درک عامه و علما از مشروطه تا زمان انقلاب مشروطه، درکي سازگار با اسلام بود/ همراهي با محمدعلي شاه اشتباه سياسي شيخ فضل الله نوري بود/ آخوندزاده و طالبوف به دليل دوري از ايران حساسيت ها را درک نمي کردند
نهضت مشروطه و روشنفکران/ مصاحبه با سایت جماران
تاريخ : بيستم و نهم مرداد 1392 ساعت 05:57   کد : 549

منتشر شده در سایت جماران. بیست و هشت مرداد نود و دو (اینجا)




عبدالکریم باستانی:
یک هفته از سالروز واقعه ای می گذرد که رگه هایی از آن در تمامی حوزه های انسانی کشور ما تا کنون کشیده شده است. جنبش مشروطیت که شکل و شمایل رسمی آن از دوره مظفرالدین شاه قاجار آغاز، در دوره محمدعلی شاه ادامه و نهایتا سال 1285 هـ.ش نتیجه یافت شاید بزرگترین و اثرگذارترین واقعه تاریخ ایران معاصر بود که نتایج عینی آن در وقایع سیاسی و اجتماعی پس از آن مثل انقلاب اسلامی و نتایج معرفتی و دین شناسانه آن در افکار روشنفکران، سنت گرایان، غرب ستیزان، بنیادگرایان، اصلاح طلبان و حتی دین ستیزان این دوران باقی مانده است؛ بگذریم از تحلیل افرادی که معتقدند ما هنوز از لحاظ چارچوب و سطح مطالبات در دوران مشورطه خواهی به سر می بریم.این همه، بخشی از اهمیت پرداختن به واقعه مشروطه ایران را نشان می دهد.

پایگاه اطلاع رسانی و خبری جماران از همین رو در گفت و گویی با دکتر جوادی یگانه، استاد دانشکده علوم اجتماعی دانشگاه تهران به جنبه هایی از این واقعه تاریخی پرداخته است:

آقای دکتر جوادی یگانه! نخستین سوال این که روشنفکری چه زمانی در ایران شکل گرفت و چه رخدادهایی زمینه ساز آن شد؟

روشنفکری به معنای امروزین آن در ایران ، در اواسط عصر ناصری یعنی در اولین برخوردهای ایران با غرب مدرن شکل گرفت. البته این برخوردها را در عصر صفویه نیز داریم اما عمدتا بعد از شکست در جنگ های ایران و روس و در پی آن اعزام دانشجو به اروپاست که برای اولین بار مسئله ای به نام «عقب ماندگی» مطرح شد. این آگاهی ها به تدریج در اولین کسانی که به عنوان دانشجو به اروپا اعزام می شدند و سپس کسانی که به عنوان سفیر در رفت و آمد با خارج بودند و می نوشتند، شکل گرفت. به نظر من از جمله کسانی که می توان از او به عنوان نخستین روشنفکر یاد کرد، ملکم خان است. وی در نیمه قبل از عهد ناصری از نخستین کسانی بود که در «فرنگ» درس خوانده بود و نسبتا اطلاعی از غرب داشت. در برخی از نامه هایش از روسو و دیگران نام می برد که مشخص است که از فضای آنجا اطلاع دارد.

بسترهای روشنفکری را عمدتا می توان در کسانی که به فرنگ چه به عنوان دانشجو و چه به عنوان کارگزار رفت و آمد دارند، در روزنامه هایی مثل ثریا، حبل المتین، اختر، قانون و عروة الوثقی و در انجمن های مخفی و نیمه مخفی_که اولین آن فراموشخانه ملکم خان است و به تدریج تا انقلاب مشروطه بر تعداد آن ها افزوده می شود_یافت. ظاهرا شمار کسانی که به عنوان تحصیل یا کارگزاری به خارج رفتند زیاد نبوده است که شاید تا انقلاب مشروطه به هزار نفر هم نمی رسیدند.

با این اوصافی که شما برشمردید، آیا می توان گفت پیش از فرمان مشروطیت، جریانی اجتماعی در قالب طبقه یا یک گروه خاص در ایران شکل گرفت؟

خیر. این اصطلاحی است که ما بعدا وضع کردیم. گروه بندی اصلی «مشروطه خواه» بود در برابر مستبدین. بعدها مشروطه خواهان خود در دو دسته مشروطه خواه و «مشروعه خواه» تقسیم شدند. روشنفکری به عنوان یک گروه خاص در دسته بندی های آن زمان، وجود ندارد. البته اصطلاحاتی مثل متجدد، مستفرنگ و برخی اصطلاحات بی ادبانه نیز وجود داشته است اما رایج نبوده است. به خصوص که برخی از این اصطلاحات به پس از انقلاب مشروطه بر می گردد. بنابر این به نظر من، مهم ترین دسته بندی نیروهای فکری در زمان مشروطه همان مشروطه خواه و غیرمشروطه خواه بود.

اندیشمندان جامعه_ کسانی که اندیشه سیاسی داشتند، سیاست نامه می نوشتند و یا درباره نظم مستقر تصوراتی داشتند_به دو دسته اصلی تقسیم می شدند: کسانی که طرفدار نظم مستقر بودند و راه حل های برای بهبود اوضاع را از درون نظم مستقر و از دل اندیشه سیاسی موجود می جستند. عمدتا نظریات فقه شیعه _مثل نظریه عدالت_ در این قالب می گنجند و مدعی اند که از درون اسلام می توان راه حل را پیدا کرد و نیاز به اخذ آن از خارج نیست. بنابرین مثلا عدالت خانه را خواستار شدند. و دوم کسانی که اندیشه سیاسی موجود را کافی نمی دانستند و معتقد بودند که باید راه حل را در بیرون جست. بعدها گروه دوم به اسم روشنفکر نامبردار شدند. اما در زمان مشروطه، تنها همان دسته بندی مشروطه خواه و مشروعه خواه و مستبدین وجود داشته است. برای نمونه اگر سراسر تاریخ مشروطه کسروی را جست و جو کنیم، چیزی جز همین تقسیم بندی را در آن نمی یابیم.

به نظر شما مفهوم پردازی جدید، خلاف واقع نیز هست؟

خیر. بعضی از رگه های روشنفکری را در آن زمان می توان دید. می توان گروهی از افراد که در اندیشه مدرن فکر می کردند، کسانی که در اندیشه سنتی فکر می کردند و کسانی که در صدد تلفیق این دو بودند را از یکدیگر متمایز کرد. اما این طبقه بندی ها و اصطلاحات، مفهوم پردازی های امروزین ماست و در آن زمان به کار نمی رفته است. به ویژه اینکه یکی از علل اختلافات پس از مشروطه، این امر بوده است که در انقلاب مشروطه همه مخالفین در یک «نه» با یکدیگر همراه بودند و این «نه»، نارضایتی از وضع موجود بود و بیش از این هم نیست. به همین دلیل بود که در «مهاجرت صغری»، خواسته ها، سطحی و ناچیز است. مثلا یکی از خواسته ها مجازات «عسگر گاریچی» است و دیگری بازگرداندن «میرزا رضا مجتهد». درخواست اصلی، تاسیس «عدالت خانه» است. بعدها در «مهاجرت کبری» خواسته ها به کنستیتوسیون و مشروطیت تبدیل شده است. البته در برخی رسائل مثلا در «رساله غیبیه» ملکم خان، مفاهیمی مثل مشروطه_که به تعبیر او تغییر از سلطنت مطلقه غیر منتظم به سلطنت مطلقه منتظم_ و جمهوری را می بینیم اما این فضاها، جریان فکری و دغدغه نبوده است. دغدغه های اصلی همین «نقد حکومت» بوده است. بعد از انقلاب مشروطه و زمان تدوین «نظامنامه» و «قانون اساسی» است که اختلافات، آشکار می شود. مثلا اختلاف بر سر برابری همه افراد با هم، یا این امر که مبنای مشروعیت(legitimacy) حکومت، مردم اند یا خیر. لذا مظفرالدین شاه، در «اصل سی و پنجم» متمم قانون اساسی را که در ابتدا این گونه بود که «سلطنت ودیعه ای است که از طرف ملت به شخص پادشاه مفوض شده» دست برد که این گونه شد: « سلطنت ودیعه ای است که به موهبت الهی از طرف ملت به شخص پادشاه مفوض شده است»

تا پیش از انقلاب مشروطیت، برخی از دغدغه های روشنفکری را می توان دید. به ویژه کسانی که چنین دغدغه هایی داشتند و ما امروزه آنها را روشنفکر نام می دهیم تلاش داشته اند که داخل جرگه مسلمانان قرار گیرند. ملکم خان در رسالات و روزنامه «قانون» اصرار داشت که بگوید تمام اصول مدنیت غربی از اسلام آمده است. یا مستشار الدوله در رساله «یک کلمه» به سازگاری مواد اعلامیه حقوق بشر فرانسه با اسلام می پردازد. ملکم در «مدنیت ایرانی» نیز اشاره دارد که برای جا انداختن افکار جدید راه چاره آن است که به جای اینکه بگوییم آنها را از غرب آورده ایم، بگوییم آنها را از اسلام آورده ایم. البته بسیاری از این مفاهیم با اسلام سازگار است اما در مورد مفاهیمی که با اسلام سازگار نبود نیز سعی بر این بوده که لاپوشانی شوند. مثلا مستشارالدوله در «یک کلمه» در تعریف «آزادی مطبوعات» _یعنی هر کسی آزاد است که هر چیزی بنویسد مگر اینکه خلاف قانون باشد_ می گوید برخی از این آزادی راجع به امر به معروف و نهی از منکر، برخی راجع به علم و برخی دیگر مربوط به مدافعه ظلم است که در اسلام آمده است و مابقی مهمل است و نیازی به وجود آن نیست. در حالی که ما می دانیم مشکلات دقیقا بر سر همان «مابقی» است و مهمل هم نیست. بنابراین روشنفکران تلاش داشتند که برچسب ضددینی نخورند. به همین دلیل نیز در انقلاب مشروطه اصلی ترین مدافعان مشروطه، مراجع عظام تقلید عتبات_آخوند خراسانی، مازندرانی و نائینی بودند. اگر جریان دوگانه بود این مراجع نمی بایست مدافع مشروطه می بودند. اکثر فعالان مشروطه از جمله ملک المتکلمین، سیدجمال الدین واعظ، سیدمحمد واعظ و دیگران منبری و یا معمم اند. بنابر این تقسیم بندی های جدید بعدا ایجاد می شود و آن زمان برجسته نبوده است.

در مهاجرت صغری خواست «عدالت خانه» بنابر برخی از مستندات تاریخی از جمله کتاب «حیات یحیی» نوشته یحیی دولت آبادی و «تاریخ انقلاب مشروطیت ایران» به خواست های روحانیون افزوده شد. این امر نشان دهنده این نیست که روشنفکران خواستشان را از طریق روحانیت دنبال می کردند؟

خیر. این خود دلیلی در تایید صحبت من است. اولا عدالت خانه مفهوم قدیمی است و اختصاص به روشنفکران نداشت. دوما از خواسته های روحانیون پیدا است که مشکلی در نظم عالم نمی دیدند. هر چند فضای آن دوره، فضای ناکارآمدی مطلق بود. حکومت قاجار، به ویژه در دوران مظفرالدین شاه به شدت ناکارآمد بود. شاهی که برای درمان بیماری به خارج می رفت در حالی که پول نداشت. او برای تامین هزینه سفر کشور را به حراج گذاشت. اما از نظر روحانیون، مشکلات مثلا با انجام آن خواسته ها و عادل شدن شاه حل می شد و نیازی به بنیان تازه نمی دیدند.

اما کسانی که با غرب تماس نزدیکی داشتند تصورشان از اوضاع به گونه ای دیگر و از نوع «خانه از پایبست ویران است»، بود. به تعبیر عباس میرزا موج دریاست و صخره. بنابراین روشنفکران به تعبیر امروز به دنبال تغییر بودند. کسانی مثل آخوندزاده، طالبوف و میرزا آقاخان کرمانی به جد به دنبال عوض کردن هستند و تعبیر پروتستانتیسم اسلامی را به کار می برند. اما این ادبیات، حداقل تا زمان پیروزی انقلاب، چندان رایج نیست. به خصوص اینکه مطالبی که آخوندزاده و طالبوف می نوشتند، در دسترس مردم نبوده است و نوعا به ایران نمی آمده است. مثلا «مکتوبات» از آن دوره تا کنون به چاپ نرسیده است. آن چیزی که به دست علما و مردم می رسیده، یک امر استریلیزه، بی خطر و سازگار با اسلام بوده است. ادبیات انتقاد، بیشتر مربوط به گلایه از وضع موجود، گلایه از ناکارآمدی، از اینکه دیگر کشورها موفق شدند و ما نشدیم و اینکه می توان راه حل مشکلات را از درون اسلام بیرون کشید، بود. این سوال مطرح است که اگر مشروطه همانی بود که آخوندزاده و طالبوف می گفتند، پس چرا آخوند خراسانی از آن دفاع می کرد. اگر آخوندزاده و طالبوف را کنار بگذاریم، روزنامه قانون را _که قریب چهل شماره چاپ شد_ می بینیم که پیوسته در سازگاری مشروطه و قانون اساسی با اسلام سخن می گفت. بنابرین درک عامه و علما از مشروطه و مشروطه غربی، تا زمان انقلاب مشروطه، درکی سازگار با اسلام بود. به تدریج ناسازگاری های مشروطه و اسلام آشکار شد. مثلا بر سر تصویب بند مربوط به «برابری همه افراد در برابر قانون» _که از مهم ترین اصول انقلاب فرانسه و اعلامیه حقوق بشر آن بود و ما تا امروز نیز بر سر این اصل مسئله داریم_در مجلس جنجال برپا شد. بهبهانی با این بند مخالف بود و معتقد بود که مخالف صریح آموزه های قرآن است. و نائینی پس از انقلاب مشروطه است که کتاب های خود را جمع می کند. این امر نشان دهنده این است که تصور قبلی با تصور بعدی متفاوت است. تفاوت این بود که تا پیش از انقلاب مشروطه، تعریفی که روشنفکران از حل مسئله می دهند، تعریفی سازگار با اسلام است. به تدریج ناسازگاری ها آشکار شد و اختلافات سر برآورد. پس همیشه پیش از انقلاب مشروطه و پس از آن را نمی توان با هم یکسان، قلمداد کرد.

آیا خود روشنفکران، پیش از انقلاب متوجه این ناهم خوانی ها نشدند؟

اولا آنها خطر را بسیار بزرگ تر می دیدند. ایران در زمان ضعف و شکست و از سر ناچاری به سراغ غرب رفت. به همین دلیل در دارالفنون، تنها علوم غربی آموزش داده می شد و به سراغ بخش هایی از سنت که در آن علم داشتیم نرفتند و خود را درگیر این ریزه کاری ها نکردند.

دوم اینکه کسانی که به سراغ غرب رفتند، این فهم را نداشتند. مثلا ملکم خان در خارج شیمی و فیزیک خوانده بود. هر چند در آثار او، نوشته هایی از روشنفکران و فیلسوف های انقلاب فرانسه را می بینیم اما بعید است که ملکم درکی از این ناسازگاری ها داشته باشد. کسانی که به غرب رفتند یا برای خواندن علوم طبیعی رفتند یا برای کارگزاری. به هرحال اشخاص برجسته و باسوادی نبودند که متوجه ناسازگاری ها باشند. مثلا حاج سیاح که به فرنگ رفته بود به پارلمان که رسید، آن را نفهمید. آنها غرب را دیدند اما به طور بنیانی، آن را نفهمیدند.
و سوم به اعتقاد من این است که آنها فهمیدند ولی تلاش کردند که مخفی و لاپوشانی کنند. به گمانم در «مشروطه ایرانی» آجودانی خواندم که ملکم خان در روزنامه متن هایی را می آورده اما اسامی نویسندگان آن_مثلا روسو_ را حذف می کرده است. آنها سعی بر این داشتند که حساسیت جامعه را کمتر برانگیزند.

نظرتان در مورد آخوندزاده، طالبوف و آقاخان هم همین است؟

آخوندزاده و طالبوف نیز سواد چندانی نداشتند اما چون در ایران نبودند و از جامعه ایران دور بودند، متوجه حساسیت ها نمی شوند. مثلا در رابطه با حجاب، پروتستانتیسم دینی صحبت می کنند و طبیعتا تکفیر می شوند. به نظر من تفاوت آخوندزاده و طالبوف با دیگران این است که آنها از ایران دور بودند و به ایران هم بازنگشتند اما دیگران در ایران بودند و حساسیت های جامعه را بهتر درک می کردند و به تعبیر ملکم خان، «فناتیک» جامعه را لحاظ می کردند.

نظرتان راجع به تندروان مجلس مثل ملک المتکلمین، جمال الدین واعظ و تقی زاده چیست؟

آنچه در مورد روشنفکران تا این لحظه گفتم مربوط به پیش از انقلاب مشروطه بود. پس از پیروزی انقلاب و امضای فرمان مشروطیت، فضا تغییر می کند. افراد بسیار صریح تر مواضع خود را آشکار می کنند و البته به نظر من، پس از انقلاب مشروطه افراط نیز حاکم می شود. اندیشه های پس از پیروزی انقلاب با اندیشه های پیش از آن بسیار فرق می کند. تندروان هم مربوط به پس از انقلاب اند.

همانطور که گفتید پیش از انقلاب مشروطیت جریان فکری و گروه اجتماعی به عنوان روشنفکر شکل نگرفت، پس از انقلاب چطور؟

در دوره یکساله تدوین قانون اساسی و تدوین مجلس اول یعنی تا قبل از «استبداد صغیر»، ما چنین فضایی را می بینیم. البته این فضا آن چنان مملو از آشوب است که دیگر به این مرحله نمی رسد. مثلا در هر شهر چندین انجمن بلدیه وجود داشت که در نهایت مجلس تصویب می کند که هر شهر یک مجلس بلدیه داشته باشد. آشوب بسیار است. یا اینکه هرکسی در مجلس حرف می زند. آشفتگی های پس از انقلاب مشروطه آن چنان بود که احتمالا به شکل گیری این گروه نمی انجامید. بلافاصله پس از آن نیز، جنگ، قحطی، اولتیماتوم روسیه و به طور کل نابسامانی گریبانگیر جامعه ایران می شود.

لذا گرچه ما در این دوره کوتاه پس از انقلاب، ادبیات سیاسی داریم اما اندیشه سیاسی نداریم و چنانچه _مثلا در «مدرسه سیاسی»_ داشته باشیم، چندان برجسته نیست. فرصت پس از انقلاب مشروطه، فرصتی را برای اندیشه فراهم نمی آورد.

به طور کلی، کارنامه روشنفکری را از نیمه دوم عهدناصری تا استبداد صغیر چگونه ارزیابی می کنید؟

پیش از پاسخ دادن به این پرسش ذکر نکته ای را لازم می دانم. من اگر به نقد جریان انقلابی می پردازم به این معنی نیست که هوادار استبداد هستم. به هر حال استبدادی وجود داشته است و انقلاب مشروطه، علیه استبداد بوده است. به هیچ وجه استبداد را تایید نمی کنم. پذیرش استبداد، همان اشتباه سیاسی ای بود که شیخ فضل الله مرتکب شد. وی متوجه مسائل شد اما به جای اینکه در جایگاه مشروطه خواهی و به عنوان کسی که در انقلاب نقش داشته است، تلاش بر اصلاح داشته باشد، به سمت محمدعلی شاه متمایل شد و از استبداد حمایت کرد. بنابراین من حرکت کلی مشروطه خواهان، را مثبت ارزیابی می کنم و معتقدم که آزادی خواه بودند و در برابر استبداد ایستادند. نقد من، نقد «درون گفتمانی» است. تجربه مشروطه، تجربه جدیدی بوده است. تا پیش از این جنبش اجتماعی نداشتیم و اگر جنبش هم داشتیم، جنبش های دوران گذار بود. اگر این گونه ببینیم، مشکلات توجیه پذیر جلوه می کنند.

مسئله اصلی که در انقلاب مشروطه سر بر می آورد، مسئله افراطی گری است. «احتشام السلطنه»، رئیس مجلس آن زمان می گوید که اگر مظفرالدین شاه تحمل کرده بود، خود مشروطه خواهان به جان یکدیگر می افتادند و دیگر مشروطه، امکان سربلندکردن نداشت. و دیگر اینکه گفته می شد که اگر ادبیات سیاسی آن دوره هر کسی را این گونه مسخره و توهین کرده بود، صدایش در آمده بود چه برسد به محمدعلی شاه که ذاتا مستبد بوده است. رفتار آزادی خواهان پس از انقلاب، رفتاری بی مهار و بی ملاحظه بوده است. به هر حال می بایست متوجه فناتیک جامعه می شدند و این پروژه را پله پله پیش می بردند، اما آنها یک دفعه این کار را کردند و آشکار است که جامعه، آن را پس زد. همچنین آشوب اجتماعی و مسائل اقتصادی به این عدم توفیق، دامن می زد. مثلا کشاورزان اصلاحات ارزی و اقتصادی مورد نظرشان را در مشروطه نمی بینند و از این نظر انقلاب مشروطه، انقلابی بورژوایی ماند و منافع طبقه پایین و فرودست را برآورده نمی کرد و از این رو است که افراد سرخورده می شوند.

تندروی ها در کل بسیار بوده است. هرکسی هر حرفی را و به هرکسی که می خواهد می زند. دست به اسلحه برده شد و ترور صورت گرفت. این آشفتگی و تندروی ها از روز انقلاب، آغاز می شود. پس از استبداد صغیر نیز این تندروی ها دیده می شود. این امر را می توان از انواع اهانت هایی که به جنازه شیخ فضل الله شد، مشاهده کرد. «یفرم خان» ارمنی بر جنازه شیخ، ادرار کرد و می خواست بدنش را مثله نیز بکند که او را منع کردند. غلبه افراط گراها به گونه ای بوده که جایی برای دفاع باقی نمی گذاشته و از این رو برخی تغییر عقیده می دهند. پس از ترور بهبهانی، آخوند قصد آمدن به ایران کرد تا ببیند چه خبر شده است.
به نظر من، در میان انقلابیون، یک مبنا یا ساختار بزرگ تری که ایجاد محدودیت کند و اجازه هر حرف و هر کاری را ندهد، وجود نداشته است. فقدان این ساختار، مسئول بخش بزرگی از اختلافات و نابسامانی های پس از انقلاب است. تقصیر روشنفکران از نظر من این است که یک، پیش از انقلاب منویات خود را صریح نگفتند و دیگر اینکه پس از انقلاب در بیان منویات خود راه افراط در پیش گرفتند.