جرمش اين بود که اسرار هويدا مي کرد
به یاد استادم دکتر صدیق سروستانی
تاريخ : هشتم ارديبهشت 1392 ساعت 07:02   کد : 529

جرمش این بود که اسرار هویدا می کرد

به یاد استادم دکتر صدیق سروستانی

دکتر صدیق امروز بعدازظهر بعد از تحمل طولانی و دشوار بیماری فوت کرد. حق دکتر صدیق بر گردن من آنهمه هست که از باب «و اما بنعمه ربک فحدث» برخی از آن را بگویم و ذکر خیری از ایشان بکنم و البته تلاش دارم تا از مجادلات چند سال اخیر دانشکده، بگذرم که وقت گلایه نیست و فرصتی دیگر باید. اما اگر بخواهم یک ویژگی را در دکتر صدیق برجسته کنم، جسارتش در بیان علنی نظراتش بود و همین بود که او را با دیگران متفاوت کرده بود. به خاطر ندارم که نظری داشته باشد، و در جمع نظر دیگری بیان کند بنا بر مصالح یا منافعی. همان بود که می دیدی. و انتظار داشت که ما هم همین باشیم. در دوره ای ما را به گروه دعوت نمی کردند و درسی به ما نمی دادند و دکتر صدیق درس جامعه شناسی شهری اش را به من داد و صنعتی اش را به دکتر هاشمی. و در همین گروه، هر بار که مخالفتی با ما می شد، انتظار داشت که ابتدا ما خود از دفاع کنیم، و البته او بعد از ما دفاع می کرد. استاندارد متفاوتی داشت، ولی استاندارش قابل درک بود و پیش بینی. می شد با او مخالفت کنی، و باز هم در جرگه دوستانش باشی. یک بار در باره مطلبی که در جامعه شناسی زمینی در باره دکتر عباس کاظمی داده بود، نقدی نوشتم ولی هرگز ملامتی نشنیدم. مانند دیگران نبود که یا مرید دارند یا دشمن.

اولین باری که خرده ای از او شنیدم، بر سر انتخاب سردبیر نامه علوم اجتماعی بود، آن زمان که کشتیبان را سیاستی دیگر آمده بود، و بریابازی ای که منجر به اخراج او از جلسه شد و گلایه او از من که «چرا دیدی و چیزی نگفتی». و او همیشه وقتی چیزی می دید، چیزی می گفت؛ «می خواستم بگویم» و «گفته بودم» در قاموسش نبود. همان لحظه می گفت و دوست و دشمن نمی شناخت و این شده بود که دشمن زیاد داشت. در زمانه ای که با پنبه سر می برند، او اقدام قانونی می کرد و بزرگان گلایه می کردند که کسی ناسزایی گفته، صدیق هم برود در اتاقش فریادی بزند و خلاص، چرا شکایت می کند و مستند می کند و دیگران را هم به شهادت می طلبد. این از شهامت او بود و جسارتش در بیان نظرش. و جرمش هم بیان حرف هایی بود که دیگران مزمزه می کنند و احتیاط می کنند و بر زبان نمی آورند، و تا اینهمه را دیگران محاسبه کنند، دکتر صدیق گفته بود و رفته بود. و این، همان شجاعتی است که کمیاب است.