ساعت 20:26   |   کد : 262
يادداشت
بازگشت به آينده و ايده امام خميني(ره)
 

منتشر شده در سايت قلم نيوز. ۲۱ اسفند ۱۳۸۷. براي مشاهده قسمت اول مطلب در آن سايت اينجا و براي مشاهده قسمت دوم اينجا را ببينيد.

مي توان از امام خميني تعابير گوناگون داشت، يكي بصورت واقعيت تاريخي، و ديگري بصورت يك مفهوم يا ايده، كه در آن ديگر شخص ايشان مد نظر نيست، بلكه نگاهي جامع به تمام رفتار و نظرات ايشان دارد و تلاش دارد تا آن را يكپارچه كند. و در اين مسير از برجسته كردن برخي نكات و چشم پوشي از برخي ديگر گريزي ندارد، اما منظومه اي فراهم مي آورد كه در آن منطق رفتاري امام خميني در گذار تاريخ قابل فهم باشد و رفتار ايشان در دوراني 50 ساله مفهوم گردد.

پذيرش ايده امام خميني بدان معنا نيست كه تمام آنچه در تاريخ انقلاب رخ داده، مورد پذيرش باشد. برخي از نقاط در تاريخ انقلاب وجود دارد كه تاكنون در باره آن كمتر صحبت شده و تمام بار مسئوليت آن در سكوت دست اندركاران آن دوران، بر عهده امام افتاده است. اما باز كردن بحث هم تاريخ انقلاب را روشن مي سازد و هم افق نگاه امام را. گفتگوي پيرامون ورود به خاك عراق پس از فتح خرمشهر، بحثي بود كه باز شد و مساله اي هم ايجاد نشد. چند نكته ناگفته ديگر هم وجود دارد كه در سكوت اصحاب انقلاب، ديگران آن را در سايت ها و شبكه ها و داستان هاي خود طرح مي كنند و هر چه مي توانند، شبهه ايجاد مي كنند.

همچنين ايده امام خميني بدان معنا نيست كه امام خميني در جايگاه عصمت قرار دارد و هر چه ايشان گفته يا انجام داده، درست است. اما اشتباهات انقلابيون در ابتداي انقلاب بسيار كوچكتر از آن است كه نشان داده مي شود يا از بيان آن هراس وجود دارد (چه به صورت مطلق و چه در مقايسه با انقلاب هاي ديگر جهان). و اشتباهات امام خميني بسيار كمتر از اشتباهات مسئولان انقلاب اسلامي است و حضرت ايشان در بسياري موارد با هدف ايجاد توان رهبري در مسئولان يا به دليل فقدان آمادگي اجتماعي، با نظر رايج موافقت كرده اند، هر چند كه آن را نادرست مي دانسته اند. حضرت امام اين مساله را به روشني در نامه 6 فروردين 1368 بيان كرده است.

اما ايده امام خميني را مي توان بازتعريف كرد، بگونه اي كه كليت آن از بين نرود و جامعيت آن حفظ شود، و آن را بهبود بخشيد. اين بهبود، پروژه آينده انقلاب اسلامي است. اين متن با اين هدف نگاشته شده است و با همين مبنا، هر جا از اين به بعد نام شريف امام ذكر شده، منظور آن ايده است و لذا به صيغه مفرد از آن ياد شده است.

نكته ديگر اينكه در اين متن، تعمدا و براي فهم درست تر منظور اصلي، آن مفهوم برجسته شده و از ساير موارد چشم پوشي شده است. عدم ذكر آن موارد به معناي انكار آن نيست، كما اينكه در باب دوران پساامام، تنها به ذكر موارد قابل نقد اكتفا شده و اين به معناي انكار پيشرفت هاي دوران بعد از امام نيست، بلكه بر فقدان مواردي از ايده امام، انگشت گذاشته مي شود.


امام خميني همواره دورتر از افق هاي جامعه ايران حركت كرده است و همواره علم جنگ را آنسوي لشگر دشمن زده است. و ياران ايشان براي حضور نزد پرچم، و آغاز نبرد، بايد ابتداي مبارزه، از تمام لشگر دشمن عبور كرده باشند، و اين يعني پايان نبرد، كه نزد امام ابتداي كار است.

امام همواره مفاهيمي برآمده از سنت را استفاده كرده و همواره به زبان مردم كوچه و بازار سخن گفته است. هيچگاه با اتكاي به مردم، به استهزا و حذف نخبگان نپرداخته و هيچگاه به اميد نخبگان و با توسل نظريه هاي آنها، با مردم و آرمان ها و رفتارهايشان در نيفتاده است. در ميانه اي كه هنوز سنت كارآمدتر از تجدد است و گاه به كمك تجدد نيز آمده، هرگز به اصلاح مستقيم سنت دست نزد و مي دانست كه اصلاح و تغيير صريح سنت در اين زمانه، به تضعيف سنت و نيز فاصله گرفتن سنت از نظام منجر خواهد شد و چون نظام اسلامي متكي به سنت است، در جدال ميان سنت ريشه دار و نظام، اين نظام است كه ضربه خواهد خورد. امام هر چند از انديشه ها و نهادهاي مدرن استفاده كرد، آنها را روبروي سنت قرار نداد و هميشه اولويت را به سنت داد.

رژيم پهلوي (بويژه در دو دهه آخر) آنچنان رفتار مستبدانه و نادرستي را در پيش گرفته بود كه همه آنانكه حتي اندكي دل در گروي ايران داشتند، با آن به مخالفت برخاستند. اما در مبارزه، از همان ابتدا، رفتار مبارزاتي، نوع مبارزه و نيز نوع رفتار امام خميني با حريفان و همراهان متفاوت بوده است. امام خميني از ابتداي مبارزه، يك شيوه روشن و واحد را براي مبارزه داشت كه هرگز از آن عدول نكرد. و مردم ايران هوشمندانه شيوه و منش امام را پذيرفتند و روايت امام از مبارزه، روايت مقبول و پذيرفته، شد.

امام در نقد رژيم پهلوي، هرگز سطح اعتراض را به مسائل جزيي فرونكاست. آنچه براي امام مهم بود، اسلام بود و استقلال و آزادي و توجه به مردم؛ همانها كه در اساسي ترين شعار انقلاب اسلامي نيز بازتاب يافت. امام هرگز به مسائل جزيي (مانند مسائل اخلاقي و جنسي كارگزاران رژيم پهلوي) نپرداخت و هيچ بخشي از جامعه را از حضور در جريان انقلاب منع نكرد و حذف نكرد هر كس شيوه امام را براي مبارزه مي پذيرفت، در صف همراهان امام قرار مي گرفت. در ابتداي مبارزه، تلاش كرد تا امراي ارتش را و نيز شخص شاه را بر عليه سلطه آمريكا برانگيزاند، چنانچه در سال 57، ارتش را به صف مردم فراخواند و در سخنراني در بهشت زهرا (س) در 12 بهمن 57 فرمود: «ما ... مى خواهيم كه ارتش ما مستقل باشد. آقاى ارتشبد، شما نمى خواهيد، آقاى سرلشكر، شما نمى خواهيد مستقل باشيد؟ شما مى خواهيد نوكر باشيد؟! .... ما مى خواهيم تو آقا باشى.» و چنانچه پس از عزل بني صدر از رياست جمهوري، او را به كلي كنار نزد و خواستار حضور او در صحنه دانشگاهي شد و تلاش كرد تا ميان او و براندازان فاصله اندازد. كما اينكه عليرغم مخالفت شديد با ماركسيست ها و كمونيست ها، در پيام به گورباچف، آنها را «فرزندان انقلابي جهان» خواند كه در حصارهاي آهنين زنداني شده اند.

براي نمونه در برخورد با لايحه انجمن هاي ايالتي و ولايتي نيز امام، دلسوزانه به دنبال ترقي مملكت بود و به صراحت فرمود:

منفور نكنيد سلطان مملكت را. ما نصيحت مى كنيم اين هفده دى را به وجود نياوريد. ما مفاسد را مى دانيم؛ حفظ كنيد اين مملكت را. ترقيات مملكت به هفده دى نيست. ترقى مملكت به دانشگاه است كه آن را به اين صورت در آورده ايد ..صد سال است به يك معنى دانشگاه داريم اما هنوز يك لوزتيْن سلطان را مى خواهند عمل كنند بايد از خارج طبيب بيايد! سد كرج را بايد خارجيها درست كنند! يك خط و جاده را بايد خارجيها بيايند بكشند! اينها را التزامات بين المللى اقتضا مى كند؟! ...اگر مى گوييد فرهنگ داريم، ذخاير داريم، محصل داريم، طبيب و مهندس داريم، پس چرا از خارج استخدام مى كنيد؟ ... علما با چه امر اقتصادى مخالفند؟ شما سد خواستيد بسازيد جلوتان را گرفتند؟ كارخانه خواستيد وارد كنيد نگذاشتند؟ ما مى گوييم ذوب آهن را خراب نكنيد؛ ذوب آهن كرج را خيال مى كنيد ما خبر نداريم چه كرديد؟ ... شما ببينيد بيست و چند سال است از اين كشف حجاب مفتضح گذشته است؛ حساب كنيد چه كرده ايد؟ ... كسانى كه شما از آنها تقليد مى كنيد، دارند به آسمان مى پرند، شما به زنها ور مى رويد؟ (صحيفه امام، ج 1: ص 118؛ 11 آذر 1341)

در رفتار مبارزاتي امام، در شروع مبارزه، پس از رحلت آيت الله بروجردي، همگان به دنبال نوعي مدارا يا اعتراض محترمانه بودند و امام، برعكس، تلاش داشت تا فرصتي فراهم كند كه رژيم شاه پرده از چهره رياكارانه خود بردارد و خصلت واقعي خود را نشان دهد. در شش ماهه ابتداي مبارزه بارها اين تلاش تكرار شد: يك بار در لايحه انجمن هاي ايالتي و ولايتي، يك بار در سالگرد كشف حجاب، يك بار در لوايح شش گانه و ديدار شاه از قم، بار ديگر در آغاز ماه مبارك رمضان و تعطيلي مساجد در آن ماه، و بالاخره در دوم فروردين و حمله ساواك به مراسم سالگرد شهادت امام جعفر صادق (ع) و شهادت سيد يونس رودباري. تمام اين ماجرا كمتر از شش ماه زمان برده است. يعني امام شش ماه پس از آغاز مبارزه، اكنون صاحب يك شهيد شده است و اين همان است كه امام مد نظرشان بوده است؛ نه ريختن خون جوانان، بلكه افشاي ماهيت واقعي رژيم شاه.

و امام پس از آن، با اتكاي به آن شهيد و با الهام از حماسه كربلا، با شدت بيشتري مبارزه عليه رژيم شاه را دنبال كرد و به سرعت توانست محمدرضا پهلوي را در موقعيتي قرار دهد كه ايده ضدديني خود را را افشا كند. شاه در ارديبهشت 1342 در كرمان روحانيت را حيوان نجس خواند و رضا قطبي در تحليلي از علل سقوط رژيم پهلوي، روز بيان آن سخنراني را نقطه پايان رابطه حكومت و روحانيت، و شاه و مرجعيت دانست. يعني اين رابطه، يك طرفه، از سوي شاه پيش از پانزده خرداد قطع شد. امام تمام زمينه ها را براي انقلاب فراهم كرده بود، و اكنون بهترين فرصت بود، يعني محرم.

پانزده خرداد، بر اساس شيوه مبارزه امام، مي توانست انقلاب را به پيروزي برساند، زماني كه دشمن و همراهان و مبارزه، همه آشكار شده بودند و تمام ظرفيت و منويات خود را ظاهر كرده بودند. اما نشد. امام زندان بود و ديگران، همت خود را در بيرون آوردن امام از زندان و جلوگيري از اعدام وي گذاشتند نه دنباله مبارزه. همين شد كه پس از آزادي امام از حصر در ابتداي 43، ديگر فضا، آن فضا نبود. رهبر انقلاب مي گويند در ديداري كه با امام در حصر داشتم، به ايشان عرض كردم شما يك شهيد (شهيد رودباري) داشتيد و 15 خرداد را ايجاد كرديد، و در 15 خرداد اينهمه شهيد در اختيار ما بود و نتوانستيم استفاده كنيم.

15 خرداد فرصت مناسبي بود كه مرجعيت شيعه نتوانست از آن بهره برداري كند. شايد امام خود را مهياي مرگ كرده بود، تا انقلاب با خون ايشان به پيروزي برسد. امام خميني 4 روز پيش از عاشوراي 42 ميگويد:

ما افتخار مى كنيم كه مانند سيدالشهداء روز عاشورا كشته شويم، و بچه هاى ما را اسير كنند و اموالمان را غارت نمايند. در عوض اسم ما تا ابد باقى خواهد ماند. اولًا، كار اينها با يزيد هيچ فرقى نمى كند؛ ثانياً، اگر بخواهند چنين عملى را انجام دهند و بخواهند دستجات ما را بكوبند و مردم را به قتل برسانند، ما نيز از هم اكنون مانند حسين اعلام مى كنيم كه: هر كه با ماست به طرف ما بيايد و هركس كه با ما نيست به سمت لشكر يزيد برود. يكى از كسانى كه بايستى در راه حضرت سيدالشهداء آغشته به خون خود شود، خمينى است. حال كه چنين است، بايد ما روز عاشورا را در قم، كربلاى حسين قرار بدهيم، تا يك كربلاى ثانى درست كنيم؛ و مردم براى زيارت به قم بيايند. چه افتخارى بالاتر از اين كه در راه دين، در راه حسين، در راه استقلال مملكت كشته شويم. (صحيفه امام، ج 1، ص 240. 9 خرداد 1342)

روايت امام از صبح 15 خرداد كه امام را به تهران مي بردند و نزديك پالايشگاه به فرعي اي پيچيدند و امام حس كرد كه كار تمام است، زيباست: «به قلب خود مراجعه كردم و ديدم كه والله نترسيده ام».


امام بعد از 15 خرداد، به شيوه مبارزه خود رجوع كرد و از مرجعيت شيعه به روحانيت و نيز به مردم كوچه و بازار متوسل شد. و اين شيوه تازه، نيازمند زمان بود تا بسط يابد و پذيرفته شود.

در جمود حوزه هاى علميه آن زمان كه هر حركتى را متهم به حركت ماركسيستى و ياحركت انگليسى مى كردند، تنى چند از عالمان دين باور، دست در دست مردم كوچه و بازار، مردم فقير و زجر كشيده گذاشتند و خود را به آتش و خون زدند و از آن پيروز بيرون آمدند .. (صحيفه امام، ج 21، ص 240. 25 دي 1367)

پيروزي انقلاب اسلامي هم بر همين اساس بود: با شيوه هاي سنتي (روضه، منبر، اعلاميه و استفاده از فرصت هاي رمضان و محرم) و البته پذيرش و استفاده از ابزارهاي مدرن (مصاحبه با خبرنگاران خارجي، و نوار كاست و استفاده از تلفن) در كنار آن (به صورت فرعي)؛ با مضامين و شعارهاي سنتي و ويژه انقلاب (اسلام، عدالت، مستضعفين، اسلام ناب و...) و نه مفاهيم با بار معنايي متفاوت (مثلا امپرياليسم)؛ با ميدان مبارزه متفاوت (آمريكا و اسراييل در ابتداي مبارزه و پيش از 15 خرداد، و نظام سلطه پس از قطعنامه- يعني همان ميدان اوليه) و با اهداف متفاوت و كاملا متعالي.

اهداف امام در مبارزه همواره بگونه اي بوده كه ساختار رايج مبارزه را تغيير مي داد و ديگران را وادار به متابعت از امام مي كرد. در ابتداي مبارزه و در 15 خرداد، امام از اسراييل و يهود و آمريكا، به عنوان دشمن نام برد و مبارزه را از دعوي مشروطه خواهي نجات داد. پس از انقلاب نيز، امام با اصرار بر تداوم تصرف لانه جاسوسي، عادي سازي رابطه با آمريكا را تقريبا محال كرد. در دوران جنگ و دوراني كه عده اي به دنبال صلح يكطرفه با صدام و عده اي در آرزوي يك پيروزي محدود اما سرنوشت ساز بودند، امام «جنگ تا رفع كل فتنه در جهان» را مطرح كرد. پس از جنگ نيز كه عده اي به دنبال عادي شدن رابطه با جهان بودند و عده اي ديگر نااميد از مبارزه بودند و تصور مي كردند مشعل مبارزه خاموش شده است، امام با نامه به گورباچف و با پيام به مسلمانان در ارتداد سلمان رشدي ميدان مبارزه را به ميدان سرخ مسكو و كنار تايمز كشاند و باز هم مبارزه را در سطحي مطرح كرد كه تمام ساختارها را تغيير داد. فتواي قتل سلمان رشدي نمونه اي از تغيير سطح مبارزه است. كسي نيست كه بتواند لزوم قتل اهانت كننده به پيامبر (ص) را انكار كند و كسي نيست كه بتواند اين فتوا را پس بگيرد. فقط ديگران چشم خود را بر اين اهانت بسته بودند و امام بگونه اي فضا را چيد كه ديگران وادار شدند صريح دين را اقرار كنند.

و امام در زمانه شكست هاي ظاهري، آموزه مبارزه خود را بيان كرد. وقتي كه با پذيرش قطعنامه، ايده «جنگ تا آخرين منزل، آخرين نفس و آخرين قطره خون» را كنار گذاشته و جام زهر را سر كشيده بود، در همان پيام، سطح مبارزه را از دنياي فقر و گرسنگي تعالي بخشيد:

نبايد شهادت را تا اين اندازه به سقوط بكشانيم كه بگوييم در عوض شهادت فرزندان اسلام، تنها خرمشهر و يا شهرهاى ديگر آزاد شد. تمامى اينها خيالات باطل ملي گراهاست. ما هدفمان بالاتر از آن است. ملي گراها تصور نمودند ما هدفمان پياده كردن اهداف بين الملل اسلامى در جهان فقر و گرسنگى است. ما مى گوييم تا شرك و كفر هست، مبارزه هست. و تا مبارزه هست، ما هستيم. ما بر سر شهر و مملكت با كسى دعوا نداريم. ما تصميم داريم پرچم «لا اله الّا اللَّه» را بر قلل رفيع كرامت و بزرگوارى به اهتزاز درآوريم. (صحيفه امام، ج 21، ص 89. 29 تير 1367)

و امام در وصيت نامه خود، اين هدف را «يك دولت اسلامي با جمهوري هاي آزاد و مستقل»، كه با تحقق آن، «همه مستكبران جهان را به جاي خود خواهيد نشاند و همه مستضعفان را به امامت و وراثت ارض خواهيد رساند»، دانست و در پيام حج سال 66، آن را «شكوفايي گل آزادي و توحيد و امامت در جهان نبي اكرم (ص)» بيان كرد.



ا
مام همواره اصرار داشت كه خطوط تمايز راه خود با ديگران را به صراحت روشن كنند. اين صراحت در دوراني كه هنوز نه از تاك نشان بود و نه از تاكنشان، با عقل متعارف مبارزه سازگار نبود. در 5 مرداد 57، امام در نامه اي تاكيد دارد كه آغاز مبارزه از 15 خرداد 42 است و رهبر آن فقط روحانيت.

نهضت مقدس اخير ايران كه ابتداى شكوفايى اش از 15 خرداد 42 بود صددرصد اسلامى است، و تنها به دست تواناى روحانيون با پشتيبانى ملت مسلمان و بزرگ ايران پى ريزى شد، و به رهبرى روحانيت، بى اتكا به جبهه اى يا شخصى يا جمعيتى اداره شده و مى شود. و نهضت پانزده ساله ما چون اسلامى است، بى دخالت ديگران در امر رهبرى- كه از آنِ روحانيت است- ادامه دارد و خواهد داشت؛ و آنان كه اخيراً براى جلب منافع شخصى به جنب و جوش افتاده و مى خواهند نهضت اسلامى را آلوده كنند و يا آن را متكى به بعض جناحها يا دنباله رو معرفى نمايند حتماً سوء قصد دارند؛ و احياناً با ساختن بعضى از آنان با دستگاه جبار مى خواهند نهضت را متوقف و شاه را مصون نگه دارند. ملت ايران بايد با هوشيارى تمام و ترديد بدانان نگاه كنند . (صحيفه امام، ج 3، ص432. 5 مرداد 1357)

و اندكي بعد در پاسخ به گلايه دكتر يزدي از اين صراحت در تعيين مرزها، از ايشان دلجويي مي كند و نقش وي را در مبارزه (و نه رهبري آن) يادآوري مي كند، اما از نظر خود بر نمي گردد، يعني كه مبارزه اخير مردم، همان است كه از 15 خرداد به رهبري امام آغاز شده و لذا ديگر جريانات، آن نيست كه مردم پذيراي آن شده اند:

مرقوم شده بود كه در بند اول اعلاميه 21 شعبان 98 ابهامى است كه آلت دست بعضى از افراد مغرض شده است. بايد متوجه باشيد كه آن بند به دنبال مطالبى بود كه نهضت ايران را غير اسلامى معرفى مى كرد و دانسته يا ندانسته ملت را از آن جدا مى نمود، و زحمات چندين ساله همه را به نفع شاه هدر مى داد. در اين مورد خطير من مكلف بودم اشتباه آنان را گوشزد نمايم و پايه هاى اساسى مبارزه ايران را نشان دهم. لذا صريحاً اعلام مى دارم كه اين بند مربوط به كسانى است كه نهضت اصيل ايران را به امر سياسىِ غير اسلامى ترسيم مى نمايند كه نتيجه اش حفظ شاه است نه كسانى كه در نوشته ها و مصاحبات خود، شاه را محكوم و ايران را بر سر دو راهى «آزادى» يا «شاه» قرار مى دهند، و نه كسانى كه در طول مبارزات در نوشته ها و سخنرانيهاى خود پيوستگى و همگامى خود را با اسلام، و انزجار و تبرىِ خود را از رژيم منحط پهلوى اعلام نموده اند؛ چنانچه در اكثر نوشتجات خود بدان تصريح نموده اند.. (صحيفه امام، ج 3، ص 448. 1 شهريور 1357)

كما اينكه پس از آن نيز وقتي مهندس بازرگان و دكتر سنجابي (رهبران نهضت آزادي و جبهه ملي) در پاريس به ديدار امام مي روند و خبرنگاران زيرك خارجي از «تفاهم» سخن مي گويند، امام با صراحت مي گويد تفاهمي در كار نيست، من نظراتم را گفتم و ايشان پذيرفتند.

اما مذاكرات با آقايان بازرگان و سنجابى، بله اينها آمدند و من مسائل ايران را و مصالح ملت را به آنان گفته ام و آنان هم مخالفتى ابراز نداشتند. (صحيفه امام، ج 4، ص 430. 15 آبان 1357)

و در همان دوران، هيچ جايي براي ماركسيست ها در نظام اسلامي قائل نبودند.

- [چرا حضرتعالى نيروهاى سياسى مخالف ديگر را از همكارى با خود در مبارزه براى رسيدن به هدفهايتان دور مى كنيد؟ مثل كمونيستها كه همان هدف را دارند.].

- نه، ما نمى توانيم كمونيستها را بپذيريم، براى اينكه خطر آنان براى كشور ما كمتر از خطر شاه نيست. ما آنها را نمى توانيم بپذيريم. (صحيفه امام، ج 4، ص 457. 21 آبان 1357)

اين صراحت، باعث شد تا هم رهبري امام بلامنازع باشد و هم پس از انقلاب بين مدعيان جنگ در نگيرد، چون ديگر مدعي اي نبود. و البته تجربه اي بود كه امام از شيخ فضل الله و مدرس و كاشاني آموخته بود. شيخ فضل الله در دوران استبداد صغير ميان مشروطه خواهان و استبداد محمدعلي شاهي، نتوانست هر دو را انكار كند و همين نقطه ضعف او بود. روابط گرم مدرس با رضاشاه پس از خاتمه غائله جمهوري يا نوع رفتار كاشاني پس از استبداد مصلحانه مصدق و ماجراي نهم اسفند 1331 و عدم تعيين خطوط با مصدق و با شاه، آسيب وي بود و امام با درس گيري از اين تجربه ها، هرگز فرصتي براي سهم خواهي ديگران ايجاد نكرد و هميشه صريح بود. با هيچ كس عقد اخوت نبسته بود و در بيان حق، ملاحظه هيچ كس را نمي كرد، كه نكرد.

صراحت و سازش ناپذيري امام، آن همه بود بود كه مخالفان او را هم معترف به پذيرش عظمت بي بديل امام مي كرد. سپهبد نجيمي ناييني در مذاكرات سري شوراي فرماندهان ارتش در 9 بهمن 57 در باره امام مي گويد:

اين مرد غيرممكن است كه يك قدم جلو بيايد و يك قدم از حرفش پايين بيايد. چرا؟ خيلي واضح است. يك مردي است، 78 ساله است. شايد يك سال ديگر بيشتر عمر نكند. در دنيا و در تاريخ ايران، اين تاريخ 2500 ساله را دارد عوض مي كند. او الان ديگر نمي آيد با شاپور بختيار حرف بزند و حرف او را قبول كند. اين است كه اگر كشته بشود، مي آيد و نمي ترسد و دنبال حرف خودش است... او فكر مي كند كه بايد دولت اسلامي بوجود بياورد ... بايد سيستم شاهنشاهي را... از بين ببرد. ..تيمسار! ما مثل برف آب خواهيم شد. (مثل برف آب خواهيم شد، 1365: 241)



اما پس از امام، شد آنچه شد. عده اي كه به امام نزديك بودند، فقط ميراث خوار امام شدند و امام را فقط در زمانه هايي كه نام امام و بخشي از نظرات امام، مي توانست ابزار مبارزه سياسي آنان باشد، به ياد آوردند و در تمام دوراني كه تمام انديشه امام و انقلاب به سخره گرفته مي شد، فراموش كردند و سكوت كردند. عده اي ديگر هم بخشي از آموزه امام را گرفتند، خالي از غناي آن و نيز بدون ذكر تبار آن. يعني انقلاب اسلامي، بي امام خميني (كه بنا بود در هيچ جاي جهان شناخته، نباشد) و با تغيير شعارهاي اساسي.

پس از رحلت امام، ميان اهالي سياست و فرهنگ از اصحاب انقلاب، بويژه آنان كه در مراكز رسمي قدرت و فرهنگ بودند، نوعي توافق ناگفته ايجاد شد، مبني بر بازگشت سطح مبارزه به دوران پيشا امام خميني. يعني اكنون كه جمهوري اسلامي ايجاد شده و حكومت ديني در جامعه قدرت دارد، بايد ام القراي جهان اسلام را تقويت كرد و با اين تقويت، الگويي براي ساير كشورها شد و ايده مبارزه دائمي امام را (كه بر مبناي شهادت طلبي دائمي شيعه است) رها كرد؛ يعني كنار گذاشتن امام با حفظ احترامات فائقه. امام خود گفته بود كه مبارزه با رفاه طلبي سازگار نيست و اكنون جامعه، يا حاكمان آن به دنبال رفاه و آسودگي يا توسعه بودند. لذاست كه در اين دو دهه، ارجاع به ياد و نام امام خميني در حداقل بود.


...


اما در سالهاي پس از امام، بخشي از ايده امام خميني به تمامه مغفول شد و برخي ديگر تحريف شد. آزادي مد نظر امام خميني از سويي انكار شد و از سوي ديگر به ليبراليسم و دموكراسي تقليل داده شد. همچنين استقلال مد نظر امام نيز از سويي به ترس از رابطه با جهان تعبير شد و از سوي ديگر، به عنوان يك پشتوانه و سابقه (لابد زوال ناپذير!)، محملي براي تن دادن به هرگونه زياده خواهي به استكبار شد. ساير ايده هاي امام نيز سرنوشتي چنان يافتند، ايده هايي كه هويت فعلي و موفقيت هاي فراوان اكنون ما را ساخته اند، و ايران فعلي مرهون آن ايده ها است. موفقيت هايي كه تنها وقتي به عنوان پيروزي شناخته مي شود و فهميده مي شود كه در چارچوب گفتمان جامع صاحب آن تعريف شود. در غير آن صورت، اين همه پيشرفت و نوآوري در يك گفتمان به معناي تب تند انقلابي تعبير مي شود كه بايد آن را فراموش كرد و حتي عذرخواهي كرد؛ و در گفتمان توطئه، همه دوران پس از انقلاب (و لااقل دوران پس از امام)، فساد تلقي مي شود و بايد انقلابي از نو ايجاد كرد، بدون نام و ياد امام خميني. و اين است آنچه باژگونه انقلاب اسلامي است و تكرار مجدد آن واقعيت است در وجه كميك و غيرتراژيك آن به تعبير ماركس از تكرار تاريخ هگل. يعني كه آغاز تاريخ نزد آنان از زماني است كه به قدرت رسيده اند و نه از بهمن 57. يعني انقلابي ديگر. اما اين انقلاب بدون ياد و نام امام خميني است و با شعارها و اهداف و روش هايي به مراتب سطحي تر و عوامانه تر از آنچه در انقلاب اسلامي بود.



امروز نه فقط بايد به آرمان هاي امام بازگشت، بلكه بايد به خود امام خميني بازگشت و بر آن تعمد و اصرار داشت. يعني تماميت امام خميني را مد نظر قرار داد. ايده امام خميني تمام آينده و آرمان ماست. بازگشت به امام خميني يعني بازگشت به آينده.

آدرس ايميل شما:
آدرس ايميل دريافت کنندگان