مساله تغییر یا مصالحه
نگاهی به فیلم دو پاپ به بهانه درگذشت پاپ بندیکت شانزدهم
منتشرشده در خبرگزاری بینالمللی شفقنا. ۱۱ دی ۱۴۰۱ (اینجا)
پاپ بندیکت شانزدهم، دیروز درگذشت. او که از ۲۰۰۵ تا ۲۰۱۳ بالاترین مقام کلیسای کاتولیک بود، پس از رسوایی آزار جنسی کودکان توسط کشیشها و رسواییهای مالی، از اداره واتیکان کنارهگیری کرد و به جای او، پاپ فرانسیس، انتخاب شد. فیلم دو پاپ (The Two Pop) ساخته فرناندو میرلس کارگردان برزیلی در سال ۲۰۱۹، ماجرای استعفای بندیکت آلمانی است، و انتخاب فرانسیس آرژانتینی. از آنجا که مقام پاپی مادامالعمر است، از ۲۰۱۳ تا آخرین روز سال ۲۰۲۲، این دو پاپ، بندیکت و فرانسیس، همزمان عهدهدار منصب پاپی بودند، و عنوان فیلم هم به این نکته اشاره دارد.
فیلم دو پاپ، یک فیلم تاریخی است، یعنی همه مسیحیان از ماجرایی که ده سال پیش رخ داد مطلع هستند، بنابر این انتهای فیلم کاملا مشخص است و ذکر داستان فیلم به افشای پایان فیلم (اسپویل کردن) منجر نمیشود و این ویژگی فیلم و رمان تاریخی است. اما نکته مهم، روایتی است که فیلم از ماجرای آن کنارهگیری و علل آن ارائه میکند. تفسیر کارگردان از یکی از مهمترین وقایع کلیسای کاتولیک در قرون اخیر، عملا روایت همدلانه و به نفع کلیسا است و من در این یادداشت تلاش دارم که این روایت را شرح دهم.
فیلم روایت دو دغدغه است، دغدغه بندیکت و دغدغه فرانسیس. البته نام کاردینال آرژانتینی در زمان وقوع داستان، هنوز خورخه ماریو برگولیو است و فرانسیس نامی است که پس از انتخاب به عنوان پاپ برای خود انتخاب کرد، اما برای سهولت پیگرفتن ماجرا، من از او به فرانسیس یاد میکنم.
فرانسیس، که عملکرد کلیسا در زمان بندیکت را قابل دفاع نمیداند تقاضای استفعا از کاردینالی را دارد و بندیکت که احساس میکند با عملکردش به کلیسا آسیب رسانده، به دنبال کنارهگیری است و چون انتخاب فرانسیس را محتمل میداند، میخواهد بداند که آیا کنارهگیری او و پاپ شدن فرانسیس به مصلحت هست یا خیر. و طی دو روز گفتگویی که آنها دارند، روز اول در اقامتگاه تابستانی پاپ و روز دوم در واتیکان، این دغدغهها شرح داده میشود و در نهایت به کنارهگیری بندیکت و بعدا انتخاب فرانسیس ختم میشود.
فیلم اما همدل است با پاپ مستقر، و کنارهگیری را به عنوان نقطه قوت کلیسای کاتولیک روایت میکند و لذا بیشتر از منظر فرانسیس ماجرا روایت میشود، و در این متن هم بر دلایل و دغدغههای فرانسیس تاکید میشود.
فیلم شامل دو نقد است، کلیسا علیه کلیسا و کلیسا علیه استبداد. یکی نقد فرانسیس به بندیکت و نحوه اداره واتیکان در دوره او؛ و دوم نقدهایی که فرانسیس به عملکرد خود در زمان حکومت استبدادی در آرژانتین دارد و خود را شایسته پاپی نمی داند. صحنههای ابتدایی فیلم مقایسه منش فرانسیس و بندیکت است. فرانسیس نقد میکند که کلیسا دیواری کشیده بین خودش و جهان، و ارتباطش با جهان را از دست داده است، در حالی که باید پلی میبود میان مردم و خدا. نقد فرانسیس آن است که این سنتهای کلیسا تعالیم مسیح نیست. «نان و شراب، پاداش پرهیزکاران نیست بلکه طعام گرسنگان است.» جهان، امروز درگیر بیعدالتی و مساله محیط زیست و تعاریف نوین از حقوق بشر است، در حالی که کلیسا مشغول رفع و رجوع فسادهای مالی و جنسیاش. نقدش به بندیکت این است که از نظر واتیکان، بهتر است ۹ کودک مورد تجاوز کشیشان واقعشده، رنج ببرند، تا اینکه ۹ میلیون مسیحی ایمانشان به کلیسای کاتولیک را از دست بدهند. فرانیسس در اعتراض به نگاه سنتی واتیکان، قصد استعفای از مقام کاردینالی و بازگشت به اداره یک کلیسای کوچک محلی را دارد و بندیکت این بازنشستگی و پذیرش آن را اعتراضی علیه کلیسا میداند و قبول نمیکند و در عوض، راه بهتری را پیشنهاد میدهد. یک استعفای بهنگام که هم خودش را نجات میدهد و هم از واتیکان اعاده حیثیت میکند. یعنی استعفای پاپ بجای کاردینال. اینجاست که نقد دوم سربلند میکند، فرانسیس خودش را شایسته مقام پاپی نمیٔداند به این دلیل که در وقتی که لازم بود، کنار مردم نایستاد.
در فاصله سالهای ۱۹۵۵ تا ۱۹۸۳ (بجز ۱۹۷۳ تا ۱۹۷۶) نظامیان در آرژانتین حاکم بودند. در سال ۱۹۵۵، نظامیان علیه خوان پرون رئیس جمهور آرژانتین کودتا کردند، در سال ۱۹۷۳ مجددا خوان پرون با رای مردم به عنوان رئیس جمهور انتخاب شد که سال بعدش درگذشت و در نهایت نظامیان مجددا در سال ۱۹۷۶ کودتا کردند و فرمانده ارتش، ژنرال خورخه رافائل ویدلا رئیس جمهور شد و تا ۱۹۸۳ دیکتاتوری نظامی در آرژانتین برقرار بود. ویدلا در سال ۲۰۱۰ و ۲۰۱۳ به دلیل جنایت علیه بشریت و مسئولیتش در مرگ یا ناپدید شدن سی هزار نفر در دوره حکومت نظامیان، به حبس ابد محکوم شد.
در این دوران، فرانسیس برزگترین مقام کلیسای یسوعی آرژانتین بود. فرانسیس در دوره حکومت نظامی که بسیاری از مردم و کشیشهای معترض کشته یا ناپدید شدند، برای حفظ جان کشیشهای یسوعی، با حکومت استبدادی حاکم بر آرژانتین گفتگو و مصالحه کرد. و پس از دیدار با یکی از سران حکومت نظامی، کتابهای مارکسیستی را از کلیسای یسوعی جمع میکند و دستور تعطیلی مرکز نگهداری و مهارتآموزی کودکان در یک منطقه فقیرنشین را میدهد. این یک مصالحه بود، کوتاه آمدن از فعالیتهای کلیسا، در مقابل حفظ جان کشیشان و معترضین.
دو کشیش یسوعی که در این مرکز به فقرا کمک میکنند، ایده او را قبول ندارند. معترضند که تو هر چند با کودتا مخالف بودی ولی ابراز عقیده نکردی. آنها محافظت از جان کشیشها را جزو تعالیم مسیح نمیدانند و از دستور او برای بستن مرکز سرپیچی میکنند: «ما نمیتوانیم مردم را رها کنیم، میمانیم؛ تو برو با آدمکشها چای بنوش». فرانسیس آنها را موقتا خلع میکند، و همین باعث میشود تا حمایت کلیسا را از دست بدهند، و نظامیان به مرکز حمله میکند و آن را تعطیل میکنند و آن دو کشیش را دستگیر میکنند و شکنجه میکنند. و وقتی فرانسیس در مذاکرهای دیگر با سران حکومت نظامی، تقاضای آزادی آنها را میکند، به همین دلیل که دیگر کشیش نبودند، تقاضایش پذیرفته نمیشوند. این دو کشیش بعدا آزاد میشوند ولی افراد زیادی از جمله نامزد سابق فرانسیس به دریا انداخته میشوند.
پس از بازگشت دموکراسی به آرژانتین، فرانسیس از مقام خود خلع میشود و طرد میشود و به کلیسایی در کوهستانی دورافتاده تبعید میشود، هر چند که در دوره دیکتاتوری، با همین شیوه مصالحه، مخالفین زیادی را نجات داده بود، و آنها را یا در کلیسای خودش مخفی کرده یا با ماشین خود تا لب مرز برده بود تا فرار کنند.
فرانسیس در دوره تبعید و خودکاوی، کتاب میخواند و به محرومان خدمت میکند و به دقت به حرف مردم گوش می دهد. و وقتی باز می گردد از استبداد جدیدی می گوید که ساختارهای نابرابر ایجاد می کند، چه حصارهای آشکار که محل سکونت ثروتمندان را از فقرا جدا میکند و چه ساختارهایی که فقر و نابرابری را بازتولید میکند.
با آمرزش هر مقام کلیسا توسط دیگری (فرانسیس و بندیک) در جریان فیلم، هم کلیسا از فساد تطهیر شده و هم پاپ آینده از همدستی با دیکتاتوری، و کلیسا آماده دوران جدید شده است: پالوده از گذشته و امیدوار به آینده. و این است که فیلم هم تطهیر کلیساست و هم پاپ مستقر. هر چند شواهد تاریخی، هم این آغوش گشاده بندیکت به تغییر و به جانشین احتمالی بعدی را زیر سئوال میبرد و هم همدستی فرانسیس در ربودن دو کشیس یسوعی در دوره حکومت نظامیان در آرژانتین اتهام جدیای است که به سادگی و با فلاشبکهای فیلم رفع و رجوع نمیشود. اما فیلم تلاش خود را برای تطهیر کلیسا و پاپ جدید انجام میدهد.
و البته در بخشهایی انتهایی فیلم این تطهیر بیشتر نمایان میشود: یکی تغییر بندیکت و مردمی شدن بیشتر بندیکت در همراهی با مردم در واتیکان و پیتزا خوردن و فوتبال دیدنش؛ و دیگری اعاده حیثیت از کلیسا با نظرات و رفتارهای پاپ جدید، پاپی که خودش بلیت میخرد، بدون همراه. و به سفرهای متعدد میرود (دیدار پاپ با آیت الله سیستانی در نجف، بعد از ساخته شدن فیلم است)و از درد محرومان می گوید، از جهانیشدن بیتفاوتی و عادی شدن رنج دیگران، از کشتهشدگان در جنگهای معاصر و از غرق شدن مهاجران در دریای مدیترانه. جمله درخشان فیلم در «تقصیر جمعی» است، آنجا که میگوید: «در برابر فجایع جهان هر کس می گوید کار من نیست، پس باید کار یکی دیگر باشد. وقتی هیچ کس مقصر نیست. همه مقصرند.»
اما پرسش فیلم، نحوه تعامل کلیسا است با استبداد. مساله مهمی که در فیلم مطرح میشود این است که «حکومتهای استبدادی آزادی انتخاب ما را میگیرند،و ضعفهای ما را آشکار میکنند». به همین دلیل است که پرسش پیش رویشان این است که «اگر مسیح بود در کاخ ریاست جمهوری با رییس جمهور چای میخورد یا همراه کشیش ها در زندان شکنجه میشد؟» و اینجاست که پرابلماتیک فیلم اهمیت بیشتری پیدا میکند: مصالحه یا تغییر؟
مصالحه یا سازش (Compromise)، حل و فصل اختلافات از طریق داوری یا با رضایت حاصل از امتیازات متقابل است؛ توافقی که از طریق تعدیل ادعاها و اصول متضاد، یا اصلاح متقابل خواستهها حاصل میشود. به طور معمول در یک مصالحه، دو طرف تقابل توافق می کنند که امتیازاتی را بدهند. اما تغییر (Change) تبدیل شدن به چیزی متفاوت است.
فرانسیس در زمان حکومت نظامیان، میتوانست یکی از هزاران مردمی باشد که مقابل استبداد ایستاده و کشته شده است. اما او حفظ جان مردمانش را مهمتر دانست و بخاطر آن در برابر نظامیان حاکم سر خم کرد و خواستههایشان را برآورده کرد، هر چند که آنها در مقابل، کشیشان زندانی را آزاد نکردند. فرانسیس به قیمت مرگ نامزد سابقش و شکنجه کشیشاناش و البته طرد و تحقیر، آموخت که استبداد، مصالحه نمیکند، اطاعت میطلبد: اطاعت تام، همانگونه که ویتفوگل گفته بود. و در حکومت دیکتاتوری، گزینه مقابل تغییر و مبارزه، مصالحه نیست، تسلیم است. مصالحه بیش از آنکه سازش باشد، سازگاری است یعنی آموختهشدن مغلوب در برابر غالب و به تعبیر دقیقتر، سازشکاری است، یعنی تن دادن به خواستههای لایتناهی مستبد. همان که مهندس بازرگان در کتاب سازگاری ایرانی به خوبی شرح داده و نگاه منفی خود به کلمه سازگاری را نشان داده است. در زمانه استبداد، آزادی انتخاب معنا ندارد.
این را باید زودتر مینوشتم، ولی با درک تفاوت تغییر و مصالحه است که میتوان نکته اصلی فیلم را دوباره دید: فیلم در تمجید کلیسای کاتولیک است که توانسته یک پاپ فاسد را حذف کند و آبروی کلیسای را حفظ کند. هر چند پاپ باید تا آخر (تا زمان مرگ) ادامه بدهد و رنج بکشد تا شهید بشود (مسیح از روی صلیب پایین نیامد) و مقام پاپی یک مقام مادام العمر است. اما پاپ قدیم، هر چند یک چشمش نمیبیند (واقعا کمبیناست)، اما این اندازه میبیند که این مقام به چشمهایی نیاز دارد که بیشتر و دقیقتر ببیند. بندیکت که استعفا نمیداد مبادا فرانسیس انتخاب شود، اکنون با آرامش خاطر استعفا میدهد چون فرانسیس، خود تقاضای استعفا کرده و حرفش را شنیده. فرانسیس منصب را رها کرده و خواهان تغییر در خود است وقتی نتوانسته کلیسا را تغییر بدهد، ولی حالا بندیکت است تغییر می کند (استعفا می دهد) تا کلیسا با جهان مصالحه کند. فرانسیس خود را شایسته پاپی نمی داند، چون آن زمان که باید تغییر می کرده و تغییر میداده، مصالحه کرده است، و بخاطر همین نقد خود و رنجی که کشیده، شایسته بالاترین مقام در دنیای مسیحی شده است.
نکته مهم در فیلم در نشان دادن آن است که چه کسی باید تغییر کند و چه کسی باید مصالحه کند (یعنی تغییر را بپذیرد). تغییر در جایگاه آنکه باید تغییر کند و آنکه مصالحه، هم، روند فیلم را توضیح میدهد.