4- برادران شرلی (1598-1627)، سفیر شاه عباس به کشورهای اروپایی
خلقیات ایرانیان در سفرنامه های فرنگیانی که از ایران بازدید کرده اند-4
تاريخ : بيستم و سوم اسفند 1393 ساعت 20:27   کد : 660
 خلقیات ایرانیان در سفرنامه های فرنگیانی که از ایران بازدید کرده اند/ 4

 

برادران شرلی (1598-1627)، سفیر شاه عباس به کشورهای اروپایی

 

شرلی، آنتونی (1387) .برادران شرلی. ترجمه آوانس. به کوشش علی دهباشی. تهران: نگاه. صص 75-81.

 

برادر بزرگتر آنتونى شرلى در 1568 ميلادى (976 ق) در وينستون‏)Winston( از شهرهاى انگلستان متولد مى‏شود و تحصيلات خود را در دانشگاه آكسفورد به پايان رسانده و به خدمت سربازى درمى‏آيد و در جنگ‏هايى كه در اواخر قرن شانزدهم ميلادى ميان دولت اسپانيا و هلند درگرفته بود شركت جسته و به شجاعت مشهور مى‏گردد و بدين طريق تحت حمايت كنت اسكس‏)Konte D ,essex( در می آید. ...  بنا به نوشته استاد نصر الله فلسفى: «كنت اسكس به آنتونى شرلى پيشنهاد مى‏كند كه به ايران رفته و شاه عباس را به جنگ با دولت عثمانى و اتحاد با كشورهاى عيسوى مذهب اروپا برانگيزد و نيز براى بازرگانان انگليسى از شاه عباس امتيازات خاصى تحصيل كند.» ولى بنا به روايت اصل سفرنامه پس از اينكه در شهر اوگوستا به آنتونى شرلى خبر مى‏رسد كه دوك فرارا «اظهار تبعيت به پاپ نموده به اين واسطه محاربات به انتها رسيده است» از اوگوستا «چاپارى كرده» به ونيز مى‏رود و در آن‏جا قريب سه ماه استراحت مى‏كند و بنا به گفته رابرت شرلى: «در مدتى كه ما در ونيز بوديم اتفاقا سر آنتوان با يك تاجر ايرانى كه براى خريدن بعضى امتعه كه در مملكت ايشان نبود از قبيل ماهوت انگليسى و اقمشه پشمى و كتانى از جانب شاه ايران به اينجا آمده بود، آشنا شده صحبت نموديم. اين تاجر از شوكت و جلال پادشاه خود تعريف‏ها كرد كه نهايت خوش‏آيند سر آنتوان واقع شد. معهذا سر آنتوان خيال رفتن به آن صفحات را نداشت، بلكه به سمت ديگر مى‏خواست سفر كند. ولى در همين اوقات اتفاقا سياح بزرگى به نام آنجلو)Angelo( كه تازه از دربار شاهنشاه ايران مى‏آمد به ونيز رسيد و از عظمت و جلال پادشاه ايران و رشادت او و رأفت و مهربانى او نسبت به خارجه سخن رانده تعريف كرد و به سر آنتوان‏ اظهار كرد كه اگر به آنجا برويد اين امر اسباب ترقى زياد شما خواهد شد و اگر چنين ميلى داشته باشيد خود من هم با شما همراهى و راهنمايى خواهم كرد. سر آنتوان اين امر را قبول كرد و عازم ايران شد». به هر تقدير، سر آنتونى به اتفاق برادر كوچكش رابرت و ساير همراهان روز 17 شوال سال 1006 ق. (24 ماه مه 1598 ميلادى) از بندر ونيز به طرف خاك عثمانى حركت مى‏كنند و در بندر اسكندرون از بنادر عثمانى از كشتى پياده شده و از آنجا با تحمل صدمات بسيار به حلب رفته و بعد از راه صحراى شام به بغداد و از آنجا به ايران مى‏آيند و چون شاه عباس آن زمان در قزوين بوده و به آن شهر رفته... وارد قزوين شده و مورد پذيرايى قرار مى‏گيرند. شاه عباس پس از پذيرايى گوناگون از سر آنتونى شرلى و همراهان، جملگى را با خود به كاشان و از آنجا به اصفهان برده و شش ماه در آن شهر از آنان پذيرايى مى‏كند. (توضیحات دکتر محبت ایین، ضمیمه کتاب شرلی، 1387: 205-208)

آنتوان شرلى در اين مدت شاه را به صداقت و صميميت خود معتقد ساخته و در آموختن فنون تازه جنگ به سربازان ايرانى رنج فراوان مى‏برد. سپس به شاه عباس كبير پيشنهاد مى‏كند كه سفرايى به دربار پادشاهان اروپا بفرستد و با سلاطين اروپا برضد پادشاه عثمانى متحد شود و بدين طريق ولاياتى را كه در آغاز پادشاهى به آن دولت تسليم كرده بود باز گيرد. شاه‏ عباس نيز كه خود مصمم بود سفيرى از راه هندوستان به دربار فيليپ سوم پادشاه اسپانيا روانه كند با پيشنهاد آنتونى شرلى موافقت كرده و بر آن مى‏شود كه سفيرى به دربار تمام پادشاهان عيسوى مذهب اروپا بفرستد و حسينعلى بيگ بيات را براى بستن معاهدات سياسى بر ضد تركان عثمانى به كشورهاى اروپا و از آن جمله به اسپانيا مى‏فرستد و برادر كوچكتر رابرت شرلى با پانزده تن از همراهان انگليسى خود در ايران مى‏مانند. رابرت شرلى كه در وقت ورود به ايران نزديك به هيجده سال بيشتر نداشت، جوانى بود پرهيزگار و مؤدب و دلير و صاحب عزم و با همين صفات پسنديده محبت شاه عباس را به خود جلب كرد و شاه عباس او را به فرماندهى دسته‏اى از سپاه ايران گماشت و به جنگ سپاه عثمانى فرستاد. رابرت شرلى در اين مأموريت كمال شجاعت و صداقت را نشان داد و سه بار مجروح شد و به‏همين سبب شاه عباس به او تاج مخصوص قزلباش اعطا كرد و اجازه داد كه لباس ايرانى بپوشد و با دختر يكى از بازرگانان چركسى موسوم به اسماعيل خان كه ترزا نام داشت ازدواج كند. پس از آن چون از برادرش سر آنتونى خبرى از اروپا نرسيد، شاه عباس دو مرتبه او را به سفارت اروپا فرستاد. ولى پس از سفر دوم و بازگشت به ايران به عللى مورد خشم و بى‏مهرى آن پادشاه واقع شد و در نتيجه گرفتار اندوه و ملال فراوان گرديده و سرانجام در ماه شوال 1036 هجرى قمرى (1627 م.) در قزوين درگذشت و او را در برابر خانه‏اش به خاك سپردند. (توضیحات دکتر محبت ایین، ضمیمه کتاب شرلی، 1387: 208-210)

...  حسينعلى بيگ و سر آنتونى شرلى و همراهان روز پنجشنبه پانزدهم ذيحجه 1007 ه ق از اصفهان بيرون آمده و پس از يك ماه مسافرت از راه كاشان و قم و ساوه و قزوين به كنار درياى خزر مى‏رسند و با كشتى راه روسيه را پيش گرفته و پس از تحمل مشقات فراوان به بندر هشترخان رسيده و از آنجا عازم مسكو مى‏شوند. در مسكو به سر آنتونى شرلى خوش نگذشت زيرا تزار روسيه تنها حسينعلى بيگ را سفير شاه عباس شمرد و به وى اجازه داده نشد كه از بازرگانان انگليسى آن شهر ديدن كند... سفيران ايران پس از شش ماه از مسكو خارج شدند و در بندر آرخانگلسنك از بنادر شمال روسيه به كشتى نشسته و از طريق اقيانوس منجمد شمالى و سواحل نروژ عازم آلمان شدند. رودلف دوم امپراطور آلمان كه آن زمان در بوهم‏)Boheme( بود از ايشان با شكوه و جلال بسيار پذيرايى كرد. از اينجا سفيران شاه عباس با همراهان خود به نورنبرگ از شهرهاى دوك‏نشين باوير و از آنجا به‏ شهر مونيخ پايتخت آن كشور رفته و سپس راه ايتاليا را پيش گرفته و در شهر مانتوا از شهرهاى شمال كشور ايتاليا اقامت گزيدند و چون شاه عباس نامه‏اى هم به دوك ونيز نوشته بود لذا شرلى و حسينعلى بيگ ناگزير بودند كه براى رسانيدن نامه شاه به آن شهر نيز بروند. ولى دولت جمهورى ونيز همين‏كه از قصد ايشان آگاه شد پيغام فرستاد كه چون از دربار سلطان عثمانى سفيرى بدان شهر آمده است و دو دولت در كار مصالحه‏اند از پذيرفتن سفيران ايران معذور است. پس شرلى و همراهان ناگزير عازم رم شدند. در رم مجددا ميان شرلى و حسينعلى بيگ اختلافى پديد آمد و به همين سبب پاپ آن دو را يكايك و جداگانه به حضور پذيرفت. آنتونى شرلى تا ماه محرم سال 1010 ق. (1601 ميلادى) در رم بود، ولى در اين تاريخ از حسينعلى بيگ سفير شاه عباس جدا شد و از رم به‏طور پنهانى با دو تن از كسان خويش به ونيز رفت و نزديك به سه سال در اين شهر ماند و چون هنگام اقامت خود در پراگ مذهب رسمى انگلستان را ترك گفته نسبت به مذهب كاتوليك درآمده بود و اليزابت اول ملكه انگلستان نسبت به او خشمگين گشته و او را از حمايت خويش و حق ورود به انگلستان محروم ساخته بود در سال 1014 ق (1605 ميلادى) مجددا به شهر پراگ رفت و از جانب رودلف دوم امپراطور آلمان به‏عنوان سفير مأمور مراكش گشت و در پايان اين سفارت به ليسبون پايتخت پرتغال رفت. مقارن همين زمان فيليپ سوم پادشاه اسپانيا مى‏خواست يك نفر كشيش را براى بار دوم به سفارت نزد شاه عباس بفرستند و براى اينكه با خبر اقدام نظامى تازه‏اى برضد سلطان عثمانى، شاه عباس را كه هميشه از سستى و بى‏طرفى متحدان اروپايى خويش گله‏مند بود راضى كند، سر آنتونى شرلى را به خدمت خويش پذيرفت و او را به فرماندهى دسته‏اى از كشتى‏هاى جنگى اسپانيايى مأمور درياى مديترانه كرد كه در آنجا «با تمام قوا و به اراده شخصى خود در خشكى و دريا با قواى دريايى عثمانى و هلند درآويزد.» سر آنتونى شرلى كه مدتها دربار ايران را از خويشتن بى‏خبر گذاشته بود از فرصت استفاده كرده و بى‏درنگ نامه‏اى به شاه عباس نوشت تا او را از مأموريت تازه و بزرگ خود آگاه سازد. نامه او در ماه جمادى الاخر 1017 ق. (1608 ميلادى) به اصفهان رسيد و به دستور شاه عباس پس از چند روز جواب نامه سر آنتونى شرلى را تهيه كرده و براى وى فرستادند. سر آنتونى شرلى پس از آنكه خبر فرماندهى خود را در نيروى دريايى اسپانيا براى شاه عباس فرستاد در سال 1016 ق سفرى به بندر ناپل از بنادر ايتاليا كرد و در آنجا عضو شوراى دولتى شد. سپس در سال 1019 ق (1610 ميلادى) به شهر مادريد بازگشت و در آنجا با برادر خود رابرت شرلى كه از جانب شاه عباس به دربار فيليپ سوم آمده بود مصادف گشت. از آن پس تا 25 سال از او اطلاع كاملى در دست نيست همين‏قدر مى‏دانيم كه حقوقى از پادشاه اسپانيا مى‏گرفته و با فقر و تهى‏دستى به سر مى‏برده تا آنكه در سال 1635 م. (1045 ق) پس از 67 سال زندگى درگذشته است. (توضیحات دکتر محبت ایین، ضمیمه کتاب شرلی، 1387: 210-211)

 

سفرنامه اين دو برادر به نام «مموار» Memoires يا خاطرات براى استفاده ناصر الدين شاه توسط شخصى به نام آوانس ترجمه مى‏شود. سال قطعى ترجمه كتاب توسط آوانس دقيقا معلوم نيست ولى كتاب تا شهر ذيقعده الحرام 1330 ق. به صورت نسخه خطى باقى مى‏ماند تا اينكه در اين سال كتاب «از طاق نسيان و بوته غفلت» خارج شده و تصميم به طبع آن گرفته مى‏شود و در مقدمه چنين مذكور است كه «حضرت مستطاب اشرف امير دانشمند معارف پرور و خيرخواه وطن آقاى حاجى على قلى خان سردار اسعد ادام الله اقباله العالى، براى تعميم فوايد عمومى و مزيد بصيرت ابناء وطن به خيال افتادند كه همت عالى را به طبع و نشر آن مبذول فرمايند» و برحسب اين تصميم همانطور كه در مقدمه كتاب آمده است «اين بنده حقير احمد مشير حضور را به فراهم كردن اسباب طبع و نشر آن مفتخر داشته» و سفرنامه برادران شرلى صورت طبع به خود گرفته و در 194 صفحه منتشر مى‏شود. مترجم اصلى در مقدمه كتاب نوشته است «سياحت نامه اين شخص (آنتوان شرلى) را اين بنده (آوانس) در كتابخانه بريتيش‏ موزيوم‏ لندن پيدا كرده و به تجسس زياد نسخه‏اى از آنرا تحصيل نموده، هم عين نسخه و هم ترجمه آنرا به آستان ملايك پاسبان اعليحضرت قدر قدرت شاهنشاهى روحنا فداه تقديم مى‏نمايد». از اين قرار چنين استنباط مى‏شود كه در عهد ناصر الدين شاه شخصى به نام آوانس كه محتملا از همكاران مرحوم اعتماد السلطنه بوده است نمونه‏اى از سفرنامه برادران شرلى را در موزه انگلستان مشاهده كرده و به هر زحمتى بوده نسخه‏اى از آن را تهيه كرده و براى استفاده ناصر الدين شاه ترجمه مى‏كند و اين نسخه به‏همان صورت نسخه خطى باقى مى‏ماند تا در زمان احمد شاه به‏همت عالى على قلى خان سردار اسعد و به اهتمام احمد مشير حضور اسباب طبع آن فراهم شده و منتشر مى‏شود. (توضیحات دکتر محبت ایین، ضمیمه کتاب شرلی، 1387: 204)

متن تایپ شده این سفرنامه را از نرم افزار «تاریخ ایران اسلامی» مرکز تحقیقات کامپیوتری علوم اسلامی گرفته ام.

 

در بيان اخلاق و اوضاع و عادات ايرانيان‏

بايد دانست كه مملكت ايران براى سكناى اهل خارجه به مراتب بهتر از مملكت عثمانى است. زيرا كه پادشاه ايران از حين جلوس خود مملكت خود را به‏طورى مطيع و امن كرده است كه شخص مى‏تواند در تمام مملكت مسافرت كند بدون اين‏كه حربه يا اسلحه‏اى با خود داشته باشد.

اهالى خيلى مؤدب و نسبت به خارجه مهربان هستند. البسه آنها خيلى پاك و خوش‏طرز است، مردها لباسهاى دراز مى‏پوشند كه تا پا مى‏رسد و عمامه‏هاى مختلف بر سر مى‏گذارند، كلجهاى آنها بطانهاى سنگين دارد و اگرچه مملكت آن‏ها گرم است ولى آنها عادت به پوشيدن البسه بطانه‏دار هستند. زنها در مجموع زيبا هستند. چادر و روبند بر سر دارند. به‏طورى كه آفتاب هيچ‏وقت بر صورت آنها نمى‏تابد. زنها هم مانند مردها شلوار و جورابهاى مخمل كلى مى‏پوشند. مردها فقط يك زن دارند ولى هرقدر كه ميل داشته باشند مى‏توانند صيغه نگاه دارند.

زن منكوحه اگر زنا كند و مدلل شود او را فورا مى‏سوزانند. در اين جا مانند مملكت عثمانى لواط مجاز نيست و اگر شخصى از ايرانيها به اين عمل شنيع مرتكب شود او را تنبيه سخت مى‏كنند. من چنين واقعه‏اى را به چشم خود ديدم. در وقتى كه ما در ايران بوديم شخصى از نجبا موسوم به بير قلى بيك كه با پادشاه نسبت داشت خواست به يكى از غلام‏بچه‏هاى او دست‏اندازى كند و پول زيادى به او تكليف كرد ولى غلام‏بچه مطلب را به شاه عباس اظهار كرد وقتى پادشاه شنيد فورا فرستاد آن شخص را آوردند و به اين پسر امر كرد كه به شمشير خود سر او را بزند.

گذشته از اين برخلاف عادت عثمانيها كه منسوبان پيغمبر يعنى سادات را نهايت محترم مى‏دارند، ايرانيها برعكس آن رفتار مى‏كنند. در هر شهرى از بلاد ايران هر روز شخصى ديده مى‏شود كه تبرى بر دوش گذاشته، در كوچه‏ها گردش مى‏كند و به صداى بلند مى‏گويد اگر شخصى منسوبان پيغمبر را تفوقى بر سايرين دهد يا اگر كسى اظهار سيادت نمايد سر او فورا بريده خواهد شد. من به چشم خود ديدم كه در اصفهان يك نفر عثمانى پيش تبردار آمده گفت من از منسوبين [حضرت‏] محمد [ص‏] هستم و به شهادت خود راضى هستم. اين را گفته به زانو افتاد و سر خود را بر روى قطعه سنگى گذاشت و آن شخص بلاتأمل سر او را بريد.

ايرانيها ايمان به خداى واحد و مرتضى على دارند و [حضرت‏] محمد [ص‏] را پيغمبر بزرگ بزرگ مى‏دانند. مساجد بسيار عالى دارند با حياطهاى قشنگ و آنها را در كمال نظافت نگاه مى‏دارند. در وسط حياط منبرى مى‏گذارند. همچنين حوضى هست كه مردم قبل از نماز وضو مى‏گيرند. مردمان مقدس دارند كه به آنها اعتماد زياد دارند، و وقتى مى‏خواهند سفر كنند از آنها استفسار مى‏نمايند و آنها خبر مى‏دهند كه در اين سفر چه در پيش خواهد آمد. اين اشخاص برهنه راه مى‏روند. حتى پيراهن ندارند. فقط لباسى از نمد آبى رنگ مى‏پوشند و هر سال در روز قتل مرتضى على با كارد خود را مجروح مى‏كنند. و به‏طورى عذابهاى سخت به خود مى‏دهند كه گاهى مى‏ميرند. كشيش‏هاى آنها لباس سفيد مى‏پوشند و هر روز جمعه وعظ مى‏كنند. با كمال حضور قلب نماز مى‏گذارند. و من بعضى از آنها را ديدم به‏طورى غرق عبادت شده بودند كه به كلى مبهوت گشته بودند. تقريبا در همان اوقاتى كه ما در انگليس پرهيز نگاه مى‏داريم، اينها روزه مى‏گيرند كه بيست و نه روز طول مى‏كشد. در تمام روز هيچ غذايى نمى‏خورند تا اين‏كه غروب مى‏شود آن‏وقت افطار مى‏نمايند.

و تمام شب را به خوش‏گذرانى مى‏پردازند. مردمان معقول هيچ‏وقت شراب نمى‏خورند مگر در صورتى كه پادشاه مجاز داند و گاهى پادشاه در حالت شادى اعلانى صادر مى‏كند كه تا سه روز هركس مختار است كه به قدر ميل شراب بخورد و عيش كند. آن‏وقت جمعى شرب مى‏نمايند و پادشاه در كوچه‏ها گردش كرده به ديدن آنها خوشحال مى‏شود ولى بعد از آن سه روز اگر كسى را در حالت مستى ببيند سر او را مى‏برند. عيسويها و آدمهاى شاه هميشه در خوردن شراب مختارند.

در اين مملكت انواع فواكه وفور دارد همچنين گندم زياد است و نان ارزان و ساير مأكولات هم به قيمت مناسب است. قسمت غالب‏ مأكول آنها برنج است كه به انواع و اقسام طبخ مى‏كنند. گاه گاهى پادشاه به لباس مبدل به بازار مى‏رود كه ببيند نظم شهر در چه حالت است.

و سال قبل از سفر ما به ايران پادشاه روزى در اصفهان به بازار رفته با شيرفروشى صحبت داشته و از او پرسيده بود كه حاكم با مردم چطور رفتار مى‏كند. شيرفروش كه شخص تندخويى بوده جواب گفته بود كه اگر من در جاى او بودم سر اين ده دوازده نفر دزدها را كه دايم به سرقت مى‏پردازند مى‏بريدم و براى شاه مى‏فرستادم. فى الواقع از خانه خودمان به مسافت يك سنگ‏انداز دور نرفته به سر ما مى‏ريزند و اموال ما را مى‏چاپند. حاكم هم هيچ متعرض نمى‏شود و از آنها پول گرفته مى‏گذارد كه به همين قسم تعديات بپردازند. پادشاه چون اين را شنيد از آن شخص خيلى خوشش آمد و به او گفت، كه فردا صبح به دربار بياييد و از قراولهاى شاه بپرسيد كه عباس نام شخص كيست آنها به شما نشان مى‏دهند. شيرفروش قبول كرد. وقتى پادشاه به دربار مراجعت كرد به قراولهاى خود امر نمود كه اگر شخصى آمد و جوياى عباس نام شد او را پيش من بياوريد. روز بعد آن شخص آمد و از قراولها پرسيد كه در اينجا عباس نام شخص كيست آنها او را به اطاق شاه بردند. وقتى شاه شنيد او را به حضور خود احضار كرد. شيرفروش وقتى ديد كه شخص روز قبل پادشاه بوده است به زانو افتاده طلب عفو و معذرت نمود. پادشاه امر برخاستن به او نمود و حكم كرد كه لباسهاى فاخر براى او بياورند و او را به رياست پنجاه نفر قرار داده حكم كرد كه اول برود حاكم را بياورد و بعد از سه روز چون حاكم را آورد پادشاه امر نمود كه سر او را ببرند. بعد همان شخص را مأمور كرد كه برود سر آن ده- دوازده نفر دزد را بريده بياورد و گفت اگر تا هفته ديگر سر آنها را نياورى سر خودت را خواهم بريد. ولى او مرخصى گرفته در مدت چهار روز سر بيست نفر را پيش شاه آورد. وقتى پادشاه اين امر را ديد پنجاه نفر ديگر به تبعه او افزود.

فى الحقيقه اين شخص به‏طورى حكمرانى كرد كه مملكت را در عرض يك ماه به منتهاى امنيت درآورد. به‏طورى كه شخص مى‏توانست با يك چوب دست به هرجايى كه مى‏خواهد برود، بدون اين‏كه طرف تعدى واقع شود. بعد از اندك مدتى پادشاه به قدرى از او خوشش آمد كه او را سركرده قراولهاى خود قرار داد. هزار نفر سرباز در تحت حكم او قرار داده مأمور به حفظ سرحدات نمود.

يك وقتى اتفاق افتاد كه شاه سفر مى‏كرد و عادت پادشاه بر اين بود كه هيچ‏وقت براى مال‏بنه و غيره به سايرين اجحاف و تعدى نمى‏نمود. هم خود و هم جميع خدم و حشم او مال و تخت روان از خود داشتند و در اثناى راه پادشاه برخورد به تخت روانهاى اين حاكم جديد، ديد كه تخت وسطى با قاليچه ابريشم گل‏دوزى مستور بود.

پرسيد كه اين تخت مال كيست. يكى جواب داد كه تخت ميرزا مصطفى است. آن شب پادشاه در چادر خود منزل كرد. حاكم جديد قدرى دير وقت به حضور رسيد. پادشاه او را پيش خود خوانده گفت كه در اثناى راه به تخت روانهاى تو برخوردم و روپوش يكى از آنها قاليچه گل‏دوزى بود بايد او را به من پيش‏كش كنى. حاكم جديد به زانو افتاده از شاه تمنا كرد كه تمام تخت روانهاى ديگر را به شما پيش‏كش مى‏كنم ولى اين يكى را به من ببخشيد، زيرا كه تمام مايملك من همين است. پادشاه نهايت متغير شده و داد او را زنجير كردند و خود فورا رفت كه آن تخت روان را تماشا كند. معلوم شد كه در ميان آن صندوقى بوده است و حكم كرد كه آن را شكسته ببينند در آن ميان چه چيزى است. وقتى باز كردند چيزى در ميان آن نيافتند جز لباسهاى كهنه شيرفروشى و ظروفى كه در ميان آن شير مى‏فروخت. وقتى پادشاه اين را ديد به گريه درآمد، زيرا كه بى‏جهت صدمه زياد به آن شخص زده بود. بعد پرسيد كه چرا اين اشياء را با اين همه مواظبت حفظ كرده‏اى، گفت جهت اين است كه الطاف پادشاه بسته به يك تقصير بسيار جزيى است و ممكن است يك وقتى روزگار من نهايت سخت شود زيرا كه جمع كثيرى در دربار هستند كه همه به شئونات و تقرب من حسد مى‏ورزند و اين اشياء را نگاه داشته‏ام كه اگر باز به حالت اول برگردم وسيله معاشى داشته باشم. پادشاه داد آن اشياء را سوزاندند و شئونات زياد به او داده چهار هزار تومان براى او مواجب ساليانه مقرر فرمود كه به پول انگليسى معادل هشت هزار ليره است. در وقت اقامت ما در ايران اين شخص نهايت مقرب بود.

فى الحقيقه اين شخص بزرگ‏منش و آدم درستى بود و در ميان اهل دربار بر همه كس برترى داشت. با سر آنتوان و جميع آدمهاى او به خصوص با من كمال مهربانى را مى‏نمود. فى الواقع در حق من التفاتهاى زيادى كرد.

شاه عباس غالبا اشخاص درجه پست را بدين قسم ترقى داده و به مراتب شئونات زياد نايل ساخته است.

حالات پادشاه از لباسى كه هر روز مى‏پوشد استنباط مى‏شود. روزى كه لباس سياه مى‏پوشد عادتا متفكر و خوش‏رفتار است و اگر لباس سفيد يا سبز يا زرد يا الوان متشعشع ديگر مى‏پوشد، خوشحال و بشاش است. اما روزى كه لباس سرخ بپوشد آن روز تمام اهل دربار متزلزلند، زيرا كه آن روز مسلما كسى را به قتل خواهد رسانيد و من اين مطلب را مكرر تجربه كرده‏ام.

قوانين اين مملكت مانند قوانين عسگريه سخت است. مثلا اگر شخص چيزى را بدزدد كه ده شاهى قيمت داشته باشد او را به حكم حاكم از درخت مى‏آويزند و خفه مى‏كنند.

هر قصبه كوچك و قريه‏اى حاكمى دارد كه قاضى مى‏نامند و عادتا پادشاه در هر كجا كه باشد فتواى امور آن‏جا را خود مى‏دهد و هميشه پادشاه با جمع كثيرى سوار مى‏شود. پانصد- ششصد نفر آدم همراه دارد و اينها در تيراندازى كمال مهارت را دارند. اگرچه در اين اواخر بعضى‏ها نوشته‏اند كه در ايران استعمال اسلحه آتشى معمول نيست، ولى من بايد معترف شوم كه در هيچ‏جا لوله تفنگ بهتر از لوله‏هاى ايران نديدم و پادشاه در جنب عمارت سلطنتى خود در اصفهان قريب دويست نفر عمله دارد كه مشغول اين كار هستند و دايم تفنگ و تير و كمان و نيزه و شمشير مى‏سازند.

در باب اخلاق و عادات ايرانيان بايد به اين مختصر اكتفا كرد.