خلقیات ایرانیان در سفرنامه های فرنگیانی که از ایران بازدید کرده اند/ 4
برادران شرلی (1598-1627)، سفیر شاه عباس به کشورهای اروپایی
شرلی، آنتونی (1387) .برادران شرلی. ترجمه آوانس. به کوشش علی دهباشی. تهران: نگاه. صص 75-81.
برادر بزرگتر آنتونى شرلى در 1568 ميلادى (976 ق) در وينستون)Winston( از شهرهاى انگلستان متولد مىشود و تحصيلات خود را در دانشگاه آكسفورد به پايان رسانده و به خدمت سربازى درمىآيد و در جنگهايى كه در اواخر قرن شانزدهم ميلادى ميان دولت اسپانيا و هلند درگرفته بود شركت جسته و به شجاعت مشهور مىگردد و بدين طريق تحت حمايت كنت اسكس)Konte D ,essex( در می آید. ... بنا به نوشته استاد نصر الله فلسفى: «كنت اسكس به آنتونى شرلى پيشنهاد مىكند كه به ايران رفته و شاه عباس را به جنگ با دولت عثمانى و اتحاد با كشورهاى عيسوى مذهب اروپا برانگيزد و نيز براى بازرگانان انگليسى از شاه عباس امتيازات خاصى تحصيل كند.» ولى بنا به روايت اصل سفرنامه پس از اينكه در شهر اوگوستا به آنتونى شرلى خبر مىرسد كه دوك فرارا «اظهار تبعيت به پاپ نموده به اين واسطه محاربات به انتها رسيده است» از اوگوستا «چاپارى كرده» به ونيز مىرود و در آنجا قريب سه ماه استراحت مىكند و بنا به گفته رابرت شرلى: «در مدتى كه ما در ونيز بوديم اتفاقا سر آنتوان با يك تاجر ايرانى كه براى خريدن بعضى امتعه كه در مملكت ايشان نبود از قبيل ماهوت انگليسى و اقمشه پشمى و كتانى از جانب شاه ايران به اينجا آمده بود، آشنا شده صحبت نموديم. اين تاجر از شوكت و جلال پادشاه خود تعريفها كرد كه نهايت خوشآيند سر آنتوان واقع شد. معهذا سر آنتوان خيال رفتن به آن صفحات را نداشت، بلكه به سمت ديگر مىخواست سفر كند. ولى در همين اوقات اتفاقا سياح بزرگى به نام آنجلو)Angelo( كه تازه از دربار شاهنشاه ايران مىآمد به ونيز رسيد و از عظمت و جلال پادشاه ايران و رشادت او و رأفت و مهربانى او نسبت به خارجه سخن رانده تعريف كرد و به سر آنتوان اظهار كرد كه اگر به آنجا برويد اين امر اسباب ترقى زياد شما خواهد شد و اگر چنين ميلى داشته باشيد خود من هم با شما همراهى و راهنمايى خواهم كرد. سر آنتوان اين امر را قبول كرد و عازم ايران شد». به هر تقدير، سر آنتونى به اتفاق برادر كوچكش رابرت و ساير همراهان روز 17 شوال سال 1006 ق. (24 ماه مه 1598 ميلادى) از بندر ونيز به طرف خاك عثمانى حركت مىكنند و در بندر اسكندرون از بنادر عثمانى از كشتى پياده شده و از آنجا با تحمل صدمات بسيار به حلب رفته و بعد از راه صحراى شام به بغداد و از آنجا به ايران مىآيند و چون شاه عباس آن زمان در قزوين بوده و به آن شهر رفته... وارد قزوين شده و مورد پذيرايى قرار مىگيرند. شاه عباس پس از پذيرايى گوناگون از سر آنتونى شرلى و همراهان، جملگى را با خود به كاشان و از آنجا به اصفهان برده و شش ماه در آن شهر از آنان پذيرايى مىكند. (توضیحات دکتر محبت ایین، ضمیمه کتاب شرلی، 1387: 205-208)
آنتوان شرلى در اين مدت شاه را به صداقت و صميميت خود معتقد ساخته و در آموختن فنون تازه جنگ به سربازان ايرانى رنج فراوان مىبرد. سپس به شاه عباس كبير پيشنهاد مىكند كه سفرايى به دربار پادشاهان اروپا بفرستد و با سلاطين اروپا برضد پادشاه عثمانى متحد شود و بدين طريق ولاياتى را كه در آغاز پادشاهى به آن دولت تسليم كرده بود باز گيرد. شاه عباس نيز كه خود مصمم بود سفيرى از راه هندوستان به دربار فيليپ سوم پادشاه اسپانيا روانه كند با پيشنهاد آنتونى شرلى موافقت كرده و بر آن مىشود كه سفيرى به دربار تمام پادشاهان عيسوى مذهب اروپا بفرستد و حسينعلى بيگ بيات را براى بستن معاهدات سياسى بر ضد تركان عثمانى به كشورهاى اروپا و از آن جمله به اسپانيا مىفرستد و برادر كوچكتر رابرت شرلى با پانزده تن از همراهان انگليسى خود در ايران مىمانند. رابرت شرلى كه در وقت ورود به ايران نزديك به هيجده سال بيشتر نداشت، جوانى بود پرهيزگار و مؤدب و دلير و صاحب عزم و با همين صفات پسنديده محبت شاه عباس را به خود جلب كرد و شاه عباس او را به فرماندهى دستهاى از سپاه ايران گماشت و به جنگ سپاه عثمانى فرستاد. رابرت شرلى در اين مأموريت كمال شجاعت و صداقت را نشان داد و سه بار مجروح شد و بههمين سبب شاه عباس به او تاج مخصوص قزلباش اعطا كرد و اجازه داد كه لباس ايرانى بپوشد و با دختر يكى از بازرگانان چركسى موسوم به اسماعيل خان كه ترزا نام داشت ازدواج كند. پس از آن چون از برادرش سر آنتونى خبرى از اروپا نرسيد، شاه عباس دو مرتبه او را به سفارت اروپا فرستاد. ولى پس از سفر دوم و بازگشت به ايران به عللى مورد خشم و بىمهرى آن پادشاه واقع شد و در نتيجه گرفتار اندوه و ملال فراوان گرديده و سرانجام در ماه شوال 1036 هجرى قمرى (1627 م.) در قزوين درگذشت و او را در برابر خانهاش به خاك سپردند. (توضیحات دکتر محبت ایین، ضمیمه کتاب شرلی، 1387: 208-210)
... حسينعلى بيگ و سر آنتونى شرلى و همراهان روز پنجشنبه پانزدهم ذيحجه 1007 ه ق از اصفهان بيرون آمده و پس از يك ماه مسافرت از راه كاشان و قم و ساوه و قزوين به كنار درياى خزر مىرسند و با كشتى راه روسيه را پيش گرفته و پس از تحمل مشقات فراوان به بندر هشترخان رسيده و از آنجا عازم مسكو مىشوند. در مسكو به سر آنتونى شرلى خوش نگذشت زيرا تزار روسيه تنها حسينعلى بيگ را سفير شاه عباس شمرد و به وى اجازه داده نشد كه از بازرگانان انگليسى آن شهر ديدن كند... سفيران ايران پس از شش ماه از مسكو خارج شدند و در بندر آرخانگلسنك از بنادر شمال روسيه به كشتى نشسته و از طريق اقيانوس منجمد شمالى و سواحل نروژ عازم آلمان شدند. رودلف دوم امپراطور آلمان كه آن زمان در بوهم)Boheme( بود از ايشان با شكوه و جلال بسيار پذيرايى كرد. از اينجا سفيران شاه عباس با همراهان خود به نورنبرگ از شهرهاى دوكنشين باوير و از آنجا به شهر مونيخ پايتخت آن كشور رفته و سپس راه ايتاليا را پيش گرفته و در شهر مانتوا از شهرهاى شمال كشور ايتاليا اقامت گزيدند و چون شاه عباس نامهاى هم به دوك ونيز نوشته بود لذا شرلى و حسينعلى بيگ ناگزير بودند كه براى رسانيدن نامه شاه به آن شهر نيز بروند. ولى دولت جمهورى ونيز همينكه از قصد ايشان آگاه شد پيغام فرستاد كه چون از دربار سلطان عثمانى سفيرى بدان شهر آمده است و دو دولت در كار مصالحهاند از پذيرفتن سفيران ايران معذور است. پس شرلى و همراهان ناگزير عازم رم شدند. در رم مجددا ميان شرلى و حسينعلى بيگ اختلافى پديد آمد و به همين سبب پاپ آن دو را يكايك و جداگانه به حضور پذيرفت. آنتونى شرلى تا ماه محرم سال 1010 ق. (1601 ميلادى) در رم بود، ولى در اين تاريخ از حسينعلى بيگ سفير شاه عباس جدا شد و از رم بهطور پنهانى با دو تن از كسان خويش به ونيز رفت و نزديك به سه سال در اين شهر ماند و چون هنگام اقامت خود در پراگ مذهب رسمى انگلستان را ترك گفته نسبت به مذهب كاتوليك درآمده بود و اليزابت اول ملكه انگلستان نسبت به او خشمگين گشته و او را از حمايت خويش و حق ورود به انگلستان محروم ساخته بود در سال 1014 ق (1605 ميلادى) مجددا به شهر پراگ رفت و از جانب رودلف دوم امپراطور آلمان بهعنوان سفير مأمور مراكش گشت و در پايان اين سفارت به ليسبون پايتخت پرتغال رفت. مقارن همين زمان فيليپ سوم پادشاه اسپانيا مىخواست يك نفر كشيش را براى بار دوم به سفارت نزد شاه عباس بفرستند و براى اينكه با خبر اقدام نظامى تازهاى برضد سلطان عثمانى، شاه عباس را كه هميشه از سستى و بىطرفى متحدان اروپايى خويش گلهمند بود راضى كند، سر آنتونى شرلى را به خدمت خويش پذيرفت و او را به فرماندهى دستهاى از كشتىهاى جنگى اسپانيايى مأمور درياى مديترانه كرد كه در آنجا «با تمام قوا و به اراده شخصى خود در خشكى و دريا با قواى دريايى عثمانى و هلند درآويزد.» سر آنتونى شرلى كه مدتها دربار ايران را از خويشتن بىخبر گذاشته بود از فرصت استفاده كرده و بىدرنگ نامهاى به شاه عباس نوشت تا او را از مأموريت تازه و بزرگ خود آگاه سازد. نامه او در ماه جمادى الاخر 1017 ق. (1608 ميلادى) به اصفهان رسيد و به دستور شاه عباس پس از چند روز جواب نامه سر آنتونى شرلى را تهيه كرده و براى وى فرستادند. سر آنتونى شرلى پس از آنكه خبر فرماندهى خود را در نيروى دريايى اسپانيا براى شاه عباس فرستاد در سال 1016 ق سفرى به بندر ناپل از بنادر ايتاليا كرد و در آنجا عضو شوراى دولتى شد. سپس در سال 1019 ق (1610 ميلادى) به شهر مادريد بازگشت و در آنجا با برادر خود رابرت شرلى كه از جانب شاه عباس به دربار فيليپ سوم آمده بود مصادف گشت. از آن پس تا 25 سال از او اطلاع كاملى در دست نيست همينقدر مىدانيم كه حقوقى از پادشاه اسپانيا مىگرفته و با فقر و تهىدستى به سر مىبرده تا آنكه در سال 1635 م. (1045 ق) پس از 67 سال زندگى درگذشته است. (توضیحات دکتر محبت ایین، ضمیمه کتاب شرلی، 1387: 210-211)
سفرنامه اين دو برادر به نام «مموار» Memoires يا خاطرات براى استفاده ناصر الدين شاه توسط شخصى به نام آوانس ترجمه مىشود. سال قطعى ترجمه كتاب توسط آوانس دقيقا معلوم نيست ولى كتاب تا شهر ذيقعده الحرام 1330 ق. به صورت نسخه خطى باقى مىماند تا اينكه در اين سال كتاب «از طاق نسيان و بوته غفلت» خارج شده و تصميم به طبع آن گرفته مىشود و در مقدمه چنين مذكور است كه «حضرت مستطاب اشرف امير دانشمند معارف پرور و خيرخواه وطن آقاى حاجى على قلى خان سردار اسعد ادام الله اقباله العالى، براى تعميم فوايد عمومى و مزيد بصيرت ابناء وطن به خيال افتادند كه همت عالى را به طبع و نشر آن مبذول فرمايند» و برحسب اين تصميم همانطور كه در مقدمه كتاب آمده است «اين بنده حقير احمد مشير حضور را به فراهم كردن اسباب طبع و نشر آن مفتخر داشته» و سفرنامه برادران شرلى صورت طبع به خود گرفته و در 194 صفحه منتشر مىشود. مترجم اصلى در مقدمه كتاب نوشته است «سياحت نامه اين شخص (آنتوان شرلى) را اين بنده (آوانس) در كتابخانه بريتيش موزيوم لندن پيدا كرده و به تجسس زياد نسخهاى از آنرا تحصيل نموده، هم عين نسخه و هم ترجمه آنرا به آستان ملايك پاسبان اعليحضرت قدر قدرت شاهنشاهى روحنا فداه تقديم مىنمايد». از اين قرار چنين استنباط مىشود كه در عهد ناصر الدين شاه شخصى به نام آوانس كه محتملا از همكاران مرحوم اعتماد السلطنه بوده است نمونهاى از سفرنامه برادران شرلى را در موزه انگلستان مشاهده كرده و به هر زحمتى بوده نسخهاى از آن را تهيه كرده و براى استفاده ناصر الدين شاه ترجمه مىكند و اين نسخه بههمان صورت نسخه خطى باقى مىماند تا در زمان احمد شاه بههمت عالى على قلى خان سردار اسعد و به اهتمام احمد مشير حضور اسباب طبع آن فراهم شده و منتشر مىشود. (توضیحات دکتر محبت ایین، ضمیمه کتاب شرلی، 1387: 204)
متن تایپ شده این سفرنامه را از نرم افزار «تاریخ ایران اسلامی» مرکز تحقیقات کامپیوتری علوم اسلامی گرفته ام.
در بيان اخلاق و اوضاع و عادات ايرانيان
بايد دانست كه مملكت ايران براى سكناى اهل خارجه به مراتب بهتر از مملكت عثمانى است. زيرا كه پادشاه ايران از حين جلوس خود مملكت خود را بهطورى مطيع و امن كرده است كه شخص مىتواند در تمام مملكت مسافرت كند بدون اينكه حربه يا اسلحهاى با خود داشته باشد.
اهالى خيلى مؤدب و نسبت به خارجه مهربان هستند. البسه آنها خيلى پاك و خوشطرز است، مردها لباسهاى دراز مىپوشند كه تا پا مىرسد و عمامههاى مختلف بر سر مىگذارند، كلجهاى آنها بطانهاى سنگين دارد و اگرچه مملكت آنها گرم است ولى آنها عادت به پوشيدن البسه بطانهدار هستند. زنها در مجموع زيبا هستند. چادر و روبند بر سر دارند. بهطورى كه آفتاب هيچوقت بر صورت آنها نمىتابد. زنها هم مانند مردها شلوار و جورابهاى مخمل كلى مىپوشند. مردها فقط يك زن دارند ولى هرقدر كه ميل داشته باشند مىتوانند صيغه نگاه دارند.
زن منكوحه اگر زنا كند و مدلل شود او را فورا مىسوزانند. در اين جا مانند مملكت عثمانى لواط مجاز نيست و اگر شخصى از ايرانيها به اين عمل شنيع مرتكب شود او را تنبيه سخت مىكنند. من چنين واقعهاى را به چشم خود ديدم. در وقتى كه ما در ايران بوديم شخصى از نجبا موسوم به بير قلى بيك كه با پادشاه نسبت داشت خواست به يكى از غلامبچههاى او دستاندازى كند و پول زيادى به او تكليف كرد ولى غلامبچه مطلب را به شاه عباس اظهار كرد وقتى پادشاه شنيد فورا فرستاد آن شخص را آوردند و به اين پسر امر كرد كه به شمشير خود سر او را بزند.
گذشته از اين برخلاف عادت عثمانيها كه منسوبان پيغمبر يعنى سادات را نهايت محترم مىدارند، ايرانيها برعكس آن رفتار مىكنند. در هر شهرى از بلاد ايران هر روز شخصى ديده مىشود كه تبرى بر دوش گذاشته، در كوچهها گردش مىكند و به صداى بلند مىگويد اگر شخصى منسوبان پيغمبر را تفوقى بر سايرين دهد يا اگر كسى اظهار سيادت نمايد سر او فورا بريده خواهد شد. من به چشم خود ديدم كه در اصفهان يك نفر عثمانى پيش تبردار آمده گفت من از منسوبين [حضرت] محمد [ص] هستم و به شهادت خود راضى هستم. اين را گفته به زانو افتاد و سر خود را بر روى قطعه سنگى گذاشت و آن شخص بلاتأمل سر او را بريد.
ايرانيها ايمان به خداى واحد و مرتضى على دارند و [حضرت] محمد [ص] را پيغمبر بزرگ بزرگ مىدانند. مساجد بسيار عالى دارند با حياطهاى قشنگ و آنها را در كمال نظافت نگاه مىدارند. در وسط حياط منبرى مىگذارند. همچنين حوضى هست كه مردم قبل از نماز وضو مىگيرند. مردمان مقدس دارند كه به آنها اعتماد زياد دارند، و وقتى مىخواهند سفر كنند از آنها استفسار مىنمايند و آنها خبر مىدهند كه در اين سفر چه در پيش خواهد آمد. اين اشخاص برهنه راه مىروند. حتى پيراهن ندارند. فقط لباسى از نمد آبى رنگ مىپوشند و هر سال در روز قتل مرتضى على با كارد خود را مجروح مىكنند. و بهطورى عذابهاى سخت به خود مىدهند كه گاهى مىميرند. كشيشهاى آنها لباس سفيد مىپوشند و هر روز جمعه وعظ مىكنند. با كمال حضور قلب نماز مىگذارند. و من بعضى از آنها را ديدم بهطورى غرق عبادت شده بودند كه به كلى مبهوت گشته بودند. تقريبا در همان اوقاتى كه ما در انگليس پرهيز نگاه مىداريم، اينها روزه مىگيرند كه بيست و نه روز طول مىكشد. در تمام روز هيچ غذايى نمىخورند تا اينكه غروب مىشود آنوقت افطار مىنمايند.
و تمام شب را به خوشگذرانى مىپردازند. مردمان معقول هيچوقت شراب نمىخورند مگر در صورتى كه پادشاه مجاز داند و گاهى پادشاه در حالت شادى اعلانى صادر مىكند كه تا سه روز هركس مختار است كه به قدر ميل شراب بخورد و عيش كند. آنوقت جمعى شرب مىنمايند و پادشاه در كوچهها گردش كرده به ديدن آنها خوشحال مىشود ولى بعد از آن سه روز اگر كسى را در حالت مستى ببيند سر او را مىبرند. عيسويها و آدمهاى شاه هميشه در خوردن شراب مختارند.
در اين مملكت انواع فواكه وفور دارد همچنين گندم زياد است و نان ارزان و ساير مأكولات هم به قيمت مناسب است. قسمت غالب مأكول آنها برنج است كه به انواع و اقسام طبخ مىكنند. گاه گاهى پادشاه به لباس مبدل به بازار مىرود كه ببيند نظم شهر در چه حالت است.
و سال قبل از سفر ما به ايران پادشاه روزى در اصفهان به بازار رفته با شيرفروشى صحبت داشته و از او پرسيده بود كه حاكم با مردم چطور رفتار مىكند. شيرفروش كه شخص تندخويى بوده جواب گفته بود كه اگر من در جاى او بودم سر اين ده دوازده نفر دزدها را كه دايم به سرقت مىپردازند مىبريدم و براى شاه مىفرستادم. فى الواقع از خانه خودمان به مسافت يك سنگانداز دور نرفته به سر ما مىريزند و اموال ما را مىچاپند. حاكم هم هيچ متعرض نمىشود و از آنها پول گرفته مىگذارد كه به همين قسم تعديات بپردازند. پادشاه چون اين را شنيد از آن شخص خيلى خوشش آمد و به او گفت، كه فردا صبح به دربار بياييد و از قراولهاى شاه بپرسيد كه عباس نام شخص كيست آنها به شما نشان مىدهند. شيرفروش قبول كرد. وقتى پادشاه به دربار مراجعت كرد به قراولهاى خود امر نمود كه اگر شخصى آمد و جوياى عباس نام شد او را پيش من بياوريد. روز بعد آن شخص آمد و از قراولها پرسيد كه در اينجا عباس نام شخص كيست آنها او را به اطاق شاه بردند. وقتى شاه شنيد او را به حضور خود احضار كرد. شيرفروش وقتى ديد كه شخص روز قبل پادشاه بوده است به زانو افتاده طلب عفو و معذرت نمود. پادشاه امر برخاستن به او نمود و حكم كرد كه لباسهاى فاخر براى او بياورند و او را به رياست پنجاه نفر قرار داده حكم كرد كه اول برود حاكم را بياورد و بعد از سه روز چون حاكم را آورد پادشاه امر نمود كه سر او را ببرند. بعد همان شخص را مأمور كرد كه برود سر آن ده- دوازده نفر دزد را بريده بياورد و گفت اگر تا هفته ديگر سر آنها را نياورى سر خودت را خواهم بريد. ولى او مرخصى گرفته در مدت چهار روز سر بيست نفر را پيش شاه آورد. وقتى پادشاه اين امر را ديد پنجاه نفر ديگر به تبعه او افزود.
فى الحقيقه اين شخص بهطورى حكمرانى كرد كه مملكت را در عرض يك ماه به منتهاى امنيت درآورد. بهطورى كه شخص مىتوانست با يك چوب دست به هرجايى كه مىخواهد برود، بدون اينكه طرف تعدى واقع شود. بعد از اندك مدتى پادشاه به قدرى از او خوشش آمد كه او را سركرده قراولهاى خود قرار داد. هزار نفر سرباز در تحت حكم او قرار داده مأمور به حفظ سرحدات نمود.
يك وقتى اتفاق افتاد كه شاه سفر مىكرد و عادت پادشاه بر اين بود كه هيچوقت براى مالبنه و غيره به سايرين اجحاف و تعدى نمىنمود. هم خود و هم جميع خدم و حشم او مال و تخت روان از خود داشتند و در اثناى راه پادشاه برخورد به تخت روانهاى اين حاكم جديد، ديد كه تخت وسطى با قاليچه ابريشم گلدوزى مستور بود.
پرسيد كه اين تخت مال كيست. يكى جواب داد كه تخت ميرزا مصطفى است. آن شب پادشاه در چادر خود منزل كرد. حاكم جديد قدرى دير وقت به حضور رسيد. پادشاه او را پيش خود خوانده گفت كه در اثناى راه به تخت روانهاى تو برخوردم و روپوش يكى از آنها قاليچه گلدوزى بود بايد او را به من پيشكش كنى. حاكم جديد به زانو افتاده از شاه تمنا كرد كه تمام تخت روانهاى ديگر را به شما پيشكش مىكنم ولى اين يكى را به من ببخشيد، زيرا كه تمام مايملك من همين است. پادشاه نهايت متغير شده و داد او را زنجير كردند و خود فورا رفت كه آن تخت روان را تماشا كند. معلوم شد كه در ميان آن صندوقى بوده است و حكم كرد كه آن را شكسته ببينند در آن ميان چه چيزى است. وقتى باز كردند چيزى در ميان آن نيافتند جز لباسهاى كهنه شيرفروشى و ظروفى كه در ميان آن شير مىفروخت. وقتى پادشاه اين را ديد به گريه درآمد، زيرا كه بىجهت صدمه زياد به آن شخص زده بود. بعد پرسيد كه چرا اين اشياء را با اين همه مواظبت حفظ كردهاى، گفت جهت اين است كه الطاف پادشاه بسته به يك تقصير بسيار جزيى است و ممكن است يك وقتى روزگار من نهايت سخت شود زيرا كه جمع كثيرى در دربار هستند كه همه به شئونات و تقرب من حسد مىورزند و اين اشياء را نگاه داشتهام كه اگر باز به حالت اول برگردم وسيله معاشى داشته باشم. پادشاه داد آن اشياء را سوزاندند و شئونات زياد به او داده چهار هزار تومان براى او مواجب ساليانه مقرر فرمود كه به پول انگليسى معادل هشت هزار ليره است. در وقت اقامت ما در ايران اين شخص نهايت مقرب بود.
فى الحقيقه اين شخص بزرگمنش و آدم درستى بود و در ميان اهل دربار بر همه كس برترى داشت. با سر آنتوان و جميع آدمهاى او به خصوص با من كمال مهربانى را مىنمود. فى الواقع در حق من التفاتهاى زيادى كرد.
شاه عباس غالبا اشخاص درجه پست را بدين قسم ترقى داده و به مراتب شئونات زياد نايل ساخته است.
حالات پادشاه از لباسى كه هر روز مىپوشد استنباط مىشود. روزى كه لباس سياه مىپوشد عادتا متفكر و خوشرفتار است و اگر لباس سفيد يا سبز يا زرد يا الوان متشعشع ديگر مىپوشد، خوشحال و بشاش است. اما روزى كه لباس سرخ بپوشد آن روز تمام اهل دربار متزلزلند، زيرا كه آن روز مسلما كسى را به قتل خواهد رسانيد و من اين مطلب را مكرر تجربه كردهام.
قوانين اين مملكت مانند قوانين عسگريه سخت است. مثلا اگر شخص چيزى را بدزدد كه ده شاهى قيمت داشته باشد او را به حكم حاكم از درخت مىآويزند و خفه مىكنند.
هر قصبه كوچك و قريهاى حاكمى دارد كه قاضى مىنامند و عادتا پادشاه در هر كجا كه باشد فتواى امور آنجا را خود مىدهد و هميشه پادشاه با جمع كثيرى سوار مىشود. پانصد- ششصد نفر آدم همراه دارد و اينها در تيراندازى كمال مهارت را دارند. اگرچه در اين اواخر بعضىها نوشتهاند كه در ايران استعمال اسلحه آتشى معمول نيست، ولى من بايد معترف شوم كه در هيچجا لوله تفنگ بهتر از لولههاى ايران نديدم و پادشاه در جنب عمارت سلطنتى خود در اصفهان قريب دويست نفر عمله دارد كه مشغول اين كار هستند و دايم تفنگ و تير و كمان و نيزه و شمشير مىسازند.
در باب اخلاق و عادات ايرانيان بايد به اين مختصر اكتفا كرد.