مشروطه و قرارداد ۱۹۱۹ از نگاه ماموران انگلیسی مجری قرارداد
گزارشی از سفرنامه تازهترجمهشده جیمز بالفور با عنوان «وقایع اخیر در ایران»
مقدمه: جیمز مونسریف بالفور (James Moncreiffe Balfour)، متواد ۱۸۷۸، فرزند جان بالفور، حقوقدان و سیاستمدار اسکاتلندی بود که از ۱۸۸۰ تا ۱۸۹۹ در مجلس عوام حضور داشت. شغل جیمز بالفور در سال ۱۹۲۶، نویسنده و وکیل در ادینبرو اسکاتلند ذکر شده است. او در سال ۱۹۶۰ درگذشته است.
بالفور به مدت پانزده ماه از ۵ رمضان ۱۳۳۸ (خرداد ۱۲۹۹/ مه ۱۹۲۰) تا ۱۸ محرم ۱۳۴۰ (شهریور ۱۳۰۰/سپتامبر ۱۹۲۱) در ایران به عنوان «دستیار آرمیتاژ اسمیت، رئیس هیئت مالی اجرای مفاد قرارداد ۱۹۱۹» حضور داشته و خاطرات خود را در چهارده فصل نوشته است. کتاب «وقایع اخیر ایران» (Recent Happening in Iran)، خاطرات، و تحلیلهای او از ایران در این مدت است که در سال ۱۹۲۲ نوشته شده و بهتازگی با ترجمه ساسان طهماسبی توسط انتشارات امیرکبیر منتشر شده است.
فصول اول و دوم کتاب ۳۳۳ صفحهای او، کلیاتی در باره ایران است و فصلهای سوم و چهارم، تاریخ سیاسی ایران از مشروطیت تا زمان قرارداد ۱۹۱۹ است. فصل پنجم در باره قرارداد ۱۹۱۹ و فصل ششم و هفتم در باره مالیه و ارتش ایران است. فصل هشتم تا سیزدهم، به حضور بالفور در ایران و گزارش سفر و فعالیتهای او و وقایع ایران در این ایام اختصاص دارد. فصل آخر هم به آینده خاورمیانه و پیشبینی او از آن و توصیههایی به انگلستان اختصاص دارد.
ماموریت بالفور در ایران: بالفور به عنوان عضوی از هیئت مالی اجرای قرارداد ۱۹۱۹، در ماه مه ۱۹۲۰ به ایران وارد شد. در سپتامبر ۱۹۲۰ (شهریور ۱۲۹۹)، پس از سقوط دولت وثوقالدوله، وقتی مشخص شد که قرارداد ۱۹۱۹ و ماموریت مستشاران بر اساس آن، تعلیق شده، آرمیتاژ اسمیت مستشار مالی و منشیاش به لندن بازگشتند و بالفور با چهار عضو دیگر گروه در ایران ماندند. (ص ۲۲۵) دو روز پس از کودتای سوم اسفند، دولت سیدضیا، بالفور را مجددا به عنوان مشاور وزارت دارایی استخدام کرد و از او مشارکت در طرحی برای اصلاح خدمات اداری خواسته شد. همچنین او جلوی چاپ بیست میلیون اسکناس بدون پشتوانه را گرفت. اما پس از برکناری سیدضیا در ۲۴ مه ۱۹۲۱ (۴ خرداد ۱۳۰۰)، استفاده از مستشاران مجددا به حالت تعلیق درآمد و بالاخره در اول سپتامبر ۱۹۲۱، بالفور نامهای از نخستوزیر وقت (مشیرالدوله) دریافت کرد که «دیگر نمیخواهد از خدمات ما استفاده کند و قرارداد ما با ایران لغو میشود» (ص ۳۰۲) و بالفور بیست روز پس از آن، از طریق مرز غربی از کشور خارج میشود.
ناامنی در ایران: سفرنامه او، او شامل گزارشهای مهمی از ناامنی و بیثباتی در دوره حضیض ایران در سال منتهی به کودتای ۱۲۹۹ و چند ماه بلافاصله پس از آن است. در باره ناامنی در راههای ایران میخوانیم که: «جادههای قابل استفاده برای کالسکه بسیار نادرند... چنین سفری بیخطر نیست و با کاهش قدرت دولت مرکزی شرایط بدتر شده است. در بسیاری از نقاط کشور جادهها ناامنند. حتی یک دسته محافظ هم نمیتواند مانع حملات شود و امنیت را تضمین کند. هیئت اعزامی ایران به جامعه ملل در سپتامبر ۱۹۲۰ با چنین مشکلی مواجه شد.» (ص ۲۱) بخشی از این ناامنی به دلیل فقدان جاده در کشور است برای مثال: «در فصل زمستان پیمودن مسیر همدان به قزوین که ۱۶۰ مایل (۲۵۷ کیلومتر) است، شش هفته به طول خواهد انجامید.» (ص ۳۵) در باره ظلم به طبقات پایین هم به این نمونه توجه کنید: «کشاورزان هیچ امیدی به احقاق حقوق خود ندارند. ... وقتی در کوهستان اردو زده بودیم، چادرنشینی آورده شد که یکی از قزاقها دستش را بیدلیل تا نیمه بریده بود. ... هیچ امیدی به مجازات آن قزاق وجود نداشت. چون همراهان ما که با اوضاع کشور به خوبی آشنایی داشتند، معتقد بودند که نباید برای آن مرد کاری انجام دهیم، چون هرگونه اعتراضی هرگز به مجازات مجرم منجر نمیشود و به احتمال زیاد به مرگ قربانی به دست آن قزاق یا همکارانش خواهد انجامید.» (ص ۵۶)
مشروطه و علل آن از نظر بالفور: بخشی از کتاب، درباره وضعیت سیاسی ایرانِ پسامشروطه است. از نظر او ایران، دولت مشروطه نیست و «مشروطیت نتیجه درخواستهای مکرر و ملی نبود، بلکه تقریبا برحسب اتفاق به وجود آمد» و به نقل از یکی از روزنامههای آن دوره میگوید که «اکثریت مردم هنوز نمیدانند که مشروطیت خوردنی است یا پوشیدنی». (ص ۷۵) و در جایی دیگر میگوید: «مشکل بتوان گفت که تا زمان تداوم نمایش خندهدار مشروطیت۷ چه تغییری در امور کشور به وجود میآید.... در جریان برگزاری آخرین انتخابات مجلس، مقامات یکی از ایالات، به افسر سیاسی بریتانیا رجوع کردند تا به آنها بگوید که به چه کسی رای بدهند. در جریان گفتگو به آنها گفت که دو تن از کاندیداها مناسبند. هر دو کاندیدا در انتخابات پیروز شدند.» (ص ۱۱۱)
تقلیل مشروطهخواهی ایرانیان به بستنشینی در باغ سفارت انگلیس به عنوان یک تفریح تابستانی، نگاهی است که نویسنده به مشروطه دارد: «فصل تابستان بود. ... سفارت بریتانیا صاحب یکی از دلپذیرترین باغهای تهران است. ... قبلا مسلم شده بود که بستنشینان را از سفارت اخراج نخواهند کرد. ... هوا گرم بود و در فصل تابستان، خوابیدن در فضای باز در تهران مشکلی نیست. زندگی در باغ دلپذیر بود. در نتیجه تعداد بستنشینان به سرعت افزایش یافت. خیلی زود چهارده هزار نفر به محوطه سفارت وارد شدند. در چنین شرایطی، ایدهها به راحتی شکل تخیل عوام به خود می گیرد. ... گمان میکنم در ایالات این تصور وجود داشت که مشروطیت یعنی هر کاری دوست داری میتوانی انجام بدهی. در نتیجه، ایالات از ارسال مالیاتها خودداری کردند. ... سفیر بریتانیا باغ سفارت را به سرعت در حال ویرانی میدید و هر چه از فصل تابستان میگذشت، به زمانی که باید خودش از سفارت استفاده میکرد، نزدیکتر میشد. در نتیجه، انگیزههای زیادی وجود داشت تا به این وضعیت پایان داده شود. شاه به درخواست سفیر تعهد کرد که نظام مشروطیت را برقرار سازد.» (ص ۱۰۲)
کودتای سوم اسفند: موضوع مهم دیگر در کتاب بالفور، گزارش او از کودتای سوم اسفند ۱۲۹۹ است، کودتایی که «از صدای کودتا کسی از خواب بیدار نشد» و او وقتی صبح شد، شنید که کودتا شده است (ص ۲۴۰). از آنجا که بالفور، شش ماه پس از کودتا از ایران اخراج شده، طبیعتا بیثباتی و هرج و مرج در ماههای اولیه کودتا را درک کرده است ولی تغییر چهره ایران در سالهای پس از آن را ندیده است. او تلاش دارد که نقش انگلستان در کودتا را به اطلاع چند افسر انگلیسی از کودتا تقلیل دهد: «پس از عزیمت افسران روسی، به دلیل بیتوجهی دولت ایران به دیویزیون قزاق، افسران بریتانیایی ناچار شدند راهی برای تامین آذوقه و البسه مورد نیاز آن واحد جستجو کنند. حضور افسران بریتانیایی در این دسته، باعث طرح این اتهام شد که سفیر بریتانیا از کودتا آگاهی داشت.» (ص ۲۴۳)
مالیه ایران: بالفور دو فصل کتابش را به مالیه و ارتش ایران اختصاص داده است. فصل ششم، «مالیه ایران» به دلیل حضور او در وزارت مالیه دقیقتر است. گزارشی که او از آشفتگی وزارت مالیه میدهد، قابل تامل است و اینکه بر اساس گزارشهایی که درخواست کرده و دریافت کرده بود، به این نتیجه رسید که اصلا بودجهای وجود ندارد که به آن رسیدگی شود. (ص ۱۵۷) گزارش او از نظام مالیاتی و گمرکات ایران و پیشنهادهایی که برای اصلاح آن میدهد، هم از بخشهای مهم این فصل است. در انتهای فصل ارتش هم نقل میکند که در قورخانه اثری از مهمات دیده نمیشد و وقتی به صندوقی رسیدند که احتمالا در آن مهمات بوده و از ماموران پرسیدند چه چیزی در آن است، به آنها گفته شده: «وسایل آتشبازی». (ص ۱۹۶)
اخلاق اجتماعی ایرانیان: اما بخشهایی از کتاب هم توصیف اخلاق اجتماعی مردم در ایران است. در ابتدای فصل دوم به «مهارتهای نظامی و روحیات ایرانیها» میپردازد. (صص ۵۳-۵۵) بالفور اشاره به سه موردی می کند که هردوت ذکر کرده جوانان ایرانی فرا میگیرند، یعنی «سوارکاری، تیراندازی با کمان و راستگویی» را ذکر میکند، اما تنها مهارت سوارکاری در ایرانیان را تایید میکند: «ایرانیها سوارکارانی ماهر، بیباک و در تعقیب شکار خستگیناپذیرند». اما وجود دو ویژگی دیگر را منکر میشود. در باره صداقت میگوید وضعیت از زمان هردوت تغییر کرده: «چون سعدی مینویسد: دروغ مصلحتآمیز به ز راست فتنهانگیز است» و هموطنان سعدی پند او را خیلی سریع به کار گرفتند.» (ص ۵۴)
اما آنچه چند بار در کتاب به آن اشاره شده، در باره فقدان شجاعت است (یعنی تیراندازی با کمان از سهگانه هردوت). او مینویسد: «ایرانیها بدترین سربازانی هستند که میتوان تصور کرد.» و داستان مردی را بازگو میکند که فریاد زد «اگر پای مرگ در میان نباشد، ایرانیها خیلی خوب نبرد میکنند» و این سخن را «اعتراف صادقانه و بدون ابراز شرمندگی به ترس و بزدلی» میداند. (ص ۵۳) او سپس نقل میکند که پس از اشغال تبریز به دست روسها و کشتن چند نفر از روحانیون تبریز (از جمله ثقهالاسلام تبریزی)، در کرمان تعدادی از مردم «تحت رهبری چند ملا-شکل افراطی» شروع به تمرین برای مبارزه با روسیه و خلع تزار کردند. در همین زمان، راهزنان به کرمان حمله کردند و «غارتگری را تا دروازه شهر بسط دادند». مقامات شهر از کنسول بریتانیا کمک خواستند و کنسول به آنها گفته بود: «با داشتن این همه نیرو که برای جنگ با روسها تمرین میکنند، خلاص شدن از شر چند راهزن کار خیلی آسانی است» و آنها جواب داده بودند که: «افراد زیادی برای جنگ با روسها آماده شدند، چون روسها خیلی از اینجا دورند. اما راهزنان خیلی نزدیکند.» (ص ۵۴) و در باره محاصره تبریز در زمان استبداد صغیر ضمن تحسین از شجاعت مردم مینویسد: «محاصره تبریز به خاطر قهرمانیهای مردمی که دچار قحطی شده بودند و عمدتا توان جنگیدن نداشتند، بسیار شگفتانگیز است. کمبود سلاح وجود نداشت. اما در شهری که جمعیت آن حدودا صد هزار نفر بود، فقط دو هزار مرد جنگی وجود داشت.»(ص ۱۱۴) در ماجرای به توپ بستن مجلس هم مینویسد که «یکی از قفقازیها پیش از رسیدن افسران روسی، تفنگش را پر کرد، نشانه گرفت و شلیک کرد. این حرکت برای کسانی که سوگند خورده بودند تا پای جان در سنگرها باقی بمانند، کافی بود تا با نهایت سرعت خودشان را کنار بکشند و پنهان شوند.» (ص ۱۰۸) و در یک جای دیگر چنین نتیجه میگیرد که: «چون انقلاب با حمایت سفارتهای خارجی رشد کرد و با دخالتهای خارجی از نابودی نجات یافت، فقدان کامل تهور و بیباکی در انقلابیون اثبات میشود.» (ص ۱۱۶)
بالفور در باره خوشبینی مفرط ایرانیها هم مینویسد: «هر چند به نظر میرسد که بدبینی شعار آنها است، چنان خوشبینند که حتی آقای میکاوبر (میکابر، پادو و دلالِ به ظاهر بدبین و ناامید، ولی اهل خوشباشی، «شنگولی و سرخوشی» (ص ۱۹۹) در داستان دیوید کاپرفیلد نوشته چارلز دیکنز، ترجمه رجبنیا) هم پیشی گرفتن از آنها را مشکل خواهد یافت. وقتی در مورد چشمانداز خطرناک سیاسی و تهدید بلشویکها بحث میشد، یکی از ایرانیها اینگونه استدلال کرد: «مسلم است که ایران با داشتن یک امپراتوری سه هزارساله از بین نخواهد رفت.» بیرحمانه به نظر میرسید که یادآوری شود هر چند این سرزمین باقی ماند، تداوم اندکی وجود داشت و فاتحان یکی پس از دیگری ایران را تصرف کردند.» (ص ۵۵)
خلقیات مثبت: البته او از برخی صفات ایرانیان هم به نیکی یاد میکند: «باهوش، شوخطبع، و عاشق شعر و بحثهای فلسفیاند. دوستان و همراهانی دوستداشتنی و خوشمشربند. وقار و متانت شرقی در آنها وجود ندارد و واداشتن آنها به خنده کار آسانی است. نکتهسنج و هوشیارند. کشاورزان خوشبنیه و اغلب مهماننوازند. هر چند به ناچار رویه صرفهجویی را در پیش گرفتهاند. تمام طبقات بسیار باادب و با نزاکتاند. حتی پایینترین طبقات ایرانی هم میتوانند به اروپاییها ادب و نزاکت یاد بدهند.» (ص ۵۵)
تببین علت نگاه منفی بالفور به ایران:روشن است که در دوره انحطاط، رفتار مردمان (و نه لزوما شخصیت آنها) منفی باشد و از این رو است که کتاب، بیشتر نگاه منفی به ایران و ایرانیان دارد. او در باره اوضاع تهران در زمان کودتا مینویسد: «در تهران همه چیز به سود توطئهگران بود. چون اخلاق عمومی در سطح بسیار نازلی قرار داشت. دولت دچار هرج و مرج شده بود» (ص ۲۴۶) در زمانه انحطاط و ناامنی و بیثباتی، صفات خوب فرصت بروز و ظهور پیدا نمیکنند و دیده نمیشوند. البته بالفور، گسترش فساد در جامعه ایران را به فقدان اصل کمال در ایران نسبت میدهد که برای رستگاری، اگر ۵۱درصد اعمال فرد خوب باشد کافی است و لذا فرد میتواند توازنی از اعمال خوب و بد در کارنامه خود داشته باشد. (ص ۸۴)
هر چند در مقدمه کتاب، بالفور مینویسد که «از دوستان ایرانیم میخواهم باور کنند که انتقادهای من متاثر از احساسات غیر دوستانه نیست و صرفا با نیت برملا کردن واقعیتها مطرح میشوند» (ص ۱۷) اما هم اطلاع کم او از جامعه ایران، هم نگاه ضدانگلیسی در ایران پس از قرارداد ۱۹۱۹ و هم اخراج او از ایران، در این نگاههای منفی موثر بوده است.
بخشی از نگاه منفی بالفور به ایران و به مشروطه، بخاطر این است که او برای اجرای قرارداد ننگینی که ایران را عملا مستعمره انگلستان میساخت به ایران آمده بود و طبیعی است که ایرانیان نگاه مثبتی به آن قرارداد و عاملان اجرای آن نداشتند. و البته مانع اصلی در برابر قرارداد ۱۹۱۹ هم، سیاسیون و مجلس مشروطه بودند و باعث ناکامی آن شدند و به همین دلیل است که او مشروطه را «نمایش خندهدار» میخواند.
مساله اخراج او از ایران به دستور نخستوزیر هم احتمالا در منفی شدن نگاه او به ایران و دولت آن بیتاثیر نیست. همین موضوع را در خاطرات میلسپو پس از ماموریت دوم او به ایران در انتهای دوره رضاشاه و اخراجش از ایران و نگاه بسیار منفی او به ایرانیان هم میبینیم.
نکته مهم دیگر هم آن است که به دلیل عدم تسلط بالفور به زبان فارسی، درک او از جامعه ایران محدود است. در صبح پس از کودتا، یعنی نه ماه پس از حضور در ایران مینویسد که «دانش من در مورد زبان فارسی خیلی محدود بود.» (ص ۲۳۹) او در باره اولین باری که شعری را در مراسم سلام شنیده، مینویسد: «شعر فارسی برای افراد ناآشنا در اولین برخورد بسیار شگفتانگیز است. هرگز نخستین تجربهام را فراموش نمیکنم. بدون هیچگونه هشداری صداهایی را که تولیدشان برای حنجره انسان غیرممکن به نظر میرسد، از پشت سرم شنیدم. صداها را میتوان با لحظهای که سگ به ماه ادای احترام میکند و با صدای گربه همراه میشود، مقایسه کرد. البته پس از آشنایی با زبان فارسی، این رویکرد متعادلتر میشود.» (ص ۸۲)
نقد کتاب بالفور در سال ۱۳۰۱ در روزنامه شفق سرخ: نگاه منفی ایرانیان به محتوای کتاب، در همان زمان انتشار هم وجود داشته است. روزنامه شفق سرخ در شماره ۴۰ خود در ۲۵ فروردین ۱۳۰۱، در مطلبی با عنوان «تمجید بالفور از کودتای سیدضیاءالدین طباطبایی» گزارشی از کتاب «رویدادهای اخیر ایران» را به نقل از نشریه اسپکتیتور (Spectator)، ذکر کرده و نوشته که «در پايان اين مقاله آمده است كه نويسنده كتاب مدتى در وزارت ماليه ايران مشغول به كار بوده و از اين طريق اطلاعات هولناكى از فساد مالى كه ايران را به اين ورشكستگى رسانده است، به دست مىدهد. بخشى از اين كتاب به قرارداد 1919 انگليس و ايران اشاره دارد. نويسنده معتقد است اوضاع مالى و ادارى ايران پس از جنگ جهانى اول چنان وخيم بود كه تنها راه نجات آن در سازمان يافتن مجدد به دست يك قدرت خارجى نهفته بود! اما اين قرارداد چنان پنهانى بسته شد كه ايرانيان بلادرنگ به دنبال انگيزههاى پنهانى آن گشتند و بدگمانى آنها پس از افشاى يك فقره رشوهستانى بيشتر شد. نويسنده عملكرد كشور متبوع خود را دربارۀ اين قرارداد نقد مىكند اما از طرف ايرانيان هم مىگويد كه ايران احتمالا بازسازى خود را به دست ما پذيرفته و ما براى تضمين در امان بودن او از همسايه بلشويكش آماده بودهايم، اما تخليه قفقاز و خزر يك ماه پس از امضاى قرارداد و عقبنشينى نسنجيده ما پيش از [عقبنشينى] ارتش بلشويك از انزلى در مى ۱۹۲۰ منجر به تزلزل اعتماد ايران گرديد. او كودتاى سيد ضياء الدين طباطبايى و اقدام او را براى اصلاحات امرى شرافتمندانه توصيف مىكند (!) در فرازهاى ديگرى از اين مقاله با ديدگاههاى تحقيرآميز نويسنده نسبت به ايرانيان بيشتر آشنا مىشويم.» (به نقل از روزشمار تاریخ معاصر ایران (تالیف حسن فراهانی، ۱۳۸۵، موسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی)، جلد دوم، صفحه ۵۳ )
چند نکته در باره ترجمه: در باره ترجمه کتاب هم، علیرغم متن روان و چاپ خوب، فقدان اعلام باعث شده تا استفاده از کتاب، محدود شود. نکته دیگر این است که عکسهای موجود در کتاب اصلی، در ترجمه، بدون هیچ توضیحی حذف شده است. و همچنین یکی دو جمله از متن کتاب، در انتهای بخش اقلیتهای مذهبی در ایران ترجمه نشده است.
بالفور، جیمز مونسریف (۱۴۰۲) .وقایع اخیر در ایران: سفرنامه جیمز مونسریف بالفور. ترجمه ساسان طهماسبی. تهران: امیرکبیر.