منو سایت
تاريخ:بيستم و ششم آبان 1386 ساعت 09:33   |   کد : 119
يادداشت
كدام طوفان؟ در كدام راه؟ بازخواني طوفان ديگري در راه است، از منظر مشروعيت نظام

اين مقاله در شماره ۱۰ نشريه هابيل (صص ۱۶ تا ۲۱) چاپ شده است.

رمان طوفان دیگری در راه است، نوشته سید مهدی شجاعی را محمدباقر ثامنی راد -دانشجوی پژوهشگری علوم اجتماعی دانشگاه تهران- هدیه داد و من بعد از مدت ها، یک بار دیگر طعم تمام کارها را کناری گذاشتن و تمام کردن یک رمان را چشیدم. طنز پیدا و پنهان کتاب (بویژه آنجا که در باب تیفانی، کمال و زینت با هم جر و منجر می کنند، بازی با نام کمال در انتهای نامه ها، و نیز مشاجره زینت با حاج امین و مهندس سیف در باره توان های زنان)، و لحن حماسی اولین دیدار چمران و کمال و سر در آغوش هم گریستن آنها و شهادت کمال، خواندن کتاب را دلپذیر می کند و البته داستان، ذره ذره نوعی سلوک عرفانی را هم به خواننده می چشاند. کتاب را باید خواند و چشید، نقد و توضیحاتی از این دست، فقط مطالبی تکمیلی، پس از خواندن کتاب است.

آنچه در کتاب جذاب است، تنوع موضوعات مطرح شده در آن است: نگاه منفی به خاندان پهلوی و رانت خواری و فساد اخلاقی آنان، جنگ های نامنظم و نقش چمران، مساله تغییرات ابتدای انقلاب، شخصیت و مبارزات آیت الله سعیدی، مساله رقص ابتدای کتاب که جز به مدد ادبیات نمی توانست در بیاید، دو قطبی بودن جامعه در زمان جنگ و... شجاعی در انتهای کتاب، داستان شهادت و روایت شیعی از جنگ را هم به خوبی بیان کرده است.

کتاب لایه های متعددی دارد. لایه اصلی آن داستان تحول فردی خیر و بازاری به نام حاج امین است که با رقاصه توبه کرده ای به نام زینت روبرو می شود. زینت، با خبر دادن از باطن حاج امین و برخی از گذشته وی، او را به هم می ریزد و از این منظر او را با تحولی جدی روبرو می کند و اسراری از فرزند گم شده حاج امین (کمال یا کامی) را به وی ارائه می کند و در نهایت زینت، که کمال را تحت سرپرستی خود نگه داشته، حاج امین را به جای خالی کمال راهنمایی می کند. در این مسیر، داستان تغییر در زینت، از زنی رقاصه به عارفی خاموش، و تغییر کمال را از فرزندی با بحران جنسی، به عارفی مسلح که در عین اخذ دکترای جراحی مغز و اعصاب، در کنار چمران در جبهه های جنوب می جنگد، نیز روایت می شود.

البته لایه فرعی داستان، نوعی نقد دشمن داخلی و خارجی انقلاب اسلامی است. حاج امین، پیش از انقلاب (با نام هوشنگ امینی) فردی وابسته به دربار بوده، و داستان از راه نقد رفتار وی در گذشته، رژیم پهلوی را نقد می کند. همچنین چندین سال از روایت داستان در آمریکا می گذرد و از این مسیر، داستان آمریکا و رفتار استکباری آن را نقد می کند. بعلاوه داستان با روایت دوران انقلاب و جنگ، مقدمه ای بر انقلاب اسلامی و تحولات پس از آن (تا 1365، سال نگارش اول کتاب) است.

این داستان، و پیشینه نویسنده، آن را دارای اهمیت فراوان می کند. بدین لحاظ نقد داستان، نوعی برجسته کردن داستان و اهمیت دادن به آن است، با این امید که ادبیات انقلاب و جنگ، ملاحظات بیشتری را مدنظر داشته باشند. در نقد رمان طوفان دیگری در راه است می توان موضوعات متنوعی را مورد توجه قرار داد و نقد کرد، از جمله نحوه شخصیت پردازی افراد، بویژه در باره زینت و نوع پرداخت تغییر و گذشته وی، اما توجه اساسی ما در این متن، به مساله نوع نگاه رمان به جمهوری اسلامی، رژیم پهلوی و نظام آمریکا است.


مشروعیت نظام و نمایش آن در ادبیات و سینما

به عقيده ماکس وبر مشروعيت بر باور مبتني است، باوری که قائل به وجود یک نظام مشروع است. قدرت زمانی موثر و دائمی است که مشروع بوده است. بي ترديد قدرت حق کاربرد اجبار را دارد، اما اين عنصر اصلي آن نيست . قدرت بايد مشروعيت داشته باشد، در غير اينصورت با دشواري مواجه خواهد شد و بي تاثير خواهد بود. بر این اساس، انواع خالص سیادت مشروع به سه دسته سنتی، عقلانی، و کاریزماتیک تقسیم می شوند. اما در هر حال، نظام هاي سياسي بايد حداقلي از مشروعيت را داشته باشند. کاهش و فقدان اين مشروعيت، مساله مشروعيت را ايجاد مي کند.

بحران اصلي و واقعي براي نظام هاي مختلف، ايجاد گسست و فاصله ميان خواسته ها و مطالبات و يا باورهاي عمومي و مردمي از يک طرف و نيز امکانات و مقدورات و باورهاي دولت از سوي ديگر است که اصطلاحا به بحران مشروعيت تعبير مي شود. به تعبیر دیگر، وقتي براي تحقق ارزشهايي که به وسيله دولت بيان و تبليغ مي شود، دولت ها بر کارآمدي نهادهاي خود متکي مي گردند و با آنچه در ميان مردم به عنوان ارزشهاي جاري شناخته مي شود، در ناهماهنگي و عدم يکپارچگي به سر برند، بحران مشروعيت در راه خواهد بود.

وجه مهم اقتدار پنهان نظام سياسي و رهبري در جوامع مدرن، بعد احساسي و عاطفي آن است و براي آن از ادبیات و رسانه ها استفاده بسيار مي شود. اين بعد، از طريق مقدس سازيِ نظام سیاسی ايجاد ميLشود. از آنجا که افراد عادي، هيچ راهي به سمت شناخت دنياي رفتار واقعي رهبران دولت ها و بويژه رفتار روزمره و خانوادگي و عادي آنها ندارند، ادبیات و سینما اين نقش را برعهده دارند، و واسطه گري آنها به تحريف يا بازسازي واقعيت منجر ميLشود، تغيير در واقعيتي که در هر حال مساوي با خود واقعيت نيست، اگر نگوييم که تصويري کاملا متمايز و حتي متناقض با واقعيت است.

سينماي آمريکا در موضوع مشروعيت حکومت، موفقيت هاي چشمگيري داشته، و در اکثر موارد بازتابنده و ايجادکننده مشروعيت حکومت و نظام سياسي (در سطح کلان آن) است و حتي فيلم هاي اعتراضي و انتقادي نسبت به نظام سياسي نيز در نهايت، نگاهي مثبت به نظام سياسي داشته و هرگز بيننده را به نتيجه اي سيستم برانداز نمي رسانند. این موضوع را نگارنده در مقاله دیگری با عنوان «غيبت مشروعيت سيستم در سينماي ايران و مقايسه آن با سينماي آمريکا» بررسی کرده است. تحليل محتواي برخي از فيلمLهاي ساختهLشده (مانند رئیس جمهور آمریکا، روز استقلال، و قدرت مطلق) در باره رئيس جمهوري آمريکا نشان ميLدهد که سينماي آمريکا براي نشان دادن اقتدار کاريزماتيک رهبري اين کشور، سعي مي­کند که نفوذ رهبري را در ميان مردم و محبت مردم را به رهبري افزايش دهد، و به گونه اي نهاد رهبري را مقدس و والا نشان دهد، و نه لزوما اينکه شخص رهبر را سالم، پاک و بي خطا نشان دهد. به تعبير ديگر، کاريزما را به نهاد رياست جمهوري مي دهد، نه به شخصِ رئيس جمهور.

همچنین در سينماي پليسي آمریکا (مانند بازي جوانمردانه، محرمانه لس آنجلس، تیرانداز) نيز چنين مساله اي موجود است. معمولا فردي در رده بالاي پليس، خائن و فاسد است. اما فردي در همان سيستم، با رده هاي پايين تر، ولي ريشه دارتر، درگير با آن فرد فاسد مي شود و البته رده بالاي پليس و مجموعه هم از وي دفاع ميLکند و سرانجام سيستم پليس به سلامت جان بدر مي برد. در این فیلم ها، در نهايت، عليرغم وجود نابساماني در نهادها؛ حتي تا سطح رييس جمهور، باز هم سيستم تبرئه مي شود و اين سيتم است که به حذف عناصر نادرست مي پردازد. حتي در فيلمي مانند تصادف، ما با دو نوع پليس روبرو هستيم که فيلم، پليس خوب را قاتل و پليس بد را ناجي معرفي مي کند و در نهايت نظري (حداقل) مخالف عليه پليس نمي دهد. اين قوت سينماي آمريکاست که به وضوح فساد را در سطح فردي و سلامت را در سطح سيستم نشان مي دهد.


نحوه نمایش رژیم پهلوی در رمان

در باره دربار و حکومت پهلوی، باید قضاوت منصفانه داشت. اگر این حکومت حداقلی از کارآمدی و پذیرش را نداشت، نمی توانست سال ها حکومت کند. و قطعا تمام جنبه های آن بد نبود، تمام افراد آن هم بد نبودند. سیاست کلی حکومت در وابستگی به آمریکا، در ندادن آزادی به مردم و در دین ستیزی آن مقوله هایی بود که باعث انقلاب اسلامی شد و این خواست مردم، در شعار «استقلال، آزادی، جمهوری اسلامی» خلاصه شد. اما در نگاه شجاعی، رژیم پهلوی هیچ صفت مثبتی ندارد و همیشه به بدی از آن یاد می شود. تعابیر زیر، این نگاه را نشان می دهد:

- اشرف لاشی (ص 55)

- می گفتن بابام با دربار ریخته رو هم. نفهمیدم چی رو، ولی ما خونه مون بزرگ شد. (ص 36)

- مثل بستن سنگ و ول کردن سگ. این فقط مال کتاب درسی نبود، بخشنامه شده بود. همه جا همین طور بود. (ص 38)

- نشنیدی که: خدا روزی به نادانان رساند/ که صد دانا در آن حیران بماند؟ مال کتاب درسیه. که می خواست همه نادان بمونن. (ص 41)

- حفظ رابطه با دربار... اینقدر ارزش داشت که تو تا اظهار برائت از فرزندت پیش بروی؟ (ص 53)

- بخاطر ملاحظات امنیتی و ترس از دربار (جواب نامه های برادرم از نجف را نمی دادم). (ص 94)

- صاحب شرکت (ثابت پاسال) یعنی حبیب ثابت، بهایی ثروتمندی بود که با دربار رابطه ای صمیمانه و نزدیک داشت. (ص 95)

- وابستگان نسبی و سببی پهلوی، همه شاهرگ های حیاتی اقتصاد کشور را بین خودشان تقسیم کرده بودند و تا به یکی از آنها وصل نمی شدی، کاری از پیش نمی بردی. کارهای کوچک چرا؛ ... ولی از یک سطحی که بالاتر می رفت، بدون رابطه به نتیجه نمی رسید. (ص 102)

و در یک نگاه کلی، رژیم پهلوی چنین ارزیابی می شود: «رژیم پهلوی به مردم ستم می کرد، اموالشان را به یغما می برد، با دین و دینداری مخالف بود، آزادی نمی داد، مستبد بود، هوسران بود، دست نشانده آمریکا بود، مردم ایران را فدای منافع خودش و منافع آمریکا می کرد... و هزاران ظلم و جنایت دیگر» (ص 97) اما شجاعی جز ماجرای رابطه عشقی زینت و شهوترانی اشرف (که بسیار مختصر روایت می شود)، اعدام شخصیت مثبتی مانند آیت الله سعیدی، و مبارزات مردم علیه رژیم شاه (عمدتا مبارزات چمران) هیچ نشانه و علامتی از این «هزاران ظلم و جنایت» بیان نمی کند، یعنی تنها در حد کلیات و شعار، به نقد حکومت پهلوی می پردازد.

اما در عوض، جزییاتی که از این رژیم بیان می کند، عکس این شعارها را نشان می دهد. در یک تک گویی حاج امین، شخصیت اصلی کتاب، که آنقدر به هسته مرکزی حکومت نزدیک است که برای ولیعهد ب.ام.و می خرد، به دفاع از خود و نقد رژیم پهلوی می پردازد؛ نقدی که بیشتر مدح است:

«یکی از سئوال های شما این بود که چگونه ناگهان به ثروت رسیدم؟ ... ناگهانی نبود. ده-دوازده سال طول کشید تا توانستم برای خودم موقعیتی دست و پا کنم. ...به واسطه اطرافیان و فرزندان ثابت به دربار راه پیدا کردم. هیچ زد و بندی در کار نبود. در هر سیستمی اگر خوب کار کنی و به صداقت و امانت شناخته شوی، جا باز می کنی. اعتماد دربار به من نشانه صداقت و امانت من است... خدا رحم کرد که حتی یک مارک روی آن ب.ام.و نخوردم و حتی خرج سفر را از جیب دادم. چند نفری که دنبال دراوردن کار از دست من بودند، پیش ولیعهد سعایتم را کردند و به من تهمت زدند. عده ای مامور تحقیق در این معامله شدند، و همان تهمت و تحقیق، جای پای مرا در دربار محکم تر کرد. جایی که همه مشغول خوردن و بردن اند، اگر کسی اهل سلامت باشد، به چشم می آید و مورد توجه واقع می شود. رمز نفوذ و موفقیت من در رژیم پهلوی، همین صداقت و سلامت بود و نه هیچ چیز دیگر. شعار ضابطه و رابطه همین چند سال بعد از انقلاب مد شده و سر زبان ها افتاده، ولی من همان زمان شاهش هم اهل ضابطه بودم. با رابطه رشد نکردم.» (ص 97)

آن شعارها، با این داستان نتیجه عکس می دهد. یعنی در حکومت پهلوی، افراد با رابطه رشد می کردند، اهل زد و بند نبودند، صداقت و امانت داشتند، و حتی وقتی دیگران سعایت آنها را می کردند، وقتی در این رابطه تفحص شده، نتیجه منصفانه بوده و «جای پای افراد صادق را در دربار محکم تر» کرده است. هر چند باز هم گفته می شود که «همه مشغول خوردن و بردن» هستند، اما مشخص هست که این همه، ولیعهد و نزدیکان و افراد مورد اعتماد او نیستند، بلکه «همه» در سطوح پایین تر هستند. حتی با مقدماتی که در داستان ذکر شده، چنین نتیجه ای نمی دهد و خواننده نتیجه خواهد گرفت که حکومت پهلوی آنقدرها هم که می گویند، بد نبوده است.

در یک مورد دیگر، حاج امین شبی یکی از کله گنده های دربار (که هیز و رذل و پست است و هر جا می رود به مرغ های خونه هم رحم نمی کند) را دعوت می کند «تا در تنهایی مغزرا پخت و پز کنم و طی شام و عرق و ورق امتیاز خوبی از او بگیرم». (ص 102) البته بلافاصله ذکر می شود که «البته امیتاز گرفتن از اهالی دربار، لزوما به معنای زد و بند نبود». شجاعی در ادامه ماجرای چپ افتادن طرف را با حاج امین توضیح می دهد، ولی دلیل این بد شدن و حتی کلت کشیدن و فحاشی کردن، نه به خاطر روند رایج در دربار است، که همانجا توضیح می دهد که «بتدریج آنچنان عرصه بر من تنگ شد که فقط در حیطه و پناه رقیبان و مخالفان او در خود دربار، فعالیت اقتصادی ... داشته باشم». (ص 107) این چند قطبی بودن دربار نشان می دهد که آن کله گنده و رفتار وی، یک رویه رایج در دربار نبوده است و لذا نمی توان آن را تعمیم داد. یعنی این موردِ با ذکر جزییات هم به دلیل برخی نکات ریز، باز هم جا نیفتاده است.

در جایی دیگر از داستان، آمده که: «مردم (جابان) اگر می فهمیدند که این کمک (برنج و روغن و مایحتاجی برای فقرای آبرومند) را از یک رقاصه و مطرب می گیرند، قطعا پس می زدند و قبول نمی کردند.» (ص 47) جزییاتی از این دست، که سلامت عمومی جامعه را دوران پیش از انقلاب نشان می دهد، همراه با نگاه مثبت به دربار، عکس نیتی است که شجاعی دارد. لذا در باب توصیف رژیم پهلوی و نقد آن، جهت گیری کتاب بیشتر مثبت است تا منفی. آنجا که پهلوی نقد شده بیشتر شعاری است و آنجا که وارد جزییات و تصویر پردازی شده، بیشتر تایید حکومت پهلوی است.

البته این نکته را هم باید ذکر کرد که جهت گیری قطبی نسبت به پیش از انقلاب و بعد از آن، روالی است که میان انقلابیون رایج بود و چندان پسندیده نیست. جامعه ایران از تداوم برخوردار بوده، و اکثریت افراد جامعه و حتی افراد در نظام سیاسی از سلامت نسبی برخوردار بودند. حکومت هم پاره ای از نیازهای جامعه را برآورده می کرد. اما در برخی ابعاد اساسی، دیگر حکومت نمی توانست آرمان ها و توقعات مردم و نیاز را برآورد و همین مساله منجر به انقلاب اسلامی شد و پیش از آن انقلاب مشروطیت، نهضت ملی شدن صنعت نفت را باعث شده بود.

ادبیات انقلاب هنوز فاقد داستانی است که بتواند واقعیت دیکتاتوری و فساد رژیم پهلوی را نشان دهد و هنوز یکی از بهترین رمان ها باره ادبیات انقلاب اسلامی، سور بز یوسا است. یوسا در این رمان، به زیبایی تروخیو، دیکتاتور دومینیکن را به تصویر می کشد (که البته با افشای اسناد سیا، دیکتاتور بودن او هم مورد تردید است)، و هم زنبارگی وی را نشان می دهد و هم دیکتاتوری وی. این نتایج را هم خواننده می گیرد، نه اینکه یوسا در داستان شعار آن را بدهد. وقتی دخترک نوجوان داستان (اورانتیا، دختر آکوستین کابرال، ریئس مجلس) مجبور است که برای حفظ موقعیت پدرش و نجات وی، به همخوابگی به تروخیو تن در دهد، ما هم همراه با آن دخترک از این نظام بیزار می شویم. این وضعیت در لحظاتی هم که پدر دخترک، مجبور است برای بقا دخترش را به خوابگاه دیکتاتور بفرستد، تکرار می شود و از این دست موقعیت ها در سور بز فراوان است.


نحوه نمایش آمریکا در رمان

در باب نظام سیاسی آمریکا هم، نقدهایی که به نمایش رژیم پهلوی وارد بود، وارد است. در رمان، یک ماجرای اساسی در باره نظام سیاسی آمریکا ذکر شده است: جواد برادر زینت که استاد دانشگاه در آمریکا است، «به دلیل آگاهی از سیاست های پنهان حکومت آمریکا در جهان سوم و دست یابی به اسناد مربوطه و افشای آنها، توسط پلیس نامریی سیستم، به قتل رسیده». (ص 188) و جواد اولین و آخرین قربانی این سیستم نیست و این شیوه برای افراد مختلف، حتی روشنفکران آمریکایی به کار رفته است. اما در اینجا نیز چیزی از یافته های جواد ذکر نمی شود و خواننده نمی تواند با دخالت آمریکا در جهان سوم همذات پنداری کند. برخی نکات منفی دیگر هم در باب جامعه آمریکا ذکر شده است، مانند:

- اینجا فحش خیلی در میان مردم رد و بدل می شود، فحش های خیلی بد (ص 142)

- برج شصت طبقه کمال در لس آنجلس، آپارتمان قشنگ و راحتی است، «فقط اگر یک روز برق برود یا آسانسور خراب شود، فکر کنم... نه! حتی فکرش را هم نمی توانم بکنم.» (ص 138) البته چنین ماجرایی در چند سالی که کمال در آمریکاست، رخ نمی دهد و باز هم به نوعی تایید پنهان نظام است.

- کافی است یک اشاره کنی تا من آمریکا را سر ضرب به سیتی زن های پرمدعایش تحویل دهم و یک شبه سر از خرازی وفا در گذر لوطی صالح درآورم. (ص 177)

اما در عوض، آنجا که از نظام آموزشی آمریکا ذکری به میان می آید، بسیار تاثیرگذار است. در یک نامه، کمال از ترفندی که به استاد آمریکایی اش زده یاد می کند، که چون بیست دقیقه دیر رسیده، ساعت را بیست دقیقه عقب کشیده و مشکل را به گردن ساعت استاد انداخته است. استاد «که لابد احتمال هم نمی داد من دروغ بگویم، بلافاصله ساعتش را از مچ در آورد و عقب کشید و عذرخواهی کرد...» فردای آن روز «صبح که رفتم دانشگاه، بچه ها گفتند: «استاد چند بار سراغت را گرفته و دنبالت می گردد». به خودم گفتم: «گاوت زاییید. خودت را برای یک توبیخ جانانه آماده کن.» ... در زدم، وارد شدم، سلام کردم و همانجا کنار در، منتظر شنیدن رکیک ترین فحش ها ایستادم. استاد با هیجان از پشت میزش بلند شد و به سمت من آمد، سلام کرد و دست داد و گفت: «من از دیشب دنبال شما می گشتم. حیف که تلفن منزلتان را نداشتم. دیشب موقع پخش اخبار، ساعتم را با تلویزیون چک کردم و متوجه شدم که ساعت شما اشتباه بوده! امروز صبح زودتر آمدم و سراغتان را از بچه ها گرفتم تا هر چه زودتر از اشتباه درتان بیاورم. قبل از اینکه برنامه های دیگرتان دچار اختلال شود...» (ص 149) این بخش، با جزییات کامل بیان شده است: بلافاصله ساعتش را از مچ درآورد و عقب کشید و عذرخواهی کرد... این تصویر از آمریکا اثرگذارتر و باورپذیرتر است یا اینکه بگوییم آمریکایی هایی به هم فحش رکیک می دهند.

برخی نکات جزیی دیگر هم هست که این نگاه مثبت به جامعه آمریکا را تقویت می کند:

- چون (برادران زینت) استعداد و قابلیت فوق العاده ای داشتند، آمریکایی ها قبل از اتمام تحصیلات، امکانات خوبی در اختیارشان گذاشتند و ماندگارشان کردند (ص 64)

- دادن تخفیف ویژه در شهریه، برای کمال که نفر اول در کلاس و رتبه سوم در ورودی های دانشگاه شده بود. (ص 141)

- کاش درس ها آنقدر سخت نبود، کاش دانشگاه آنقدر سخت گیر نبود (ص 153)

- (دکتر چمران) با بورس تحصیلی به آمریکا آمده، در اینجا دکترای فیزیک کوانتوم گرفته، در میان تمام دانشگاه های آمریکا مقام اول را کسب کرده، بلافاصله بعد از اخذ مدرک دکترا، در یک شرکت معتبر آمریکایی با بالاترین حقوق و امکانات- استخدام شده، و درست زمانی که می توانسته محصول زحماتش را بچیند و کیف دنیا را بکند، همه اینها را رها کرده و رفته لبنان... آدم (دکتر چمران) عزت و احترام و افتخار و شغل کم نظیر و درآمد نجومی و ویلای سه هزار متری در بهترین نقطه آمریکا را رها کند ...(ص 166)

در اینجا نیز، نظام سیاسی آمریکا نقد شده، اما نظام آموزشی آن (بدلیل ارتباط کمال با آن) مورد تحسین واقع شده است. تحسین ها در موارد جزیی بیان شده و نقدها کلی است. خواننده نیز توان تمایز بین نظام سیاسی و کلیت جامعه آمریکا را ندارد و آن را بصورت یکپارچه می بیند. بنابر این، نتیجه چیزی نیست که مدنظر نویسنده باشد، مگر آنکه شجاعی هم خواسته باشد هم نگاه متکثر را از جامعه آمریکا به خواننده القا کند.


نمایش انقلاب اسلامی

روایت شجاعی از انقلاب، که در نقد حکومت پهلوی، ماجرای تاثیرگذار شخصیت آیت الله سعیدی و دکتر چمران و مبارزات آنها و نیز ورود تدریجی کمال به موضوع انقلاب دارد (ص 191 به بعد) بسیار گیراست. البته باز هم در ماجرای انقلاب و تحلیل آن، لحن داستان از حالت روایی آن خارج شده و به نوعی خطابه تبدیل می شود.

پرداخت خوب شخصیت آیت الله سعیدی از نقاط برجسته رمان است، در فهم زیبای سعیدی از دنیای دختران و اینکه «فقط برای عرض تسلیت» به یک خانم کوچک هفت ساله (زینت) به خانه آنها آمده بود (ص 56)، در غیبت های طولانی سعیدی و زندان رفتن وی (ص 59)، در برخورد کریمانه وی با یک رقاصه کاباره ای و اینکه به آن زن تائب غبطه می خورد، و در پاکتی از پول سعیدی که به زینت داد و تلویحا از او خواست که نشمرد و با نوعی کرامت، هرگز کم نشد (ص 61) و اینکه چنین شخصیتی، بالاخره توسط رژیم شاه در زندان کشته می شود.

همین مساله در باب شخصیت دکتر چمران نیز موجود است و نگاه مریدانه شجاعی به چمران، به وضوح در داستان مشهود است و این حس به خواننده هم منتقل می شود: در اولین دیدار کمال با چمران در آمریکا و سر در آغوش او گذاشتن (ص 167 تا 171)، مرید چمران بودن (ص 271)، به جبهه رفتن دکتر چمران و این دغدغه که «چند متر خاک مگر چقدر می ارزد که خون کسی مثل چمران بهای آن شود؟» (ص 280)، گذشتن کمال از عشق خود به خاطر در کنار چمران بودن (ص 281)، اطلاعات زینت در باره دکتر چمران و اشنا شدن با همسر وی و در نتیجه ارادت زینت به چمران (ص 285)، آمدن کمال به ایران و مستقیما رفتن به اهواز برای در کنار چمران بودن، (ص 288)، اصرار کمال امینی برای گذشتن از کار تخصصی خود (پزشکی) و در کنار چمران جنگیدن، و تبانی با حافظ برای این کار (ص 297)، نحوه جنگیدن چمران (ص 342)، اینکه چمران شبانه بعد از عملیات به تنهایی برای آوردن جنازه جا مانده شهید گروهش اقدام می کند (ص 344)، بردن کمال و سایر مجروحان از بیمارستان اهواز به تهران با مسئولیت و توسط چمران (ص 346)، اینکه چمران (وزیر دفاع وقت) تنها کنار خیابان ایستاده و منتظر تاکسی است (ص 348)، خوش و بش چمران با راننده ناشناس و ارادت وی به چمران (ص 350)، و آرزوی چمران که «خدا کند قدر این بچه ها را بدونن» (ص 353). شجاعی چمران را به خوبی و با جزییات به تصویر کشیده است. و اگر تنها همین یک نتیجه را داستان او داشته باشد، کافی است که آن را موفق بدانیم.

البته در باب انقلاب و اتفاقات پس از آن، در داستان نقاط ضعف اساسی ای هم وجود دارد. حاج امین پس از انقلاب، به کمک برخی از مشتری های خود که «بازاری های خوش نام و متدین بودند که در انقلاب هم نقشی اساسی داشتند» و با معرفت و حق شناسی آنها، «در اثر انقلاب، به خاک سیاه ننشست»، «بالاسر خانه و زندگی و اموال خود ماند و آواره دیار غربت» نشد (ص 99). البته حاج امین خود را انقلابی هم می داند: «البته من هم کم خدمتی نکردم. چه در راه انقلاب، چه برای جبهه و جنگ، یک قلم آخری، پنجاه دستگاه آمبولانس بود که برای جبهه فرستادم.» و خود او در آخر به نوعی نتیجه می گیرد که «اموال من مصادره و حیف و میل می شد، بهتر بود یا این طور که خودم بالای سرشان ماندم و با رضا و رغبت تقدیم انقلاب و جنگشان کردم؟ یک معامله معقول و مرضی الطرفین.» (ص 100) این نوع از توصیف، به نوعی همدلی با افرادی است که پس از انقلاب اموالشان مصادره شدند و فرار کردند. منظورم این نیست که آنها گناهکار بودند یا نه، بلکه به اعتقاد من این نوع از بیان شجاعی، بیشتر تایید رژیم پهلوی و مظلومیت فراری ها و مصادره شده ها است، نه تایید عمل انقلابیون.

حاج امین در جای دیگری می گوید: «مخالفت برخی اهالی دربار با من، محمل و بهانه ای به دست دوستانم داد تا در انقلاب جایی برای من دست و پا کنند.» (ص 107) این مخالفت ها، اصلا دلایل انقلابی نداشته است، بلکه یک بار پسرش به کله گنده ای زبان درازی کرده، و بار دیگری، زینت مجلس عیش داماد را به هم زده است. چون هیچ انقلابی دیگری به عنوان انقلابی (و نه شخصیت مشخص مانند چمران) نام برده نمی شود، طبیعتا حاج امین، یک تیپ و نماینده انقلابیون است و این انقلابیون، کسانی هستند طماع، دوروو، اهل زد و بند، و با سابقه ارتباط با دربار پهلوی. و البته تفاوت است میان فردی که در حکومت سابق در دربار بوده و چون رفتار صادقانه داشته و اکنون انقلاب کاری به کار وی ندارد و زندگی می کند؛ و کسی که اکنون در انقلاب «جایی» دارد. این نوع از تعابیر، اصالت انقلاب و انقلابیون را زیر سئوال می برد.

در آشفتگی های دوران انقلاب، البته برخی به ناحق مورد عقاب واقع شدند و برخی خود را در صف انقلابیون جا زدند، ولی وقتی در یک داستان، یک تیپ مانند حاج امین ساخته می شود، آن تیپ نماینده قابل تعمیم است و نماینده تمام شخصیت هایی مانند خود. تاکید روی استثناها و برجسته کردن آنها، نمونه کاری است که اسماعیل فصیح در زمستان 62 در باب توصیف انقلاب انجام داده است. در آنجا هم، نه نمونه انقلابیون (که در خانه خود گاو و گوسفند نگه می دارد و اصلا سابقه انقلابی ندارد) و نه نمونه ضدانقلاب اعدام شده (که بخاطر زیبایی زن خود و طمعی که دیگری به زنش داشته، اعدام شده) نمونه های قابل تعمیم نیستند. نمونه های اصلی اعدام شده، نصیری است و هویدا و مقدم. تاکید بر کسانی که به اشتباه اعدام شده اند، در حقانیت انقلاب تردید ایجاد می کند.


نمایش منتقدانه جمهوری اسلامی

شاید ایراد اساسی وارد به کتاب، نحوه نمایش نظام جمهوری اسلامی در آن است. شجاعی روایتی از انقلاب بیان می کند (که ذکر شد) و نمایشی متفاوت از جمهوری اسلامی ارائه می کند.

مساله اول، مدیران نظام است. کارگزاران امروز جهموری اسلامی، با روایت شجاعی، به تیپی مانند حاج امین بسیار نزدیکند. حاج امین (هاشم پسر حاج امین الدوله، که دوستان دبیرستانی نامش را تبدیل به هوشنگ کرده بودند) که به نوعی نشان دهنده معتمدین و سرشناسان یا بازاری ها (به عنوان یکی از ارکان جمهوری اسلامی)، کسی است که مسجد و مدرسه و درمانگاه می سازد، و مکه رفته است (ص 53) روحانیون به عیادتش می آیند (ص 78)، اکنون نیزجیب حاج امین با جیب بیت المال یکی شده است (ص 100) و البته در اموال شخصی خود بسیار ممسک است (ص 314)

جایی از داستان، زینت می پرسد: «هوشنگ امینی، بعد از انقلاب چطوری تبدیل به حاج امین شد؟ چی شد که همه رفقا و هم پالکی ها، اعدام یا فراری شدند، ولی شما نه تنها موندید که بسیار هم مقبول و محترم و موجه شدید؟ اون سابقه را چه طوری تونستین محو کنین؟» (ص 86) یعنی حاج امین در حد اعدام یا فرار بوده و الان معتمد است.

البته حاج امین با تحول روحی خود و اعتراف به گذشته خود، نگاه اطرافیان خود را هم به «خدا و پیغمبر و دین و مذهب» اصلاح می کند. (ص 318) اما باز هم علامت سئوال جدی بر مدیران و حامیان جهموری اسلامی وارد است. شجاعی در داستان های دیگر خود هم، نقد بر مدیران را بیان می کند.

موضوع دوم جنگ است. شجاعی بسیار زیبا و البته دردمندانه، توهینی که کارمند بیمارستان به رزمندگان و مجروحان کرده و مشاجره زینت با وی، و بهت مادر آن رزمنده مجروح و وقاحت کارمند بیمارستان را و در نهایت پیروز شدن زنک کارمند را شرح داده است، که در نهایت پیروزمندانه به سر کار بر می گردد. (ص 353 به بعد)، که شاهد آن در زمان جنگ، «از فاو تا فاو» است که در بهار 1367 در روزنامه جمهوری اسلامی منتشر شد. از آنجا که بازنویسی اول داستان در 1365 بوده، این امر، تیزبینی شجاعی را در بیان ادیبانه مساله نشان می دهد که یکی دو سال بعد، بیشتر نمایان شد و حاکی از تجربه مستقیم شجاعی در این برخورد ناجوانمردانه با جنگ است. اهمیت این شرح در آن است که مقابله با جنگ را در بیمارستان نشان داده و نه در کوچه و خیابان. در بیمارستان (بر عکس خیابان و جبهه)، رزمنده مجروح کاملا بی دفاع است و در اکثر موارد، تنها، با یک بیمارستان پر از پرستار و پزشک روبروست. و اگر بخواهند تمام نقد جنگ را با کسی که اکنون مجروح است، بکنند، او چه می تواند بکند، جز نوعی انزوای عارفانه همراه با به شوخی و نوحه با هم، رو آوردن (ص 360). این درماندگی را خانواده آن مجروح هم دارند، که بین سلامت فرزندشان و مقابله با توهین به انقلاب، باید «تنها یکی» را انتخاب کنند، «چون گوشت ما زیر دست آنهاست، باید بیشتر احتیاط کنیم» (ص 362).

نظام پزشکی و نظام سیاسی هرگز نتوانست قاطعیت خود را در مقابله با این توهین ها نشان دهد، و در مقابل (و البته از سر درد) چه داستان ها که در باب قاطعیت صدام در مجازات فوری پزشکی که به مجروحی اهانت کرده بود، بر سر زبان ها بود. این نگاه ضدجنگ، و جسارت در بیان آن، به تدریج ایجاد شده بود و در دو سه سال آخر جنگ، به اوج خود رسیده بود، و از جمله دلایل آن، جنگ شهرها، انسداد نظامی و سیاسی در جنگ، و غلبه نگاه مذهبی بر نگاه ملی در جنگ بود. اما آنچه در باب جنگ و مظلومیت رزمندگان و مجروحان بیان شده، بیشتر به سال های انتهایی جنگ بر می گردد و نه در سال های 59 و 60، که زمان وقوع داستان است و تغییر این زمان در رمانی، که قطعا پر فروش و موثر خواهد شد، به تحریف مظلومیت جنگ منجر خواهد شد.

مساله سوم حجاب است. نوع برخورد کمال با بی حجاب ها و دفاع از حجاب (ص 251) و پاسخ متین زینت به وی (ص 255) که البته به نوعی نظر شجاعی هم هست، نقد نگاه رایج در حکومت در باب حجاب محسوب می شود، که اجازه آزادی انتخاب حجاب را نمی دهد.


نتیجه گیری

با اذعان به واقعی بودن تصویری که شجاعی از جامعه زمان جنگ و پس از انقلاب ارائه می کند، تصویر شجاعی از انقلاب اسلامی و جمهوری اسلامی بسیار منفی است و برعکس، تصویری که از دو دشمن سیاسی داخلی و خارجی انقلاب اسلامی (یعنی رژیم پهلوی و آمریکا) ارائه می کند، همدلانه است. این نوع از نگاه لازم است و اکنون هنر باید برای پالایش انقلاب کمک کند. کتاب هم بخوبی بسیاری از نقیصه ها را نشان داده است.

این نگاه را مقایسه کنید با نگاه منتقدانه ابراهیم حاتمی کیا در آژانس شیشه ای. در آژانس شيشه اي، کارگردان در انتهاي فيلم، نظام را به کمک حاج کاظم مي فرستد . عليرغم تلاش سلحشور، نظام فرزندان خود را رها نمي کند. يعني حکومتي که جانبازان را و رزمندگان را رها کرده است، اما در بحراني ترين زمان ها، به کمک آنها مي آيد. نظامی که در حالت عادی، دو بليط لندن را (حتی وقتی حاج کاظم ماشین خود را به گرو نزد رئیس آژانس می گذارد) به آنها نمي دهد، حالا و در زمان مرگ جانباز (عباس)، يک هواپيماي اختصاصي به آنها مي دهد و چندان هم نگران نيست که حاج کاظم در مقابل خبرنگاران غربی چه مي گويد. يعني در تقابل مربي و مامور عقل گرا، در نهايت فیلم (به نمایندگی از نظام سیاسی) طرف مربي و جانباز را مي گيرد. در انتهای فیلم هم مهم نيست که بعد از شهادت عباس، بر سر مربي (حاج کاظم) چه مي آيد، در هر حال نظام او را بخشيده است.

اما یکی از زیباترین نمونه های مشروعیت سیستم، در یکی از سکانس های پایانی فیلم آژانس شیشه ای به نحو ظریفی نشان داده شده است. وقتي سلحشور، حاج كاظم و عباس را با ماشين خاموش و بدون سوئيچ فريب مي دهد و به تعبير خودش «من تمومش كردم. اين غائله ختم شده است.» احمد كوهي با عجله از هلي كوپتري كه وسط چهارراه نشسته است پياده مي شود و كاغذ لوله شده اي شبيه به فاكس به سلحشور مي دهد. احمد مي گويد «از بالاست» و هر دو را مي برد و در سكانس بعدي هر سه (عباس و حاج كاظم و عباس) را در هواپيماي خالي مي بينيم.

در فيلمنامه، كاغذ فاكس «دستخط آقاس» و این، یعنی که تنها رهبري است كه مي تواند ناجي عباس و حاج كاظم باشد. اما درفيلم «آقا» به «بالا» تبديل شده است و اين تغيير اساسي اي است. آقا يعني رهبري، اما بالا يعني معاون وزير اطلاعات، وزير اطلاعات، وزير كشور، رئيس جمهور، دفتر رهبري، و رهبر؛ یعني تمام افراد بالاتر از سلحشور و به معناي ديگر، «نظام». يعني «نظام» فرزندان خود را رها نمي كند و نه فقط شخص رهبر. تغيير ديگر در اين است كه در فيلمنامه، هواپيما پر از مسافر است، ولي در فيلم هواپيما خالي است و نشان دهنده بهايي است كه نظام در لحظات بحراني به فرزندان خود مي دهد.

هر چند که خود سید مهدی شجاعی، در ماجرای دادگاه نیستان در باره داستان پارک دانشجو، گزیده شد و گلایه داشت که چرا باید به دادگاه کشیده شود (حتی اگر تبرئه شود) و به اعتراض به آن، نیستان را تعطیل کرد (که عدم انتشار آن تاکنون، به نوعی تداوم گلایه او است)، اما در هر حال در رمان خود، باید در عین نقد به افراد و حتی نظام، مشروعیت نظام را نشان می داد. اما این نوع از ظرایف در طوفان... کمتر به چشم می خورد. کسی منکر وجود (و حتی غلبه) نااهلان و نامحرمان در نظام نیست، کسی مزه کردن چرب و شیرین دنیا در کام مسئولان را انکار نمی کند، و دغدغه های فرزندان انقلاب در تغییر جهت انقلاب جدی است. اما آیا هیچ امیدی نیست؟ حاتمی کیا، در از کرخه تا راین، امیدش را آن نوجوان آلمانی می بندد و پلاک را به دست او می دهد. اما در داستان شجاعی، چه کسی پس از چمران، مراد است؟ و خود چمران پروانه وار به گرد چه کسی می چرخید؟

جمهوری اسلامی -توصیف شده در طوفان...- چه دارد که به آن دلخوش باشیم. اول انقلاب که اموال مردم را مصادره کردند، افراد موجه فعلی (که جایی در انقلاب دارند) که نسب به دربار می برند. چمران داستان هم وزیر نیست، تنها یک رزمنده فرهمند -با سابقه مبارزه و علم- است و حتی در توضیح حضور وی در خیابان پاستور (ص 348)، که منطقه حفاظت شده است، اشاره ای به وزارت وی نیست. مگر چمران در همین نظام وزیر دفاع نبود؟ آیا تنها «آغوش مهرآباد چمران» بود که به روی رزمندگان گشاده بود و تنها او بود که مجروحان را از اهواز به تهران می فرستاد و پیگیر مداوای آنها در تهران می شد. از 31 خرداد 1360 که چمران شهید شد، چه کسی حامی رزمندگان و مجروحان بود؟ آیا «اکثریت ... کارکنان و پزشکان طرفدار انقلاب در بیمارستان» هیچ گاه نتوانستند آن بخش اندک وقیح و جسور را («که از قدرت و نفوذ بیشتری در سطوح مدیریت برخوردار بودند»)، کنار بزنند و خود به قدرت برسند؟ اگر این استدلال را بپذیریم، که هیچ از انقلاب نمی ماند و حال آن که انقلاب، هر چند با سرعتی کمتر از حد قابل قبول، توانسته بر موانع درونی مدیریتی خود غلبه کند و اقتدار خود را اعمال کند. البته هنوز هم تعداد غضنفرها سر به فلک می زند، اما در نهایت برد با انقلاب بوده است؛ چیزی که در داستان مشاهده نمی شود.

نکته آخر اینکه عنوان رمان شجاعی، حاکی از این است که طوفانی بوده (که ظاهرا تحول زینت و سپس کمال بوده) و اکنون طوفان دیگری در راه است (که شاید تحول مهندس سیف و حاج امین است). این عنوان را می توان در سطحی دیگر به طوفانی که انقلاب ایجاد کرد، ارجاع داد. اما این امیدواری و روح حماسی که در عنوان رمان موج می زند، در متن رمان مشاهده نمی شود. جز این ایده که شهیدان و «تربت پاک شهیدان» چراغ های هدایتی است که راهنمای شب تار برای در راه ماندگان است، چه امید و انتظار فرجی در داستان وجود دارد؟

راستی، در داستان سید مهدی شجاعی، امام خمینی در آن دوران مظلومانه جنگ، کجا بود و چه می کرد؟



آدرس ايميل شما:  
آدرس ايميل دريافت کنندگان