منو سایت
تاريخ:هجدهم آبان 1387 ساعت 13:03   |   کد : 225
مقاله ديگران
برخي نكات در باره محاجه اخير دكتر صديق، دكتر كاظمي و دكتر جوادي يگانه/ ع.

متن زير نوشته يكي از دانشجويان (ع.) دانشكده است در باره پست اخیر دکتر صدیق در جامعه شناسی زمینی و نقد دکتر کاظمی و توضیح من.



با سلام.

وقتی یادداشتتان را دیدم من نیز بر آن شدم که یادداشتی بنویسم، اما هدف من نه طرفداری از دکتر صدیق است، نه طرفداری از دکتر کاظمی، نه طرفداری از شما. بلکه می خواهم به توصیه آخر شما عمل کرده و اندکی از دور به این «به هم پریدن ها» نگاه کنم.

آقای دکتر تا زمانی که نقد اخلاقی را از نقد علمی جدا نکنیم - همان چیزی که سروش ساده تر می گوید: کمر ادعای مرا بشکن چرا سر مرا می شکنی - تا زمانی که دقت نکنیم نقد شخصیت یکی با نقد علم و دانش او متفاوت از هم هستند، آتشی که در حکومت ایدئولوژیک دامن همه، از جمله مراد فرهاد پور و دکتر صدیق و بسیاری دیگر را گرفته است، راه به جایی نخواهیم برد و این آتش تهمت و افترا و توهین دامن همه را خواهد گرفت.

اما نکته بعد اینکه چرا گفتم حکومت ایدئولوژیک. به نظر من یکی از ویژگی های حکومت های ایدئولوژیک این است که نقد فرد را به جای نقد ادعا می نشانند، چرا که ایدئولوژی به یک معنی یعنی گزاره هایی که در درست بودنشان هیچ جای شک و شبهه ای نیست و همه گزاره های دیگر باید در برابر آن سر فرود آورند. وقتی در عرصه گفتمان چنین است در عرصه عمل نیز همه دیگران باید در برابر مدعیان تملک ایدئولوژی سر فرود آورند. اما قضیه اینجا است که وقتی وضعیت انقلابی است یا بحرانی است چون همانطور که سروش می گوید شور بر عقل غلبه دارد هیچ کس را مجال اندیشیدن به این گزاره ها نیست یا نمی یابد برای همین عملاً گزاره های ایدئولوژی برصدر می نشینند و قدر می بینند، اما همینکه این وضعیت تمام شد و این گزاره های پایه های قدرت قرار گرفتند و اوضاع سکون پیدا کرد گزاره های دیگر مجال بروز و ظهور پیدا می کنند و در اینجا است که تمام تناقض هایی که در ایدئولوژی وجود داشتند اما در پس شور رسیدن به یوتوپیا پنهان شده بودند آشکار می شوند. در اینجا دیگر خود ایدئولوژی در به حالت یک جریان در میان مردم حضور ندارد بلکه این مدعیان تصاحب آن هستند که در مقام های موقعیت حضور دارند برای همین هر نقدی در واقع پایه قدرت آنها را می زند، اما تنها راه ماندن آنها همان راه قدیم است، اینکه در ایدئولوژی شک و شبهه ای وارد نشود و گزاره ای برتر از گزاره های آن پنداشته نشود، اما نمی توان به این مهم دست یافت جز در سایه تخریب شخصیت و نشاندن نقد اخلاقی به جای نقد علمی. چرا که ایدئولوژی هستیش منوط به نبود هیچ ادعای جدی دیگر است و منوط به پذیرش بی قید و شرطش و منوط به آشکار نشدن تناقض هایش اما وقتی پای عقل به میان آید ایدئولوژی را تاب این نقد نیست و لذا تنها راهش کشتن است و حذف افراد به جای نقد ادعاها. به عبارت دیگر حکومت ایدئولوژیک حکومتی است که در آن آدم ها جای ایدئولوژی را می گیرند کما اینکه امروز می بینم در ایران افراد به جای دین نشسته اند و لذا نقد ایدئولوژی یا مرام به معنای نقد افراد گرفته می شود و به جای آن می نشیند. اساسا کار ایدئولوژی با همین درهم آمیزی ها و عدم تفکیک ها پیش می رود، با همین جابجایی ها و وارونگی ها، و این مسأله ای است که حتی منتقدان سیاسی در ایران نیز به آن توجه نمی کنند، اینکه حکومت آزاد از قیمومت مدعیان دین متفاوت از حکومتی است که در آن به رعایت حال افراد جامعه که دینی اند هنجارهای دینی هم حضور و جایی داشته باشند، اساسا خلطی که ایجاد شده است و حكومت را به جای دین نشانده بسیاری را به این راه کشانده که در نقد آن، به طور کلی به تخریب بنیاد بپردازند و توجه نکنند حکومت آزاد از قیمومت کلیسا متفاوت از حکومت فارغ از دین است. برخی اگر هم تن به نقد و پاسخ گویی دهند دکتر سروش از آب درمی آیند و مطرود می شوند. و ما همه در این گفتمانی که ساخته شده غوطه می خوریم و بی آنکه توجه داشته باشیم همین معناها را تولید و بازتولید می کنیم و شده ایم جزئی از این چرخه تولید و بازتولید تخریب شخصیت به جای نقد ادعا.

اما سخنی با دکتر صدیق: دکتر عزیز واقعاً چقدر خودتان در نوشته های همین وبلاگتان سخن سروش را به کار بسته اید؟ سروش در همان نامه اش می گوید که من از مقابله به مثل اجتناب می کنم و همین کار سروش است که مرا وا می دارد که بگویم ادعای مراد فرهاد پور در برابر ادعای سروش هر چقدر هم که قوی باشد نقد سروش بر وی وارد است. اما نقد سروش بر ما چقدر وارد اس؟. بسیار فرق است بین اینکه آدمی S من یا شما یا هر کس دیگر فرقی نمی کند- خود را طرفدار یک بزرگ بداند و لذا مجاز به استفاده از سخننان وی بر عیله مخالفان خودش، با اینکه آدمی آن بزرگ را متعلق به خود نداند و بیاندیشد که از سخنان او برای خود چه توشه ای می تواند برگیرد. نقد او بر خودش تا چه اندازه وارد است. ای کاش روزی می رسید که هر کدام از ما به اندازه سر سوزنی به حرف های سروش در این نامه اش عمل می کردیم.

و اما یک نکته برای دکتر کاظمی: دکتر عزیز من با تو موافقم که کلیت دروغین ساختن، یعنی همه را به یک چوب راندن، درست نیست و می دانم منظورت چیست، اما درست وقتی متنت را خواندم احساس کردم متنت حس منفی ایجاد می کند. دوست عزیز واقعیت این است که در این فرهنگ که حتی نخود و لوبیا هم به "شدت" بار اخلاقی دارند تا چه رسد به واژه ها، و همه دیگران هم، اول بار اخلاقی اش را می نگرند، کاش به جای آن خیلی راحت می نوشتی کلیت کاذب. می نوشتی راست و ناراست، می نوشتی خوب و بد. دوست عزیز من از نسل شماها هستم و می دانم برای شماها هم بساری از کلمات قضاوت ارزشی تند و تیزی با خود حمل نمی کنند و بسیاری از کلمات هم S کلماتی که در بین افراد نسل کهن اساتید فحش خواهر و مادرند - اصلا معنای اولیه اش را ندارند و فقط برای رادیکال کردن معنا استفاده می شوند، اما اینجا و حکومت ایدئولوژیک مثل یک میدان مین می ماند که در آن هر حرفی و هر کلمه ای و هر عملی ممکن است مثل ضربه به مین عمل کند، چرا که حرف ها و کلمات با حرف ها و کلمات کار ندارند با هستی و نیستی آدم ها کار دارند.

سخنی با دکتر یگانه: دکتر عزیز ما مسائل بسیاری داریم، اما بسیار مسأله دار هم هستیم و یکی از مسائل بسیاری که داریم و باید بدان نگاه کنیم همین بسیار مسأله دار بودن مان است. این را باید تحلیل کنیم ور نه با توصیه های اخلاقی حل نمی شود که اگر قرار بود با توصیه های اخلاقی مسائل حل شوند الان باید هیچکدام از آن مسائل بسیار که داریم وجود نداشت، چرا که کار سریر نشینان ما فعلاً شده است همین توصیه های اخلاقی. متأسفانه نمی دانند که پیشه علم با پیشه منبر متفاوت است و حل مسائل جامعه به علم احتیاج دارد نه به منبر. و این یکی دیگر از همان خلط هاست که گفتم. اما من به شخصه سعی می کنم توصیه شما به «به هم نپریدن» را با گوش جان بشنوم.

آدرس ايميل شما:  
آدرس ايميل دريافت کنندگان