روايت تاريخ در تلويزيون و انکار عقب ماندگي
منتشر شده در ویژه نامه نوروزی پنجره
تاريخ : بيستم و پنجم اسفند 1388 ساعت 23:24   کد : 342

منتشر شده در مجله پنجره. ویژه نوروز. سال دوم. شماره 36. 23 اسفند 1388. صص 58-60.

روایت تاریخ در تلویزیون و انکار عقب ماندگی

محمدرضا جوادی یگانه

پل ریکور، فیلسوف فرانسوی در بحث رابطه میان خاطره و فراموشی و نقش تاریخ در این میانه می گوید: در باب تاریخ و خاطره ای که از گذشته داریم، با دو بعد افراطی روبرو هستیم، یکی انکار گذشته و دیگری مدام در گذشته ماندن. مالیخولیا حالتی است که فرد نمی تواند رابطه خود را با گذشته قطع کند و مدام در گذشته می ماند. مادری که فرزند خود را از دست داده و همواره او را حاضر می بیند و با او گفتگو می کند، در گذشته مانده است. در جریان روانکاری، به فرد کمک می شود تا رابطه خود را با گذشته، بازسازی کند. یکی از راه های بازسازی گذشته، سوگواری است، یعنی فرد گذشته را به عنوان «گذشته» می پذیرد، نه به عنوان یک واقعیت حاضر. بعد دوم، انکار گذشته است. در نقطه مقابل در گذشته ماندن، انکار گذشته است. این بعدی است که هولوکاست را مهم کرده است و ما از آن غافلیم و مساله را «فقط» به سطح روابط سیاسی، و مساله صهیونیسم مرتبط می کنیم (و البته نمی توان آن را نیز انکار کرد).

در جریان جنگ جهانی دوم، آلمان به جنایات جنگی غیرقابل تصوری دست زد، که بخشی از آن متوجه یهودیان و بخشی دیگر از آن متوجه برخی اقوام همسایه از جمله لهستانی ها بود. کشتار وحشتناک این اقوام، خاطره ای است که جهان تلاش دارد فراموش نشود. وقتی متفقین اردوگاه های آشویتس و داخائو را تصرف کردند و با جنازه های تکیده (پوستی بر استخوانی) در اردوگاه های مرگ روبرو شدند، آلمانی های ساکن در مناطق نزدیک را مجبور کردند تا در این اردوگاه ها حاضر شوند و در دفن اجساد کمک کنند، تا از یاد نبرند که چنین فجایعی به دست آنها رخ داده است. انکار هولوکاست، انکار فجایعی است که بخشی از اروپا علیه بخش دیگری انجام داده است و اصولا ربطی به خاورمیانه و مساله فلسطین نداشته است.

***

ریکور می گوید تاریخ همواره از زبان فاتحان بیان شده است و باید از منظر شکست خوردگان و تحقیرشدگان نیز روایت شود. فاتحان، گذشته قساوت آمیز را انکار می کنند و قصد فراموش کردن آن را دارند (آگاهانه یا ناخودآگاه). تاریخ دو سده اخیر ایران، تاریخ شکست ها است و نه فتوحات. شکست در جنگ های ایران و روس و معاهده ترکمانچای (1828) آغاز دوره غمباری در تاریخ ایران است، که جز کورسوهایی، تمام تلاش ملت ایران برای توسعه و سربلندی با شکست روبرو شد. برخی نقاط روشن در این وجود دارد، ولی معمولا به نتیجه ای که مورد نظر بود، منجر نشد. رساله های جهادیه و تشویق مردم به جهاد علیه روس ها، منجر به آغاز دوره دوم جنگ های ایران و روسیه شد. پس از تحریم تنباکو، غرامت ایران در فسخ قرارداد با بودجه چند سال «دولت علیّه» برابری می کرد و برای تامین آن چاره ای جز استقراض نبود. انقلاب مشروطه به دوره ای از ناآرامی در ایران (1287-1299) منجر شد که ایران را تا آستانه تجزیه پیش برد، و پیامد نهضت ملی شدن نفت، انتقال استعمار ایران از انگلستان به آمریکا بود.

تحقیر مداوم جامعه ایران، سر باز زدن روس و انگلیس و فرانسه از عمل به قراردادها، قراردادهای ظالمانه و استعماری آنها، باج دادن دولت ایران به هر دولت غربی برای توسعه و برای راه آهن و باز هم موفق نشدن، نشانه بارز این دوره است. اما تلاش های اصلاح طلبانه (غیرانقلابی) نیز فراوان بوده است. تلاش های دوره عباس میرزا، قائم مقام، امیرکبیر، میرزا حسین خان سپهسالار، دوره یک ساله پس از صدور فرمان مشروطیت، و دروه رضاشاه از این دوره ها است و منجر به بهبود تدریجی در جامعه ایران شد. اما «عدم تداوم» این تلاش ها و هر بار از نو شروع کردن و انکار و تخریب همه تلاش های گذشته، باعث شد تا احساس مثبتی نیز در باره این تلاش ها، ایجاد نشود.

برآیند این اصلاحات و آن انقلاب ها و خیزش ها در فهم عمومی جامعه ایران، نارضایتی شدید از گذشته خویش است و احساس عقب ماندگی. البته این احساس، با واقعیت نیز توام است، و با توجه به واقعیت های عینی، جامعه ایران یک جامعه در حال توسعه است و نه توسعه یافته.

این گذشته ما است، ناخوشایند است، ولی همین است. اما ما از این گذشته چه می دانیم و تلویزیون آن را چگونه روایت می کند. این مساله ای است که این متن قصد دارد به آن بپردازد.

***

سریال های تلویزیونی چند ساله اخیر، از یک نظر پیشرفت محسوب می شوند. در دوره هایی، مساله اساسی این بود که سریال ها توسط کارگردانانی ساخته می شد که اعتقادی به اهداف تلویزیون نداشتند و به دلیل سیطره آنان بر تولید، کار خودشان را می کردند و محصول ساخته شده، نمایشی از گذشته بود که در عمق آن، بیشتر نوستالوژی دوران پهلوی بود و خوب نشان دادن دوران پیش از انقلاب. به همین دلیل است که هنوز هیچ فیلم و سریالی در باره امام خمینی یا در باره وقایع اصلی انقلاب وجود ندارد، و همه چیز در باره حاشیه است و البته در هر سریال نیز دختری حضور دارد و عشقی و باقی ماجرا.

اما در دوره اخیر، سریال هایی ساخته شده که در آن اهداف مد نظر تلویزیون برآورده می شود، یعنی محصول سریال، چیزی است که مدیران نیز همان را توقع داشته اند، اما اتفاقا این سریال ها، آغاز بحث است. یعنی اکنون است که می توان در باره اهداف و شیوه های تحقق این اهداف بحث کرد و در باره برخی نکات آن توضیحاتی یا انتقاداتی ارائه کرد. برای این منظور، تاکید ما بر سریال اخیرا پخش شده «سالهای مشروطه» است. هر چند سریال های دیگر مانند «در چشم باد» یا «روزگار قریب» کمتر ایراد تاریخی دارند و جذاب ترند، اما آنها نیز مساله تاریخی ندارند و موضوع عقب ماندگی در آن، مساله اساسی نیست و در بخش های حاشیه ای آن مطرح می شود (همچنین آن سریال ها از ورود به اصل موضوع، مانند روحانیت، روشنفکری، استعمار و.. نیز پرهیز کرده اند). اما «سال های مشروطه»، از نوع دیگری است و موضوع خود را مشخصا تحولات اجتماعی سده قبل قرار داده است، لذا است که می توان بر آن تاکید کرد.

می توان در باره فهم تاریخی کارگردان سخن گفت، که اصولا ندارد و در باره مشاور تاریخی سریال گفت که «استاد» خسرو معتضد است، و می توان در باره اشتباهات تاریخی سریال گفت: در باره سن و سال فرزندان امیر؛ در باره اینکه کارگردان نمی داند دوران پنجاه ساله ناصرالدین شاه، طویل ترین دوره پادشاهی در ایران نیست و لااقل دوره 54 ساله شاه طهماسب وجود دارد؛ در اینکه داستان امینه تحریف شده است؛ در اینکه روبنده برای پوشاندن صورت بوده، نه نمایاندن آن و لذا چهره زنان در فضای عمومی اصلا دیده نمی شده است؛ در باره حضور زنان شاه نزد درباریان و سفرای بیگانه با صورت باز؛ در فقدان درباریان و ملازمان رکاب شاه؛ در بی اعتنایی به حمایت نسبتا مطلق علمای نجف از مشروطه خواهان؛ و در ده ها مساله تاریخی دیگر. و نکته مهمتر در استغنای کارگردان است از رجوع به تاریخ و به تاریخ دانان.

البته بعید است که دلیل این استغنا، فهم تاریخی کارگردان و نویسنده باشد. ظاهرا کارگردان بیشتر تلاش دارد تا خوشایند نظر صدا و سیما سریال بسازد و پاداش آن شهرت است و بودجه سریال و... اما هیچ گونه مساله یا فهمی از تاریخ و از گذشته ایران وجود ندارد. تقلیل تمام مسائل به سطحی ترین پاسخ ها، نشان از نداشتن این فهم تاریخی است.

اما این فهم تاریخی در مدیران سازمان صدا و سیما موجود است. رویکرد این مقاله، بر اساس فهم تاریخی سازمان صدا و سیما و نقد آن است. لذا هر جا از تلویزیون سخنی به میان آمده، مدیران و تصمیم گیران صدا و سیما است و نه عوامل سازنده این سریال.

در روایت تاریخی صدا و سیما از گذشته دو قرن اخیر ایران، برخی نکات مدام تکرار می شوند و برخی نقاط ناخودآگاه یا آگاهانه انکار یا فراموش می شود. در این روایت تاریخی، اولا موضوعی به نام عقب ماندگی، پس زمینه یا انگیزه روایت تاریخی نیست، بلکه همه تلاش برای بازسازی «امروز در گذشته» و شبیه سازی آن است و نوعی تسویه حساب با جریان های سیاسی فعلی.

فقدان مساله عقب ماندگی و پیدا کردن دلایل آن، و بازخوانی گذشته برای ایجاد یک فهم غیرمستقیم از «گذشته ی در خدمت اکنون»، مهمترین نقص در روایت های تاریخی تلویزیون است. بر اساس این روایت، علت اساسی ناکامی های گذشته ایران، «تنها» استعمار است و کارگزاران وابسته به آن. تمام مساله سریال سالهای مشروطه، انگلیس است و بهاییت و روشنفکری وابسته. شکی نیست که این عوامل در عقب ماندگی جامعه ایران، اهمیت دارند، اما «تنها» عامل نیستند. البته این نکته تاریخی مهم است که انگلیس یکی از عوامل عدم پیشرفت ایران است، ولی در دوره قاجار، دشمن اصلی، روسیه است، و در نیمه دوم آن دوره، صحنه گردان اساسی در استعمار سیاسی و اقتصادی ایران، روسیه است، در حالیکه هیچ نگاه منفی ای از روسیه در سریال موجود نیست.

اگر این تبیین را از گذشته قبول داشته باشیم، اکنون که استعمار هیچ نقشی در تعیین سیاست های ایران در داخل ایران ندارد و با دولتمردان دیدار نمی کند و به آنها رشوه نمی دهد، و کارگزاران وابسته نیز در حکومت حضور ندارند، باید ایران به سرعت به سمت توسعه در حال حرکت باشد، ولی چنین نیست. هنوز جامعه ایران تا پیشرفت مطلوب خود فاصله بسیاری دارد. لذا باید در صحت این روایت تردید کرد. (مساله اساسی استعمار، نه دیدار سفیر با دولتیان، که ساختار استعماری در رابطه سیاسی و در نظام علمی و در روابط اقتصادی بوده، که مطلقا اثری از آن در سریال نیست.)

شاید یکی از علل ناکامی تلاش های دو سده اخیر، همان باشد که در این روایت از گذشته نیز نمود دارد، یعنی تک علتی دیدن توسعه و ساده پنداشتن راه حل آن. در دوره هایی از تلاش ایرانیان برای دستیابی به مدرنیته، تنها مساله، حکومت بوده و راه حل آن «یک کلمه» یعنی قانون. در دوره هایی نیز مساله فقط سنت بوده و دین و راه حل نیز از سوی برخی منورالفکرها، دین زدایی و مدرن شدن پوشش و آداب جامعه ایران بوده است؛ و در دوره هایی دیگر نیز مساله، استعمار بوده و راه حل، تنها در مبارزه با استعمار بوده است. و البته راه حل امام، که منجر به پیروزی انقلاب شد، متفاوت از این سه بوده و سریال هایی از این دست، نمی توانند نتیجه را به آن راه حل برسانند.

***

سریال سال های مشروطه، تنها علت عقب ماندگی را غرب می داند و تنها مبارزین را مردم (مردم معمولی کوچه و بازار و پهلوانان) و رهبر مبارزه را روحانیت می داند. بدیهی است که برانگیختن مردم در این سرزمین، تنها با دین و روحانیون بوده است و انکار این مساله، انکار واقعیت جنبش های اجتماعی جامعه ایران است. اما مساله در «انحصارها» است. رهبری با روحانیت است و هر جا که روحانیت این انحصار را واگذار کرده و اعتماد کرده، و تنها به بسیج مردم اکتفا کرده (مانند مشروطه)، متضرر شده است. اما در کنار روحانیت، اندیشمندان و روشنفکران نیز حضور دارند. در دوره مشروطه، منبر تنها وسیله ارتباطی نبوده و مسجد تنها مکان جمع شدن نبوده است. انبوهی از کتاب ها و روزنامه ها منتشر می شده (مثلا روزنامه قانون و حبل المتین و کتاب سیاحت نامه ابراهیم بیگ) که ورود برخی آنها به کشور ممنوع بوده وغیرقانونی وارد می شده، حتی شیخ فضل الله هم در دوران حضور در حرم حضرت عبدالعظیم، پس از مشروطه، لوایح را منتشر می کرده است. این مطالب در قهوه خانه ها و خانه ها خوانده می شده است. و نیز علاوه بر روحانیت، دیگران نیز در مبارزه دست داشته اند و دغدغه ایران داشته اند. بحث در باره اینکه آیا سهم آنها به اندازه سهم روحانیت بوده یا نه و آیا خطایشان بیشتر بوده یا خدمت هایشان، یک بحث ثانوی است؛ مساله فعلی، ندیدن مطلق آنها و تلاش های آنها است.

تصویرسازی تلویزیون از اینکه تمام منورالفکرها وابسته بودند و هیچ انگیزه اصلاحی و دغدغه ایران نداشتند، درست نیست. آنها غرب زده نبودند، غرب گرا بودند، و در ضمن توانسته بودند اعتماد بسیاری از روحانیت از جمله سیدین و علمای نجف را جلب کنند. نمونه ای از تلاش آنها در رساله «یک کلمه» مشهود است، که در آن برای اثبات سازگاری قوانین فرانسه با دستورات اسلام، جا به جا از قران، احاديث، تاريخ اسلام، و كتب علمای دینی (كتاب صلاح علامه حلي، نهايه الحكام شيخ طوسي، شرح شرايع الاسلام شيخ علي كركي، كتاب قضا شيخ طوسي، كتاب جامع بن عبدالبرا، و ديوان منسوب به حضرت امير علیه السلام) شاهد می آورد. البته آنها آگاهانه از بیان تعارضات اسلام و مدرنیته پرهیز می کنند و همین تعارضات است که مسائل سده اخیر را ایجاد کرده است.

اما، خائن نشان دادن تمام منورالفکرها و کارگزاران دولتی، و بیگناه نمایاندن شاه، همان خطایی است که شیخ فضل الله هم انجام داد و در دوران استبداد صغیر، به سمت محمدعلی شاه متمایل شد، در حالیکه علمای نجف علیه شاه اعلان جهاد داده بودند. ناصرالدین شاه، نه آنقدر تحت تاثیر زنان خود بود و نه آنهمه شیفته و دلداده امیرکبیر. منطق رفتاری شاهان قاجار بر پایه «الملک عقیم» یا اولویت حفظ قدرت بوده است. امیرکبیر نیز نیرویی نبوده صددرصد بی خطا، اتفاقا شروع جریان غربزدگی در ایران با دارالفنون امیر است. این است که ما برای اثبات خالت انگلیس در ایران (آنهم از طریق روشنفکری وابسته)، هم شاه را بیگناه نشان می دهیم و هم امیرکبیر را در صدر می نشانیم و این یعنی خطای مضاعف: تاکید بر شطحی ترین صورت استعمار، و ندیدن استبداد و ندیدن جریان ساختاری غربگرایی در ایران.

امروزه بعد از صد و پنجاه سال نظریه پردازی در باره علل عقب ماندگی ما، و راه های ارائه شده، می دانیم که راه حل های ارائه شده از سوی آنها، اکثرا نادرست بوده است، اما آیا نیت آنها نیز وابستگی و جاسوسی بوده، بعید است که همه آنها چنین باشند. اگر با نوعی تاریخی نگری و با داشتن تمام اطلاعات امروزی، گذشته را روایت کنیم و قضاوت کنیم و انتظار داشته باشیم که آنها نیز بر اساس همین اطلاعات عمل می کردند، بی انصافی است.

نکته دیگر در باره روحانیت است. در این سریال ها، روحانیت مبارز به عنوان بخشی از یک طبقه در همه جا، تصویری نشان داده می شود که ما از امام خمینی داریم. اتفاقا هیچ نقدی به روحانیت وابسته به دربار و نیز روحانیت گریزان از مسائل سیاسی در این سریال ها نشده (و حتی نامی هم از آنها برده نمی شود)، و این نیز حذف بخشی از تاریخ است، و عدم نقد روحانیتی که با مبارزه دل خوشی نداشته است. در کدام فیلم و سریال، روحانیتی که امام در نامه 3 اسفند 67 خود مطرح می کند و می گوید «ضربات روحانیت ناگاه و وابسته به مراتب کاری تر از اغیار بوده و هست... خون دلی که پدر پیرتان از این دسته متحجر خورده است، هرگز از فشارها و سختی های دیگران نخورده است»، مطرح شده و اصولا آیا تاکنون داده و شاهدی در باره آنها بیان شده است؟ پیام امام به سید حمید روحانی (25 دی 1367) که «شما باید نشان دهید که در جمود حوزه های علمیه آن زمان که هر حرکتی را متهم به حرکت مارکسیستی و یا حرکت انگلیسی می کردند، تنی چند از عالمان دین باور، دست در دست مردم کوچه و بازار، مردم فقیر و زجرکشیده گذاشتند و خود را به آتش و خون زدند و از آن پیروز بیرون آمدند»، چقدر با این سریال و سریال هایی از این دست تطبیق می کند؟ چقدر جناب سید حمید روحانی در این روزها، به تعمیم دانش، بینش، تقوا و عملکرد امام خمینی به تمام روحانیون مبارز پیش از امام در این نوع سریال ها، که نتیجه آن پایین آوردن جایگاه عظیم و بلامنازع امام خمینی است، (به اندازه تسویه حساب با دوستان قدیمی) واکنش نشان می دهد؟

واقعیت این است که سه روحانی مبارز پیش از امام (شیخ فضل الله نوری، شهید مدرس و آیت الله کاشانی) در عین برتری بر سایر همگنان و فهم نسبتا درست از اوضاع، پاره ای اشکالات هم داشته اند، از جمله ناتوانی در موضع گیری صریح میان دو طرف درگیر. شیخ فضل الله نتوانست میان مشروطه خواهان و مستبدین، هر دو را رد کند و راه خود را برود، و لذا به جانب شاه متمایل شد، آیت الله کاشانی نیز در جدال مصدق و توده ای ها با شاه، به سمت شاه چرخید. اما امام هرگز از اصول خود، به نفع هیچ گروه سیاسی دست برنداشت و با هیچ کس عقد اخوت نبست. مساله دوم، در محاسبات سیاسی این بزرگواران است. امام هرگز محاسبه سود و زیان و جو زمانه را نکرد، و لذا چرخش نداشت. اما شیخ فضل الله در دوره ای (از مهاجرت کبری تا تصویب قانون اساسی مشروطه)، همراه مشروطه خواهان بود و قبل و بعد از آن، مخالف آنان. مدرس در دوره ای (بعد از جمهوریت تا یکی دو سال بعد از پادشاهی رضاشاه) موافق و حامی رضاشاه بود و قبل و بعد از آن مخالف او. کاشانی نیز ابتدا موافق مدرس بود و بعد مخالف شد. اما امام هرگز متحد کسی نبود، راه خود را می رفت و همه ناگزیر از تبعیت از امام بودند، لذا امام دینی به کسی نداشت و همواره رهبری خود و روحانیت را یادآور می شد (از جمله در پیام 5 مرداد 57).

تفاوت امام خمینی با ما، در این است ایشان این شخصیت ها را رصد کرده بود، در جلسات مجلس در زمان مدرس و در خانه کاشانی حضور داشت و دیده بود که کجاها نقطه آسیب است، و از آنها هوشمندانه پرهیز کرده بود. فهم تاریخی امام از اشتباهات گذشته و پرهیز از تکرار آنها، نقطه قوت ایشان بود و شیوه رهبری امام بود که هم انقلاب را پیروز کرد و هم آن را وامدار هیچ گروه و طبقه ای نکرد و هم پس از انقلاب نیز، فرزندان انقلاب، اداره آن را بر عهده گرفتند. اما وقتی نگاه انتقادی به گذشته نداریم که چرا مشروطه شکست خورد، چرا رضاخان شاه شد و چرا جنبش ملی شدن صنعت نفت به شکست انجامید. امام تحلیل روشنی از انقلاب و بزنگاه های آن داشته است و این معلول فهم عمیق تاریخی ایشان است، که ما برای ایجاد این فهم تاریخی و انتقاد به گذشته، هیچ تلاشی نمی کنیم. نتیجه سریال هایی از این دست، و تصویرسازی از روحانیت مبارز به این شیوه، این است که برتری انقلاب اسلامی بر جنبش های پیشین مردم ایران نشان داده نمی شود، و نتیجه دیگر آن یکی کردن انقلاب اسلامی با مشروطه است، وقتی بنیان مشروطه زده شد (مثلا با تفسیرهای نوین از نظریات آخوند خراسانی)، آنگاه همزمان انقلاب اسلامی نیز دچار همان شبهه ها می شود. و این تحریف واقعی انقلاب اسلامی است.

با یکی نشان دادن روحانیون مبارز پیش از امام با امام خمینی، عملا بر امام و انقلابی که او با زیبایی رهبری کرد، جفا می رود. امام خمینی همه روحانیت دوران خود نبود، بلکه یک ستاره استثنایی در آن دوران بود و به هر الفی، الف قدی کفایت می کند. اما روحانی بود، و به دلیل روحانیت و مرجعیت او بود که مردم به او اعتماد کردند. لذا امام روحانی ای بود که با دیگران قابل مقایسه نیست و هر روحانی مبارزی، امام خمینی نیست.

آنچه رسانه انجام می دهد تطبیق تمام جنبش های دو سده گذشته با انقلاب اسلامی است. به بیان ریکور، ما با تکرار مدام گذشته (در اینجا بر عکس آن، یعنی تطبیق گذشته با اکنون) روبرو هستیم و از طرف دیگر بخش های دیگری از آن را اصلا نمی بینیم، در جایی با زیادبود خاطره و در جایی دیگر با کمبود آن روبروییم. این نوع استفاده ابزاری از تاریخ، به خودآگاهی و عبرت از گذشته منجر نمی شود و «راهبردی» (درمان در تعبیر فروید) نیست که ما را از گذشته جدا کند و در اکنون قرار دهد. لذا مساله عقب ماندگی و علل آن، مساله محوری این نوع از سریال ها نیست و به همین دلیل، چراغ راه آینده نخواهد شد، یا حداقل تمایز انقلاب اسلامی (به عنوان جنبش کامل و کم نقص مردم ایران) که آینده این سریال هاست، متمایز نمی شود و برتری نمی یابد. لذاست که این سریال ها، نمی تواند در چارچوب طرح کلی توسعه ایران قرار گیرد.

***

نکته دیگر اینکه هر چند تلویزیون در ساخت خاطره فردی ما نقش اساسی دارد، و لذاست که اشتباهات تاریخی در این سریال ها به عنوان واقعیت از سوی مردم پذیرفته می شود، اما «خاطره جمعی» از گذشته، یک کنش اجتماعی است و در ارتباطات اجتماعی میان افراد ساخته می شود. به تعبیر موریس هالبواکس، خاطره فردی، با دیگران به اشتراک گذاشته می شود و به همین دلیل جمعی می شود. خاطره فردی نوجوانان و جوانان ما از دوران مشروطه، با این سریال ساخته می شود، اما وقتی این خاطره مورد بحث در عرصه عمومی واقع شد و هر کسی گوشه ای از آن را نقد کرد، این سریال و داده ها و قضاوت های آن، وارد خاطره جمعی نمی شود، یا مخاطبان با احتیاط در آن جایی دیگر بازگو می کند. لذا سازگاری روایت تلویزیون با دیگر روایت های رایج از گذشته در جامعه (در کتاب های تاریخی، نظر اساتید، کتاب های درسی، فیلم ها، داستان ها، وبلاگ ها، روزنامه ها، و همه منابع اطلاعاتی دیگر) است که می تواند به یک خاطره جمعی بدل شده و قدرت عمل اجتماعی به آن بدهد. از این رو، تلویزیون هر چند قدرت اصلی روایت را دارد، اما تنها روایت کننده نیست و تنها یک یادداشت احسان رضایی در شماره 252 همشهری جوان در بیان ایرادات سریال سال های مشروطه با ذکر منابع تاریخی متعدد، باعث می شود ذهینت تمام آن مخاطبان از سریال، تغییر پیدا کند،، بگذریم از نقد موسی نجفی یا رسول جعفریان. لذا تلویزیون باید نوعی مرجعیت علمی داشته باشد. یعنی قرار نیست یک سریال یک مستند تاریخی باشد، اما نباید با مستندات و داده ها، تعارض داشته باشد.

این نوع روایت مغلوط از تاریخ، به نوعی تنش روانی نیز منجر می شود. وقتی ما شب های متعددی را پای سریالی نشستیم و لذت بردیم و بعد فهمدیم که آنچه دیدیم نادرست بود، ولی ما متوجه نشدیم، در صلاحیت و توانایی خود برای تشخیص سره از ناسره شک می کنیم و این یعنی تنش و ناکامی. مکانیسم ناخودآگاه دفاعی در برابر این تنش و ناکامی روانی، انکار سریال های بعدی است، یعنی جوانی که این باور در او ایجاد شده که داده ها تماما درست نیست، در سریال بعدی، با گارد دفاعی، آن را تماشا می کند و احتمالِ روایت نادرست را می دهد، و لذا فقط از سریال بعدی (اگر خوش ساخت باشد) لذت می برد، اما محتوای آن را به خاطره فردی خود منتقل نمی کند.

برای پرهیز از چنین تعارضی، اولا تلویزیون باید به روایت های صحیح تاریخی روی بیاورد. بی اعتنایی مطلق سازندگان به جریان علمی در تاریخ، اکتفا به قصه های بازاری و عامه پسند، وارد کردن دخترکان بزک کردن در متن روایت تاریخی، احتراز از پیچیدگی های تاریخ، و سیاه و سفید نشان دادن شخصیت ها، عامل اصلی این مساله است. علت دیگر تعمدی است که تلویزیون در حذف برخی جنبه های تاریخی و پررنگ کردن جنبه های دیگر دارد. انتخاب میان بخش های گوناگون گذشته، در هر روایتی رخ می دهد و اصولا روایت با فراموشی (حذف برخی ابعاد) همراه است و همین است که خاطره را قابل تحمل می سازد. ولی انتخاب میان آن ابعاد، با نسبتی هم با خود حادثه داشته باشد. رهبران اصلی مشروطه سیدین بودند (چه خوب عمل کرده باشند و چه نه) و نه شیخ، سیدین را پامنبری شیخ نشان دادن، وارونه کردن تاریخ است، نه نوعی روایت.

نکته کاربردی در این مساله، تقویت روایت های همساز است. اگر در کنار این سریال (این سریال نه، سریال هایی که روایت های معتبرتری ارائه می کنند)، کتاب هایی هم در تایید و تکمیل آن منتشر شود، یا در برنامه های دیگر تلویزیون معرفی شوند و در روزنامه ها در باره آنها گفتگو شود، فیلمنامه آن چاپ شود، تی شرت هایی با نقش (مثلا) ستارخان به بازار بیاید، بازی فتح تهران توسط مشروطه خواهان ساخته شود، گفتگوهایی با صاحبنظران در باره انقلاب مشروطه انجام شود، در شهرهای مختلف و نقاط مختلف تهران و تبریز و رشت یادبودهای مشروطه بنا شود و این یادبودها معرفی شود (مثلا در باره پارک اتابک داده هایی ارائه شود) و... آنگاه این خاطرات متراکم، می تواند به خاطره جمعی تبدیل شود. شرط آن نیز استفاده رسانه، از همه ظرفیت نظری جامعه است، نه آنکه تمام اتکای خود را به یک کارگردان با اعتماد به نفس کافی (و بیش از حد کافی) بدهد و با طناب وی سریال بسازد.