نظارت ساختاري و مميزي سليقه اي رمان
 
تاريخ : بيستم و دوم شهريور 1388 ساعت 11:45   کد : 289
منتشر شده در شماره ۱۰ مجله پنجره. ۱۰ شهريور ۱۳۸۸. برای مشاهده اصل مطلب در سایت هفته نامه پنجره اینجا را مشاهده نمایید.



رمان از همان ابتداي شكل گيري خود، كه با مهاجرت دن كيشوت و حمله ناموفق او به آسياب بادي ها آغاز شد، همواره با نظام مستقر مساله داشته و كمتر با آن از سر سازش درآمده است. به تعبير گلدمن، جز رمان هاي بالزاك (كه در خدمت ارزش هاي بورژوازي بوده)، كمتر رماني بوده كه نظام سرمايه داري را تاييد كرده باشد. رمان نويس دنيا را كژ و مژ مي بيند، نه به اين دليل كه در چشمش اعوجاج دارد يا پيش چشمش شيشه كبودي گذاشته باشد، بلكه (به تعبير لئو لوونتال) چون دنيا كژ و مژ است. و اين است كه لوكاچ رمان را «جستجوي تباه ارزش هاي راستين در زمانه اي تباه» مي داند.

از اينرو نبايد انتظار داشت كه رمان، نظام حاكم و نظم مستقر و سيستم را تاييد كند و مديحه گوي حكومت باشد. و لذا نظام مستقر براي تاييد خود، در دوران مدرن (بعد از 1900) پديده تازه اي را ايجاد مي كند به نام رمان عامه پسند كه اتفاقا همه چيز را همانگونه مي بيند كه نظم مستقر مي خواهد. يعني در رمان عاشقانه اش مي گويد كه مرد و ازدواج خوب هستند، ثروت و ثروتمند را در جايگاه متعالي مي نشاند و از ثروتمند زيباي محبوب دلها، يك اسطوره مي سازد و با بكار گيري تمام اتفاقات، مشكلات مردم را به تقدير نسبت مي دهد و آنها را هميشه در اين خماري نگاه مي دارد كه روزي شانس هم در خانه آنها را بزند، «مثل توي اونه فيلمه، آخر اون داستانه»! اين است معناي صنعت فرهنگ و ايدئولوژي دروغيني كه مكتب فرانكفورت و ماركسيست ها مي گويند.

اما رمان جدي چنين نيست. رمان جدي تلخ است و كام را مي آزارد. نمي تواند انتهاي رمان، با خيال آسوده خوابيد. يقه ات را مي گيرد كه چيزي در جايي (يا همه چيز در همه جا) غلط است. و همين مي شود ابتداي ماجراي مميزي.

گاه هست كه رمان نويس و جامعه و حكومت با هم همراستا هستند و نويسنده، در آن جامعه، پزشكي است كه بيماري اي را مي بيند و آن را مي نويسد. در اين مسير، آرمان و عمل در تعارض مستقيم با هم نيستند، و فقط يكي درگير اجراست و ديگري انتزاعي مي بيند. يكي دقيقتر مي بيند و با نگاهي به جزييات، ديگري كلي تر مي بيند و تفاوت ها را با آرمان نشان مي دهد. اين وضعيت در جوامعي رخ مي دهد كه وفاق در جامعه حاكم است نه تضاد، و روشنفكران بر حكومت نيستند. يا گاه هست كه جامعه از آرمان خود دور مي شود، اما هنوز آرمان در جامعه پذيرفته شده و حكومت خود را با آرمان تطبيق مي دهد، لذا توصيف فاصله از آرمان، هر چند هم كه تلخ باشد، باز هم يك نشانه براي حركت درست و بازگشت به آرمان و ايده اساسي تشكيل جامعه است. لذا است كه در اين جوامع، نويسندگان، يكي از مفسرين آرمان ها هستند و مي توانند آرمان ها را اصلاح كنند يا تعبير تازه اي از آنها ارائه كنند. از اين منظر، رمان نويس متعلق به امروز نيست و دورترها و ديرترها را مي بيند، ولي همان مسيري را مي بيند كه جامعه در اكنون خود در حركت در آن است.

در يك جامعه بر پايه وفاق، رمان نويس، تلخ نويسي است كه تحمل مي شود. آرمان ها را به ياد مي آورد. آنچه را نمي خواهيم ببينيم، به هزار زبان پيش چشم ما مي آورد. حساسيت هاي جامعه را افزون مي كند، محدوديت هاي تحميلي را كنار مي زند، تجربه هاي تازه (و گاه ناخوشايند) نشانمان مي دهد، زبان را از خمودي در مي آورد و تفكر و فرهنگ را هم همچنين. پل ريكور رمان را يكي از مهمترين ابزار انسان معاصر براي معنا بخشيدن به هستي، سامان بخشيدن به زمان و مهمتر از همه، رويارويي با مساله مرگ و دلهره ناگريز مي داند.

نظارت ساختاري در حوزه ادبيات

اين انتظار از رمان، به شرطي است كه او اجازه مشاهده و تفسير جهان را بر اساس نوع نگاه خود داشته باشد. از همه كساني كه به اسم رمان، مي نويسند يا اجازه نشر همه تخيلات خود را دارند، انگشت شماري هستند كه مي شوند آنها كه ما را بيان مي كنند بهتر از آنچه هستيم و مي توانستيم باشيم. ولي بخشي از مباهات جامعه بشري، به همين چند نفر است. لذا، هر چند بازگذاشتن عرصه نشر مي تواند به مخاطرات بسيار (در عرصه ذهني نظم اجتماعي) منجر شود، اما محدوديت در آن نيز مي تواند به مانع شدن در راه تعالي تعبير شود. همانگونه كه ساليانه هزينه هاي بسيار براي تحقيق نظري در علوم مي شود، معدودي از اين نازك پنداري هاي ادبي هم مي تواند براي جامعه مفيد باشد. لذا در دوگانه تفسيرهاي تازه و ثبات در نظم مستقر، بايد راه ميانه اي پيدا كرد.

مشخص است كه در هر نظامي، انتشار هر حرفي، پذيرفته نيست. و آزادي بي قيد و شرط و بدون محدوديت و بدون نظارت، قطعا به آنارشيسم و اخلال در نظم اجتماعي منجر خواهد شد. تجربه موجود نشان مي دهد كه مي تواند نظارت و محدوديت داشت، ولي بصورت سيستمي. هر كس در ابراز عقيده خود آزاد است؛ اما اين عقيده به چه درد مي خورد، اگر شنيده نشود. لذا بجاي اينكه جلوي بيان را بگيرند، نشر را قانونمند مي كنند و آن را به صنعت پيوند مي زنند. هر اثري، در تيراژ وسيع منتشر نمي شود، فيلم نمي شود و به مخيله خواننده عادي راه پيدا نمي كند. هر اثر بايد پاسخگوي همه معترضان احتمالي باشد، اگر بتوانند نارضايتي خود را در دادگاه اثبات كنند.

يعني ساختار ادبي و توزيع ادبي در جامعه بگونه اي است كه هر حرفي، قطعا زده مي شود، ولي تفاوت در درجه شنيده شدن است و امكاني كه براي اشاعه مي گيرد. مي توان نظارت ها را بر محدوديت هاي ساختاري بنا كرد. در دوران تبعيض نژادي، سياهان حق ورود به رستوران هاي سفيدان را نداشتند. در دوران آزاد امروزي نيز، سياهان به رستوان هاي سفيد ها نمي روند، نه چون حق ندارند، بلكه چون امكان ندارند. گران است و سياهان را به آن راهي نيست، ولي سياهان ديگر سيستم را مقصر نمي دانند. در اين نظام، ممكن است درصدي از سياهان هم ارتقاي اجتماعي پيدا كنند، ولي باز هم تمايزهاي نژاد برقرار است. در عرصه ادبيات هم چنين محدوديت هاي ساختاري ممكن است.

البته حتي در نظام هاي ليبرال دموكراسي امروزي هم، در مواردي سانسور به شدت وجود دارد، اما فرق آن با جامعه ايران در انبوهي از نخبگان است كه آن را تئوريزه مي كنند. سريال 24 تلاش فراواني دارد تا به جامعه آمريكا نشان دهد كه مواردي هست كه نمي توان هم امنيت جامعه را حفظ كرد و هم آزادي افراد را. لذا اگر ميخواهيد در لس آنجلس بمب اتمي منفجر نشود، يا ويروس مرگبار به سرعت منتشر نشود، ما بايد افراد را شكنجه كنيم يا دختر بيگناه متهمين را تا آستانه استنشاق ويروس پيش ببريم تا پدر تروريست او، اعتراف كند، تازه دختري كه خود با پليس براي دستگيري پدر خود همكاري كرده است (فصل 3 سريال). آمادگي رواني اي كه سريال براي سانسور خبري و براي شكنجه (متهمان و ماموران رده بالاي دولتي) ايجاد مي كند، قطعا بيش از چيزي است كه در هر جامعه اي كه از سوي آمريكا انگ سانسور مي خورد، وجود دارد. ولي اينكار با نوعي اجازه از مردم صورت مي گيرد، اجازه اي كه با تماشاي رضايتمندانه اين نوع سريال ها ايجاد مي شود.

عرصه قطبي شده ادبيات در ايران

اما جامعه ايران كنوني چنين نيست، جامعه ما به شدت قطبي شده (كه نشانه هاي آن را در انتخابات اخير و پس از آن ديديم) و متعارض. اين مساله در عرصه ادبيات هم هست و به دو طرف آن مي توان نام هاي گوناگون داد (سنتي/مدرن، هوادار انقلاب/مخالف انقلاب، اسلامگرا/غيراسلامگرا، و...)، ولي ليلي گلستان به آن، «ما» و «آنها» مي گويد، كه پربيراه هم نيست. در دوره هايي، فاصله ميان ما و آنها كم شده و در دوره هايي ديگر، تعارض ها به تلاش براي حذف يكديگر انجاميده است، تا هر اندازه كه امكانات مدد دهد. اينجاست كه دو سوي ماجرا، با چشم باز همواره بايد مواظب طرف ديگر باشد كه حمله اي نكند و زخمي نزند. در همين فضا است كه كانون نويسندگان در اسفند 57 (ماه عسل انقلاب و انقلابيون) وقتي مي خواهند به ديدار امام خميني بروند، دغدغه اين را دارند كه ايشان را چگونه خطاب كنند: رهبر؟ او را به رهبري قبول ندارند. امام؟ امام اصطلاحي است با بار ايدئولوژيك خاص كه آن را بر نمي تابند. اما مي شود وي را آيت الله خطاب كرد. در آيت الله بودن او كه شك نداريم. و از طرف مقابل،Lحكومت نيز در دوره اي تلاش مي كند كه نويسندگان را به دره بيندازد و وقتي نشد به حذف فيزيكي آنها دست مي زند.

اين وضعيت دوقطبي شده جامعه ايران است. در اين وضعيت، معمولا هر كس با نشانه هايي غيررسمي، خود را به يكي از دو طرف منتسب مي كند، از نوع پوشش و سر و وضع نويسنده، محتواي داخل كتاب، انتخاب ناشر، موضعگيري هاي سياسي، انتخاب روزنامه براي گفتگو، ورود در حلقه هاي ادبي مشخص، و... هر دو طرف جريان رهبري ادبي اي دارند (كه البته در دهه اخير چندان كارآمد نبوده) و اين رهبران هستند كه مشخص مي كنند چه كسي با ماست و چه كسي عليه ماست.

در اين ميانه، اندكند نويسندگاني كه مي خواهند فارغ از اين قطب بندي ها، بنويسند. اينها، معمولا «گوشت قرباني» هستند (مانند عباس آژانس شيشه اي) و دو طرف درگير، از هر فرصتي براي ضربه زدن به آنها يا بي توجهي به آنها استفاده مي كنند. اگر حكومت بخواهد اندكي نرمش نشان دهد، مستقيما سراغ «آنها» مي رود و اگر امكانات و مزايايي هم باشد، البته براي «خوديها» است و باز هم ميانه ها، ناديده گرفته مي شوند. البته به تعبير بورديو، هنرمند واقعي آن است كه براي باختن آمده است و بازنده است كه برنده است. اما اين دسته از نويسندگان، هنوز به خود نيامده اند و هنوز جريان ادبي به دست هر دو طرف قطبي شده ماجرا است.

در اين فضاي دوقطبي، چگونه مي توان از نظارت ادبي سخن گفت و چه راهكاري براي اداره كتاب ارشاد داد، يا براي نويسندگان و ناشران. البته ناشران انتظار حذف مميزي را دارند و ارشاد معتقد است كه يك كتاب اگر صد بار هم مميزي شده باشد و مجوز گرفته باشد، باز هم مي تواند در مميزي بعدي، لغو مجوز شود.

ميمزي سليقه اي در ايران و چالش هاي رابطه ميان ارشاد با ناشرين و نويسندگان

در جامعه ما كه روزنامه و مجله پيش از انتشار، نظارت نمي شوند (و جز خطاهاي اتفاقي يا مسائل سياسي، حساسيت چنداني ايجاد نمي كنند) و برنامه هاي زنده راديو و تلويزيوني پخش مي شود، خيلي بحران آفرين نيست اگر اصولا مقوله اي به نام مميزي كتاب ادبي وجود نداشته باشد، و همه بررسي ها را به بعد از انتشار موكول كرد و ناشر را (و اخيرا حتي نويسنده) را بازخواست كرد. در اين صورت، در تعامل دو طرفه ارشاد و ناشران يك نهاد ادبي عمومي شكل مي گيرد و دو طرف به تدريج ذائقه و حدود تحمل يكديگر را برآورد مي كنند.

در اين وضعيت، نقش ناشر در گزينش و بررسي آثار ادبي مضاعف مي شود. اگر پيش از اين، ناشر هم ميزان فروش كتاب را برآورد مي كرد و هم تناسب كتاب را با اهداف روشنفكري اش و با ساير كتاب هاي منتشرشده اش (و اين دو، نوعي از نظارت ساختاري است)؛ اكنون بايد ضوابط ارشاد و عوارض پيراموني اثر را هم برآورد كند. اين راهكار بويژه با توجه به تيراژ پايين آثار ادبي در ايران، قابل اجراست.

در نظر گرفتن حساسيت هاي ارشاد در ترجمه هاي مترجمين برجسته ايراني از آثار نويسندگان معروفي (چون يوسا، كوندرا و سلين) مشهود است كه اين مترجمين براي اينكه خواننده ايراني از خواندن آثار اين نويسندگان محروم نشود، هنرمندانه، در ترجمه به انواع ايهام ها و تشبيه ها دست زده اند تا هم مفهوم را برسانند و هم اثر در مميزي ارشاد گرفتار نشود. لذا در وضعيت فعلي هم مي توان راه ميانه اي را براي مساله نظارت ادبي پيدا كرد، اما...

اما مساله اين است كه نشر كتاب در ايران، صنعت گراني نيست و اصولا صنعت نيست (مشخصا در حوزه ادبيات)، بويژه آنكه صنعت چاپ (و تهيه ماشين آلات چاپ) بر عهده ناشر نيست و لذا براي يك كتاب با هزار و پانصد نسخه تيراژ و چهار هزار تومان قيمت (يك اثر ادبي متوسط)L، هزينه اي بيش از شش ميليون تومان متوجه ناشر نيست. در اين عدد، هم دستمزد نويسنده ديده شده و هم سود ناشر و هم سود موزع و كتابفروش. با توجه به آمار چندين هزار ناشر در ايران، و نيز امكان انتشار كتاب توسط مولف، و با اين هزينه كم نشر و با امکان ساده نشر در ايران، انتشار کتاب پديده اي است فردي و از يک موضوع «نهادي شده» يا صنعتي شده (سودآور) دور است.

اگر کتاب هم مانند سينما يک صنعت بود و اگر افراد زيادي دست اندرکار توليد آن بودند و اگر هزينه زيادي براي توليد آن بکار مي رفت و اگر گردش سرمايه در آن زياد بود، و اگر حواشي مالي و غيراقتصادي فراوان داشت، در آنصورت مي توان نظارت ها را به ساختار سپرد، چون سرمايه اجازه اين اندازه ريسك و تهور را نمي دهد. تهيه کننده از سرمايه گذاري در هر فيلمي مي پرهيزد و کارگردان نمي تواند از در دشمني علني با نظام درآيد.

اما در ادبيات اينگونه نيست. اتفاقا به دليل گردش مالي پايين کتاب، فوايد غيرمادي کتاب اهميت بيشتري پيدا مي کند. يک کتاب مي تواند به عنوان يک پديده روشنفکرانه تلقي شود، نويسنده آن به شهرت برسد، از تمام ابزارهاي رسانه اي داخل و خارج بهره مند شود، براي نقد و خوانش کتاب به دانشگاه هاي خارج کشور دعوت شود، بورس تحصيلي يا پژوهشي بگيرد، امکان مهاجرت يا پناهندگي داشته باشد، و حتي به عنوان يک نويسنده منتقد، در جرگه نيروهاي تاثيرگذار و گروه مرجع تبديل شود. اين همه فوايد احتمالي اي است که نويسنده را وسوسه مي کند به مقتضيات ساختاري نظام تن در ندهد و از هر فرصتي براي رخنه در اين سيستم استفاده کند. با حساب فايده و هزينه، هزينه دور زدن سيستم کم است و فوايد آن فراوان.

طرف ديگر ماجرا هم همين است. اگر چند سالي بزرگان سينماي ايران فيلم نسازند، مساله ايجاد مي شود. و اصولا نمي توان پرده سينما را خالي نگاه داشت و نمي توان جشنواره فيلم فجر نداشت. درعرصه شعر نيز ساليانه شعرا با رهبري ديدار دارند و اگر بزرگان شعر انقلاب در اين مجلس نباشند، نشان از وقوع مساله اي دارد. اما در حوزه ادبيات چه؟L سالهاست نظام و ادبيات با هم قهرند. چند بار از زبان بزرگان توصيفي از يك رمان بعد از انقلاب شنيده شده است؟ جوايز ادبي دولتي و غيردولتي هم اگر نباشند،L اتفاق خاصي نمي افتد. اگر در جايزه كتاب سال، هم اثر ادبي برگزيده نشد، كسي نگران نمي شود.

در اين فضاي دوقطبي شده، مساله نظارت جدي تر مي شود و دو طرف، از در تفاهم وارد نمي شوند؛ نويسنده و ناشر از يك طرف و ناظرين و ارشاد از طرف ديگر. اگر دو طرف به کليت موضوع اعتقاد داشته باشند، مي توان فضايي از اعتماد را تصوير کرد و براي رفع نقايص آن کوشيد و برخي از وظايف و مسئوليت هاي نظارت را بر عهده ناشر يا انجمن هاي صنفي نشر گذاشت. ولي وقتي فضاي حاکم بر رابطه، فضاي بي اعتمادي است و دو طرف، از اعتماد سودي نمي برند و برعکس، قطبي و افراطي کردن مساله، فايده جنبي بيشتري دارد، بحث از تعامل و راهکار براي دو طرف بي فايده است.

حساب هزينه-فايده نويسنده و ناشر در بالا ذكر شد. اما ارشاد. براي ارشاد مي توان دو نوع رفتار هميارانه و غيرهميارانه تصور کرد. در رفتار هميارانه، ارشاد مي تواند رونق ادبيات را رونق خود بداند، و به تسهيل فرايند نشر کمک کند. رفتار هميارانه ارشاد، البته رضايت اهالي ادبيات را به دنبال دارد، ولي تجربه همکاري ارشاد با ادبيات در دوره اصلاحات، و بي اعتنايي و استفاده ابزاري آنها از ارشاد (مانند تجربه مخملباف كه مي گفت من فيلم ها را در آخرين لحظات به جشنواره مي رساندم تا ارشاد را در مقابل عمل انجام شده قرار داده باشم)، بايد آموخته باشد که در اين فضاي دو قطبي، «آنها» به نظام روي خوش نشان نمي دهند و هنوز بايد تاوان اسلامي بودن انقلاب را به آنها داد. شروطي که کانون نويسندگان براي عضويت مخملباف تعيين کرد يا لحن دولت آبادي در نقد اخير به دکتر سروش، نشان از عمق اين فاصله دارد. براي عضويت در طرف مقابل، بايد عدم ارتباط خود را به اين طرف ثابت کني و در اين صورت هم، همواره عضو وابسته اي (نه پيوسته) و حدود خود را بايد مراعات کني. در هر حال، رهبري ادبي با ديگري است. لذا ارشاد، سود چنداني از همکاري و تعامل با ناشران نمي برد. ادبيات هم که فايده چنداني ندارد! و نمي توان با آن کارنامه روشني از خود درست کرد. و وقتي مي توان ميزان کتابخواني را با همه چيز (الا رمان) بالا برد، چرا بايد زحمت زياد و پرمخاطره به خود داد.

اما اگر در اين تعامل هميارانه فرضي، چيزي به خطا منتشر شود، زيان آن بارها بيشتر است. کافي است که جايي يک مطلب منتشر شود و اندکي تحريک آميز باشد و کسي در جايي، اتفاقي همان صحنه يا توصيف را بخواند (البته که تمام رمان را نمي خواند!)، آنوقت (ايمان و امان به سرعت برق/ مي رفت که مومنين رسيدند)؛ اگر طرفدار دولت باشد، از سر دلسوزي تذکر مي دهد و چون حتما شخصيتي است، حرفش خريدار دارد و مجوز نشر کتابي که در همين دولت بارها مجوز گرفته، باطل مي شود. و اگر مخالف باشد، ادبيات مي شود ابزار حمله و کتاب در بوق و کرنا مي رود و باز هم ارشاد به سرعت مجوز نشر آن کتاب را باطل مي کند و به نويسنده و ناشر تذکر مي دهد و رفع و رجوع مي کند که سالي پنجاه هزار چاپ مي شود و چندتايي از دستمان در مي رود. و باز کتاب مي شود ابزار حمله به حريف. و اين داستاني است که بر سر كتاب مارکز آمد.

يادمان نرفته بريده هايي از رمان ها که عمق فساد را در دولت خاتمي نشان مي داد! و البته ديگر بريده ها تعطيل شده، ولي ديگر نمي توان حتي براي مثال هم كه شده،L از يک ترجمه خوب از يک متن دشوار و پرمساله نام برد، كه در اين زمانه پرآشوب به سرنوشت کتاب مارکز تبديل شود.

لذا است که براي ارشاد، حتي يک خطا هم پرهزينه است و اعتماد کردن، نمي ارزد. در اينجاست که فايل ديده مي شود و Ctrl + F ابزار مطمئني مي شود براي جستجو در تمام متن که کلمه تحريک آميزي در متن بکار نرفته باشد. و نتيجه مي شود حذف هر كلمه، هر تعبير كه اندكي مميزي ارشاد را تحريك كند؛ بي توجه به اينكه رمان بصورت فردي خوانده مي شود و خواننده بايد تمام رمان را بخواند، و هيچ كس در اين وفور داستان ها و سايت هاي مربوط به تن كامگي (اروتيسم) به طرف رمان نمي آيد. براي اطمينان بيشتر، مي توان نهايت احتياط را کرد، و مجوز نداد يا بيش از اندازه سخت گرفت. هزينه آن درازمدت است و دفع زيان آن، نقد .

اين است که در اين تعامل، هيچ راهي براي مداراي ميان «آنها» و ارشاد موجود نيست. و هر دو طرف سر خويش گرفته اند و ذره اي نيز از مواضع خود کوتاه نمي آيند. ارشاد، اين نوع كتاب ها را فاسد كننده اخلاق و اعتقادات جامعه مي داند و ناشرين نيز علت ضعف ادبيات ايران را مميزي مي دانند، كما اينكه در بيانيه بنياد گلشيري در علت عدم برگزاري جايزه امسال، مميزي يكي از دلايل عنوان شده است.

حال چه بايد کرد. در اين وضعيت، بحث از شرايط آرماني اي که در ابتداي اين متن آمد (نظارت ساختاري)، نه ممکن است و نه مطلوب. در اين وضعيت، ابتدا بايد ساختار بازي را عوض کرد و آنگاه بازي اي بر مبناي اعتماد شکل داد. اين فضا را کساني مي توانند تغيير بدهند که در ميانه ايستاده اند.