منو سایت
تاريخ:نهم مهر 1387 ساعت 15:00   |   کد : 207
خلقيات ايرانيان
سازگاري ايراني يا سازشكاري ايراني
نگاهي به كتاب سازگاري ايراني نوشته مهندس بازرگان

سازگاري ايراني يا سازشكاري ايراني

نگاهي به كتاب سازگاري ايراني نوشته مهندس بازرگان

مرحوم مهندس بازرگان (با نام مستعار عبدالله متقي) در کتاب کوچک سازگاري ايراني (1357) که به عنوان فصل الحاقي کتاب روح ملت ها نوشته، مي گويد: نظر زيگفيريد بر آن است که «شناسايي کيفيات و روحيات و امکانات يک ملت بدون مراجعه به پايه هاي جغرافيايي و ريشه هاي تاريخي و بدون مطالعه و کشف تاثيرهاي مادي و معنوي که عوامل محلي و جريان هاي تاريخي در تکوين و تحول آن قوم داشته اند ميسر نيست و تا چنين تاثيرها و تشخيص ها روشن نگردد، هر گونه قضاوت در باره خصوصيات ملي و نژادي و هر گونه طرح و اجراي برنامه هاي اصلاحي يا انقلابي فاقد اعتبار و ارزش خواهد بود.» (2 2)

بازرگان نگاه هاي نادرست به علل عقب ماندگي ايرانيان را چنين طبقه بندي مي کند:

- افرادي که معتقد هستند که مي توان «با تقليد اداري و اجتماعي و پاره اي تعليمات و برنامه هاي تربيتي و فوري» (ص 2) به توسعه رسيد.

- عده اي روشنفکران مبارز، علت را در نداشتن رهبري يا بدعمل کردن رهبران مي دانند.

- عده اي نيز به گردن خارجيان و استعمار مي اندازند.

وي اين ديدگاه ها را نقد مي کند و مي گويد که علل دوم و سوم ريشه در خصايص ملت ايران دارند که آنها را پذيراي بيگانگان مي کند يا رهبران محصول جامعه هستند.

وي مهمترين علت تربيتي و سازنده خصال و روح شخص يا ملت را «سيستم اجتماعي معاش» (ص 7) مي داند. لذا پاسخ به سئوال چيستي روح ايراني را در جواب به دو سئوال زير مي داند (ص 8):

- اجداد اوليه ما چه کساني بودند؟ (مواريث طبيعي و پايه هاي اساسي ساختمان ملي)

- اجداد بعدي ما در اين محيط و اجتماع زندگي را چگونه مي توانسته اند بگذرانند؟ (طرق ارتزاق ملي)

وي معتقد است که «با مبنا قرار دادن سيستم معاش، ما معتقد و منحصر به يک عامل جامعه شناسي نمي شويم، بلکه طريقه ارتزاق را به نوبه خود تحت تاثير ساير عوامل جغرافيايي و انساني و اجتماعي دانسته، آن را به عنوان واسط و حاصلي معرفي مي کنيم.» (ص 9)

او در پاسخ به سئوال اول مي گويد که «پدران ما وقتي که اقتدار و تسلط داشته اند، کمتر به تجاوز و تخريب مي پرداخته اند و براي اقوامي که در تسخيرشان بود، چيزي بيش از حق حيات قائل بودند. وقتي هم که مورد تهاجم و تسلط قرار مي گرفتند، خوشبختانه (يا بدبختانه) تمايل فوري به تسليم و تداخل نشان مي داند.» و نتيجه مي گيرد که خوي صلح جويي و ملايمت گري يعني زيستن خواهي (اگر شد با عيش و خوشي و اگر نشد به هر قيمت و نکبت) يک بانضمام هوشمندي و استعدادهاي فکري و ذوقي ما به احتمال قوي يک زمينه نژادي و موروثي دارد. (ص 10) البته ايران «چهارراه تاريخ» بوده و در گذر زمان با اقوام گوناگون پيوند خورده است.

بازرگان در باره پرسش دوم، وضع معاش 75 درصد مردم ايارن را کشاورزي مي داند و علاوه بر روستاها، شهرها را هم نماينده کشاورزي مي داند که باغ دارند و هنوز از زندگي زراعتي نيريده اند. (اگر مبناي تحليل بازرگان، بر پايه زندگي کشاورزي باشد، اکنون ديگر تحليل وي درست نيست. به گمانم همان تحليل درست است ولي سيستم اجتماعي معاش، کلان تر از شيوه کسب و کار است) وي براي روستايي بودن شهرهاي ايران اين استدلال را مطرح مي کند که شهرهاي ايران (جز نجف آباد که در دوران صفوي براي قورخانه ساخته شده و منظم است، و برخي ميدان هاي اصفهان)، همه بر پايه زمين هاي زراعي رشد و توسعه يافته اند و «از پي آب» (ص 16) و بر اساس حرکت رودها رفته اند و «تماما از تبديل مزارع و باغات به حياط ها و عمارات در آمده است» (ص 17). همچنين کالاهاي شهري و صنايع ملي (مانند قالي و صنايع دستي) محصول روستاها هستند.

علاوه بر اين، روستاها علاوه بر کالا، محصولات انساني ايران («بزرگان شعر و ادب يا دين و دانش و وزرا و گاه امرا) و نوابغ ما از محصولات روستا هستند. وي براي اثبات مدعاي خود، از نام هاي افراد (مثلا شهاب الدين سهروردي يا قطب راوندي و..) مثال مي آورد و مي گويد کمتر کسي نام منسوب به شهرهاي درجه 1 و 2 را دارد و تازه گاه آنها هم منسوب به آن شهرند و نه محصول آن، مانند اين سينا (متولد خرمتين از دهات بخارا) که دهاتي زادگان شهري شده هستند. سلسله سلاطين ايران نيز هيچ گاه از شهري که پايتخت بوده سر بلند نکرده اند. يعني يک جريان يک طرفه دائمي از شهر به روستا برقرار بوده است. به نظر بازرگان، «ايران و ايراني از کشاورزي برخاسته است. شهرنشيني اصالت و نقش مثبتي نداشته است. حال يا ايراني براي شهرنشيني و تمدن استعداد کافي نداشته است يا شرايط اجتماعي شهرهاي ما آدم نگهدار و آدم پرور نبوده حکم قبرستاني را داشته است». (ص 23)

او دليل کشاورزي شدن آن را اولا استعداد ايران براي کشاورزي (فلاتي وسيع واقع در منطقه معتدله متمايل به حاره با هواي صاف و آفتاب) مي داند که هر جا آب پيدا شده کشاورزي وجود دارد. ثانيا چون براي ديگر فعاليت هاي معاشي (مانند صنعت و بازرگاني و دريانوردي) زمينه اي براي رونق در ايران نداشته اند.

بازرگان نتايج روحي و اجتماعي زندگي زراعتي ايران را در دو دسته مستقيم و غير مستقيم طبقه بندي مي کند. (ص 26) (بسياري از تحليل هاي بازرگان الان هم درست است ولي ربطي به زندگي کشاورزي ندارد.)

الف) آثار مستقيم يا درجه اول زراعت پيشگي (اين نتايج با زراعت مدرن نمي سازد و لذا باز هم به روح ايراني بر مي گردد نه اصل کشاورزي. البته تافلر در موج سوم هم چنين نظري دارد) البته خود وي معتقد است که «قدري جانب مبالغه را در ارائه و ارزيابي تاثيرهاي دست اول و دست دومي که از زندگي کشاورزي نتيجه مي شود اختيار» نموده است. (ص 68)

- بردباري: وي کشاورزي را بر عکس شکار يا دريانوردي، منفعل مي داند و چون کار خشني است، آنها رل صاحب تحمل و پر مقاومت مي کند. (ص 26)

- شلختگي: صنعت و تجارت با ابزار دقيق سروکار دارد (مانند ديوار کشيدن که بايد شاقول باشد)، اما برزگر فقط بايد دقت کند به همه مزرعه اش آب برسد. کشت ديم که چنين چيزي هم ندارد. هيچ چيز دقيقي در کشاورزي وجود ندارد.اگر هوا سرد بود براي آبياري مي توان يکي دو روز بعد از خانه خارج شد. عناصر آراستگي و نظم متعلق به دوران جديد است. در جامعه ايران يکي از عناصر اعيانيت و تشخص، دير در مجلس ظاهر شدن و نامنظمي است. (ص 27)

- وارهايي: در زندگي کشاورز (در مقايسه با تجارت و صنعت)، عوامل جوي و ايادي طبيعت بسيار بيشتر موثرند تا تلاش خود فرد: يک سرماي بعد از عيد، يک باد طولاني يا يک باران بيموقع آخر تابستان. همچنين در کشاورزي فعاليت و فکر نقش کم تاثيرتري دارند. بي اعتنايي به کار و به وقت ناشي از زندگي زراعتي ماست. »دست بستگي زارع و دلبستگي وي به عوامل قهار طبيعت، تاثير درجه اولش انصراف از کار و استعفاي از خود و انحراف بطرف تقدير و عوالم اعلي است» (ص 33)

- نوسان هاي زندگي: زندگي زراعتي گاه يک سال پر خير است و گاه سال ها کمبود معيشت است. نيز هفته هاي متوالي خيار و طالبي يا سيب و گوجه در دست است و در بقيه ايام سال هيچ نيست. اين وضعيت به او «درس گشادبازي و قناعت پيشگي، هر دو را مي آموزد». (ص 34)

- زمينگيري: کشاورز، تحمل آفت سالي، بي آبي و گوسفند ميري را دارد، ولي بي زميني را خير. وابستگي و اسارت زارع به زمين، منشا ذلت و ضعف زارع است. يک پيشه ور باهنر و تاجر بسيار آزادتر است. (ص 34)

- تک زيستي: شيوه آبياري اساسي در ايران قنات است و ده يک «سمبل کوچک شده يا معرف ايران» است. «ده يک کشورک تمام عياري است که در وسط بيابان، جداي از نقاط ديگر جهان، براي خود استغنا و نيمه استقلالي دارد.» (ص 36) از نظر اقتصادي نيز تقريبا روي پاي خود مي ايستد و در ماه هاي طولاني از سال مي تواند بدون نياز به خارج تمام احتياجاتش را شخصا يا در محدوده ده فراهم سازد.

«اتکاي به خود و نزديکان، و بي نيازي از غير در زندگي زارع ده نشين ايراني، از يک طرف ايجاد روح استقلال و بي اعتنايي نسبت به مردم کرده است و از طرف ديگر، عدم احتياج، عدم ارتباط و عدم اتحاد را آورده است». (ص 37) لذا ايراني اصالتا خودبين و انفرادي الطبع يا تکزي است. در حاليکه ساير حرفه ها بسيار بيشتر نيازمند اجتماع و همزيست هستند.

ب) آثار غير مستقيم يا درجه دوم

- سازگاري: «از ترکيب بردباري، نوسان هاي زندگي و زمينگيري، اين خصلت کلي و عميق در ايراني پيدا شده که بعنوان يک سيستم دفاعي، خود را با شرايط گوناگون زمان و مکان منطبق نمايد و بهر سختي و مشقت و احيانا به هر ننگ و نکبت تن در دهد... با دوست و دشمن کنار آيد، آقايي کند و نوکري...» (ص 39) تاثيرهاي بي نظمي (شلختگي)، وارهايي و تک زيستي نيز در ايجاد روح سازگاري ايراني بي تاثير نيستند. بي نظمي سد راه بزرگي را از سر راه آدم سازشکار بر مي دارد. بيکارگي و اتکايي بودن زمينه را براي سلب مسئوليت، فرار از چاره جويي و مبارزه فراهم مي کند. چهارراه تاريخ تمدن بودن و در مسير تجارت ديگران بودن (که البته معلول وضع جغرافيايي فلات ايران است) نيز به خصلت سازگاري ايراني کمک کرده است. ببينيد در شهرهاي زواري و توريستي، پي جويي سليقه و خواسته هاي مسافرين و مشتري هاي رنگارنگ،... نان را به نرخ روز و مذاق مشتري خوردن، شخص را به بي شخصيتي و به سازگاري با هر شخص و موقعيت مي کشاند.

بازرگان «سر بقاي ايران» و علت 2500 سال استقلال ايران را به شوخي «پفيوزي ايرانيان» مي داند. (ص 40) «وقتي ملتي بنا شد بطور جدي با دشمن روبرو نشود، تا آخرين نفس نجنگد و بعد از مغلوب شدن سرسختي و مخالفت نکند، بلکه تسليم اسکندر شود و آداب يوناني را بپذيرد، اعراب که مي آيند در زبان عربي کاسه گرمتر از آش شده صرف و نحو بنويسد... يعني هر زمان به رنگ تازه وارد درآمده به هر کس و ناکس خدمت کند، دليل ندارد که نقش و نام چنين مردم از صفحه روزگار برداشته شود. سرسخت هاي يک دنده و اصولي ها هستند که در برابر مخالف و متجاوز مي ايستند و به جنگش مي روند... وقتي شکست خوردند حريف چون زمينه سازگاري نمي بيند و با مزاحمت و عدم اطاعت روبرو مي شوداز پا درشان مي آورد و نابودشان مي کند.» (ص 41)

به نظر بازرگان، ما اهل نبرد و کوشش براي رقابت و مسابقه با ديگران و اهل جنگيدن و جان کندن در کشمکش با مليت هاي بيگانه و با فرهنگ هاي بيگانه نيستيم. تقليد و ناسازگاري را ترجيح مي دهيم. بنابر اين قالب روحي مستقل نداريم. در طول تاريخ، فقط 700-800 سال سلسله هاي خالص ايراني حکومت کرده اندو در بقيه موارد، ديگران بوده اند که آنها را سلاطين خودمان مي شماريم. .. «اين خود سياستي است که رنگ ديگران را بگيريم يا آنها را به رنگ خود درآوريم، يا عملا به رنگي که ترکيب از هر دو باشد در آييم.» سازگاري ايراني بوده است که ضمن خم شدن در برابر دشمن، دشمن را رام و راضي مي ساخته، فرهنگ و فسادهاي خود را بر او تزريق مي کرده و بالاخره هضم و جذبش مي نموده است» (چيزي که برگ، «انجذاب دشمن» ناميده و مونتسکيو آن را از نشانه هاي حيات و تحرک روح يک ملت مي داند). (ص 43) اما اقوام ديگر جهان، نابود شده اند: يونان، رم، آشور، کلده، فنيقيه، مصر فراعنه.

از نشانه هاي ديگر سازگاري، استعداد براي تعليم و تلفظ به زبان خارجي، و راحت به لباس و آداب قوي تر از خود درآمدن است.

- روح مذهبي: يکي از انعکاس هاي وارهايي و نيز تا حدي نوسان هاي زندگي، روح مذهبي است. زندگي براي ايراني هاي زراعت پيشه دستخوش بلاهاي آسماني و هجوم هاي داخلي و خارجي، هيچگاه منظم، مطمئن و ملايم مستمر نبوده است که يکسره به آن مشغول شود و مکرر سر براي دعا يا نفيرين به آسمان بلند نکند.... اتکاء به خود که نباشد، اتکا به غير و احيانا خدا قوت مي گيرد.» (ص 45) (اين نوع تحليل از بازرگان بعيد است، بويژه با جمله بعدي، ضمنا بايد در کشورهاي پيشرفته مذهب نقشي نداشته باشد مانند آمريکا که چنين نيست. ضمنا اگر دين اينهمه قدرت دارد، چرا در راه حل ها نيامده است.)

وي مي گويد: «اگر نگوييم يگانه محرک، مي تواينم بگوييم عمده ترين محرک ايراني ها، آنجا که به پاي خود جنبيده اند و به ميل و ابتکار شخصي مثل اشک، ثروت و مال ريخته اند، يا کار مثبتي در وراي معاش و منافع انجام داده اند، به عشق خدا و آخرت و به سائق ديني بوده است». (ص 45) زيباترين آثار هنري و عالي ترين مظاهر فکري ايراني ها نير در جلوه هاي مذهبي ظهور کرده است.

البته روح ايراني چندان خالص، الهي و استوار بر پايه هاي محکم تقوي و حق پرستي نبوده است. در اشعار فارسي، به همان اندازه که نام خدا را داريم، نام مي و معشوق را داريم. در دربارهاي مذهبي صفوي و قاجاري به حداکثر شرابخواري و عياشي بر مي خوريم. امروز (1357) تهران بيش از همه شهرهاي دنيا عرق فروشي دارد. و بازرگان نتيجه مي گيرد: «دروغ و تقلب نيز شايد در ميان هيچ ملتي اين چنين رايج نبوده است.» (ص 46) جمالزاده در دارالمجانين دوگانگي روح ايراني يا جمع بين ديانت و معصيت را در آنجا نشان داده است که در دو گوشه باغ براي آقا دو تخت آماده مي شد، روي يکي سجاده و تسبيح با هزار خضوع و دعا، و روي ديگري بساط عرق با مزه ماست و خيار. (ص 47) ايران «رو به ديني آورد که براي پناهندگي و نجات روز معصيت باشد، عبادتش يک نوع استخدام و استفاده شخصي حساب شود، اما دست او را براي روزهاي عيش و نوش در روزهاي خوشي و براي تعدي و تملک در مواقع زورمندي بازگذارد. از نظر فلسفي نيز استعفاي از کار و کوشش و انتقال هر گونه تصميم را به گرداننده افلاک وارد اسلاممان کرده ايم.» (ص 47)

- تفرقه اجتماعي و مساله امنيت: محدوده مجزاي ده با نفرات اندک خود و با عدم ارتباط و اتکا به نقاط مجاور نمي تواست قدرت دفاعي لازم و امکانات نظامي و اقتصادي کافي بدهد. اين مساله با خصيصه هاي زمينگيري و وارهايي يا بيکارگي دست به دست هم داده ... طوق ضعف و اسارت و احتياج به حمايت را به گردن ده نشينان انداخت. ... همسايگان گرسنه يا کشورگشا، و نيز ايلات يغماگر داخلي (يا با ريشه خارجي) با استفاده کويرهاي خشک (به عنوان جولانگاه) و شبکه جبال ها (بعنوان قلعه) هر از گاهي به ايران حمله مي کردند. (ص 51) مردم نه در سفر امنيت داشتند و نه در حضر. قدرت دفاعي دهات همان برج هاي خالي و چند بيل و چماق بوده است... شهرها نيز به لحاظ همکاري و تشکيلات از دهات بي دفاع تر و ناتوان تر بوده اند. و بعلاوه شهرها در اختيار خوانين و سرکردگاني بوده که اگر جنگ و دفاعي مي کردند بخاطر حفظ خود و ادامه چپاول بوده نه براي حمايت مردم. (ص 51) (البته اين نظرات بازرگان تحت شرايط دهه 50 بوده و چندان با داده هاي تاريخي نمي خواند. ده ها تحت حمايت شهرها بوده است و ما بارها مقاومت شهرها را در برابر مهاجمين ديده ايم.)

- تباين شهر و ده در ايجاد حکومت ملي: شهرها نيز چون از افراد ناجور ناشناس پر مي شد و گاه از همسايگان غالب و مغلوب پر مي شد که بنا به مصلحت زمان و روح سازگاري با هم در عين کينه تعارف مي کردند، قدرت دفاعي و شرايط همکاري نداشتند. لذا بدبيني و بي اعتمادي در شهرها حاکم بوده و لذا اکنون در غالب شهرها شاهد دودستگي ها و دشمني هاي ريشه دار هستيم. (ص 52)

برعکس شهرها، هنوز در دهات روح اجتماعي حاکم است. همه در کارهاي جمعي (مانند خانه سازي، عروسي، و...) به هم کمک مي کنند، کدخدا ريش سفيدي از خود مردم است. دزدي و بي ناموسي هم کمتر رخ مي دهد. مهاجمين نيز کمتر در دهات رخنه کرده اند و حداکثر در عمارت اربابي مانده اند و نظام اجتماعي ده را به هم نزده اند. اما رويه دموکراسي و اداره مردم به دست مردم از حدود ده بالاتر نرفته است.

ارباب هاي ده نيز نسبت به دهقانان بيگانه بودند، ميان خود نيز هميشه اتصال هاي خانوادگي و اشتراک منافع اقتصادي نداشته اند و جدايي هاي جغرافيايي و اختلافات نژادي و قبيلگي مانع از آن بوده است که بخاطر حفظ منافع مالکانه ارتباط و اتحادي برقرار سازند (برعکس فئودال هاي اروپا).

در ايران، هر رعيتي مايل بود در سايه و ملک قلدرترين ارباب باشد. ارباب ها نيز حاضر بودند با پرداخت پيشکش و خراج زير سلطه يک قلدر گردن کلفت تر قرار گيرند... تا برسد به مراتب بالاتر. به اين ترتيب بود که حکومت شاهنشاهي استبدادي با همه تزلزل ها، رژيم طبيعي تاريخي و ريشه دار ملي گرديد. سلاطين نيز کمترين وظيفه و مسئوليتي در برابر رعايا نداشتند. (ص 57)

چون شهرها آدم نگه دار و آدم پرور نبوده اند، حکومت بر پايه شهر نيز نتوانسته سازنده و رشدکننده باشد. و به دلايل شيوه شکل گيري شهرها، روح تجانس و توافق يعني پيوندها و ضرورت هاي شهرنشيني بر آنها حکومت نمي کرده است.

در فرهنگ ديني و ملي ما، مفاهيم ملت، مليت، دولت و حتي ايرانيت بندرت ديده مي شود. «وقتي از ده به شهر مي آييد و از شهرهاي کوچک به بزرگتر و به سطح کشور بالاتر مي رويد، روح علاقمندي و درک دلبستگي کم مي شود... مردم ايران انتساب و افتخارشان به دهات و شهرها و حتي به محلات و کوچه ها بوده آثار آن در نام هاي خانوادگي و تاريخي باقي است.» (ص 59)

تاريخ جنگ هاي گذشته نيز شاهدي بر «عدم تجاوز و توسعه روح ملي از واحدهاي روستايي و شهري به حدود مملکت و ملت» است. البته در جنگ هاي دفاعي ميزاني از دلبستگي ظاهر مي شده است. در همين جنگ هاي دفاعي نيز، تناقضي در فرار ننگين و سريع مردم از جبهه هاي رسمي و مرزها، و ايستادگي افتخارآميز و ديرپا در جبهه هاي محلي و پشت برج و باروي شهرها ديده مي شود. «يعني رشد ملي به معناي محلي وجود داشته و طبيعي و قوي بوده است، ولي مملکت و دولت برايش بيگانه و تحميلي بوده است.» (ص 60)

- شعار زود و زور: روح استبدادي در تمام شئون و مراحل در ايران وجود داشته است، يعني «مالکيت و آمريت يا خودکامگي و خودرايي از ناحيه آن کس که زور بيشتر دارد، مقبول و معمول بوده است.» (ص 61) دو تاثير اين خصيصه اينها بوده: با زمان و مدت دار کار نکردن؛ چيزي جز زور را موثر نشناختن. اين دو نقش بزرگي در تاريخ گذشته ما و در افکار اصلاحي و برنامه هاي اجتماعي دارد. (ص 62) چون مردم پيوسته در معرض تجاوز بوده اند، نمي توانسته اند تصوير روشني از آينده در ذهن خود بپرورانند. حتي مالکين و توانگران و دولتيان نيز چنين بوده اند و روزگار همه در تزلزل و ترديد مي گذشت هاست. لذا افراد به سمت نان به نرخ روز خوري و خوش بودن در دم کشيده شده اند. در تاريخ ايران، غير از دستگاه هاي ديني که استمرار دارد، هيچ جا ثبات و اتصال ديده نمي شود و کارها بر روال دوام و بقا يا از روي نقشه و نظر بر آينده طرح و تعقيب نمي گردد. (ص 63)

در اين اوضاع و احوال، «سرکه نقد به از حلواي نسيه» است و آنچه قابل استفاده فوري است ارزش و خاصيت پيدا مي کند و آنچه موکول به آينده و محتاج صرف وقت و بذا جهد مي شود، چون اطمينان به آينده نيست بي اعتبار است. لذا هر گونه طرح و تدارکي که متضمن مطالعه قبلي و ادامه بعدي و نتيجه گيري نهايي باشد، پيشاپيش مردود است، خصوصا اگر بنا باشد با فکر و عمل افراد متعدد متفرق و روي منافع عير شخصي و مادي انجام گردد. تنها راه هايي رواج دارد که يک شبه ره صدساله را بپيمايد. (ص 64)

اين مردم از «سرمايه زمان» محروم هستند. مفهوم قراني صبر (پايداري طولاني در برابر مشکلات و خطرات از يکطرف و اميدواري به رحمت و نجات نهايي از طرف ديگر) همان استفاده و استخدام زمان مي باشد. (ص 65) سر پيروزي هاي عظيم تاريخي انگليسي ها، صبر و پشتکار و به حساب گرفتن زمان است.

از طرف ديگر، ملت ايران در تمام شئون زندگي خود بر پايه زور ديده است: در خانه و کارگاه، و در ده و در دولت. دين خدا هم بر پايه شمشير پيش رفته است.حتي مبارزين روشنفکر نيز جز از راه تحميل الزامي و تعطيل آزادي و حداکثر انتخابات انحصاري، راه به جايي نمي برند. هر چه هست بايد زود و با زور پيش رود. (ص 67)

بازرگان در انتها در باره راه حل مساله معتقد است «کسانيکه ظرفيت و ذوق روبرو شدن با واقعيات... را داشته اند، براي محاسبات اميدبخش ولي طويل المده و براي راه حل هاي پر حوصله نيز آمادگي خواهند داشت و مي دانند که تغيير وضع و تعيين سرنوشت يک ملت کهنسال چون ايران کار يک روز و دو روز، راه يک قدم و دو قدم، و عمل يک نفر و دو نفر نيست. شايد مهمترين داروي پيشنهادي ما Sاگر نگوييم يگانه داروي موثر- همين عوض شدن يا عوض کردن طرز فکر کهنه «زود و زور» و اعتقاد و علاقه پيدا کردن به عمل هاي مستمر مجتمع طولاني باشد» (ص 69) اجمال راه حل او عبارت است از:

- طبيعت قاهر مطلق نيست و مي توان با آن در افتاد.

- وضعيت معيشتي ايران و شرايط جغرافيايي ايران و جهان مدتهاست که تغيير کرده است. روابط و رقابت هاي دنيا که دائره راحت طلبي و قناعت پيشگي را تنگتر کرده، به ما مي فهماند که روش هاي پوسيده گذشته در مقياس فردي و اخلاقي و اجتماعي و حکومتي ديگر نه قابل افتخار است و نه قابل قبول. و اين بارقه اميد است. البته طبيعت نيز فشار خود را براي تغيير خواهد آورد.

- با داشتن هوش سرشار ايراني و قدرت اکتساب و انطباق، توجه صحيح به مسائل و مواريث و معايب ملي و تخاذ تصميم به چاره جويي و اقدامات اصلاحي که به دست خودمان انجام مي شود، عامل جهش قوي و سازنده بزرگ خواهد بود.

مثلا براي جبران درد عميق و مزمن خودبيني و زندگي فردي، بايد به تجمع هاي عملي و تمرين هاي همکاري و انضباط در شئون مختلف زندگي پرداخت. يا «با زمان حساب کردن و فکر و کارمان را روي نقشه هاي مطالعه شده مدت دار انداختن و با صبر و توکل به انجام وظيفه پرداختن، مسلما ما را به موفقيت خواهد رساند.» (ص 72)

آدرس ايميل شما:  
آدرس ايميل دريافت کنندگان