اعتبار و صدق در سفرنامه ها
در باره ایرانیان در زمانه پادشاهی. نوشته دکتر جبار رحمانی
تاريخ : بيستم و پنجم فروردين 1395 ساعت 00:52   کد : 7751
 
منتشرشده در سایت انسان شناسی و فرهنگ. (
اینجا)

 مساله غرض ورزی و گزارش مغرضانه سفرنامه نویسان
یکی از مهمترین مساله ها در ترجمه و مطالعات سفرنامه ها،‌ مساله اعتبار و صدق در گزارشهای سفرنامه نویسان است. محدودیت های فهم و عوامل موثر بر فهم سفرنامه نویسان سبب شده اند که بعضا با روایت ها و گزاره هایی مواجه بشویم که نه تنها منابع دیگر آنها را تایید نمی کنند،‌ بلکه با روایت خود مردم ساکن در آن منطقه خاص هم مطابقتی ندارد. از سوی دیگر همیشه مواجهه ای دوگانه با سفرنامه نویسان دیده میشود. آنجا که از ایرانیان تعریف کرده اند،‌ بسیار مورد استناد و نقل قول قرار گرفته اند و آنجا که سخنی در نقد و توصیف وجوه منفی مردم گفته اند،‌گاه سانسور شده اند و گاه به غرض ورزی و یا عدم قدرت فهم فرهنگ ایرانی در خارجی ها منتسب شده اند. به همین دلیل همیشه در مطالعات سفرنامه ها این نکته هست که از غرض ورزی و گزارشهای غلط، نادرست، دروغین و مغرضانه سفرنامه نویس صحبت کرده است. این مساله را می توان طرح کرد که فهم سفرنامه نویس را چگونه باید ارزیابی کرد و مساله اعتبار و صدق را در آنها چگونه باید سنجید.

این نکته انتقادی در سفرنامه ها را می توان از منظر روش شناختی به گونه ای دیگر صورتبندی کرد. از لحاظ روش شناختی،‌ با تفاوت تفسیر موضع درونی یا امیک و موضع بیرونی یا اتیک از یک پدیده مواجه هستیم. به معنا که سفرنامه نویس، ‌فردی بیگانه و از موضع بیرونی بوده که موضوعی را شاهد بوده یا شنیده است، ‌لذا آنگونه که دیده و شنیده آن را روایت کرده است. اما اعتبار و صدق این روایت با موضع افراد درونی و همدل یا موضوع سنجیده می شود. به همین دلیل فاصله میان رویکرد درونی و رویکرد بیرونی در مطالعه فرهنگ در برخی موارد مسبب این سوء برداشت ها میشود.

این مساله در تمام پژوهشهای فرهنگی وجود دارد،‌اصولا هرآنچه توسط محققان در باب یک فرهنگ یا خرده فرهنگ نوشته و منتشر می شود را میتوان ذیل مساله صدق و اعتبار مورد ارزیابی قرار داد. اما مساله اصلی در استفاده غیر علمی و غیر روشمند مترجمان و محققان داخلی از این نقد برای ارزیابی صدق و کذب سفرنامه های بیگانگان است. همیشه می توان پرسید چرا وقتی سفرنامه نویسی از معایب و بدی های ایرانیان می گوید،‌ متهم به سوء برداشت هست،‌اما وقتی از محاسن و مزایای ایرانیان می گوید،‌این اتهام و نقد وجود ندارد. چرا هیچکس به توصیفات سفرنامه نویسان از مهمان نوازی ایرانیان نقد نکرده بلکه به توصیفات آنها از ریاکاری و دروغگویی ایرانیان نقد وارد شده است. به عبارت دیگر مساله اعتبار سنجی نه در مورد همه گزاره های روایت سفرنامه نویسان، ‌بلکه صرفا در مورد مباحثی به کار گرفته میشود که محقق و مترجم ایرانی آن را ناخوشایند و گاه منفی ارزیابی میکند. یعنی جایی به کار گرفته میشود که تصویر مثبت ایرانیان از خودشان خدشه دار میشود.

از سوی دیگر همانطور که سفرنامه نویس بیرونی به این دلیل روایتش نقد می شود که موضع بیرونی داشته و نتوانسته فرهنگ ایرانی را درست بفهمد، ‌آیا در درک محقق/مترجم ایرانی از سفرنامه نویس نمی توان چنین اتهامی را مطرح کرد: اینکه وقتی سفرنامه نویس روایتی را برای هموطنان خودش تولید کرده،‌و به زبان فرهنگ خودش حرف زده، یعنی عملا یک روایتی را به زبان و فرهنگ خودش گفته است،‌چیزی که ما نسبت به قواعد فرهنگی تولید آن روایت قطعا بیگانه ایم. ‌چگونه محقق/مترجم ایرانی می تواند زبان بیرونی او را بهتر از خود او بفهمد. سفرنامه نویس یک واقعیت مورد مشاهده را با قواعد فرهنگی خودش بیان کرده،‌ او قرار نیست با قواعد فرهنگ ایرانی این موضوع را بیان کند،‌ خطای روش شناختی منتقد ایرانی اینجاست که می خواهد نسبیت فرهنگی روایت سفرنامه نویس و ابتنای آن بر قواعد فرهنگی او را حذف کرده و روایتی که در بستر فرهنگی بیگانه نوشته را در بستر فرهنگ ایرانی مورد خوانش و نقد قرار دهد. به همین دلیل نوعی تحریف در این نوع نقدها هست. در انسانشناسی فرهنگی قاعده ای روش شناختی وجود دارد با نام نسبیت فرهنگی. این قاعده روشی بدان معناست که هر عنصر فرهنگی را باید در بستر و زمینه فرهنگی خودش بررسی کرد. درست است که سفرنامه نویس بیگانه در مورد ما ایرانیان صحبت کرده،‌اما برای فهم عمق معنا ذهنی و درک سفرنامه نویس از فرهنگ ایرانی،‌باید ذهنیت او را در بستر فرهنگی خودش قرار داد ،‌تا بفهمیم یک سفرنامه نویس چگونه فرهنگ غریبه  را می فهمد. ولی در عمل ما فهم و تصویر برساخته سفرنامه نویس بیگانه را در بستر فرهنگی خودمان مورد ارزیابی قرار میدهیم. عملا واقعیت ذهنی او را با وقاعیت ذهنی خودمان می سنجیم.

 

در پژوهشهای ایرانیان در باب سفرنامه های بیگانگان به ندرت این نکته روشی مورد توجه بوده است،‌شاید از معدود کارهایی که به این نکته دقت کرده اند،‌ مجموعه ده جلدی "ایرانیان در زمانه پادشاهی: خلقیات ایرانیان در نگاه بیگانگان به جامعه ایران از اولین نوشته ها تا 1357"،‌اثر  دکتر جوادی یگانه و زادقناد (1394) است و صراحتا در مقدمه جلد اول گفته می شود که برخی ارزشها از منظر ما ممکن است  مثبت باشند و از منظر سفرنامه نویس و فرهنگ او می توانند منفی باشند و درنهایت معیار انتخاب و طبقه بندی نظرات سفرنامه نویسان در باب فرهنگ ایرانی را  را تفسیر سفرنامه نویس از آن ارزش دانسته است. اوست که تعیین میکند ارزش مورد نظر منفی است یا مثبت. به همین دلیل همیشه می توان این مساله را مورد چالش روش شناختی قرار داد که چه کسی و چگونه می تواند روایت سفرنامه نویس را مورد ارزیابی در باب اعتبار و صدق قرار دهد؟ مرجع تشخیص صدق کجاست و چرا این پرسش انتقادی در باب روایت های مثبت از جامعه ایرانی مطرح نمی شود. البته جوادی یگانه تفکیکی را در این زمینه قائل میشود که اندکی مبهم است. او مینویسد: "بحث بر سر آن نیست که آیا آنها آنچه را که دیده اند،‌ "صحیح" نوشته اند یا خیر، بلکه بحث مهمتر آنست که آیا آنها اصولا آنها "درست" دیده اند ؟با فرض اینکه سیاحان داعیه ای برای دروغ نوشتن نداشته اند، ‌مسئله مهم،‌ صحت نگاه و مشاهدات آنهاست." (1394:57). این تفکیک عملا بحث را پیچیده تر می کند،‌در بررسی آنچه نوشته شده،‌حداقل مستندی مادی به عنوان نوشته در اختیار ما هست که قضاوت کنیم شاردن یا کمپفر و ... چه فهمی از جامعه ایران داشته اند،‌اما چه داده ای و منبعی هست که به ما کمک کند بعد از چند قرن، وارد ذهن آنها بشویم و ببینیم اصولا آنها چگونه دیده اند. لذا تنها مستند ما همان متن نوشته شده است،‌و هرچیز می بایست از تحلیل و تفسیر این متن عبور کند و مورد کاوش قرار گیرد،‌حتی ذهن سیاح و منطق دیدن اون هم از دل همین متن بدست می آید. البته جوادی یگانه هم در نهایت استراتژی تعیین غرض و مغرض بودن را در مواردی پذیرفته در مواردی اشاره به "نگاه سرشار از غرض ورزی سفرنامه نویسان" اشاره کرده است (قبلی،‌85).

مساله تعیین معیار ارزیابی و تعیین صدق و کذب گزاره های یک روایت از فرهنگ ایرانی،‌ بیش از آنکه امری علمی باشد، ‌امری سیاسی به معنای عام آنست، اینکه چه کسی و چه مرجعی اقتدار لازم برای تعیین صدق وکذا و اعتبار را دارد. البته این مساله ناشی از آنست که همیشه ترجمه روایت های بیرونی از جامعه ایرانی، یک امر سیاسی بوده که ساختار فرهنگی و سیاسی جامعه هم بصورت صریح و هم بصورت ضمنی این مساله را تحت تاثیر قرار داده است. مثال بسیار خوبی را جوادی یگانه و زاد قناد در بررسی کتاب سفرنامه کمپفر نقل کرده اند . جهانداری در مقدمه چاپ 1350 این کتاب دلیل این سانسور و حذف را اینگونه نوشته :"مترجم فارسی در قسمت دوم از فصل یازدهم کتاب که وقوف است به بحث درباره آداب و رسوم درباریان،  در حدود یک صفحه از متن را حذف کرد و آن هم بدان دلیل که نویسنده با توقف نسبتا کوتاهش در کشور ما به خود اجازه داده بود که بصورتی کلی و قطعی درباره همه ملت ایران قضاوتی نادرست کند و طرز رفتار و اعمال تنی چند از معاشران خود و صاحب منصبان دیوانی را که معلوم نیست مردانی از چه قماش بوده اند،‌مبنای اظهار نظر درباره همه مردم مملکت ما قرار داده " (به نقل از جوادی یگانه و زاد قناد، 1394: 79).  البته جوادی یگانه در این مقدمه بر آنست که دلیل اصلی این سانسور مطالب کمپفر در باب خلقیات منفی درباریان،‌ اینست که "احتمال داشت این همه خصایص منفی که کمپفر به بزرگان و اعیان ایران نسبت میدهد،‌مسله ساز باشد و خاطر دربار را مکدر سازد". (قبلی، 80) . البته توضیح می دهد در انتشار همین کتاب بعد از انقلاب در سال 1360 این بخش حذف شده بدان اضافه میشود.

جوادی یگانه با این نمونه به خوبی نشان میدهد که چگونه نشر و ترجمه و پژوهش در باب سفرنامه ها امری سیاسی و فرهنگی است.  لذا در جای دیگری در باب سانسور سفرنامه گاسپار دروویل در 1387 به این اشاره می کند که این کار "بخشی از همان خلقیات منفی است که همواره همه چیز را برحقیقت ترجیح داده ایم. ترجیح میدهیم خاطر کسی آزرده نشود و "ایمان و اما به سرعت برق" از بین نرود حتی اگر متنی باشد که درباره ایران در دوره حضیض (زمان فتحعلی شاه قاجار) باشد. لابد ایرانیان در جنگ های ایران و روس شکست نخوردند و فتحعلی شاه سرسره مرمر نداشت و همه تاریخ ما مشعشع است" (قبلی، 81). این جمله طعنه آمیز انتهایی،‌نقد جدی جوادی یگانه بر مساله سانسور است. اما به نظر میرسد این نوع نگاه به مساله سانسور اندکی آن را به یک فرآیند آگاهانه و عامدانه مترجم / سانسور چی تقلیل داده است. در حالیکه مساله سانسور و دستکاری شدگی متن ها سفرنامه ها،‌هم برای سفرنامه نویس و هم برای مترجم آن،‌امری فراتر از خود آنها و بلکه در فضای کلان تاریخی و اجتماعی است. آنچه که ادوارد سعید در باب شرقشناسی توضیح داده و از آن به مثابه دانشی در سک ساختار ژئوپلیتک و روابط قدرت و دانش غرب و بقیه توضیح میدهد،‌قطعا برای شارحان و مترجمان سفرنامه ها هم صادق است. خیلی از آنچه که این منتقدان آن را به عنوان روایتی ناصادق یا نامعتبر از فرهنگ ایرانی نام نهاده اند،‌ محصول طبیعی تاریخ و جامعه ای است که محقق آگاهانه یا ناخودآگاه به آن تن داده است.

به نظر می رسد بی توجهی به تاریخمندی پژوهشها و نوعی بستر زدایی از آثار تاریخی و تحلیل آنها در بستر زمانی دیگر،‌ نوعی استراتژی معرفتی که نه تنها آثار دیگران را همه جوره در حصار تفسیرهای ما قرار میدهد،‌بلکه بطور ضمنی ادعای غیرتاریخمندی ما را به دوش میکشد، اینکه ما ادعا میکنیم از این نوع دستکاری های سیاسی به دور هستیم و دانشی که تولید کرده ایم حاوی نوعی طهارت معرفت شناختی است نسبت به عوامل آلوده کننده متن. عواملی که عملا ما را وادار به سانسور و دستکاری می کنند. ادعای عدم سانسور ادعای منطقی ای نیست،‌مساله اصلی آنست که به شیوه ای بازتابی محقق از حضور تاریخمند خودش و جامعه اش در متن آگاه باشد و حداقل اگر نمی خواهد به صراحت بیان کند،‌آن را کتمان هم نکند.

شاید بهترین نمونه این مساله تاریخ مندی درک ما از سفرنامه ها،‌در خود این مجموعه ده جلدی دیده میشود. در ماجران انتشار آن و مهمتر از همه در مقدمه ای که این تاریخمندی را واژگونه بیان کرده است: آنجا که نوشته شده: "محدود کردن سفرنامه ها تا سال 1357،‌به این دلیل بوده که اولا در دروه پس از انقلاب اسلامی سفرنامه های زیادی نوشته نشده است و از آنجا که تحلیل رفتار جامعه معاصر پس از انقلاب اسلامی بر اساس مشاهدات سفرنامه ها دشوار است وممکن است منجر به سوء تفاهم شود،‌از آن صرف نظر شد. به علاوه به نظر ما علت اساسی شکل گیری خلقیات منفی،‌دو عامل اساسی استبداد و ناامنی بوده است و بعد از انقلاب ملت ایران و تبدیل نظام از سلطنتی به جمهوری این وضعیت به صورت بنیانی تغییر کرده است،‌لذا مشاهدات تا زمان پیروزی انقلاب اسلامی محدود شد کتاب هم به این دلیل "ایرانیان در زمانه پادشاهی شد تا نشان دهد تلاش دارد ویژگی های ایرانیان در این زمانه طولانی را بیان کند" (قبلی، 83-84).

گفتمان ها همانقدر که قواعدی برای بیان امور دارند،‌قواعدی هم برای عدم بیان و نادیده انگاری امور خاص دارند. به همین دلیل یکی از شیوه های مهم تحلیل گفتمان آنست که بدانیم این گفتمان چگونه گفتن و نگفتن / دیدن و ندیدن امور را همزمان ساماندهی میکند. توضیح تاریخمندی این جمله به خوبی می تواند شرایط سیاسی و اجتماعی تولید علم و پژوهش را نشان دهد. البته من عامدانه و آگاهانه از توضیح بیشتر این جمله صرف نظر می کنم. تا مبادا موجب "سوتفاهم " و بعد هم دردسر شود؟!