منتشرشده در سایت بنیاد باران. 31 اردیبهشت 1397 (اینجا)
نشستهای ماهانه-پایگاه تحلیلی بنیاد باران: ۱۲۳مین نشست تخصصی ماهانه بنیاد باران با سخنرانی خسرو طالبزاده و محمدجواد مظفر با موضوع «آسیبشناسی کتاب و کتابخوانی در ایران» در محل مرکز همایشهای بینالمللی رایزن برگزار شد. در ادامه متن کامل این سخنرانی ها آمده است:
اشرف بروجردی: این جلسه را با عنوان آسیبشناسی کتاب و کتابخوانی در جمهوری اسلامی ایران، شروع میکنیم. فرصتی که در اختیار است، حدود یک ساعت که در دو قسمت، بحث را ادامه میدهیم. ابتدا جناب آقای طالبزاده و بعد، جناب آقای مظفر، مباحث خود را مطرح میکنند. مجدد برمیگردیم و بحث دوم بحث را جناب آقای طالبزاده خواهند داشت و بعد، جناب آقای مظفر. من معرفی مختصر از این دو بزرگوار کنم. قاعدتا همه شما آنها را میشناسید. برحسب وظیفه عرض میکنم که جناب آقای طالبزاده، مدیرکل چاپ و نشر دولت اصلاحات در سال 76 تا 80 بودند. قائممقام و معاون خبر خبرگزاری ایرنا و مشاور وزیر ارشاد در دوره اصلاحات. تالیفاتی دارند که بخشی از آنها اشاره میشود. یکی از عناوین کتابهایشان، زیبایی و هویت شهر تهران، فرهنگ سایه نبوت، تاثیر یارانهها برکتاب، فراسوی هگل و نیچه، فلسفه و فرهنگ و… موضوع کتابخوانی و کتابداری یا به عبارت بهتر، کتاب و کتابخوانی، امروز دغدغه همه کسانی است که در حوزه فرهنگ گام برمیدارند. نگرانیهایی از این که میزان مطالعه در ایران، کاهش پیدا کرده، به خصوص در بین جوانها. برای این که بتوانیم این رویه را تغییر دهیم و به سمت افزایش مطالعه، به خصوص کتاب برویم، چه باید کرد؟ میدانید که مطالعه، حوزهاش بسیار گسترده است، اما کتاب هرگز نمیمیرد و ماندگار است ولی مغفول واقع شده است و امروز نیاز داریم که به این مساله توجه ویژه شود.
خسرو طالبزاده: خیلی خوشبختم که در جمع دوستان، میتوانم از وضع کتاب، گزارش دهم که یکی از مهمترین مباحث فرهنگی ماست. تحلیل وضعیت کتاب، بدون تحلیل وضعیت کل فرهنگ، ممکن نیست. یعنی باید این جزء را در کل، تحلیل کرد ولی الان نه امکانش وجود دارد و نه موضوع جلسه به این امر اختصاص دارد. به همین دلیل از زاویه نگاه کتاب، سعی میکنم به مشکلات، موانع و چالشهایی که نشر در سالهای اخیر داشته، بپردازم. سال 1397، چهلمین سال انقلاب اسلامی است. بنابراین مناسبت دارد که 40 سال نشر ایران را به زبان آمار بررسی کنیم. در قسمت اول سعی میکنم فقط گزارش توصیفی دهم. در دور دوم، تا آنجا که امکان داشته باشد، گزارش تحلیلی خواهم داد. در سه حوزه جامعه آموزشی، جامعه مدنی و حوزه دولتی. اگر فرصت بود، ریشههای آسیبشناسی نشر را در این سه حوزه تحلیل میکنم که ببینیم چرا وضع نشر کتاب، امروز به اینجا رسیده است. از اول انقلاب تا به امروز، یک میلیون و 230 هزار عنوان کتاب منتشر شده است. تعداد عناوین کتابها بجز سال 1391، سیر صعودی داشته است. در سال 91 مقداری جهش نزولی داشته است. سهم عناوین کتابها در موضوعات 12 گانه به این ترتیب است: در مجموع، کتابهای آموزشی و کمک درسی، 18 درصد، دین 16 درصد، کودک و نوجوان 14 درصد، ادبیات 13 درصد، علوم عملی 12درصد، علوم اجتماعی 8 درصد و مابقی موضوعات سهمی ناچیز دارند. مهمترین نکته در این آمار، کتابهای کمکآموزشی و کمکدرسی است که کتابهای دانشگاهی هم محسوب نمیشوند. کتابهای کمکدرسی، کتابهایی هستند برای این که دانش آموزان به دانشگاه بروند، لیسانسهها به فوقلیسانس بروند و فوقلیسانسهها به مقطع دکترا بروند. جهش انتشار کتابهای درسی نکته قابل توجهی است که باید به آن بپردازیم. بیشترین تعداد کتابها در موضوع کمکدرسی و آموزشی با 18.35 درصد، 226 هزار و 256 عنوان است. دین با 195 هزار عنوان، 15 درصد است، کودک و نوجوان با 175 هزار و کمترین موضوع، کلیات است با 27 هزار عنوان. اینها تعداد عناوین چاپ اول و چاپ مجدد است که تقریبا در فاصله 92، نزدیک به هم عمل میکردند. از سال 92 اتفاقی میافتد و کتابهای تالیفی رشد بیشتری پیدا میکند که باز قابل تحلیل است که چرا این اتفاق افتاد. آیا اتفاق مثبتی بوده یعنی خیلی طبیعی بوده است یا اتفاقی تصنعی وغیرطبیعی بوده است. تا سال 1359، تعداد عناوین چاپ اول با چاپ مجدد، تقریبا برابری میکرده ولی از سال 89 به بعد، کتابهای چاپ اول، بیشتر شده است. تعداد عناوین کتابها به تفکیک تالیف و ترجمه، باز تا سال 1372 نزدیک به هم عمل میکردند. یعنی تالیف و ترجمه شبیه به هم بوده است. ولی از سال 76 به بعد، این روند رشد صعودی داشته و فاصله بین این دو، بیشتر شده است. در کل این چهل سال، 960 عنوان معادل 77 درصد تالیف بوده و 272 هزار عنوان حدودا معادل 22 درصد ترجمه بوده است. بیشترین درصد کتابهای تالیفی در سال 1396 اتفاق افتاده با 7.9 درصد. بیشترین درصد کتابهای ترجمه مربوط به 1396 است یعنی همان سال با 8.52 درصد. کمترین درصد کتابهای تالیفی برای 1357 است. این آمار مشکلی دارد. چون این ارقام در خانه کتاب ثبت شده و از آنجا گرفته شده است که اشاراتی دارد ولی آمارهای 1357 نمیتواند درست باشد. چون در آن موقع خیلی از کتابهایی که چاپ شد، ثبت نشد که بعدا به تحلیلاش میرسیم. کمترین درصد کتابهای ترجمه باز مربوط به همان سال است. آمار تفکیکی انتشار کتاب در تهران و سایر استانها هم اینگونه است: 937 هزار عنوان یعنی 76 درصد کتابها در تهران تولید و منتشر میشود و استانها با حدود 294 هزار عنوان، یعنی 24 درصد کل کتاب ایران را منتشر کردهاند. یعنی حدود 76 درصد کل کتابها در تهران منتشر شده است. این آمار را خواندم. کمترین درصد باز برای سال 57 است. این آمار چون مقداری ابهام دارد، از آن رد میشوم. آمار شمارگان کتاب هم نکته مهمی است. از سال 1384 شمارگان کتاب شروع به تنزل میکند به طوری که در سال 96 با حدود سال 80 برابری میکند. شمارگان کتابها طی این سالها، 4 میلیارد و 163 هزار نسخه بوده. بیشترین شمارگان مربوط به سال 1385 است با حدود 229 هزار نسخه. در دهه 60، میانگین شمارگان کتاب حدود 7 هزار عنوان بوده است. در دهه 70 به 5 هزار نسخه میرسد، در دهه 80 به 3500 نسخه، در دهه 90 به حدود 2 هزار نسخه. بیشترین شمارگان متوسط با 8443 نسخه مربوط به سال 1361 است و کمترین شمارگان متوسط با 1470 نسخه مربوط به سال 1396 است. قیمت کتابها هم در این 40 سال، از سال 1384، یکباره شروع به جهش میکند و در سال 1388 به بعد، این قوس صعودی، شدت بیشتری پیدا میکند. این دورهای است که افزایش قیمت و دلار و سایر عوامل روی بازار نشر و قیمت کتاب، تاثیر میگذارند. مجموع قیمت کتابها، در این 40 سال، عددی حدود 141 هزار میلیارد است. میانگین قیمت کتاب، بیش از سه برابر شده است. از 5 هزار تومان به 17 هزار تومان، رسیده است. البته اعداد را گرد شده گفتم. دهه 60، میانگین قیمتها 736 ریال بوده. دهه 70، 7500 ريال بوده. دهه 80، 27 هزار ریال بوده و دهه 90، 117 هزار ريال. عناوین به تفکیک استانها هم اینگونهاند: تهران بالاترین رقم را دارد، با 939 هزار عنوان. بعد قم است، بعد خراسان، بعد اصفهان و آذربایجان و فارس، البرز تا انتها. اینجا هم تفکیک عناوین کتابها به تفکیک استانها اشاره شده است. از مجموع یک میلیون و 232 هزار عنوان کتاب، 939 هزار عنوان در تهران که بیشترین را دارد. قم، 124 هزار عنوان و خراسان رضوی با 50 هزار عنوان. 17.5 درصد استانها قم، خراسان رضوی، اصفهان و آذربایجان. سهم 26 استان دیگر از تولید بازار نشر، کمتر از 6 درصد است. این بخش از صحبتهایم را تمام میکنم و وقت را به آقای مظفر میدهم که بحث را بهتر از من ادامه دهند.
اشرف بروجردی: جناب آقای مظفر هم از چهرههای شاخص جامعه ما هستند. معمولا دوستانی که در عرصه فرهنگ و شاید سیاست هستند، با چهره ایشان آشنا هستند. با این حال موظف هستم مختصری از سوابق ایشان را خدمت شما اعلام کنم. ایشان مسئول روابط عمومی شورای انقلاب بودند. معاون موسسه اطلاعات و شرکت ایرانچاپ، معاون آموزشی دانشکده روابط بینالمللی وزارت امور خارجه، مدیرکل مطبوعات و رسانههای خارجی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی در دوره اصلاحات، عضو شورای تبلیغات دفتر ریاست جمهوری در دوره اصلاحات، مدرس تاریخ انقلاب در دانشگاهها و مراکز آموزش عالی. از فعالیتهای آزاد و غیردولتی ایشان هم عضو شورای سیاستگذاری روزنامههای جامعه، توس و نشاط و رئیس انجمن دفاع از آزادی مطبوعات، نایب رئیس انجمن دفاع از حقوق زندانیان. ایشان هم تالیفاتی دارند که به سه مورد از آنها اشاره میکنم. اولین رئیس جمهور، یکی از تالیفات ایشان است. تالیف دیگری دارند تحت عنوان لبخند ستیزان که تاملی است در جامعه مدنی و دشمنانش، و سومین، ماجراهای محله ما که 24 طنز اجتماعی است و برنده اول داستان طنز در سومین جشنواره طنز تهران است.
محمدجواد مظفر: ابتدا عرض میکنم که صحبت من متفاوت از صبحت شستهورفته و علمی آقای طالبزاده است. اصلا متفاوت با صحبتهایی که در تمامی این سالها اینجا شده است. بنابراین امیدوارم مسئولان بنیاد از دعوت من پشیمان نشوند. همچنین اگر انتقادی داشتم، آزرده نشوند. صحبت از کتاب است، یک کالای محجور و مظلوم که خیلی جایی در زندگی ما ایرانیان ندارد. یکی از نشانههایش همین است، همینجاست. در ورود به یازدهمین سال فعالیت بنیاد باران، در جلسه 124 آن هم با تاکید و اصرار من بالاخره برای اولین بار، بحث کتاب مطرح شده است. از همینجا مظلومیت کتاب را میتوانید تشخیص دهید. کتاب مظلوم است. اسمش خیلی بالاست اما خیلی جایی در زندگی ما ندارد. جسارتا میپرسم و نمیخواهم سوال را پاسخ دهید. هر کسی به خودش پاسخ دهد. لحظهای تامل کنید، ببینید هر کدام از ما در یک سال گذشته، چند کتاب خواندیم. صادقانه و صمیمانه به خود بگویید در یک سال گذشته چند کتاب خواندید؟ ناشر، تولیدکننده کالایی است که طلا را مس میکند. کیمیاگری است که طلا را مس میکند. تمامی اجزای کتاب تا قبل از کتاب شدن، مثل ورق زر در بازار، خرید و فروش میشود. کاغذ، مقوا، فیلم، زینک و… همین الان اگر چند هزار بند کاغذ داشته باشید، به بنده بگویید بعد از جلسه با یک تلفن، برای شما میفروشم. ایضا مقوا و فیلم. اما ناشر این کالاهای ارزشمند را تبدیل به کتاب میکند، با فلاکت و خواری توزیع میکند و با چه مشکلاتی پول آن را میگیرد. در حقیقت با لولهای به قطر چند اینچ، پول به نشر تزریق میشود، اما پول با قطرهچکان جمع میشود. یکی از سودآورترین مشاغل این است که شما با چکهای مدتدار، چیزی را خرید کنید و نقد بفروشید. فلاکتبارترین مشاغل این است که همه چیز را نقد بگیرید و طولانیمدت بفروشید. امروز که من اینجا نشستهام، کتابهایی که در فروردین و اردیبهشت فروش میرود، چکهایش برای بهمن و اسفند آینده خواهد بود. دریافتیهایش اینطور است. بنابراین، میتوانید مقایسه دیگری کنید: زندگی یک بازرگان کاغذ با زندگی مثلا بنده که ناشر سیساله هستم. مقایسه فیل و فنجان است در این ماجرا. فرهنگ ایران به طور تاریخی، فرهنگ شفاهی است. عموما پدران و مادران ما و خود ما، پای منبرها بزرگ شدیم. از زمانی هم که وارد عصر مدرن شدیم و به دوران مدرن، پا گذاشتیم، نظام آموزشی ما که بعد به آن اشاره خواهم کرد، به گونهای تنظیم نشد که ما را کتابخوان بار آورد. بنابراین فرهنگ ما، همچنان شفاهی است. دلگیر نشویم. حتی استادان دانشگاه و فرهیختگان ما، بیش از این که علاقه به نوشتن داشته باشند، علاقه به سخن گفتن دارند. ههر چقدر بزرگان ما گفتند دو صد گفته چون نیم کردار نیست، یا گفتند زبان بریده به کنجی نشسته صمٌ بکم، به از زبان که نباشد اندر حکم. به اینها توجه نمیکنیم. بیشتر دوست داریم بگوییم، حرف بزنیم تا بنویسیم. به همین دلیل است که بیشتر افراد مشغول در حوزه مطبوعات میدانند که معمولا وقتی از یک صاحبنام و یک صاحبنظر، خواهش میکنند راجع به موضوعی بنویسد، بعد از ده بار مراجعه، عاقبت میگوید وقت نکردم بنویسم. حالا به همان فرد مراجعه کنید و بگویید برای مصاحبه میآییم. چند ساعت برای شما صحبت میکند. اصولا ما مردم، بیشتر به دنبال گوشی برای شنیدن هستیم و نمیخواهیم بیاموزیم و یاد بگیریم. یک مشکل بزرگ جامعه ایران، توهم دانایی است. عموم ما فکر میکنیم که میدانیم. بنابراین کتاب که ابزار دانایی است به چه درد میخورد وقتی همه میدانند. من بارها یک مثال طنزآمیز برای دوستانی که میآیند دفترمان، نقل کردم. گفتم از دفتر بیرون برویم و به کوچه برویم، به طور تصادفی، هر کس رد میشود، میخواهد خانم باشد، آقا باشد، کارگر باشد، مهندس باشد، پیر باشد، جوان باشد، هر کس، تصادفی، اولین نفر را انتخاب کنیم. یک لحظه به دفتر ما تشریف بیاورید، کارتان داریم. او میآید، چای جلوی او میگذاریم. بعد شروع کنیم به صحبت. باور کنید درباره همه چیز اظهارنظر میکند. از سیاست بینالملل تا مسایل بهداشتی و پزشکی تا مسایل داخلی و خارجی، راجع به هر چه بپرسید، اظهار نظر میکند. «نمیدانم» وجود ندارد. در تاکسیها بنشینید، رانندگان تاکسی، علامه دهر فی علوم معقول و المنقول هستند. درباره همه چیز حرف میزنند، توضیح میدهند و سخن میگویند، کسی هم جلودارشان نیست. چنین جامعهای که چنین وضعیتی دارد، طبیعی است که چه کار دارد به ابزار دانایی؟ برای چه باید کتاب بخواند تا بداند؟
یکی دیگر از مشکلات دیگر وضع نشر این است که زبان فارسی، یک زبان محدود است. در مقایسه با زبانهای بزرگ دنیا، مثلا زبان انگلیسی، فقط خود مردم آمریکا، 350 میلیون نفر هستند. چیزی بیش از یک میلیارد نفر در دنیا، وقتی یک کتاب انگلیسی منتشر شود، مورد توجه قرار میگیرد. یا زبان اسپانیولی، یا فرانسوی و حتا زبان عربی در مقایسه با زبان فارسی. اما زبان فارسی، تنها در ایران و افغانستان و تاجیکستان که البته نمیدانم بعد از فروپاشی شوروی مشکل کتابت تاجیکها حل شد یا نه، چون در تاجیکستان، اصلا کتابتشان فارسی نبود. بنابراین ما زبان محدودی داریم. طبیعی است که آثار ما هم به صورت خیلی محدود قابل استفاده است. این تفاوت مهمی است که زبان فارسی با زبانهای زنده دنیا دارد که بسیار خواننده دارد و مورد توجه است.
نکته دیگر این که من ادعا میکنم، ناشر، تولید کننده ملیترین کالای کشور است. یعنی هر کتابی که تولید میشود، چه تالیف و چه ترجمه، قطعا ملیترین کالاست. یعنی یا یک ایرانی آن را ترجمه کرده یا یک ایرانی آن را تالیف کرده است. بنابراین یکی از ملیترین کالاهایی است که در کشور تولید میشود. اما میزان توجه به این کالا از سوی دولتمردان بسیار کم است.
موضوع مهم بعدی، راجع به نقش دولت و وضعیت ممیزی و سانسور است. به تدریج، نگاه کنید که کتابفروشیها کم میشوند. آنهایی هم که موجود است، مراجعه کنید. خواهش میکنم وارد عموم کتابفروشیها شوید. 70 درصد کتابفروشیها به فروش کالاهای لوکس فرهنگی تبدیل شدهاند. آرام آرام جای کتاب، تنگ و تنگتر شده است. واقعیت این است که این مشکل، برآمده از عرضه و تقاضا است. نفع و ضرر تعیین میکند. نمیشود با توصیه و سخنرانی، موضوع را حل کرد. کتابفروش، آرام آرام وقتی وضعیت را مقایسه میکند و به سمت فروش کالاهای دیگر غیر از کتاب میرود. یکی از نکات دیگر، پروانه نشر است که اساسا یک چیز بیخاصیت است. فکر کنید کسی میخواهد لنت ترمز تولید کند. من بنا را بر این میگذارم که مثلا دو سه سال در وزارت صنایع، در استاندارد، در همه جا، دویده و اذیت شده تا بالاخره پروانه تولید لنت ترمز را گرفته. از زمانی که پروانه تولید را میگیرد، شروع به تولید میکند. مثلا صد هزار یا 500 هزار یا یک میلیون لنت ترمز تولید میکند. اما پروانه نشر، این نقش را ندارد. شما برای تولید هر واحد کالای خود دوباره باید اجازه بگیرید. شما ناشر هستید اما تک تک کالاهایتان را باید اجازه بگیرید. در قسمت بعدی توضیح خواهم داد که ای کاش اجازه میگرفتید و موضوع هم حل میشد. بعد از اجازه هم موضوع حل نمیشود و کار درست نمیشود. نشر، رابطه مستقیم با سرزندگی سیاسی و اجتماعی در جامعه دارد. هر گاه جامعه، سرزنده و شاداب بود در حوزه سیاست و اجتماع، نشر، گسترش پیدا میکند و رشد میکند. بهترین دوران این وضعیت را من در چهل سال گذشته در دو مقطع میدانم. 57 تا 60، 76 تا 80. این دورانی بود که دوران اوج سرزندگی سیاسی اجتماعی در جامعه بود. روزی که در پیادهروهای جلوی دانشگاه تهران در بین سالهای 57 تا 60، هزاران نفر مشغول بحثهای سیاسی فکری بودند، با طی عرض خیابان انقلاب، کتاب در آن سال جمعیت 35 میلیون نفری، صد هزار تیراژ داشت. به دلیل این که این شرایط رونق فکر و اندیشه، همه را وادار میکرد بخوانند تا ببینند چگونه باید پاسخ طرف مقابل را بدهند. در دوره 76 که مردم اقدام کردند، طرحی نو درانداختند و مردی را که نشانه اندیشه و قلم و آزادی بود را انتخاب کردند به ریاست جمهوری و لذا دوران رشد و شکوفایی نشر ایران شد و یکدفعه بازار نشر هم متحول شد. یک نکته را بگویم، شاید ایشان دوست نداشته باشند، بگویم. این دوران، مدیون مردی است که اینجا نشسته، آقای خسرو طالبزاده. در این دوران رشد، نکته جالبی است که میگویم و حرفم را تمام میکنم. در سال 79 که سعید آقا، همه روزنامهها را فلهای تعطیل کرد، عدهای فکر کردند که خوب شد. اگر خاطرتان باشد مردم با پنج، شش روزنامه زیر بغل به خانه میرفتند. گفتند همه مطبوعات تعطیل شده، حالا همه به کتاب رو میآورند. ناگهان کتاب افت کرد. دلیلش این است که جامعه باید شورسیاسی و اجتماعی داشته باشد تا نشاط و فرح و شادابی به کل جامعه تزریق شود. تحول بعدی بماند برای دور بعدی صحبتام.
خسرو طالبزاده: مساله بحران نشر یا کمبود مطالعه و کتابخوانی در ایران، مسئله بعد از انقلاب نیست. قبل از انقلاب هم دوستان اگر به مجلات کتاب هفته مراجعه کنند، آن موقع هم مینالیدند که وضع کتاب خوب نیست، تیراژها پایین است. 15 میلیون جمعیت داریم ولی تیراژ، هزار، دو هزار است. الان هم وضع خوب نیست. اما با این حال، کتاب هنوز در سبد خانوار جامعه رقم بالایی دارد. گردش مالی نشر ایران، با توجه به همان آمارهایی که وقت نشد به جزئیاتش توجه کنیم، چیزی حدود 1200 میلیارد تومان است. در نمایشگاه امسال از طریق پست، چیزی حدود 93 میلیارد تومان کتاب خریداری شد. پیشبینی میشود 30 تا 40 درصد به صورت نقدی کتاب خریدند. در نمایشگاه کتاب، سرجمع حدود 120 تا 130 میلیارد تومان کتاب فروخته میشود. نکته جالب اینجاست که در این 10 روز، دو درصد فروش نشر اتفاق میافتد. یعنی بین ده تا 15 درصد فروش نشر ایران در همین 10 روز اتفاق میافتد. وقتی بخواهیم مقایسه کنیم، گردش مالی سینما چیزی حدود 180 میلیارد تومان است. تئاتر چیزی حدود 30-40 میلیارد است. مطبوعات حدود 400-500 میلیارد تومان است. گردش مالی نشر، بالاست ولی وضع خود نشر خیلی بحرانی است و ناشرانی مثل آقای مظفر با مشکلات عدیده و بحرانها سر و کار دارند. در مطالعاتی که مرکز پژوهشهای وزارت ارشاد انجام داد و آقای جوادی یگانه هم اینجا گزارش آن را ارائه داد، بخشیاش راجع به اوقات فراغت مردم بود که معاشرت با اقوام در ردیف اول بود. دوم، تماشای تلویزیون سوم، انجام امور دینی و حضور در مجالس مذهبی چهارم بود و موارد دیگر تا نهمین اولویت که مطالعه کتاب بود. برای این که بتوانیم تحلیل کنیم چرا این وضع وجود دارد، اول باید خود کتاب را تجزیه کنیم. کتاب، یک مقوله منسجم یکدست نیست. در درون این مفهوم، کتابهای آموزشی داریم که خودش یک پدیده است. کتابهای دانشگاهی داریم که مقولهای جداگانه هستند. کتابهای کودک و نوجوان داریم که نسبتا وضعشان بد نیست. نسبت به کل. آنچه ما اینجا داریم تحت عنوان کتاب و کتابخوانی بحث میکنیم، کتابهایی است که عموما به فکر، فرهنگ، سواد و آگاهی جامعه کمک میکنند. کتابهای درسی، کتابهای تخصصی، کتابهای فنی و… نمیخواهم بگویم وضعشان خوب است ولی مشکل اساسی در آنجا نیست. اگر بخواهیم از این منظر نگاه کنیم باید ببینیم دانشگاه چه کمکی به کتاب میکند؟ من فقط در آمارها برمیگردم به تعداد عناوین کتابهای کمکدرسی که چیزی حدود 19.2 درصد بود. اول توضیح دهم که در سال 96، کل ناشران فعال، 4216 واحد بوده که 485 مورد آن ناشران فعال آموزشی و کمکدرسی هستند. یعنی تقریبا ده درصد ناشران ما، کمکآموزشی هستند. ولی از نظر تعداد عناوین، 19.22 درصد سهم آنها در تولید عناوین است. همچنین 27 درصد شمارگان کتابهای کل سال 96 مربوط به کتابهای کمکدرسی بوده است. 27.3 درصد صفحات برای اینها بوده است. این عدد مهم است. 37.5 درصد، چیزی نزدیک به چهل درصد، سهم کتابهای کمکآموزشی است. کتابهایی که موسسات آموزشی منتشر میکنند و این عدد، همینجا چیزی حدود 400 تا 500 میلیارد تومان است. یعنی چیزی نزیدک به 500 میلیارد تومان، مردم کتاب میخرند، تا بچههایشان وارد دانشگاه شوند، از دانشگاه به فوقلیسانس بروند و از فوقلیسانس به دکترا بروند. بعد هم کتابها را دور بریزند. پرفروشترین و برگشتیترین کتابها هم همینها هستند. در کنار اینها، پولی که بابت کلاسهای آموزشی و کلاسهای تقویتی خرج میشود، در نظر بگیرید که چه مبلغی میشود و به همه اینها بیافزایید مبالغی که بابت پایاننامهنویسی میدهند. این مجموعه را وقتی آنالیز کنیم و عدد و رقمها را بررسی کنیم، نتیجه این میشود که اگر ده درصد از یک میلیون و 200 هزار نفری که وارد دانشگاه میشوند فقط به کلاسهای آموزشی رفته باشند و نفری دو میلیون تومان خرج کرده باشند، این عددها خوش بینانه و خیلی پایین است؛ چیزی نزدیک به هزار میلیارد تومان، مردم خرج میکنند که بچههایشان به دانشگاه بروند، تحصیل کنند و از دانشگاه هم خارج شوند. همین عدد و رقمها در تزنویسی و پایاننامهنویسی وجود دارد. به یکی از اساتید دانشگاه، زنگ زدم و احوالپرسی کردم، استاد دانشگاه مدیریت و رسانه دانشگاه تهران بود. گفتم چه کار میکنید؟ گفت برای دانشجوها تز مینویسم. گفتم حدودا چقدر میگیرید؟ گفت من با دانشجوهایم کنار میآیم. 15 میلیون تومان میگیرم. خبر این در روزنامهها بود. یکی از اساتید رفته بود به یکی از همین موسسات سر زده بود که تز مینویسند. گفت در سال 1394، سه میلیارد تومان سود این موسسه بوده، با 300 استاد، طرف است. با استادها کار میکنند. آقای فرجی دانا وقتی وزیر شد، هر جا هست خدا به کرامت و بزرگواری ایشان بیافزاید، بحث تزفروشی را شروع کرد. آقای روحانی هم در همان سال اول این بحث را مطرح کرد که ما برخورد میکنیم، در حالی که پرسش درست این بود که این چه نظام آموزشی است که درونش تزنویسی و پایاننامهفروشی، امکانپذیر است. روز اول که سر کلاس میروید، گفتوگوی کوتاهی بین دانشجو و استاد اتفاق میافتد که نظام آموزشی، تکلیفش را روشن میکند، این که استاد، سوال از جزوه میآید؟ او هم میگوید خیالتان راحت باشد که از جزوه میآید. این نظام آموزشی را تبدیل به امر تکنیکال میکند که جزوه، محور آن است. بنابراین دانشگاه، جایی برای تحلیل و تفسیر نیست. اگر جایی برای تحلیل و تفسیر بود، باید آدمهای اهل مطالعه بار میآورد. یکی از نخبگان دانشگاه شریف در رشته ریاضی، در یکی از دانشگاههای معتبر در امریکا پذیرفته شد. میگفت سر کلاس، به تعبیر عوامانه ما، معادلههای ده مجهولی وقتی به ما میدهند، راحت و بدون این که رقیبی داشته باشیم، حل میکنیم، ولی به محض این که استاد به ما میگوید آن را تحلیل کن، نمیتوانیم. ما در دانشگاههایمان دانش را منتقل میکنیم نه تحلیل. ریشههای آسیبشناسی کتاب و کتابخوانی در ایران، به این نظام برمیگردد. اگر ما آدمهای محقق، تفسیرگر و تحلیلگر داشته باشیم، وضعیت کتابخوانیمان هم بهتر میشود. هر وقت نظام آموزشی ما متحول شود، کتاب و کتابخوانی هم متحول خواهد شد. این بخشی از ماجراست. بخش دوم، آقای مظفر هم به آن اشاره کردند. نسبت جامعه مدنی با مطالعه است. همانطور که اشاره کردند، اوایل انقلاب، پدیدهای رخ داد که قابل بررسی و ارزیابی است. یعنی ریشههای کتاب و کتابخوانی را میشود آنجا پیدا کرد. مردم بعد از انقلاب و فضایی که باز شد، پرسش داشتند. راجع به خیلی چیزهای دیگر. راجع به مباحث اسلام. اصلا اسلام یعنی چه؟ نسبتش با مارکسیسم چیست؟ لیبرالیسم یعنی چه، این گفتوگو و گفتمانی که در جامعه اتفاق افتاد و همه با هم بحث میکردند، خود این، سرریزش در حوزه نشر اتفاق افتاد. کتابهایی منشتر شد که آنجا اشاره کردم، به هیچ وجه قابل احصا نیست که چه تعداد و به چه میزانی منتشر شد. کتابهای بالای صد هزار نسخه در آن دوره بودند. بنابراین وقتی جامعه را تحلیل میکنیم، هر وقت این پرسشگری در جامعه شکل علنی و بارزی پیدا میکند، نشر و فرهنگ و سینما و تئاتر و موسیقی هم به دنبال آن رونق میگیرد. اما وقتی اینها افول میکند، کتاب هم به تبع آن افول میکند. این بحث در واقع نقش جامعه مدنی در کتاب و کتابخوانی را نشان میدهد. قبل از انقلاب، یادم هست ما بچه پامنار بودیم. آیتالله مکارم شیرازی، حسینیه بنیفاطمه، در چهارراه سرچشمه صحبت میکرد. آنجا مجالسی میگذاشت و گفتوگوها و بحثهایی بود، مخصوصا راجع به مارکسیسم. جوانها پرشور میآمدند آنجا بحث و گفتوگو میکردند. اما امروز این فضاها مرده است. البته الان این محافل دوباره دارند در جمعهای محدود 30-40 نفری بازسازی میشوند. شاید همین اتفاقات بتواند به کتاب و کتابخوانی کمک کند. مردم، اگر به کتاب احساس نیاز کنند، آن را میخرند. اما این نیاز، اتفاق نیافتاده است. یک نیاز بیاننشدهای در جامعه وجود دارد که آن فضای باز و آزاد میتواند آن را عیان کند. حالا برگردم به سهم دولت. مشکل اساسی این است که نقش دولت در دو حوزه حمایت و نظارت خودش را نشان میدهد. در نقش نظارت اشاره کردم، از سال 84 به بعد، در حوزه ادبیات، علوم اجتماعی و… از فضای دولتی خیلی متاثر شدند و افت کردند، چون اداره سانسور یا ممیزی یا اداره کتاب در وزارت اشارت طوری عمل کردند کتابهای بیخطر مانند کمکآموزشیها، خیلی رشد و جهش داشتند. در بخش حمایتی هم مشکل اساسی این است که در این چهل سال و حتا قبل از آن، سیاستهای حمایتی حوزه فرهنگ، سیاستهای مستقیم، چهرهبهچهره و نقدی بوده. این نوع حمایت باعث میشود فساد بوجود آید و حمایتها غیرعادلانه شود. متاسفانه بجای اینکه سیاستها را غیرمستقیم کنیم، مستقیم رفتیم و خود شخص را هدف گرفتیم؛ ناشر، مولف، کتاب. در حالی که امروزه در دنیا، اتفاقها در حوزه فرهنگ با سیاستهای غیرمستقیم هدایت میشوند. یعنی جای این که نقطهای ببینید، فرایند را ببینید. فرایند کسبوکار را از نقطه صفر تا صدش ببینید. کاری باید کرد تا بدون این که مردم مراجعه به دستگاههای دولتی کنند، هر کسی در هر نقطهای از ایران اگر دسترسی به هیچ کس ندارد، به طور طبیعی مشمول حمایتهایی شود که مربوط به حوزه نشر است. این اتفاق متاسفانه در این چهل سال نیفتاد، حتی در دوره اصلاحات. همان سیاستهای مستقیم، چه در دوره آقای میرسلیم و چه در دورههای بعد، آقایان مهاجرانی و مسجدجامعی، این تصمیم را عملی نکردند. فقط نگاهها تغییر میکرد. وضع بعضی کتابها خوب میشد، بعضی بد میشد. منتظر فرصت میماندند تا وزیر و دولت بعدی بیاید. سیاستهای حماتی هم بنا به دلایلی که گفتم، به وضع کتاب و کتابخوانی آسیب زده است. صحبت خود را با یک پرسش تمام میکنم. همیشه میپرسند چرا مردم کتاب مطالعه نمیکنند؟ سوال را به نظرم باید معکوس کرد. چرا مردم باید کتاب بخوانند؟
محمدجواد مظفر: واقعا فرصت کوتاه است و حرف فراوان. من به دو نکته از بحث قبل، اشاره کنم. یکی مسئله سیاستهای حمایتی است. ما چقدر تلاش کردیم تا آن بن کاغذی کتاب را وزارت ارشاد حذف کند و آقای جنتی محبت کرد و همراهی کرد و جمع کرد. چرا؟ هیچ میدانید چقدر استاد دانشگاه و آدم فرهیخته به من مراجعه کرد که بنهای من را بگیر و پول بده؟ یا فلان ارگان، صد میلیون تومان بن باند رول شده، به من میداد و میگفت 5 درصدش را بردار و پولش را به ما برگردان، میخواهیم به کارمندانمان پاداش بدهیم. بنابراین اینطور نبود که واقعا بن کتاب به نشر تزریق شود. نکته دیگر راجع به بحث قبل این که تنها کالایی که مردم انتظار هدیه گرفتن دارند، کتاب است. از شما سوال میکنم، نزدیکترین اقوام شما، برادر، خواهر، عمو، دایی…، سوپر مارکت یا بوتیک داشته باشند، اصلا در تصور شما میگنجد که مثلا تخممرغ و پنیر و کره و ماست بگیرید و بگویید خداحافظ شما، کاری ندارید؟ یا مثلا دو بلوز بردارید و بگویید کاری ندارید؟ خداحافظ شما. اما تنها کتاب است که انتظار است هدیه داده شود، هدیه بگیرند. اگر آدم آشنا باشد، خیلی ناراحت میشود که عجب پررویی است این آدم که در قبال کتاب، پول میخواهد.
اما درباره ممیزی و سانسور کتاب. عمد دارم که کلمه سانسور را به کار ببرم، چون آقایان دوست دارند ممیزی بگویند. نمیدانم چقدر قشنگتر است. البته ما یک کتاب منتشر کردیم در آغاز دوره اصلاحات به نام ممیزی کتاب که البته این هم به لطف آقای طالبزاده، مدارک و اسناد در اختیار آقای دکتر رجبزاده، استاد دانشگاه خوارزمی قرار دادند و تبدیل شد به این کتاب که مربوط به دوران سیاه نشر است. سه سال قبل از دوران اصلاحات که 1400 سند ممیزی شده بود. برای تفنن و خنده بد نیست بشنوید، مقداری طنز آمیز است که به برخی اشاره خواهم کرد. از نگاه من، سانسور و ممیزی نباید و نه میشود. نباید، به استناد اصل 23 و 24 قانون اساسی، و به استناد این سخن منطقی که چه کسی حق دارد محصول اندیشه بشری را سانسور کند؟ ده نفر، پنجاه نفر، صد نفر، به چه حقی اینها قرار است سانسور کنند اندیشه بشری را؟ چگونه ممکن است چنین کاری را درست انجام دهند؟ بنابراین از نگاه من، سانسور، مبتنی بر منطق زور است. در حقیقت میگوید تا من پشت این میز هستم، من تو را سانسور میکنم. زورت میرسد، من را از پشت این میز بلند کن، تو من را سانسور کن. وگرنه منطقی ندارد. از شما سوال میکنم، در طول چهل سال گذشته، حدود 8،9 سیاست بر وزارت ارشاد، حاکم شده است. کدامش خدایی و الاهی بوده؟ کدامش مدافع دین و دینداری و معنویت بوده است؟ میخواهم بگویم سانسور نباید و نه میشود. چرا نباید؟ سانسور موجب دلسردی نویسندگان و مترجمان، امتناع جامعه کتابخوان از خرید کتاب، مهاجرت اهل قلم و فرهنگ، خمودی و توسعهنیافتگی فرهنگی است و رشد آثار غیرمجاز و زیرزمینی، رکود و نهایتا ورشکستگی ناشران، انتشار آثار بیمحتوا و کتابسازی به جای تالیف و تحقیق، عدم شکوفایی استعدادهای جدید به علت فقدان بسترهای لازم برای رشد این استعدادها میشود. سانسور، این همه بلا میآورد. در حالی که دورانی که فضا باز میشود با جرات میگویم، در چند سال اول اصلاحات، کسانی ناگهان رشد پیدا کردند که اگر اسم بیاورم همه شما آنها را میشناسید. برخی در داخل ایران و برخی در خارج، برای اولین بار آنجا قلم به دست گرفتند و فهمیدند میتوانند بنویسند. امروزه آدمهای بسیار مشهوری هستند. به دلایلی نمیخواهم اسم بیاورم. ای کاش اسم میآوردم و متوجه میشدید که آنها در همان دوران، فهمیدند میتوانند بنویسند. بنابراین نبود سانسور، چه آثار مهمی دارد. سانسور، یکی از ظالمانهترین دخالتهای دولت در انتشار نشر است. ظاهرا میگویند نه، این یک کار فرهنگی است. اما ظالمانه است، چون ممکن است یک ناشر برنامهریزی کرده باشد که براساس هزینههای گوناگونی که دارد، مثلا در طول امسال 70 عنوان کتاب چاپ کند تا بتواند هزینههایش را مدیریت کند. اگر شما جلوی 30 عنوان از این کتابها را بگیرید، او را ورشکست میکنید. بنابراین، سانسور مستقیما دخالت در اقتصاد نشر دارد. چه کسی گفته سانسور، یک کار فرهنگی و معنوی است؟ اعمال سانسور برخلاف ادعا، موجب رشد ابتذال میشود. از قضا سرکنگبین صفرا میافزاید. بنده عرض میکنم، نه در مورد کتاب، در مورد سینما هم هست. تا ما میگوییم ابتذال، فقط تلقی مسایل اخلاقی و جنسی میشود. ابتذال یعنی صدها عنوان کتاب درباره جن و صدها عنوان کتاب درباره تعبیر خواب. موردهایی بوده که من خدمت آقای موسوی بردم و خواندم. مثلا نوشتند آیا ازدواج با جن، صحیح است یا نه. آیا میشود متعه کرد؟ آیا باید کفو هم باشند؟ از این نوع کتابها تا دلتان بخواهد، هست. مثلا صد جور کتاب جنی و دهها کتاب تعبیر خواب و نظایر اینها چاپ شد. دقت کنیم، با اعمال سانسور در جامعه، سبب شده فضای مجازی هم منحرفتر شود. صدها کتاب عشقی و اروتیک، روی فضای مجازی با یک کلیک، دختران و پسران مدرسهای دانلود میکنند و میخوانند. اصلا اینطور نیست که سانسور میتواند آنچه که آقایان مدعی گمان میکنند، اتفاق میافتد.
یک نمونه از سانسورها را برای شما بخوانم، بد نیست. من دوران سه ساله قبل از اصلاحات را دوران سیاه نشر مینامیدم. گرچه بعدها، هشت سالی آمد که روی آن دوره سه ساله را سفید کرد. در همان دوران، خوب دقت کنید، قبل از دولت آقای روحانی، ما یک ترجمه قرآن مرحوم آیتالله صالحی نجف آبادی میخواستیم منتشر کنیم. معاونت علوم قرآنی اینگونه گفتند. عین جملات است: پس از 130 ساعت کارشناسی، این ترجمه، ترجمهای است دقیق، متقن، با صلابتی خاص که از ترجمههای برتر شناخته شد. تا آن دولت بود، مجوز این ترجمه را به ما ندادند. ندادند و بعد از این که وزارت ارشاد آقای جنتی آمد، توانستیم. به محض این که مجوز گرفتیم، سال گذشته این کتاب، برگزیده کتاب سال شده است. حالا در همان سال، من از همه شما پوزش میخواهم. به خصوص از خانمهای عزیز. در همان سال که این گونه سانسور میکردند و این گونه سخن میگفتند، جالب است، در یک کتاب، مثلا کتاب داستان خارجی، آمده ودکا، ویسکی. گفته ودکا بشود نوشیدنی، ویسکی حذف شود. نمیدانم و هنوز هم نفهمیدم چرا باید ویسکی حذف شود و ودکا بشود نوشیدنی. نفهمیدم جریان چیست. دقت کنید، آقایی که در طول آن سه سالی که قبل از دوران اصلاحات، مدیرکل بود و سانسور میکرد، در کتاب داستان مربوط به داستان کودکان نوشت «رقص قورباغه» باید حذف شود. کتابی که به چاپ هشتم رسیده بود. «دست رد به سینه زد» حذف شود. همین آقا به محض این که دورانش تمام شد، یک پروانه نشر گرفت، اولین کتابی که چاپ کرد، خاطرات پروین غفاری، معشوقه شاه بود که یک کتاب کاملا اروتیک بود. همین آقایی که میگفت رقص قورباغه باید حذف شود، آن کتاب را چاپ کرد. حالا در همین دورانی که به قرآن اجازه چاپ نمیدهند، چه چاپ کردند؟ بخشی از کتابی که در همین دوران چاپ شد، چنین است: قدری به او نزدیکتر شد و دستهاشان یک آن به هم خورد. بعد بار دیگر، وقتی انگشتهای طارق با کمرویی در دست او لغزید، لیلا دستش را پس نکشید. بعد یکهو طارق خم شد و لبهایش را بوسید، او گذاشت تکرار کند. پس گذاشت او را ببوسد و وقتی پس کشید، خودش خم شد و او را بوسید. قبلش به دهانش آمده بود، صورتش گزگز میکرد و آتشی در دل و اندورنش برافروخته بود. یک صفحه دیگر. میخواهم بخوانم تحریک شوید. مساحت هرم را چطور باید به دست آورد، و لیلا فقط به فکر لبهای طارق و گرمای نفسش و عکس خود در چشمهای عسلی او بود. او را دو بار در همان کوچه نیمه تاریکی دیده بود که روز میهمانی ناهار، مامان آنجا سیگار میکشید. بار دوم، دوم گذاشت سینهاش را لمس کند. حالا یک ذره بدتر میشود…این در همان دورانی است که جلوی ترجمه قرآن را میگیرند. این را هم بگویم. در همان دوران سه سال قبل از اصلاحات که چنان سختگیری میکردند که رقص قورباغه و دست رد به سینه و… حذف شود، من در راهرو از معاون فرهنگی، مجوز کتاب گرفتم. مدیرکل اذیت میکرد، به من گفت چه کار داری؟ بده من امضا کنم. امضا کرد. تا آنجایی که من خبر دارم نه عرش خدا لرزید و نه دین محمدی از بین رفت.
حالا دو نکته کوتاه هم بگویم. اصلا بحث سانسور کتاب، هیاهو برای هیچ است. در طول چهل سال گذشته، میلیونها پرونده در دادگاههای منکرات مطرح شده است. یک نفر بگوید یک پرونده این بوده که من فلان کتاب را خواندم و این کار را کردم. یک نفر بگوید در اثر خواندن کتاب، سرقت مسلحانه کردم. در اثر خواندن کتاب، زنای محصنه کردم، در اثر خواندن کتاب، فلان خلاف منکراتی را کردم. مضحک است. کدام مساله است؟ میخواهم بگویم تفکر سنتی ما، کتاب را مظلوم گیر آورده است. با استناد به بحث کتب ضاله، بیخ گلوی کتاب، این مظلوم را گرفتند، اما با پدیدههای مدرن را، چون با آن آشنا نبودند، کاری نداشتند. خواهش میکنم توجه کنید به عمق سخن من. من سه مثال میزنم و رد میشوم. من از شما سوال میکنم. آیا در فقه ما، در اندیشه سنتی دینی ما اجازه میدهد یک زن شوهردار و یک زن همسردار در یک سریال 13 قسمتی، 16 قسمتی در نقش زن و شوهر، عاشقانهترین حرفها را به هم بزنند و رفتارهای بسیار نزدیک و صمیمانه داشته باشند. این از دل فقه ما درمیآید؟ چرا ندیده میگیرند؟ هژمونی است. پدیده مدرن است. دوم، از نگاه من، ورزش حرفهای که میگویند یک فوتبالیست، قرارداد سالانهاش سه میلیارد است. آن وقت میگویند رئیس یک بانک، ماهی ده میلیون بگیرد. از نگاه من، ورزش حرفهای، گلادیاتوری دوران مدرن است. اگر روزی به من وقت دهید، حاضر هستم توضیح دهم. به هیچ وجه ورزش حرفهای و پولی که آنجا جابجا میشود، از دل اندیشه دینی و فقهی ما، درنمیآید. همه من را لیبرال میدانند. آخرین حرفم این است که حدود 15 سال، جلساتی در اتحادیه ناشران داشتیم. بحثهایی که داشتیم که یکی از من پرسید آیا واقعا تو سرنوشت نشر را محتوم میدانی؟ گفتم بله. برای این که نظام آموزشی ما، به طور بنیادین باید تغییر کند و من چنین تغییری نمیبینم. به این معنا که نظام آموزشی ما از دوران ابتدایی باید به بچهها یاد دهد که بنویسد و بخواند. اگر سوال دارد، بنویسد. میخواهد پاسخش را بشنود، بخواند. من متاسفم که فارغالتحصیلان دانشگاهی ما، اصلا نمیتوانند دو صفحه مطلب بنویسند، دهها غلط املایی و ادبیاتی دارند. بگذریم.
قصه آن زلف تابدار مگویید / شب شد و من تاب این فسانه ندارم
باد خزانی وزید و مرغ سحر گفت/ بیرخ گل قدرت ترانه ندارم
می به مظفر نداد ساقی دانش / طاقت هشتاد تازیانه ندارم