محمدرضا، بی پهلوی، بی آریامهر
نگاهی به تصویر محمدرضا پهلوی در کتاب «شاه بی شین»
تاريخ : بيستم و سوم اسفند 1393 ساعت 19:05   کد : 640
 منتشر شده در هفته نامه پنجره. شماره 126. 23 بهمن 1390. صص 17-19.

 

محمدرضا، بی پهلوی، بی آریامهر

نگاهی به تصویر محمدرضا پهلوی در کتاب «شاه بی شین»

 

 

 

 

شاه بی شین، نوشته محمدکاظم مزینانی (سوره مهر، 1389) روایتی غیرخطی از زندگی محمدرضا پهلوی است از زمان روی کار آمدن رضاشاه تا مرگ شاه، که البته تمرکز داستان بر مرگ شاه است و به نوعی از لحظات مرگ شروع می کند و با یادآوری خاطرات گذشته، تا هم لحظات مرگ و هم خاطرات گذشته به هم برسند و به مرگ نیز. البته جز روایت شاه، چند روایت کوتاه از فرح و نیز فصول متفاوتی از راوی دیگر (که احتمالا نویسنده است، و مادرش در زمان کشف حجاب) و نیز خاطرات آنهاست در شهری مانند دامغان و تجربه دیدار فرح و بازدید از کاخ شاه بعد از انقلاب به همراه پدرش که جانباز و زندانی زمان شاه است.

در زمانه ای که کمتر متن ادبی­ای در باره انقلاب اسلامی وجود دارد، و حتی در میان جریانات وابسته به انقلاب نیز تاکید بیشتر بر ادبیات جنگ است تا انقلاب، پرداختن به موضوع دشواری چون زندگی شاه، جای بسی تقدیر دارد، بویژه آنکه نویسنده تلاش داشته تا متن خود را بر پایه مستندات تاریخی بیان کنید و از خاطرات افراد نزدیک به شاه و سخنان شاه استفاده کند (و شاید بهتر بود مانند ترجمه رمان عباس میرزای امینه پاکروان، یا ترجمه نامه های ایرانی منتسکیو، مستند شواهد در پاورقی ذکر شود یا فهرست منابع در انتهای متن ذکر شود، یا در جایی اشاره شود که داستان بر مستندات واقعی استوار است) و از این رو، نویسنده، یک رمان تاریخی نوشته است. همچنین نقطه قوت دیگر، تلاش نویسنده بر ارائه روایتی منصفانه از زندگی شاه است، از این رو در واگویه های شاه با خودش، از دید شاه، خدماتی که به ایران کرده، بیان می کند. همچنین در بیان تفاوت های شاه و فرح، و شاه و رضاشاه، نویسنده بر خلاف ادبیات رایج سیاسی در ایران، موضعی منصفانه دارد و از خدمات و حساسیت های آنها نیز غافل نشده است.

البته رمان دارای برخی اشکالات نیز هست. چون بنای من بر نقد است، از نقاط قوت کتاب به سرعت گذشته­ام و نکات منفی را برجسته کرده ام، به این امید که در کارهای بعدی جناب مزینانی و ادبیات انقلاب اسلامی، از میزان آنها کاسته شود.

**

مساله اول مستندات تاریخی است. به نظر می رسد که نویسنده در برخی روایت ها، اغراق کرده و این اغراق به واقعیت تاریخی در کتاب آسیب زده است. یک نمونه آن در نوع نگاه به قاجار است. قاجاریه چندان حکومت توانمندی نبودند که مایه افتخار ایران در طول تاریخش باشد، اما آنهمه هم بد نبودند که ما می پنداریم و در کتاب ذکر شده است. البته در دوره قاجار ایران نصف شد و بیشتر سرافکندگی های تاریخ ایران، متعلق به قاجاریه است، ولی هر پادشاهی دیگری هم بود، بعید است که نتیجه تفاوتی می کرد. توجه داشته باشیم که در جنگ های ایران و روس لایق ترین شاهزاده ایرانی، عباس میرزا فرمانده جنگ بوده است. از این رو، هر چند پیامدهای دوره قاجار بدترین بوده، اما عملکرد آنها تفاوت چندانی با دیگران ندارد (نگاه کنید به کتاب «جنگ و صلح در ایران دوره قاجار»).

اما روایت نویسنده از تفاوت های رضاشاه با قاجاریه (که عمدتا از زبان رضاشاه بیان می شود) نادرست است. بر اساس کتاب، ناصرالدین شاه به سفر فرنگ رفته است و سوغات آورده است، و تمام سوغات او نیز برای زنان پرشمار حرمسرایش بوده است، سوغاتی که بیان آن شرم آور است. (ن.ک. ص 20 برای فهرست این سوغات) اما ناصرالدین شاه این سوغات را برای ملت پابرهنه (البته تعبیر نویسنده، این اندازه مودبانه نیست!) نیاورده، بلکه برای زنان دربار خود آورده است. شاه هوسران قاجار در چلچلی خود، برای زنان حرمسرای خود، که کتاب دکارت نمی آورد (البته «گفتار در روش» دکارت، به عنوان اولین متن فارسی از فلسفه غربی، نیز در همین دوران توسط گوبینو ترجمه شده و ناصرالدین شاه دستور طبع و نشر آن را می دهد)، عکس زن های هرزه می آورد. اما اینها، همه سوغات ناصرالدین شاه از فرنگ نیست. علت اصرار میرزا حسین خان سپهسالار برای رفتن شاه به فرنگ، مشاهده تغییرات در فرنگ مستقیما توسط شاه است و شاه نیز بشدت متاثر می شود.

سوغات فرنگ ناصرالدین شاه، برای ملت و برای اداره کشور عبارت بود از: بازدید از کارخانه های اسلحه سازی و پارچه بافی و پایگاه های دریایی و ناوگان جنگی بریتانیا، بازدید از نمایشگاه وین، خرید اولین چاپخانه سربی با حروف فارسی و لاتین در سفر اول به فرنگ در 1290 ق؛  ایجاد سپاه سواره قزاق با مشاهده قزاق های روس، مذاکره با امپراتور اتریش برای تکمیل وضع قشون ایران و استخدام کنت دومونت فرت برای تشکیلات نظیمه و امنیه و احتساب، دایر شدن چراغ برق و چراغ گاز در سفر دوم به فرنگ در 1295 ق (به نقل از خان ملک ساسانی، 1338، ج1: 90)

البته شاه باید در فرنگ آزادی را می دید و حکومت مشروطه را، که ندید، و اگر می دید که دیگر سلطان صاحبقران نبود. ولی باز هم چیزهایی را دید. ولی نویسنده در کتاب روایت رضاشاه را برگزیده است. رضاشاه برای مشروعیت بخشیدن به خود، ناگزیر است که قاجاریه را خوار و خفیف کند.

اما تفاوت اصلی رضاشاه با قاجاریه در این بود که رضاشاه برکشیده انگلیسی ها بود و قاجاریه از یک خاندان ریشه دار ایرانی. رضاشاه با کودتا سرکار آمده بود و سفله بود و کوچک­بین و طماع. اما شاهان قاجار که همه ایران ملک طلقشان است نیازی به سند زدن شش هزار پارچه آبادی به نام خود ندارند. ولی هیچیک از این موارد در کتاب نیامده است. و مهمتر از آن، فقدان مشروعیت سلطنت برآمده از کودتا است. و این موضوع، بارها و بارها به عنوان یکی از اساسی ترین علل مخالفت با شاه از سوی امام خمینی بیان شده است (ر. ک. به ادامه همین متن) و در کتاب تقریبا هیچ اشاره ای به آن نشده است.

این است که در این کتاب، رضاشاه در مقایسه با شاهان قاجار، برجسته شده (که البته برجسته هم بوده)، ولی مسائل اساسی در آن دیده نمی شود. باز هم تاکید بر کشف حجاب است نه دیکتاتوری و وابستگی. و این یعنی از اصل موضوع رضاشاه غافل شدن و خواننده بی اطلاع را متمایل به رضاشاه کردن، و تاسف بر اینکه چرا بعد از شاهی چنان مقتدر، پسرک ضعیف و کمرویی شاه شد و نه خواهر همزادش یا برادر ناتنی­اش. اما روایت امام از  انقلاب، رضاشاه و محمدرضا را با هم نقد می کند.

نکته دیگر در باره فرح است. فرح پهلوی شخصی معمولی تصویر شده که در خاندان سلطنتی گرفتار شده و دورش را روشنفکرانی گرفته اند که می خواهند تغییر دهند و شاه نمی گذارد. فرخ مخالف ثروت­اندوزی شاه است، می خواهد به خانواده سلطنتی درس بدهد، از اینکه مجبور است رژیم لاغری بگیرد بیزار است، و با مردم عادی رابطه خوبی دارد (تجربه راوی نوجوان داستان نیز حاکی از این امر است). که بسیاری از این موارد نادرست است و کمرنگ کردن نقش فرح و مدرنیسم افراطی وی در سقوط پهلوی دیده نشده است. «کشف حجاب دوم» و تغییر تاریخ و جشن های مکرر و جشن هنر شیراز از جمله دستپخت های فرح است. همچنین بر اساس خاطرات علم، یک بار که عزای حسینی (ع) با عید نوروز مقارن بوده، این فرح دیبا و مادرش بوده اند که با حذف مراسم سلام به خاطر عزاداری مخالفت می کنند.

**

اگر قرار است کتاب را نسل جوان بخواند، باید نویسنده در پاکیزه نویسی احتیاط بیشتری می کرد. انواع اصطلاحات و فحش های کوچه­بازاری و توصیف سر و سینه زنان در کتاب، توصیه کتاب به نوجوانان را دشوار می کند. نگاه جنسی در کتاب بسیار زیاد است و از جمله پشت جلد کتاب نیز توصیفی از این دست است، که وقتی خواننده تمام کتاب را می خواند متوجه می شود که مربوط به یکی از صحنه های هوسرانی شاه در جزیره کیش است، که شاه دور از چشم انظار انجام می داده و ما اکنون سوتیتر کتابمان کرده ایم و از همه آنچه شاه علنی انجام داده غافل مانده ایم (گردش های عصرانه شاه، حداقل از سرسره ناصرالدین شاه یا خرید سه روزه شاه سلطان حسین در اصفهان یا مسابقه خران او شناعت کمتری دارد). توصیف جنسی کتاب گاه تا آنجاست که نویسنده در تصرف کاخ شاه توسط زنان و مردان انقلابی، دختر جوانی را می بیند که «فشنگ های حمایل شده شانه او، سینه ستم کشیده اش را بدون رعایت اصل مساوات و برابری، به دو نیم کرده است.» (ص 337) کتاب خواندن امری فردی است و برخلاف فیلم، می توان مسائل جنسی را در آن صریح بیان کرد و حتی در جامعه ای مانند ایران، که بیان صریح آن خلاف عرف است، راهی برای جامعه­پذیر کردن نسل آینده هم می تواند باشد، به شرط آنکه «اصل مساوات و برابری» رعایت شود و ممیزی ارشاد فقط به کتاب در باره انقلاب (یا یک فیلم در باره اخراجی های جنگ) مجوز رکیک­نویسی ندهد، و این فرصت برای همه ادبیات باشد، یا از همه دریغ شود. این سوبسید بیهوده، نه به فهم از انقلاب کمک کرده و نه به کتاب خاصیت ویژه ای داده است. فقط شاید به تعبیر شهید مطهری در حماسه حسینی، اندکی «زهرماری» به کتاب اضافه کرده تا خواننده را خوش آید و تیراژ را بیفزاید.

**

کتاب چون میخواسته همه زندگی شاه را در یک حجم محدود بیان کنید (چیزی که از یک رمان حجیم چندجلدی برمی آید)، از تمام صحنه ها به سرعت گذشته و فقط چشم انداز و دورنمایی از زندگی شاه به ما می دهد. صحنه زیبای ترور شاه در کاخ، می توانست خیلی مفصل تر از این باشد و برای ما باورپذیرتر، اما از آن به سرعت گذشته، یا فرار شاه از نوشهر در 25 مرداد، یا 15 خرداد در تهران. لذا کتاب بیشتر به یک بیان روایی از تاریخ نزدیک شده و بیشتر یک «وقایعنامه اجتماعی» (به تعبیر لوسین گلدمن) است تا «رمان». شخصیت ها، بویژه شاه و فرح عمق احساسی ندارند، نه ما از درونیات و گفتگوهایشان با خودشان چیزی می شنویم و نه از جدالشان با هم (که این بخاطر تکبر شاه، طبیعی است و کمتر در زندگی شاه، میان او و دیگران «گفت و گویی» صورت گرفته است). موضوعات نیز کمتر از منظرهای گوناگون دیده شده است و لذا خواننده کمتر به درک روشنی از منظور نویسنده موفق می شود. شاه در لحظاتی با خود صحبت می کند، ولی چون زمینه نقد نظر شاه در کتاب فراهم نشده، خواننده بی اطلاع از آن دوران، نمی تواند آن را نقد کند. تغییر راوی در داستان نیز بیشتر برای عوض کردن زمان و مکان است، نه تغییر منظر دید. فقط در ماجرای بازدید فرح از آن شهر حاشیه کویری است که روایت دوگانه فرح و پسرک به فهم بیشتر داستان کمک می کند. همچنین داستان فاقد تناقض های کلی در زندگی بشر امروزی است و ازین رو نیز با رمان فاصله دارد.

به دلیل همین نوع روایت است که نقاط مثبت عملکرد شاه، مانند بازگرداندن هواپیمای سلطنتی، یا نبردن جواهرات سلطنتی و لباس های رسمی، یا پرهیز از خشونت و خروج از کشور بجای کشتار مردم، نسبتا خوب بیان شده، اما نقاط منفی عملکرد شاه به این وضوح بیان نشده است. و برخی موارد مهم مانند 17 شهریور و کشتارهای آذر و دی 57، و شکنجه های ساواک اصلا دیده نشده است.

**

در یک رمان بناست که تجربه تازه ای بکنیم. به بیان لوکاچ در «نظریه رمان»، سه دسته رمان وجود دارد که در «ایده آلیسم انتزاعی» قهرمان داستان هرگز به خودآگاهی از تناقض در زندگی اجتماعی نمی رسد و ابلهانه تلاش می کند، مانند دون کیشوت. در دسته دوم (رمان روانشناختی)، قهرمان رمان در انتهای داستان به تناقض موجود در زندگی مدرن می رسد، مانند فردریک در پرورش احساسات فلوبر و ابلوموف، و در سومی (رمان آموزشی)، قهرمان داستان از ابتدا بر این تناقض واقف است، ولی باز هم دست از تلاش نمی کشد (مانند ویلهم مایستر گوته و مدیر مدرسه جلال).

ظاهرا ما با دسته اول از رمان روبرو هستیم. شاه مستقیما نقد نمی شود، ولی ما به این نتیجه می رسیم که این ادبیات شاهانه و نوع نگاه وی به جهان غلط است و همین فهم غلط و رفتار نادرست بوده که جرقه انقلاب اسلامی را زده است. اما هیچ کجا این تناقض رو نمی شود، هیچ طنز دردناکی وجود ندارد که ناتوانی شاه شاهان را دست بیندازد و او را ناتوان نشان دهد از پس گرفتن آنچه حشره ای ربوده است.

نگاه کنید به «سور بز» یوسا، که داستان زندگی تروخیو است دیکتاتور دومینیکن، و به نظرم بهترین کتاب برای فهم رفتار یک دیکتاتور است. یوسا در این کتاب، تروخیو را با دو چیز دست می اندازد: اول اینکه شاهی که به همه زنان دور و برش نظر دارد، دچار ناتوانی جنسی می شود؛ و دوم اینکه در اوج اقتدار جلوی ادرار خود را نمی تواند بگیرد و کسی مامور است که در مراسم رسمی، تعمدا قهوه روی شلوار ژنرال بریزد که ژنرال به بهانه قهوه، اثر ادرار بر شلوار سفید خود را بپوشاند و بتواند لباس خود را عوض کند. و این اوج درماندگی یک دیکتاتور (در عین تکیه بر اریکه قدرت) است. اما در «شاه بی شین» بر عکس، ما به شاه نمی خندیم، همدلی می کنیم. و این ضعف اساسی کتاب است.

انسانها از مرگ می ترسند و لذا به کسی که به ذلت پیش از مرگ دچار شده، تا آنجا که پرستاری ظرف مدفوع او را در مصر جمع می کند، دل می سوزانند: کسی که دچار بیماری لاعلاج شده است، مدام عمل می شود، در حال مریضی، جایی برای مردن ندارد و فرار می کند از کشوری به کشور دیگر (یا رانده می شود)، در آمریکا از تونل های زیر خیابان عبور داده می شود، و در همه اینها ناتوان است به دلیل بیماری. و خواننده برای او ترحم دارد: شاید این اندازه ذلت حقش نباشد، حال که خود حکومت را رها کرده، بگذاریم در غربت بمیرد و استدلالاتی از این دست، نتیجه قهری خواندن کتاب است.

کتاب بیش از آنکه روایت سقوط یک سلسله باشد، و تاریخ یک انقلاب، زندگی شخصی و خصوصی یک انسان است با همه قوت ها و ضعف ها. و مشکل آنجاست که ما بیش از آن اندازه به او نزدیک شده ایم و لذا نمی توانیم از او نفرت داشته باشیم. هر محکوم به اعدامی در شب پیش از اعدام، آنقدر ترحم آمیز است و آنقدر تجربه دشواری را می گذارند که هیچ کس نمی تواند در آن لحظات بر او دل نسوزاند (از همین روست که چند روز آخر زندگی هیتلر در downfall نیز ما را به هیتلر علاقمند می کند و این خصوصیت نزدیکی به قهرمان/ضدقهرمان است). اما باید در همه موارد باید به یاد قربانی ای باشیم که لحظات آخرش را ندیده ایم و خانواده ای که عزادار است، و جامعه ای که اگر بر این «پلنگ تیزدندان» اکنون به چنگ افتاده، ترحم کنیم، مبتلا به انواع جنایت ها می شود. لذا زندگی قربانی است که مهم است نه اعدامی، و ارتباط زیاد با اعدامی منجر به ترحم به حال او می شود. و این ترفندی است که وکلا برای گرفتن رضایت از خانواده قربانی دارند: جلب حس ترحم خانواده قربانی. و کتاب ناخواسته حس ترحمی ایجاد کرده به شاه و به فرح و به هویدا.

نادر ابراهیمی در «آتش بدون دود» نقدی دارد بر مهندس بازرگان، که وقتی به کسی بیش از اندازه نزدیک شدی، دیگر نمی توانی بر سرش داد بزنی، و لذا نباید به شاه و آمریکا نزدیک شد. خود او نیز در کتاب، روایتی با فاصله از شاه دارد و از منظر آلنی اوجا به شاه نگاه می کند. این است که به نظرم تصویر کوتاه ساخته شده از شاه در «آتش بدون دود» بیشتر با منطق انقلاب اسلامی سازگار است. و حیف که آن مرحوم و این کتاب در وانفسای ادبیات دهه شصت و هفتاد، دیده نشد.

وقتی به شاه نزدیک می شویم، زندگی خصوصی او برجسته می شود. نویسنده در انتهای کتاب، تمام زندگی شاه را اینطور خلاصه کرده است: «کاخ گلستان و خاطره پشت لب عرق کرده آن دختر باکره (قاجاری)، سفر در سرزمینی بی جاده و طاعون زده همراه با پدر تاجدار، اقامت پنج ساله در سوییس، ازدواج با شاهدخت مصری، حمله انگلیسی ها و روس ها، فرار پدر، نشستن بر تخت پادشاهی، ازدواج دوباره، درگیری با پیرمرد پیژامه پوش، فرار از کشور، بازگشت، ازدواج سوم و بالاخره صاحب پسر شدن، جشن های تاج گذاری و دو هزار و پانصد ساله و پنجاهمین سال سلطنت پهلوی، دیدار با نخست وزیران و وزرا و امرای ارتش و ساواک و مقامات خارجی گوناگون، مبتلا شدن به نوعی بیماری خونی، گردش های شناعت بار عصرانه و دیدار با زیباترین دختران جهان، شورش و انقلاب، فرار از کشور، سقوط و سرنگونی، آوارگی و فلاکت در کشورهای گوناگون، درد و درد و درد» و مرگ (ص 411). این همه زندگی یک انسان است با همه افت و خیزها. ولی چه میزان از آن به انقلاب مرتبط است؟ تقریبا هیچ. از ابتدای کتاب تا صفحه 114 در باره پیش از 15 خرداد 42 است و از صفحه 301 تا آخر (صفحه 418) نیز در باره بعد از فرار شاه است، بعلاوه، صفحاتی از متن نیز (که ایتالیک شده) در باره لحظات مرگ شاه است. یعنی با یک حساب سرانگشتی، بیش از نیمی از کتاب به انقلاب اسلامی و علل حدوث آن ربطی ندارد. در آن نیمه کمتر هم بسیاری از موارد ذکر شده، زندگی خصوصی شاه است و نه سلطنت او.

شاه گردش های عصرانه (به تعبیر نویسنده یا اسب سواری به تعبیر علم) داشته است، ولی مخفی بوده است و در شکل گیری انقلاب مهم نبوده است؛ زنش بچه دار نمی شده، و شاه تا آخر عمر دل در گروی ثریا داشته است؛ دچار بیماری شده است و ناتوان می شده است؛ همه اینها درست است، ولی قرار است «از خلال اینها» شاه را بشناسیم، نه شاه را «با اینها» بشناسیم. اگر فقط زندگی روزمره معیار قضاوت باشد، «معمای هویدا» میلانی بهترین نمونه است که از آن، اعدام هویدا را نمی توان نتیجه گرفت و هویدا می شود مظلوم تاریخ انقلاب. هویدای در راس یک سیستم است که گناهکار است نه یک روشنفکر پیپ به دهان گل بر سینه عصا به دست چاق. محمدرضای «شاه بی شین» همان هویدای «معمای هویدا» است، اندکی به نظریه انقلاب اسلامی نزدیک تر.  ولی باز هم کفه ترازو به نفع شاه است.

شکنجه و فقر و بی حجابی در کتاب هست (اندک) ولی مرتبط با شاه نیست. هیچ جا شاه اشرافی در کنار کوخ ها دیده نمی شود و فرح بزک کرده در کنار زنان روستایی، تا تفاوت ها برجسته شود. این است که با این کتاب نمی شود از شاه بیزار شد. در عوض هیج همدلی ای به پیرمرد پیژامه پوش ایجاد نمی شود، در برابر شاه ورزشکار خوش اندام (البته مصدق شلوار سنتی ایرانیان را می پوشیده که دبیت سیاه بوده نه پیژامه، ولی خارجی ها به آن پیژاما می گفتند). و در کتاب، عمق نگاه امام به جامعه ایران دیده نمی شود.

امام خمینی در ماه های نوفل لوشاتو، فراوان با خبرنگاران خارجی مصاحبه می کند و در آن، از دلایل مخالفت با شاه می گوید. یکبار می خواهند در دهان امام حرف بگذارند که «شما شخصاً به واسطه رژيم شاه رنجهاى بسيار برده ايد، تبعيد شده ايد، زندانى ديده ايد، پسرتان به نحو اسرارآميزى كشته شده است. آيا با تمام اينها شما هيچ خصومت شخصى‏اى در مورد شاه احساس مى‏كنيد؟» و امام هوشمندانه و عارفانه پاسخ می دهد که «ابداً! من به هيچ وجه احساس خصومت شخصى با شاه ندارم. براى مبارزه نه شخص خودم مطرح است و نه پسرم؛ و من هيچ گاه احساس ناراحتى شخصى از او نكرده‏ام. من براى خيانتهايى كه شاه در اين پنجاه سال كرده، جناياتى كه به ملت من وارد كرده مخالفم.» (صحیفه امام، جلد 5، ص 393)

امام در جریان این مصاحبه ها مکرر بر چند نکته تاکید می کند، که هیچ یک از آنها مساله «شاه بی شین» نیست. این تفاوت دلیل ناسازگاری «شاه بی شین» است با نظریه انقلاب اسلامی. نگاه کنید به پرسش و پاسخ های با امام در باره علل مخالفت با شاه. نمونه های متعددی را آورده ام تا نشان بدهم که نظر امام روشن و یکسان و سازگار است و در مصاحبه های گوناگون تغییر نکرده است.

 

سؤال خبرنگار مجله آلمانی اشیگل: از آغاز سال، صدها هزار نفر از مردم به نام شما به خيابانها ريخته و عليه شاه تظاهرات كرده‏اند. بيش از هزار نفر انسان در مبارزه با ارتش و پليس، جان خود را از دست داده‏اند. آيا شما اين شورش خلقى را سازمان داده ايد؟ و براى چه هدفى؟

«سبب اصلى قيام مردم كشور، شخص شاه و رژيم اوست. اين پدرش و خود اوست كه طى پنجاه و پنج سال، اولًا با اسلام با كينه توزى دشمنى كرده‏اند و در هدم اسلام به عنوان حافظ آزادى و استقلال كشور كوشيده‏اند. ثانياً تمام آزاديها و حقوق ملت مصرح در قانون اساسى را از ميان برده‏اند، و ثالثاً استقلال كشور را بكلى از ميان برده‏اند. تمام بنيادهاى اقتصادى، سياسى، اجتماعى و فرهنگى كه اين ملت طى قرون براى زندگانى مستقل خويش فراهم آورده بود، به وسيله اين رژيم از ميان برده شده است. بيشتر از اين، برنامه‏هاى اقتصادى كه امريكاييان به دست اين رژيم، توأم با فساد بسيار اجرا كرده‏اند، دستگاه اقتصادى را از ميان برده و امروز مردم كشور به صدور نفت و ورود كالا، گذران مى‏كنند. اما همين گذران، به قيمت انهدام اقتصاد كشور در سالهاى آينده تمام مى‏شود كه نفت رو به اتمام مى‏گذارد و درآمد آن کاهش مى‏پذيرد.» (صحیفه امام، جلد 4، صفحه 357)

 

 سئوال خبرنگار کانال یک تلویزیون فرانسه: شما خواهان رفتن شاه هستيد، مى‏توانيد دلايل آن را شرح دهيد؟ آيا آرزوى كشته شدن و از بين رفتن شاه را داريد؟

«ما بيش از پانزده سال است كه دلايل محكوميت شاه و لزوم رفتن او را در اعلاميه‏هاى خود ذكر كرده ايم و الآن براى شما برخى دلايل را ذكر مى‏كنم: بيش از پنجاه سال است كه دولتهاى خارجى، پدر شاه و شاه را در ايران بر ما تحميل كرده‏اند. شاه سابق را به حسب اعتراف انگليسى‏ها، آنان آوردند و بر كشور ما حاكم كردند. ... ما پنجاه سال است كه تحت فشار و با اختناق فوق العاده به سر مى‏بريم. ما نه فرهنگ مستقل داريم و نه لشكر و ارتش مستقل داريم و نه اقتصاد صحيح و سالم داريم و نه جهات سياسى ما صحيح و سالم است. اما فرهنگ ما، فرهنگى است كه با دستور ديگران، شاه تحميل كرده است. مدارس ما غالباً به شكل نيمه تعطيل است يا تعطيل و در وقتى هم كه اشتغال داشته باشند، دستور اين است كه اينها را عقب نگه دارند و نگذارند كه رجال دانشمند در مملكت ما پيدا بشود. تمام مطبوعات ما و كليه وسايلى كه بايد به وسيله آن تبليغ شود در اين پنجاه سال در اختيار شاه بوده است. تمام اشكال آزادى از ملت ما سلب شده است. ما در اين پنجاه سال حتى يك مجلس ملى هم نداشتيم. در زمان رضاشاه با زور او، رژيم را تغيير دادند، يعنى سلطنت را منتقل كردند. مجلس مؤسسان كه تأسيس كردند با سرنيزه تأسيس شد و ملت بكلى با آن مخالف بود، لكن سرنيزه نگذاشت كه اين‏ سپس با تشكيل يك مجلس مؤسسان فرمايشى واضمحلال سلسله قاجار، به عنوان «رضاشاه پهلوى» به سلطنت رسيد و درسال 1305 تاجگذارى كرد. بنابراين اصل مجلس مؤسسان كه در زمان رضاشاه با سرنيزه درست شد غير قانونى بود. با غير قانونى بودن آن، آمدن رضاشاه و رسيدن به سلطنت غير قانونى بود. با غير قانونى بودن او، سلطنت محمد رضاشاه غير قانونى است. محمد رضاشاه، در تمام جوانب ترقى ملت ما، كارهايى كرده است و نگذاشته كه ملت ما رو به ترقى رود. نگذاشته است فرهنگ ما فرهنگ مترقى باشد. ارتش ما را در تحت نظارت ارتشهاى ديگران قرار داده است. مستشاران امريكايى هستند كه ارتش ما را اداره مى‏كنند. اقتصاد ما را بكلى از بين برده است. ايران كه زراعتش از بين رفته و نفتش را هم دارند زياد خرج مى‏كنند و به ديگران هم زياد مى‏دهند كه آن هم از بين برود. اگر محمدرضا شاه در سلطنت باقى باشد، چند سال ديگر كشور ما رو به فقر و نيستى خواهد رفت. بنابراين تا ايشان نرفته است، مملكت ما نمى‏تواندروى آزادى و ترقى ببيند، و بايد برود.» (صحيفه امام، جلد 4، ص 174)

 

سئوال خبرنگار تلویزیون تایمز: دلايل اصلى شما براى مخالفت با شاه چيست؟

«خيانتهاى بيش از حد شاه در تمام زمينه‏ها دليل اصلى مخالفت ما با اوست. او سالهاى زيادى برخلاف تمام موازين قانونى حكومت كرده است. كشتارهاى بيش از حد او، وابستگى او به اجانب، هدْم استقلال كشور در تمام ابعاد، حكومت غاصبانه او را محكوم مى‏كند. ملت او را نمى‏خواهد، او بايد برود.» (صحيفه امام، جلد 5، ص 132)

 

سئوال خبرنگار مجله فردای آفریقا: به چه دليل شما مخالف سلطنت مشروطه و شاه هستيد؟

«مخالف باقى ماندن شخص شاه در مقام سلطنت هستم، به دليل اينكه اولًا سركار آمدن او و پدرش به وسيله كودتا و با زور سرنيزه بوده است، و خود شاه نيز اعتراف كرده كه متفقين در ايران صلاح ديدند كه من بر سر كار باشم. يعنى اراده ملت، نقشى درروى كار آمدن شاه نداشته است. بنابراين سلطنت وى از اساس، غيرقانونى است و از مشروعيت برخوردار نيست. و ديگر اينكه شاه در تمام دوران سلطنتش، مستمراً قوانين اسلام را نقض كرده و حقوق كل جامعه ايرانى را پايمال نموده است. و در حال حاضر نيز اكثريت قاطع ملت ايران عليه او بپاخاسته است و خواسته آنان اين است كه شاه بايد كنار برود، و دهها دليل ديگر كه من كراراً در اعلاميه‏ها و سخنرانيهاى خود تذكر و توضيح داده‏ام. و اما من مخالف اصل سلطنت و رژيم شاهنشاهى ايران هستم، به دليل اينكه اساساً سلطنت نوع حكومتى است كه متكى به آراى ملت نيست، بلكه شخصى به زور سرنيزه بر سر كار مى‏آيد و سپس با همين سرنيزه، مقام زمامدارى را در خاندان خود به صورت يك حق قانونى بر مبناى توارث، بر مردم تحميل مى‏كند. طبيعى است زمامدارى كه با سرنيزه يا توارث‏روى كار آمده و متكى به آراى ملت نيست، هرگز خود را موظف به وضع و يا اجراى قوانينى كه به نفع مردم باشد، نمى‏داند. طومار سلطنت در طول تاريخ چيزى غير از اين نبوده است.» (صحيفه امام، جلد 5، ص 173)

 

سؤال خبرنگار مجله لبنانی امل: در حال حاضر ميليونها مسلمان ايرانى بپا خاسته و براى سرنگونى رژيم شاه تلاش مى‏كنند و تاكنون هزاران نفر در مبارزه با ارتش و پليس كشته شده‏اند. در اين حركت كه به قيادت شما سازمان يافته و رهبرى مى‏شود، محور اصلى مخالفت كجاست؟

«بيش از پنجاه سال است كه شاه و پدرش، با اسلام كينه توزى و دشمنى كرده‏اند. در هدْم اسلام كه تنها دين ضامن استقلال و آزادى كشور است كوشيده‏اند و تمام حقوق ملت مسلمان، تمام آزاديها و حتى حقوق اقليتهاى مذهبى را نيز از ميان برده‏اند. استقلال كشور بكلى از ميان رفته است و كشور را به سود خود و اربابانش واژگون نموده‏اند. ما مى‏خواهيم و نيز مردم مى‏خواهند، ريشه و عامل اين فساد و تباهى را قطع كنند. بزرگترين عامل داخلى، شخص شاه و خانواده اوست. رها شدن از قيد و بند بيگانگان، ضامن استقلال و آزادى كشور است. قيام مردم براى اين جهت است.» (صحیفه امام، جلد 5، صفحه 185)

 

سؤال خبرنگار نشریه اونیتا: كشور ما ايتاليا با توجه فراوان وقايع ايران و كوشش ملت ايران عليه ديكتاتورى خاندان پهلوى را دنبال مى‏كند. و در عين حال سخن بعضى از جرايد گوياى اين است كه حكومت اسلامى نسبت به مدرنيزه كردن ايران توسط شاه يك قدم عقب است، در اين مورد نظر شما چيست؟

«به تصديق خود شما خاندان پهلوى يعنى شاه و پدرش بيش از پنجاه سال است كه با ديكتاتورى بر ايران حكومت مى‏كنند، و با پشتيبانى قدرتهاى استعمارى از هيچ جنايتى به ملت ايران دريغ نكرده‏اند. ذخاير كشور، مخصوصاً نفت را در اختيار اجانب گذاشته‏اند. هرگونه فرياد آزاديخواهى و اعتراض به ديكتاتورى را با سرنيزه خاموش كرده‏اند. قتل عامهاى مكررى در اين پنجاه سال به دست اين دودمان انجام شده است. آزادى به تمام معنى از مردم سلب شده است. هيچ گاه مردم حق انتخاب نداشته‏اند. گويندگان و نويسندگان كشته شده‏اند و يا زندانى هستند و يا ممنوع از گفتن و نوشتن. مطبوعات را از نوشتن حقايق محروم كرده‏اند و در يك كلمه، تمامى مبانى بنيادى و دموكراسى را نابود كرده‏اند، كه تمامى اين واقعيتهاى تلخ را در يك سال اخير، هم شاه و هم اطرافيانش اعتراف كرده‏اند. و حالا من مى‏پرسم كه با ملتى تا اين حد ستمديده و سلطانى تا اين حد ديكتاتور، مدرنيزه كردن كشور چه مفهومى مى‏تواند داشته باشد؟ آيا طلاى سياه ما را تاراج كنند و در ازاى آن ميلياردها دلار اسلحه را در كشور انبار كنند. اين معنى نوسازى كشور است؟ تأسيس كارخانجات صنعتى مونتاژ با سرمايه‏هاى خارجى و سرمايه‏هاى وابستگان داخلى آنها از جمله خود شاه كه مملكت را به طرف يك مستعمره تمام عيار پيش مى‏برد و كارگر ايرانى را با دستمزدهاى ناچيز در خدمت آنها درمى آورد، به معنى مدرنيزه كردن كشور است؟ كشاورزى را نابود كرده‏اند و در عوض گندم و برنج و ساير مواد غذايى به مقدار بيش از نود درصد مصرف داخلى را از خارج وارد مى‏كنند. اين به معنى مدرنيزه كردن كشور است؟ از تحصيلكرده‏هاى ما، از دانشجو و دكتر و مهندس و ساير متخصصين و روشنفكران، زندانها را پر كرده‏اند و از خارج دكتر و مهندس وارد مى‏كنند. اينها در منطق شاه و جرايدى كه از او پول گرفته‏اند، به معنى نوسازى كشور است و حرف ما كه خواستار حكومت اسلامى هستيم كه در سايه آن به همه اين جنايتها و خيانتها پايان داده مى‏شود به معنى يك قدم عقب بودن است؟ نه. اين پايان دادن به ارتجاع شاهنشاهى 2500 ساله پوسيده است.» (صحیفه امام، جلد 5، ص 231)

 

این، شاهی است که امام خمینی با آن مخالف است. امام هرگز در دام مخالفت با گردش های عصرانه و رژیم سرکه فرح و... نیفتاد و هرگز از دایره اخلاق، حتی با مخالفانش خارج نشد. شاه اگر بد است برای این است که عامل بیگانه است، آزادی را در ایران از بین برده و موجب عقب ماندگی در ایران شده است. رئوس مخالفت اینها است. بدون این موارد، شاه انسانی است معمولی با همه ضعف ها و قوت ها. از منظر نادرست دیدن شاه، باعث شده تا «شاه بی شین» بیش از آن اندازه که روایت انقلاب اسلامی باشد، روایتی روانشناختی به نفع شاه است.

این نتیجه گیری با توجه به این واقعیت است که نسل پیشین شاه را دیده است و وقتی که تصویر لحظات آخر شاه تصویر می شود، ذلت شاه قدرقدرتِ «بزرگ ارتشتاران» بیان می شود. اما نسل جوان که فاقد این اطلاعات زمینه ای است، از کتاب فقط یک شاه معمولی را می بیند که اندکی هم برایش دل می سوزاند. و کتاب خواننده را به این نتیجه نمی رساند که چرا باید می رفت و چرا اینهمه انسان در سال 57، یکصدا مرگش را می خواستند، و چرا امام خمینی هرگز حاضر به هیچ نوع مصالحه ای با او نشد. رمان تاریخی باید به یک «مساله تاریخی» پاسخ دهد و مساله تاریخی ما در باره شاه این است که چرا و چگونه شاه سقوط کرد و چرا انقلاب اسلامی پیروز شد. و این کتاب در باره مساله نیست.

نه، این محمدرضاشاهی نیست که ملت ایران بیرونش کرد.