منو سایت
تاريخ:بيستم و يکم آبان 1387 ساعت 12:46   |   کد : 227
مقاله ديگران
جرم راه رفتن نيست ره هموار نيست/ع.
در باره مجالات اخير در سايت هاي اساتيد

سلام

پریروز متنی را نوشتم و برایتان فرستادم و لطف کردید و در وبلاگتان گذاشتید. بر آن شدم که امروز نیز، هر چند دکتر صدیق وبلاگش را با پست جدیدی به روز کرده است و گویا گرد و خاک ها کمی خوابیده اند متنی بنویسم. از دوستان هم کسانی می گویند که آقا گرد و خاک ها خوابید و تو دیر آمده ای. نمی دانم با ایشان چه بگویم، با ایشان شاید بتوانم بگویم سخن از سر دردی است که شمائید. این نگاه، نگاه نیاندیشیدن و تماشا کردن و گذشتن و پرستش پرخاش .... بگذریم.

قبل از آنکه متن اصلی را شروع کنم باید دو چیز را یادآور شوم:

1. باز هدف من نه طرفداری از کسی است و نه ضربه به کسی یا دعوا با کسی، هر چند شاید به ناچار متن را در ظاهر در نوعی دیالوگ با X یا Y بنویسم.

2. من به شخصه قبول دارم که، اگر نگوییم همه اساتید جوان، اکثر آنها، همه یا اکثر ویژگی هایی که آقای دکتر صدیق برای نسل جوان اساتید و احتمالاً دانشجویان ذکر کرده اند را دارند و با پذیرش این مسأله بحث خواهم کرد. ع.

دکتر صدیق متنی نوشتند در توصیف اوصاف شخصیتی نسل جوان اساتید، بعد در بین این همه کامنت گذار یکی دکتر کاظمی از آب درآمد و گفت که این متن یک کلیت کاذب برساخته است و تفاوت هایی را که در واقعیت بین افراد وجود دارد نادیده گرفته است و این توصیفات شامل وی نمی شوند - بگذریم از اینکه خود دکتر کاظمی نیز در همان کامنتشان این کار را نسبت به اساتید کهن کردند - و بعد دکتر صدیق در یک جوابیه جدلی به وی می گوید که تو یکی خودت هم اینگونه بوده ای و هستی و بعد دکتر جوادی یگانه نیز یادداشتی می نویسند در دفاع از دکتر کاظمی. [و بحث جامعه شناختی همه اش می شود دکترها و دعواهای شخصی]

و اما آنچه در این وسط راه می افتد و مطرح می شود حمله و دفاع شخصی است تا تحلیل. در متن دکتر صدیق انگار که یکسری استاد جوان مثل قارچ به یک صدای رعد از زمین سر برآورده اند و شده اند این ترسوهایی که هستند. من افسوس می خورم که، دو سایت جامعه شناسانه، سه دکتر ـ دکترهای کامنت ها را وقت نشد بشمرم ـ چهار متن و آن همه کامنت، یکی پیدا نمی شود که به جای دفاع از دکتر صدیق یا دکتر کاظمی بپرسد که آیا این افراد مثل قارچ به یکباره سبز شده اند؟ همه اش گذشت به اینکه به دکتر صدیق اعتراض کنند که آقا شما اساتید کهن را رها کرده اید و فقط اساتید جوان را گفته اید و ایشان هم در نهایت قول دادند که اساتید کهن را هم می نویسیم. یکی پیدا نشد بپرسد این آدم های ترسو تا دیروز کجا بودند، در چه ساختاری بار آمده اند، کدام ساختارها چنین افرادی بار آورده اند، آیا ترسویی جزء ماهوی این افراد است و آنها از مادر ترسو زاده شده اند یا نه بعداً چنین شده اند. این ترسوها کجا بزرگ شده اند، در کدام دانشکده ها درس خواند ه اند، زیر دست کدام اساتید درس خوانده اند؟ آری این نسل ترسو است و من قبول دارم نسل ما نسل ترسویی است. پدران ما شاید جز شجاعت و زیر بار زور نرفتن و نترس بودن به ما نیاموخته اند و متون دینی ما هم همین ها را به ما آموخت و ما هم شاید دلمان می خواست چنان باشم اما من و نسل من سال ها هم درس خواندیم ولی آن از آب درنیامدیم، چرا؟ خیلی نمی خواهم به ساختارهای بزرگ و سیاسی و فرهنگی گیر بدهم، سعی می کنم در حد و اندازه علمم همین ساختار دانشگاهی را اندکی نگاه کنم. بگذارید برای لحظه ای چگونگی گذر سال های تحصیل برای یک استاد فرضی را درون ساختارهای دانشگاهی مرور کنیم. ابتدائی و راهنمایی که به بازی می گذرد و دبیرستان دغدغه کنکور و شکستن شاخ این غول. دانشگاه که وارد می شوند، دوره لیسانس مدت زیادی از وقتشان به درس ها و کلاس های اضافی تلف می شود تا سر در بیاورند که چه چیزی مورد علاقه شان است و چه چیزی نیست. در کنارش تازه عاشقی را تجربه می کنند و شکست را و یادشان میافتد که ای بابا باید برای زندگی هم فکری بکنند اما با دستان خالی چه فکری می توان کرد - همین دانشجو هایی را که دکتر صدیق توصیف کرده اند و گفته اند کاظمی از آنها بی خبر است را نگاه کنید - تازه یادشان میافتد دیگر بیست و چند سالشان است و هزار راه نرفته دارند. بعد تازه فوق لیسانس قبول می شوند و باز تعدادی - هر چند کمتر از لیسانس - واحدهای تکراری اضافی و بعد پایان نامه می رسد هر کاری می کنند چیزی باشد که مورد علاقه شان است، نمی شود که نمی شود، به دلایلی که اساتید بهتر از من دانشجو می دانند. با خود می گوید عیب ندارد باشد دوره دکتری اما دوره دکتری هم با هزار کوفت و زهرمار خودش بهتر از فوق نمی شود. بعد خودش را تسلی می دهد بعد از دکتری، این مدرک لعنتی را که گرفتم و گذاشتم کنار شروع می کنم همه آن راه ها را می روم، اگر یک ضرب جلو آمده باشد نزدیک 30 سالگی است باید بورسی یا کاری پیدا کند برای همین ها باید دست همین اساتید و غیره را ببوسد که کافی است یک بار مثل کاظمی بگویند جزوه هایتان فلان.... مدیر گروه جامعه شناسی نمونه اش. دوری دکتری هم نمی شود نه پایان نامه اش آنی می شود که دانشجو می خواهد و نه دوره اش. بعد هم که تازه استاد می شوند همه درس هایی را که همین افراد اندکی بلدند استادهای کهن رزو کرده اند و در دانشکده هم همان ها درس داده می شود و دانشجو هم مجبور است بر روی همان ها کار کند مشق بنویسد و پایان نامه و غیره و در همان ها هم تا حدی تخصص پیدا می کند اما پای درس دادن که می رسد آن درسها را اساتید کهن پر می کنند و برای اساتید جوان درس هایی می ماند ناآشنا، کار نشده و .... از همین حالا ببیند بازی قدرت را. روزی هم که اینها به جایی برسند که بتوانند درس هایی را 10 یا 15 سال پیش می خواستند، تدریس کنند همه آن آموخته ها بر باد رفته است.... راجع به طرح های تحقیقی هم که هر فردی در این نظام دانشگاهی باشد برای زنده ماندن ناچار است از گرفتن آنها همین ماجرا دوباره پیش می اید مگر اینکه چطور بشود چند سال یک بار یک تحقیق دلخواه به آدمی بخورد. همه این دوره ها از این نسل فقط و فقط انرژی می گیرد و پراکنده کاری بار می آورد، این نسل سر چه چیزی باید بایستد و شیر باشد، سر درس هایی که خودش هم دوست ندارد، سر تحقیق هایی که خودش هم ناچار از آن هاست. عادی است که حداقل برای زنده ماندن و سر اینها زبان سرخ نداشته باشد. اساساً برای چه چیزی، سر کدام چیز بایستد، کجای زندگیش با ارزش هایش خوانده است که سر آن بخواهد بایستد و از زنده ماندن درگذرد. خود بخوانید از این مجمل شرح ناگفته ها را که سر یک دانشجو تا بشود استاد چه می آید و بعد از استادی چه. زندگی در این ساختار عمدتاً به بیگانگی می گذرد و این افراد خیلی هنر کنند، به جای انقلاب ـ بازی که برای نسل جدید از ارزش افتاده است، به خلوت خود پناه میبرند تا در آن جایی برای زدودن این بیگانگی بیابند.** این افراد در ساختارهای فعلی آنقدر انرژی شان به هرز می رود و لوازم زنده ماندن و یک زندگی ساده را ادامه دادن آنقدر سرشان را شلوغ می کند که دیگر حوصله های و هوی دانشجو نباشد. کجای این افراد نباید از های وهوی دانشجو ترس داشته باشند برای درس هایی که خودشان هم اولین بارشان است تدریس می کنند نه مثل درس های اساتید کهن که هزار سال است تدریس می کنند. کجای این افراد نباید از مدیر گروه بترسند وقتی زندگی شان به دست بوسی وی بسته است نه به شایستگی شان. کدام این افراد نباید از اساتید بترسند وقتی روند زندگی شان بسته به نمره، موافقت، امضاء یا چیز دیگری از یک استاد بوده است. کدامیک از همین اساتید کهن به این دانشجویان دیروزش شیر بودن آموخته است، کدامیک در مقابل انتقادش حداقل از نمره محرومش نکرده است. کدام استاد بوده است که حداکثر کاری که کرده این نبوده که درس شیر بودن در مقابل دیگران بیاموزد اما وقتی نوبت خودش که می رسد .... کدام استاد بوده است که از شیر بودن این دانشجو های دیروز در مقابل حقوق خودش دفاع کرده است؟

گفت مستی زان سبب افتان و خیزان می روی گفت جرم راه رفتن نیست ره هموار نیست

اما نوبت به شیران کهن می رسد. صحبت از بزدلان جوان شده است و نقد آنها، آیا نباید شیرانی - جوان یا کهن - وجود داشته باشد که به این بزدلان بگوییم مثل آنها باشند؟ این شیران کهن کجایند؟ چرا ما نمی بینیمشان؟ چرا پیدایشان نیست؟ وقتی این همه بی عدالتی نگوییم در جامعه، در همان دانشکده می رود در کدام بیشه آرمیده اند، نورسیده ها که ترسویند و حسابشان معلوم، این شیران کهن کجایند؟ چرا صدای نعره شان به گوش نمی رسد. آیا آنقدر پیر شده اند که توان نعره کشیدنشان نیست؟ یا نه حداکثر شیر بودنشان شیر بودن در مقابل کچوئیان است، که آن هم تا دیروز شاگرد خودشان بوده است اگر به خاطر شیر نبودن هم نتوانند جلویش بایستند به خاطر حق استادی می توانند. در متن دکتر صدیق سروش و مصباح در یکجا نشانده شده اند و اظهار تأسف شده است که هر دو بازیچه شدند و به سیاست در غلتانده شده ند. اما به همین نقدی که به اساتید جوان شده است توجه نکرده اند که در اینجا نیز صادق است. سروش کجا و مصباح کجا؟ این چطور گول خوردنی است که یکی آن می شود که رئیس جمهور می شود دست بوسش، خودش مؤسسه و دبدبه و کبکبه و برو و بیا دارد و دیگری را از حق تدریس هم محروم می کنند. دوم، آن موقع که این همه شیر کهن و نترس در دانشکده وجود داشت و سروش را از حق تدریس محروم کردند و بعدهایش بشیریه و ملکیان و شبستری و بسیاری دیگر را چرا این شیران کهن صدایشان درنیامد و حداقل به خاطر دفاع از کیان شیر بودن نغریدند، کجا داد و فریاد راه انداختند، کجا تجمع کردند، پیش کدام رئیس داد زدند، آیا جز این بود که اگر چند تحصن و مقاله و تجمع و غیره وجود داشت باز برگزار کنندگانش همین اساتید جوان ترسوی امروز بودند. در مقابل این بزدل های جوان از کدام شیر ها داریم حرف می زنیم؟ درس خواندن آن شیرها را با این جوان ها مقایسه کنید، ببینید کدام یک اینگونه و در چنین ساختاری درس خواند ه اند. اکثراً یا به لطف رژیم سابق خارج رفتند یا دری به تخته ای خورد و خارج رفتنی شدند و بعد هم که آنهایی را که می شد اسمشان را شیر گذاشت ساختار پاکسازی کرد و جای خالیشان را با اینها پر. من فکر می کنم بهتر است بگوییم شیری در این ساختار وجود ندارد. هر شیری که وجود داشته است همیشه بیرون این ساختار بوده است، مثل شریعتی و بازرگان و غیره و همانها هم منشأ اثر بوده اند. این شیران کهن درون ساختار که این بزدلان نرسو چنان در مقابلشان چزانده شده اند بیایند جلو ومتاع خود را عرضه کنند ببینیم چه دارند بیایند و نشان دهند ببینیم آیا نعره هایشان همه روی هم به اندازه یکی از شیران بیرون ساختار بوده است. کدام شیر در این ساختار وجود دارد. 30 سال از انقلاب می گذرد بیاینند نشان دهند پیش کدام رئیس یا وزیر - متناظر با مدیر گروه و رئیس دانشکده برای جوان ها - نترسیده اند و نلرزیده اند و نعره زده اند. وزیر و وکیل را ول کنیم در همین دانشکده با حضور همین شیران کهن آیا جز این است که دکتر کچوئیان - به تعبیر یکی از دوستان - 50 متر هم جلوتر از خط مقدم است و کسی را یارای جلوداری نیست. کسانی را هم که درون ساختار شیر بوده اند، مثل سروش، ساختار پاکسازی کرده است. فکر نمی کنم اینهایی که مانده اند شیر باشند. مگر اینکه شیر بودنشان را اثبات کنند. و به ما هم بیاموزند که چگونه می توان هم شیر بود و هم از ساختار طرد نشد. و یا حداقل اثبات کنند که حتی اگر از ساختار هم طرد می شدند باز شیر باقی می ماندند. یادمان باشد امروز زندگی همه این افراد، در این ساختار گدا دوست - ساختاری که افراد را گدا و فقیر و بنده و چاکر دوست دارد نه اینکه طرفدار فقرا و غیره باشد - که همین شیران کهن هم جزئی از آن هستند، به همین ترس بستگی دارد و یادمان باشد همه این افراد قبل از هر چیز انسانند و فلذا در ساختار نیازهای مازلو. و باز یادمان باشد اگر چه مرگ با عزت بهتر از زندگی با ذلت است اما زندگی با عزتی نشان دهید:

گفت باید حد زند هشیار مردم مست را گفت هشیاری بیار اینجا کسی هشیار نیست

درون این ساختار خود دکتر صدیق با همه تریبون هایی که در اختیار دارد به جایی می رسد که برای زدن حرف هایش وبلاگ درست می کند با اسم جامعه شناسی اما اولین در آن از تراژدی هایش می نویسد و می نویسد که در اینجا دلش می خواهد «خود خودش» باشد، آیا معنای این جز آن است که که خود دکتر درون آن ساختار نتوانسته است خود خودش باشد. اگر چنین باشد آیا نامنصفانه نیست از این اساتید جوان که به هیچ وجه در حد و اندازه دکتر صدیق نیستند انتظار داشته باشیم که در آن ساختار خود خودشان باشند. مگر اینکه بگوییم «خود خود» آنها از بیخ ترس است که باز مشکا کلیت کاذب پیش می آید.

اما نکته سوم، همه این افرادی که با هم دعوا کردند - دکتر صدیق، دکتر کاظمی و دکتر جوادی یگانه - هر سه دکتر جامعه شناسی اند و هر دو سایت، سایت جامعه شناسی. اما نه دکتر صدیق به تحلیل ساختار هایی پرداخت که این افراد را بار آورده است، نه دکتر کاظمی و نه دکتر جوادی یگانه. هر سه فقط کارشان این شد که از داشته ها و نداشته های شخصی خود یا دیگری دفاع یا به آن اعتراف کنند. من یک سؤال دارم، چرا؟ جوابش با خواننده ها و باین سه طرف دعوا. اما یک نکته: فکر نمی کنید ما حتی در جامعه شناسیمان هم به همان مرضی دچاریم که جامعه مان دچار است، یا قهرمان گرا یا روانسناسی گرا که هر دو دو روی یک سکه اند. پس ساختارها کجایند؟ چرا همه اش دنبال اشخاص و ویژگی های شخصیتی می دویم. همه اش دنبال مقصر و گناهکار و مجرم و مشکل دار هستیم. پس این ساختارها کجایند. چرا همه اش دنبال علت و معلول به معنای منطقی اش و امیحته با یک انسان انگاری می گردیم چرا سعی نمی کنیم از این فاز اندکی بیرون بیاییم و کمی هم فقط دنبال فهم، فهم روندها و ساختارها و شرایطی باشیم که این پدیده ها در آنها ایجاد می شوند، بازتولید می شوند و زندگی می کنند و به جای مقصرهای فردی این ساختارها را نقد کنیم و در پی اصلاح آنها باشیم. ای کاش دکتر صدیق ابتدا این کار را می کرد یا حداقل به جای عهد نقد اساتید کهن تصمیم به این کار می گرفت، یا دکتر کاظمی به جای دفاع از خود این کار را می کرد یا دکتر جوادی یگانه این کار را می کرد یا اینکه حداقل یکی از کامنت گذار ها. چرا این کار نشد؟ جوابش با شماها.

پ.ن. با همه این گفته ها انکار نمی کنم نسل امروز اساتید و دانشجویان ما عمدتاً این ترس را دارند و باید این ترس بررسی و نقد شود و آنها نیز سعی کنند چنین نقص هایی را برطرف کنند. قصئ من توجیه این نقص نبود بلکه ذکر چیزهایی بود که به نظرم فراموش شده بودند.

** پ.ن. سخنی با هر سه استاد. نسل امروز ما - من نه از نسل اساتید کهنم نه از نسل اساتید جدید جزو نسل سومم - عمدتاً دارد دچار نیهلیسم می شود ترس پیشکشش. فرهنگ ما در دستان این متولیان فرهنگ که با فرهنگ بیش از هر چیز دیگر بیگانه اند دارد اضمحلال پیدا می کند. برای نسل امروز همه ارزشها دارند رنگ می بازند. نسل امروز در این آشفتگی اقتصادی و اجتماعی و فرهنگی دارد تمام امیدش به آیند را از دست می دهد، آینده را تیره و تار می بیند. هر ارزشی دارد برایش بی معنا می شود و او از درون خالی و پوچ گرا. فرهنگ ما دارد در دست این نهادهایی که از فرهنگ کمترین اطلاع را دارند و یا فقط فرمایش کار می کنند و یا پول نفت می گشرنئ و مثل نفت سیاهی به جا می گذارند اضمحلال می یابد و به جای تربیت نسلی فرهیخته نسلی پوچ گرا و بیگانه از آب در می آورد. بهترینان نسل ما با این وضع اگر بتوانند می شوند نسل اساتید جوان. در جوانی آرزوهایی دور و دراز و انقلابی در میان سالی همین ها که دکتر صدیق گفته است و در سالخوردگی نیز دچار عذاب وجدان که آه چه می خواستند و چه شدند. و این ابولهول نشسته بر در آینده نسل جوان و سرنوشت دانشگاهیان و روشنفکران ما است. بیایید فعلاً داشته و نداشته های خودتان را کنار بگذارید و برای این این وضعیت چاره ای بیاندیشید(کودکی، میان سالی و سالخوردگی و مرگ). دردمندان خود این نسل همان هایی هستند که دکتر صدیق توصیف کرده است از گارسونی و کارگری برای از گشنگی نمردن وقتی برای هیچ چیز دیگر پیدا نمی کنند مگر اینکه باز جزئی از همین نسل اساتید ترسو شوند.


*******************************************
پی نوشت: امروز یک پیام در این صفحه داشتم با نام نادر و با ایمیل a.nader56 که با این عبارات شروع می شد:روزی که شنیدم ابراهیم اصغرزاده که یه زمانی از دیوار لانه( سفارت) امریکا بالا رفته و با کمک همفکرانش انجا را اشغال کرده بود , به ناگهان در خرداد 76 به یک چپی دواتشه تبدیل شده, خیلی تعجب کردم, تعجب از اینکه, مگه می شه در عرض 10-15 سال این قدر تغییرمواضع ایدئولوژیک داد.مگه چه اتفاقی افتاده بود که او اینگونه شده بود. ...دلم نیامد تا اندکی از انچه که من بعنوان یک دانشجوی جامعه شناسی سالهای دهه 70 شمسی دیده ام و لمس کرده ام بازگو کنم تا بر همگان واضح شود که نوشته جات صدیق چقدر با واقعیات مطابقت دارد ....
اما من این پیام را در سایت خودم نمی گذارم. چون معتقدم اولین شرط نقد شجاعت است. کسی که نه اسمی مشخصی دارد و نه ایمیل روشنی؛ حق ندارد در منازعه سه نفر با اسم و رسم مشخص وارد شود. اما دکتر صدیق ظاهرا این پیام را روی سایت خودش گذاشته است. جوادی یگانه. ۱۰ آذر هشتاد و هفت.



آدرس ايميل شما:
آدرس ايميل دريافت کنندگان