منو سایت
تاريخ:بيستم و هشتم دی 1387 ساعت 10:14   |   کد : 242
جامعه شناسي خواندن
صداي خواننده در متن / محمد رضا تقي دخت
 

به نقل از سايت خانه داستان سرو

در آمد
آیا می توان موقع قرائت یک داستان ادراکی بیش از نویسنده ی آن داشت و به عبارتی چیزهایی در آن دید که احتمالاً از دید رس خود نویسنده هم دور مانده است؟

دو نوع نگاه

پرسش از چنین موضوعاتی در رمان و داستان، تا قبل از نیمه دوم قرن بیستم و آغاز جریان رمان نو، که نوعی شکستن هنجارهای ایدئولوژیک حاکم بر جریان های رویکردگرایانه رمان سنتی بود، بیش تر به شوخی شبیه بود.
آن چه در حوزه های مختلف رمان سنتی مطرح بود، انتقال پیام یا پیوند ایدئولوژیکی برخاسته از حوزه های روان شناسی و رئالیسم بود؛ اما حوزه ی رمان نو و به تبع آن داستان و داستان کوتاه، علی القاعده چندان در حصار چنین ایدئولوژی ها و نگرش هایی نمی ماند و شبیه بدیل پیشرو خود، یعنی شعر، بیش تر دغدغه ی فرم و ساختار و انتقال بن مایه های ادبی را دارد.

در حوزه ی جدید، در واقع زندگی از ساخت های فیزیکی خود خارج می شود و حصارهای آن را در هم می شکند. آن چه از تجربه جهان در رمان سنتی و حتا داستان های نوشته شده پیش از موج نو رمان بر می آید، انتقال جهان به دایره ی متن هایی است که اساس نگرش و نگارش آن ها تجربه جهان بوده است و انعکاس این تجربه به متن. اما حتا در همین حوزه نیز گاه در خاطره ی داستان ها و رمان هایی -مثلاً قصه های روان شناختی- می توان تفکر نگرش پیشروانه را دید. در حوزه سنتی رمان، غلبه ی تفکر، هم چون سایر مشابهات آن در دیگر رشته ها، با تفکری برخاسته از ارزش های اخلاقی انسانی است و سهم ادبیات (متن و صورت) در آن، گاه از ناچیز به هیچ چیز می رسد. همه شخصیت ها و فاکتورها در حوزه ی سنتی و تقریباً در تمام رشته ها، دارای پیشینه ی مشخصی هستند و تنها آن چه خواننده را حین خواندن مشغول نگه می دارد، دغدغه ها و کنش هایی است که در زمان حال اتفاق می افتد یا بناست در آینده ای دور یا نزدیک پیش آید. چنین شخصیت پردازی ای که اساس داستان ها وحتا هنر سنتی است، هویتی معین دارد که نه می تواند از آن جدا شود و نه هنرمند می خواهد آن را پنهان کند یا معرفی ننماید؛ گویا شخصیت گذشته ای جدا نشدنی و الزام آور دارد که همواره نقش های آتی او را مورد تأثیر قرار می دهد.

واقع، یعنی حاق واقع است. بدین سان نوع نگاه دارای پیشینه و بدون پیشینه و تفاوت اثر گذاری آن ها در گرایش سنتی و حوزه های جدیدتر نویسندگی رمان و داستان روشن تر می شود.
در مثال روزنامه، واقعیت با همه ابعادش وجود داشت؛ ممکن بود کسی روزنامه را به صورت کامل بیابد و کسی تکه ای از آن را؛ ولی در جهان نوشتن، این نویسنده است که با توجه به گرایش و مخاطبش، جهان را نوعی تصویر می کند که می خواهد؛ یا سنتی و معلوم و معین، تا خواننده بیاید و بخواند و برود و یا مدرن و مدرن تر، تا خواننده بیاید و بخواند وبماند دغدغه ای برایش، که در حاق واقع واکاوی کند و جهان نانوشته نویسنده را بنویسد، بخواند، بفهمد و در آن زیست کند.


فراسوی واقعیت یا بی زمانی

در حوزه های جدیدتر نویسندگی رمان و داستان، واقعیت، کم تر در زمان و مکان فیزیکی اتفاق می افتد؛ اگر چه مکان کمی و مکانیکی، کم تر مورد تعرض قرار می گیرد. زمان مکانیکی و کمی اما، در این حوزه ها، به نوعی زمان روانی و کیفی تبدیل می شود که خواننده در آن می تواند بی توجه به انگاره های موجود و واقعی، سیر کند و در خیال گذر کردن از آن ها هم نباشد.

در این زمان و مکان تازه، قاعدتاً تجربه نیز به شکلی تازه رخ می دهد. این تجربه، دیگر مبتنی بر داده های حس آمیز عینی یا انگاره های پیش داورانه نیست. تجربه در زمان جدید، جدید می شود و در تجدید خویش، شناسنامه ای ندارد. تجربه جهان در یک صبح زود که دیوانه ای در آن می میرد، دیگر مبتنی بر تصور و تجربه شناسنامه ای به نام آسایشگاه دیوانگان، اتاق های کدر و مرطوب، احوال آشفته دیگر سرخوشان و نیست. تنها چیزی که هست مرگ دیوانه است. دیوانه می میرد، آن هم در یک صبح زود که نه با صدای ساعت شماطه دار کمیت می پذیرد و نه با دمیدن خورشید. دیوانه در فضای سیال ذهن نویسنده و نوشته او می میرد؛ یعنی واقع با تمام شناسنامه اش به محاق می رود تا ساخت اصلی داستان ظهور یابد.
بریدن زمان ومکان و تجربه جدید از آن ها در حوزه های مدرن تر نویسندگی، اثری وضعی نیز دارد و آن تغییر شکل معرفت برساخته این دیدگاه است. معرفت حاصل از خوانش آثاری از این دست، نوعی معرفت درهم پاشیده و گاه ناهمگن است که قوه خلاقه ی ذهن را بری سامان بخشیدن به آن، فعال می کند. این نوع معرفت، بدیل نوع مرتب و ساخت یافته آن نیست؛ بلکه حالت در هم پاشیده همان معرفت کلاسه شده است.
بعد از خواندن آثاری با نگاه سنتی، خواننده یک رشته ادراک همگن دارد که آن ها را مورد تجزیه و تحلیل قرار می دهد

با منطق فهم عمومی خوانندگان هم سازی داشته باشد.

اما در غیر این صورت، او به ساختن جهان تازه ای روی خواهد آورد که هنوز برای خود او نیز ناشناخته است و در ساختن آن و تکمیل پاره های معرفتی راجع به آن، خواننده نیز سهمی خواهد داشت تکیه بر فهم خاص و گریز از ابتنای بر حس و فهم عمومی، نویسنده را به جهان تازه ای وارد می کند که در نوشته او رنگ و جهت خاصی ندارد و در واقع نقطه حرکت ذهن هر خواننده ای است و چنین است که هر خواننده ای با تکیه بر ذهن و خلاقیت فردی خود، در خوانش داستان شریک می شود و گاه حتا بیش و متفاوت از نویسنده، چیزهایی می بیند که حتا ممکن است هرگز در ذهن نویسنده هم وجود نداشته است.

در این جا، خواننده در جهان متن نویسنده، جهانی یا شخصیتی می سازد مطابق و هم ساز با ذهن خود، که احتمال دارد با نوع برداشت های نویسنده مخالف هم باشد. به تأویل بردن متن یا فضای متن نویسنده، اتفاقی است که در این جا رخ می دهد و این اتفاق، در حقیقت مرهون قدرت نویسنده در بازگذاشتن راه این ساخت است؛ قدرتی که هر نویسنده ای نمی تواند واجد آن باشد.

پس می توان صدا یا سخن خواننده را نیز در متن شنید؛ صدایی که با تعریف و تحدید بهتر و کامل تر و گسترش مفهوم شناسانه آن، می توان سؤال درآمد این نوشته را به صورت جدی تری مطرح کرد.

آدرس ايميل شما:  
آدرس ايميل دريافت کنندگان