منو سایت
تاريخ:چهارم شهريور 1387 ساعت 12:58   |   کد : 200
يادداشت
بازتوليد جامعه (society) در فصل اول سريال گمشده (lost)
چهل و هشت انسان که به صورت ناگهانی، فشار جامعه از روی آنها برداشته شده است. این افراد در این شرایط چه می کنند و چه نوعی روابطی میان آنها رخ می دهد و اصولا آیا جامعه مجددا ایجاد می شود یا خیر. سئوال اساسی اجتماعی سریال این است و این مساله ای است که ذهن فلاسفه اجتماعی را به خود مشغول کرده است. هم بنیانگذاران جامعه شناسی و هم پیشینیان آن، مانند: روسو، هیوم، هابز و لاک و....

انسان آزاد آفریده شده است، اما همه جا در بردگی به سر می برد. (ژان-ژاک روسو، 1379: 56)



«گمشده» سریال زیبایی است. فیلمنامه کاملی دارد و علیرغم طولانی بودن، به اطناب و روده درازی نمی افتد. نمی توان مسیر بعدی را پیش بینی کرد و همواره بخشی از زندگی قبلی افراد ارائه می شود. البته با رازگشایی در هر قسمت، راز تازه ای هم خلق می شود. دوبله جاوید هم فارسی روانی دارد و هم تعلیق در گفتارها را به خوبی نشان می دهد.

البته برای ما که تمام سریال در دست ماست و می توانیم یک باره ببینیم (من شش قسمت اول سریال را پشت سر هم دیدم)، شاید اثرگذاری درازمدت نداشته باشد، مشابه آنچه در اروپا و آمریکا رخ داده است. چون تاثیر پشت هم دیدن، سریع است و به دلیل سرعت، دائمی نیست و به سرعت هم زائل می شود. به همین دلیل هم هست که برخی کارگردانان سریال های تلویزیونی در ایران با پخش روزانه یا سه بار در هفته سریال هایشان مخالفند. مدام در ذهن مخاطب بودن و اینکه سریال یقه بیننده را بگیرد و یک هفته منتظر باشد که چه خواهد شد، به نوعی قسمتی از خاطره مخاطب می شود و همین جذابیت های بعدی را ایجاد می کند و به نوعی یک خاطره مثبت را برای ما به وجود می آورد.

سریال این اندازه معرفت هم دارد که آخر سریال ما را در تعلیق «چه شد» نگه نمی دارد، بلکه کلیت ماجرا را به می گوید، مانند قسمتی که کلیر بعد از دو هفته اسارت باز می گردد و سریال همین جا تمام می شود. ما نمی دانیم که هنوز باردار است یا خیر، سالم است یا نه، چه بر سر او آمده و... اما می دانیم که برگشته است. یا در انتهای فصل اول، دریچه باز می شود، اما دریچه چیست و آیا نجات بخش هست یا خیر، به فصل دیگر موکول می شود.

نکته دیگر تفاوت میان سریال و فیلم های آمریکایی است. برای ما که بیشتر با سینمای آمریکا آشنایی داریم، تفاوت های میان سینمای با مخاطب خاص (یعنی با درجه بندی و با انتخاب مخاطب) و تلویزیون عام مشهود است. فقدان سکس و خشونت رایج در سینما، در این سریال آشکار است.

اما در کنار لایه های متععد، می توان به مفاهیم اجتماعی سریال هم توجه کرد (البته فقط بر اساس فصل اول سریال، که من دیده ام)؛ که ظاهرا برای سازندگان هم اهمیت داشته است. نام های جان لاک، هیوم (در فصل دوم) و روسو نشان از قرار داشتن بعد اجتماعی به عنوان یکی از مرکزی ترین عناصر داستان دارد. خود این نام ها نیز ظاهرا با دقت انتخاب شده اند. ژان ژاک روسو در جوانی که پیشخدمت بانویی بوده و پس از مگ او، دستمالی متعلق به بانو نزد روسو یافت می شود، به راحتی تقصیر را به گردن دختر پیشخدمتی می اندازد که روسو را دوست داشته است. و روسو در این جزیره پسر کلیر را می دزدد تا با دختر خود مبادله کند. در سریال، لاک مرد اعتقاد دانسته می شود و جک مرد علم.

بحث اساسی اجتماعی این سریال، در شکل گیری جامعه است. یک جامعه با تمام مختصات آن موجود بوده و برخی از اعضای متفاوت آن در هواپیما حضور دارند و در یک جزیره زنده می مانند و بلافاصله می فهمند که از دنیای متمدن دورند و گروه های نجات در جای دیگری به دنبال آنها می گردند و آنها گم شده اند. لذا احتمال حضور دوباره در دنیای متمدن، می تواند خیلی نباشد. زنده گان، همه مسافر بوده اند و یکی از آنها خلبان، سیاستمدار یا نظامی نیست، که در این شرایط به صورت عادی رهبری جامعه را بر عهده بگیرد. چهل و هشت انسان که به صورت ناگهانی، فشار جامعه از روی آنها برداشته شده و همه آنچه مظاهر اعمال فشار جامعه بوده از بین رفته است (یک جا ساویر می گوید اینجا همه فقط به فکر خودشان هستند).

این افراد در این شرایط چه می کنند و چه نوعی روابطی میان آنها رخ می دهد و اصولا آیا جامعه مجددا ایجاد می شود یا خیر. سئوال اساسی اجتماعی سریال این است و این مساله ای است که ذهن فلاسفه اجتماعی را به خود مشغول کرده است. هم بنیانگذاران جامعه شناسی و هم پیشینیان آن، مانند: روسو، هیوم، هابز و لاک و....

******

بحث در باره ماهیت جامعه و نحوه استقرار آن بر افراد، دو صورت عمده دارد. یکی بحث های تاریخی در باره نحوه شکل گیری جامعه در میان افراد بدوی و بدون جامعه، که ابتدای تشکیل جامعه را بررسی می کند و دیگری به نحوه حضور جامعه مستقر در میان اعضایش می پردازد. یکی جامعه فعلی را می بیند و یکی شکل گیری جامعه را از ابتدا بررسی می کند. البته فلاسفه اجتماعی و سیاسی و جامعه شناسان، بیشتر در باره نحوه تشکیل جامعه نظریه ای می دهند که متفاوت از نظرات مردم شناسان است. یعنی بر اساس یافته های باستان شناسی به نحوه ایجاد جامعه نمی پزدازند، بلکه به صورت فرضی جامعه ای را تصویر می کنند که پس از وضع طبیعی شکل گرفته است.

هابز معتقد است افراد در حالت عادی (یا وضع طبیعی) آنقدر با هم تفاوت ندارند که بر اساس آن کسی بتواند مدعی امتیازی خاص برای خویش گردد. از برابری آدمیان در توانایی، برابری در امید و انتظار در دستیابی به اهداف ناشی می شود و اگر دو کس خواهان چیز واحدی باشند که نتوانند هر دو از آن بهره ببرند، دشمن یکدیگر می شوند و می کوشند تا یکدیگر را از میان بردارند. لذا هر کس باید از طریق زور یا تزویر بر همه آدمیان تا آنجا که می تواند سروری یابد. «در زمانی که آدمیان بدون قدرتی عمومی به سر برند که همگان را در حال ترس نگه دارد (تا در نتیجه آن ترس، به دیگران تعدی نکنند) در وضعی قرار دارند که جنگ خوانده می شود و چنین جنگی، جنگ همه بر ضد همه است... در چنین وضعی امکانی برای کار و فعالیت نیست... از همه بدتر ترس دائمی و خطر مرگ خشونت بار وجود دارد و زندگی آدمی، گسیخته، مسکنت بار، زشت، ددمنشانه و کوتاه است.» (هابز، 1380: 158) با تفسیر مکفرسون، وضع طبیعی در واقع توصیف شکل خاصی از جامعه بازاری مبتنی بر رقابت است و در آن، هر فرد به تنهایی بازار قدرت است. (فریزبی و سه یر، 1374: 9)

روسو نیز فرض می کند که انسانها به مرحله ای رسیده اند که نیروهای هر فرد در وضع طبیعی به تنهایی برای غلبه بر موانع بقا کافی نباشد. در این صورت وضع طبیعی دیگر قابل تداوم نیست و اگر بشر شیوه زندگی خود را تغییر ندهد، نابود خواهد شد. (روسو، 1379: 98) لاک نیز وضع طبیعی را چنین تعریف می کند: «اجتماع مردمی که مطابق عقل و بدون مافوق مشترک در روی زمین که حق حکمیت بر آنها داشته باشد، زندگی کنند». (راسل، 1373: 858) در وضع طبیعی، هر کس می تواند از خود و اموالش دفاع کند و حتی متجاوز را بکشد.

از نظر هابز، هدف آدمیان از ایجاد محدودیت بر خودشان، دوراندیشی در باره حفظ و حراست خویشتن و به تبع آن تامین زندگی رضایت بخش تری است. برای این منظور، اتحاد شمار اندکی از آدمیان و خانواده ها و حتی اتحاد شمار کثیری از افراد کافی نیست، مگر آنکه همه تابع حکم واحد باشند و آن حکم دائمی باشد. یعنی تمام قدرت و توان خود را به یک تن و یا به مجمعی از کسان واگذار کنند. (هابز، 1380: 191) این لویاتان عظیم، که کشور یا دولت خوانده می شود، صرفا انسانی مصنوعی است و در آن حاکمیت همچون روحی مصنوعی است که به کل بدن زندگی و حرکت می بخشد. (همان، 71)

ایجاد این حکومت، به وسیله یک پیمان اجتماعی محقق می شود که افراد گرد هم می آیند و توافق می کنند که حاکم یا هیئت حاکمه ای را انتخاب کنند که حکومت بر افراد را اعمال کند و جنگ عمومی را خاتمه دهد. از نظر هابز گروهی از مردم که بدین ترتیب متحد شده باشند، جامعه نامیده می شوند. این لویتان خدایی است فانی. (همان، 761؛ همچنین منقول در روسو، 1379: 109)

البته این یک واقعه تاریخی نیست و یک تمثیل است. (یعنی بیشتر در مقام اثبات است و نه مقام ثبوت). لاک نیز وقوع چنین واقعه ای را بعید می داند (همان، 867، 869) اما معتقد است که چنین قراردادی فقط برای کسانی که بسته اند الزام آور است و نه برای بعدی ها. اما باید گفت که در صورت استقرار یک جامعه با استقرار یک حکومت، دیگر موافقت با آن نیست که نیاز به بررسی داشته باشد، بلکه برای مخالفت با آن باید دلیل آورد و اقدام کرد. یک قرارداد اجتماعی بدون مدت، وقتی بسته شد تا وقتی نقض نشده، مورد پذیرش فرض می شود. روسو نیز وقوع یک قرارداد را بعید می داند (راسل، 1373: 943). اما بحث می کند که «هابز و سایرین، انسان طبیعی را با انسانی که امروز می بینند عوضی گرفته اند. فلیسوف واقعی افرادی را مورد مطالعه قرار نمی دهد که صدها بار در خمیر مایه جامعه ور آمده و تخمیر شده اند و سپس تصور کند که انسان واقعی را مورد مطالعه قرار داده است». (روسو، 1379: 85) فیخته نیز همین نظر را دارد. (روسو، 1379: 106)

تفاوت هابز با لاک و روسو در آن است که در نظر هابز پیمان میان افراد است برای انتخاب حاکم و واگذاردن تمام حقوق خود به حاکم. رای دهندگان و مخالفان حاکم (که لزوما یک فرد نیست) بعد از انتخاب، دیگر هیچ حقی ندارند و اقلیت با اکثریت مساوی هستند. و نیز چون خود حاکم در قرارداد شرکت ندارد، قدرت مطلق به دست می آورد. (راسل، 1373: 865) اما نزد لاک و روسو، حاکم یکی از طرفین قرارداد است و اگر حکومت نتوانست به تعهدات خود عمل کند، اطاعت از او دیگر وظیفه اتباع نیست و افراد حق دارند در برابر آن مقاومت کنند (همان) لذاست که لاک در باره اختلافاتی بحث کرده که در آن یک طرف دعوا شخص پادشاه است. از نظر روسو، این قرارداد، قراردادی است با کلی که فرد جزیی از آن است، یعنی هر فرد با خود قرارداد می بندد. (روسو، 1379: 111) اما ملت (و هیئت حاکمه از نظر روسو) همیشه اختیار دارد قوانین خود را تغییر دهد. (روسو، 1379: 114) همچنین نزد هابز، دخالت مردم در حکومت با انتخاب نخستین حاکم یکسره پایان می یابد و حاکم بعدی توسط خود حاکم انتخاب می شوند، نه مردم.

خود هابز موقعیت های متعددی ذکر می کند که در آنها فرد ملزم به اطاعت از حاکم نیست (راسل، 1373: 764)، که اساس آن وقتی است که حاکم نتواند از فرد حمایت کند. یعنی فلسفه اساسی تن دادن به یک حکومت مطلق، برای صیانت ذات و حفظ نظم است.

مساله اساسی برای روسو آن است که اگر من آزادی خود را در وضع طبیعی ترک کنم و در تشکیل جامعه شرکت کنم، آیا به منافعم لطمه ای وارد نمی شود. راه حل پیشنهادی روسو، «استهلاک تام یکایک متحدان همراه با جمیع حقوق خود در کل جامعه است» (راسل، 1373: 954) هر فرد، شخص خود و تمام حقوق خود را به کل جامعه واگذار می کند؛ نظر به اینکه این وضعیت برای همه یکسان است، برای هیچ کس نفعی ندارد که این وضعیت را برای دیگران دشوار کند. (روسو، 1379: 103) یعنی افراد تمام آزادی خود را به جامعه (و نه شخص بخصوص) واگذار می کنند و یک بار دیگر پس از تشکیل جامعه آن را به دست می آورند، ولی این بار نه قائم به خود، بلکه تحت لوای جامعه. لذا راه حل روسو، بر خلاف نظر راسل، نسخ کامل آزادی فرد نیست، بلکه فرد تمام آن آزادی ها را دارد ولی تحت نظر جامعه. خود روسو نیز در این باب گفته است: «گر چه قرارداد اجتماعی، هیئت اجتماع را نسبت به همه افراد آن قادر مطلق می سازد، باز افراد بشر به عنوان بشر دارای حقوق طبیعی هستند». (راسل، 1373: 954) بیشتر نقدهای بر روسو در باب واگذاری تمام حقوق به هیئت حاکمه در فضای سیاسی است. اما چنانچه قرارد اجتماعی را مقدمه تشکیل حکومت بدانیم، فرد اقتدار بی چون و چرای جامعه و حکومت مستقر در آن را می پذیرد و مستحیل در جامعه و عضوی از آن می شود و قدرت بیشتری از وضع طبیعی خود به دست می آورد (روسو، 1379: 122). حالت افراطی آن قرارداد مازوخیست است بین ساخر مازوخ و واندا دو دونایف بسته شده و مازوخ تمام آزادی خود را به واندا واگذار می کند. (منقول در روسو، 1379: 109)

امروزه (و در سده هفدهم و هجدهم) دولت ها هنوز در وضع طبیعی به سر می برند و تا تشکیل یک دولت بین المللی، جنگ همه بر ضد هم جریان دارد. به نظر هابز باید یک دولت مقتدر باشد تا جهان را نجات دهد. اما راسل معتقد است که در وضعیت موجود، تنها ضعف دولت هاست که می تواند نژاد بشر را نجات دهد و نه لوایاتان جهانی. (راسل، 1373: 769) لاک نیز به همین اعتقاد است (همان، ص 860، 862)

******

سریال به نوعی هم به تشکیل یک جامعه می پردازد و هم یک جامعه مستقر و تداوم آن را نشان می دهد. یعنی افرادی که تجربه جامعه و فواید و محدودیت های آن را دارند، اما اکنون از قواعد جامعه رها هستند. کیت در جامعه قبلی، به جرم سرقت مسلحانه و قتل، هرگز مورد پذیرش جامعه نیست و باید از جامعه حذف شود (فیزیکی یا اجتماعی). اما اکنون او می تواند گذشته خود را ندیده بگیرد و انکار کند و در قالب قهرمان فرو رود. حتی اگر دیگران هم فهمیدند که او خطرناک است، نمی توانند قواعد جامعه متمدن را بر او حمل کنند و او را مجازات کنند یا حتی منزوی کنند. یعنی گذشته او را می بینند، اما نمی توانند بر اساس آن، او تنبیه کنند.

از طرف دیگری، جان لاک فردی عادی است که فرصتی برای تحقق آرزوها و نشان دادن قابلیت هایش نداشته است (حداقل تا آنجا که ما می دانیم و البته برای ساکنان جزیره یعنی یک فرد عادی)، یعنی ساختار اجتماعی اجازه چنین عملی را به وی نمی داده و اکنون می تواند یک شکارچی برجسته و آشنا با طبیعت باشد و همه در سایه او احساس امنیت کنند. اگر رییس لاک در اداره کاغذسازی این وضعیت را بشنود، یا باور نمی کند یا معتقد است پناه بردگان به لاک عقب مانده و احمق هستند. چون در جامعه قبلی، نظام نابرابر فرصت تحقق خویشتن را از لاک گرفته بود، همچنانکه گذشته مجرمانه، فرصت جبران را و از ابتدا شروع کردن را از کیت گرفته بود.

البته افراد نجات یافته از هواپیما، در موقعیت پیش از تشکیل جامعه (یا وضع طبیعی) به معنای دقیق آن نیستد و به نوعی با جامعه متمدن و در آن، جامعه پذیر شده اند. اما اکنون جامعه ای وجود ندارد. در هر حال، این افراد که اکنون از قیود جامعه رها هستند، می تواند سر خود گیرند، یعنی در وضع طبیعی هستند. یعنی هیچ یک بر دیگری برتری ندارند و هیچ ساختاری بالاتر از افراد وجود ندارد. هیچ نماینده ای هم از حکومت در میان زنده گان وجود ندارند، الا کلانتر که او هم در حال مرگ است. اما این افراد در وضعیتی هستند که به تنهایی نمی توانند از خود دفاع کنند. The others، هیولا، و خود افراد جزیره برای یکدیگر خطر هستند و لذا باید با هم باشند و باید برای نجات خود، جامعه تشکیل بدهند. یعنی دیگر وضع طبیعی قابل تداوم نیست و اگر جامعه شکل نگیرند، افراد از بین می روند.

در نتیجه باز هم یک جامعه شکل می گیرد با همه ساختار طبقاتی و نابرابر آن، چون گریزی از آن نیست. برخی از دیگران بالاترند و تواناترند. یا شکارچی هستند مانند لاک، یا روحیه و سابقه نظامی دارند مانند سعید (البته در مقام دشمن جامعه جهانی، یعنی افسر گارد جمهوری زمان صدام، که اکنون تطهیر شده و با سیا همکاری کرده است، اما باز هم عرب است و در فرودگاه سیدنی به او به چشم تروریست نگاه می کنند)، یا پزشکند مانند جک.

البته جک به نوعی رهبر کاریزمایی و اصلی جزیره است و همه (با افت و خیز) رهبری او را می پذیرند. البته گاه جامعه نظر وی را نمی پذیرد، و دو گروه ساکن غار و ساکن کنار دریا شکل می گیرد و نیمی از افراد موقتا از رهبری وی اعراض می کنند. گاه او هم گرفتار می شود و یکی از ضعفا (مانند چارلی معتاد) او را نجات می دهد. اما یک جا لاک به او می گوید که یک رهبر باید «خود» راه را پیدا کند و از جک انتظار می رود که چشمه آب را پیدا کند و به نوعی جامعه را نجات دهد؛ که چنین هم می کند. همچنین در وقت بحران، همه به او روی می آورند که چه باید بکنند و از او اطاعت می کنند. این اطاعت، تقریبا حالت کورکورانه دارد و افراد در حالات بحرانی، بی چون و چرا از او اطاعت می کنند. این رهبری از همان ابتدای صحنه اول، که جک، هوگو را از زیر تکه های هواپیما در می آورد و به دیگران «دستور» کمک می دهد و آنها نیز از او «اطاعت» می کنند، شکل می گیرد.

همچنین وقتی هوگو به دستور جک، شروع به آمارگیری می کند، دیگران به راحتی می پذیرند و اطلاعات شخصی خود را در اختیار فردی برابر با خودشان می گذارند و نمی پرسند چرا، بدینسان حکومتی شکل می گیرد. روسو می گوید جامعه مدنی وقتی ایجاد شده که یک نفر دور زمینی حصار کشیده و گفته «این زمین مال من است» و دیگران هم آنقدر احمق بوده اند که باور کرده اند.؟؟؟؟

اوج اقتدار جک به نظر من وقتی است که در ابتدای فصل دوم از دریچه باز می گرد و مانند پیامبری بر روی صخره، بالاتر از دیگران می ایستد و به آنها توضیح مختصری در باره وضعیت تازه می دهد و همه هم از او اطاعت می کنند.

جامعه در اینجا عبارت است از: یک رهبر (جک)، برخی معاونان و به تعبیری هیئت حاکمه (لاک، سعید، کیت و ساویر) و برخی افراد حاشیه ای مانند هوگو، زوج کره ای، چارلی، مایکل و پسرش والت، بون و شانون، و کلیر. و البته افراد عادی جامعه، که فقط برخی مواقع آنها را می بینیم و حتی نامشان را هم به یاد نمی آوریم و هیچ در باره آنها نمی شنویم.

داستان در باره طبقات افراط می کند. در قسمت آخر فصل اول، یک فرد دیگر هم وارد می شود، یک معلم دبیرستان (دکتر آزر)، که اولا بر اساس دانش خود می گوید قایق باید به سرعت حرکت کند، و ثانیا وقتی به سوی صخره سیاه حرکت می کنند، آن معلم دانش خود را در باره نیتروگیلیسیرین به رخ می کشد و با جک، لاک، کیت و هوگو راه می افتد، که به آنها یاد بدهد چگونه باید دینامیت ها را حمل کنند. معلم در برابر اولین خطر فرار می کند، در حالیکه برای بقیه افراد برجسته، خطر، عادی است. دوباره معلم از ورود به کشتی به علت ترس اجتناب می کند. و در همان حال با هوگو صحبت می کند، که ما هم مردمی هستیم و فرقی با جک نداریم و آنها باید بفهمند که ما هم می توانیم کاری انجام دهیم و... اما وقتی جک و لاک جعبه نبتروگلیسیرین را بیرون می آورند (استعاره ای بر اینکه بدون کمک معلم، مواد منفجره را از کشتی به بیرون «حمل» کرده اند)، معلم به جبران همه بی توجهی های رهبران جزیره، همه را کنار می زند و به عقب می راند و می گوید در کار من دخالت نکنید؛ و خود اظهار فضل می کند و دینامیت را در می آورد و در همان حال که می گوید خیلی خطرناک است و شما مواظب نیستید و باید چه کرد و منشاء دینامیت چیست و ...، ناگهان انفجاری رخ می دهد و او کشته می شود و حتی جسدش هم دیگر نشان داده نمی شود و هیچ کس برای او دلسوزی نمی کند، کسی او را دفن نمی کند و آنگاه کیت و جک و لاک دینامیت ها را حمل می کنند و هیچ انفجاری هم رخ نمی دهد. یعنی فرق های فراوانی بین رهبران و افراد عادی وجود دارد و باید این تفاوت ها را پذیرفت و آنکه نپذیرفت، کشته می شود.

همچنین در فصل دوم در قسمت «همه از هوگو بیزارند» می بینیم که هوگو نمی تواند تحمل کند که چارلی (و دیگران) او را برای دقت و جدیت در توزیع غذا، سرزنش می کند و تا آنجا جلو می رود که حتی می خواهد انبار غذای تازه یافت شده را با دینامیت منفجر کند، چون این انبار باعث بیزاری دیگران از او شده است. در حالیکه جک و جان لاک و... دیگران به راحتی با مردم عادی برخورد می کنند و بعد هم به آسودگی زندگی می کنند.

ساختارهای اجتماعی و طبقات، انتخاب طبیعی یا ناگزیر افراد جامعه هستند، حتی وقتی که از خلاص شوند، باز هم برای زندگی و زنده ماندن چاره ای جز آن ندارند (در جایی لاک به شانون می گوید که اینجا جایی است همه از نو شروع می کنند) و باز هم همان جامعه با همان ساختارهای محدود کننده شکل می گیرد. الگوی هابزی «انسان گرگ انسان است» و برای خلاصی از وضعیت ناامنی، باید به سلطه حکومت تن در داد، نشانه همین مساله است.

مشابه همین وضعیت را در «قلعه مالویل» نوشته روبر مرل می بینیم که در آن جهان در اثر جنگ اتمی از بین رفته و فقط معدودی مانده اند و هیچ امیدی وجود ندارد و حتی خطر انقراض بشریت وجود دارد و باز هم ساختارهای اجتماعی شکل می گیرد. یا در «قلعه حیوانات» جورج اورل نیز می توان تلاش بیهوده برای از بین بردن وضع موجود را دید. و این گفته که «کمونیسم چیست: راه درازی از سرمایه داری تا.... سرمایه داری».



راسل، برتراند (1373) .تاریخ فلسفه غرب. جلد دوم (کتاب سوم). ترجمه نجف دریابندری. تهران: پرواز.

روسو، ژان-ژاک (1379) .قرارداد اجتماعی: متن و در زمینه متن. هیئت تحریریه: ژرار شومین، آندره سنیک، کلود مورالی و ژوزه مدینا. ترجمه مرتضی کلانتریان. تهران: آگه.

فریزبی، دیوید و درک سه یر (1374) .جامعه. ترجمه احمد تدین و شهین احمدی. تهران: آران.

هابز، توماس (1380) .لویاتان. ویرایش و مقدمه از سی. بی. مکفرسون. ترجمه حسین بشیریه. تهران: نی.

آدرس ايميل شما:
آدرس ايميل دريافت کنندگان