منو سایت
تاريخ:دوازدهم اسفند 1402 ساعت 01:57   |   کد : 7934
تاملاتی در باره دوجامعه‌ای‌ شدن ایران

تاملاتی در باره دوجامعه‌ای‌ شدن ایران

محمدرضا جوادی یگانه

سروش افخمی تابان


منتشرشده در روزنامه شرق. ۱۲ اسفند ۱۴۰۲. صص ۶ و ۷  (اینجا)
متن پی  دی اف این مقاله را هم در اینجا بخوانید.

 



یک: پس از اعتراضات آبان 98 و سرنگونی هواپیمای اوکراینی، به تدریج شکاف سیاسی و اجتماعی در جامعه ایران گسترده شد. گرچه همیشه حول مسائل گوناگونی چون دین‌داری، سیاست خارجی، عدالت، آزادیهای اجتماعی و فرهنگی، مسائل زنان و اقلیت ها، اجرای قوانین شرع و برداشتهای مختلف از قانون اساسی دوقطبیهایی شکل میگرفت، اما نمی توان زمانی را حداقل پس از پیروزی انقلاب اسلامی در سال ۱۳۵۷ متصور شد که فضای سیاسی و اجتماعی چنین متشتت و دوپاره باشد. گویا این چند اتفاق، باعث شد تا دوره‌ای جدید در تاریخ ایران آغاز گردد که مشخصهی اجتماعی آن تشکیل دو جامعهی مجزا از هم است. این دو زیرجامعه ارزش‌ها، نگرش‌ها، گروه‌های مرجع، نمادها،  رهبران، رسانه‌ها،تاریخ و اساطیر متفاوتی را برای خود قائل هستند. در این مقاله تلاش شده تا تنهاحدس‌های نظری برای  صورت‌بندی از جامعه ایران و شرایط تازه آن  ارائه شود؛ حدس‌هایی که آزمون تجربی آنها نیاز به شواهد و داده‌های تجربی و تاریخی نظام‌مندی دارد.

چشم‌انداز آینده نگران‌کننده است. دوپاره شدن جامعه ایران مخاطرات فراوانی برای ایران و ایرانیان ایجاد می‌کند، که در صورت تشدید و تثبیت، ترمیم آن سخت و چه بسا ناممکن خواهد شد. لذاست که باید بدون مجامله، زخم را شکافت و جراحت را عیان کرد تا درمان آن ممکن شود. مشخص است که روی سخن ما در این متن با سیاستگذاران است تا متوجه اهمیت موضوع و وخامت پیامدها بشوند. قرائن حاکی از آن است که گستردگی اعتراضات سال‌های ۱۳۸۸ و ۱۳۹۶ که در اثر بی‌تدبیری‌ها رخ داد، زمینهساز تشدید فشار خارجی به ایران شد و اکنون نیز اگر روند دوجامعه‌ای شدن جامعه ایران افزایش یابد، در فقدان سرمایه اجتماعی کلان و میانی، مخاطرات دهشت‌باری گریبان‌گیر جامعه ایران خواهد شد.

 

 

دو: در چارچوب پارادایم وفاق در جامعه‌شناسی، متاثر از نظریات دورکیم و پارسونز، هر جامعه برای بقا، باید در ارزش‌ها، هنجارها، نمادها و مطلوب های اساسی و عام، توافق حداقلی داشته باشد. توافق جمعی بر ارزشهایی مثل انصاف، اعتماد، صداقت، همکاری، وفای به عهد، احترام به قانون مشترک، و امنیت موجب می شود ساکنان یک سرزمین بتوانند کنار هم زیست کنند و جامعه ممکن شود.

روشن است که میزان پذیرش ارزش‌ها میان افراد جامعه یکسان نیست. عدهای باور شدیدی به آن دارند و عده دیگری در سطوح پایینتری ملتزم به آن ارزش هستند. گروهی نیز در منتهیالیه ناباوری قرار دارند که هم نوآوران و هم  مجرمان جامعه را تشکیل می‌دهد. از این جهت باور به هر ارزشی در جامعه، توزیعی نزدیک به یک منحنی نرمال ایجاد می‌کند، که حالتی شبیه به زنگوله دارد.

همه صفت‌ها در جوامع، توزیعی شبیه به منحنی نرمال دارند، قد و وزن و سایر صفات مردمان هم مانند باور به ارزش‌ها به صورت نرمال توزیع شده‌اند، هر چند که پهنا و تیزی این منحنی‌ها از جامعه‌ای به جامعه دیگر و از زمانی به زمان دیگر تفاوت می‌کند.

اگر توزیع ارزش‌های اساسی در جامعه را در یک نمودار روی هم بیندازیم، چندین منحنی نرمال با تفاوت در پهنا و تیزی و میانگین روی هم خواهد افتاد، که شبیه شکل زیر خواهد شد. بنابر این، یک جامعه معمولی، توزیع نرمالی از صدها توزیع نرمال ارزش‌‌ها است که با هم ترکیب شده‌اند.

 

شکل طبیعی جوامع معمولا به صورت یک توزیع نرمال فراوانی بر سر هر ارزش است. ممکن است قله نمودار و دامنه آن تغییر کند که نشان از میزان و شدت باور به ارزش مورد نظر است؛ مثلا در زمانه جنگ، ارزش ملیگرایی و امنیت در توزیع نرمال خود قلهای تیزتر را شکل دهد. سایر ارزش‌های اساسی نیز ذیل و به تبع امنیت و ملی‌گرایی، توزیع قله‌ای‌تری پیدا خواهد کرد و به همین سبب است که در زمان جنگ و بحران، انسجام اجتماعی بیشتر می‌شود.  فرامرز رفیع‌پور در کتاب توسعه و تضاد (۱۳۷۰: ۵۱۵) ذکر کرده که وفاق ارزشی (توافق بر سر ارزش‌های اساسی) در جوامع غربی چگال‌تر و در جهان سوم، پخش‌تر است.

 


سه: اما اگر جامعه در حالت نرمال قرار نداشته باشد، توزیع ارزش‌ها حالت‌های دیگری خواهد داشت. در جامعه‌ در حال تغییر، توزیع ارزش‌ها می‌تواند چوله یا دوقطبی باشد. در حالت دوقطبی نظر دو طرف در باره یک ارزش تقریبا هموزن است و در حالت چوله بیشتر افراد به یک طرف تمایل دارند. مسعود چلبی در جامعه‌شناسی نظم (۱۳۷۵: ۱۱۲) انواع اختلال هنجاری را چنین ذکر می‌کند: قطبی شدن هنجاری یا فشار هنجاری دوکوهانه، تضاد هنجاری، تناقض منطقی هنجاری، ضعف هنجاری و بی‌هنجاری یا آنومی.

قطبی شدن هنجاری زمانی است که  وفاق بر سر یک ارزش به کمترین حد خود برسد و توزیعی U شکل به خود بگیرد؛ به این معنا که جامعه بر سر یک یا چند ارزش در نهایت تضاد قرار داشته باشد. موافقان و مخالفان، آنچنان در دو قطب خود را سازمان می‌دهند که افراد میانه و بی‌طرف به مرور درصد ناچیزی را تشکیل خواهند داد. زمانی که افرادی که در میانه ایستاده‌اند به صفر برسد، با تضاد هنجاری روبرو خواهیم شد. نهایت چنین وضعیتی، اگر تضاد در اساسی‌ترین ارزش‌های جامعه باشد، جنگ داخلی است که در روندا و یوگسلاوی در  دهه 90 میلادی، یا سوریه در دهه اخیر شاهد آن بودهایم. در این شرایط امکان ارتباط با طیف دیگر وجود ندارد، خائنین به سختی مجازات می‌شوند و هر کس باید کاملا موضع خود را در طرفداری از یک طرف روشن کند تا در یکی از این دو گروه جای گیرد. معمولا این شرایط با جنگی خونین، تجزیه کشور یا مهاجرت گسترده پایان می‌یابد.

اما در جوامع در حال گذار، ما شاهد آنیم که به جای توزیع نرمال  یا U شکل، گویا دو منحنی نرمال در کنار هم شکل می‌گیرند؛ دو قطبیهایی همچون شکاف ملیگرایی-اسلام‌گرایی در ترکیه، یا دوقطبی شکلگرفته در آمریکا بر سر سقط جنین، جامعه را به دو بخش تقسیم میکند که هر گروه خود را حول درجهای از التزام به ارزش تعریف می‌کند. نمودار دوقله‌ای یا دوکوهانه، نشانگر خوبی برای چنین وضعیتی است. در کشورهای مهاجرپذیر نیز چنین شکلی از توزیع، در برابر ورود مهاجران قابل مشاهده است. در این شکل جامعه، البته امکان ارتباط، گفتگو، تغییر موضع و مذاکره و حتی همکاری بین دو طیف دیده می‌شود. 

 


چهار: اما «دوجامعه‌‌ای شدن» با وضعیت‌های ذکرشده در بند سوم متفاوت است. دوجامعه‌ای شدن حالتی است که در آن، نه در یک یا چند ارزش اساسی، که در بیشتر ارزش‌های موجود در جامعه، قطبی شدن هنجاری یا تضاد هنجاری وجود داشته باشد. یعنی جامعه در باره هر موضوعی دوقطبی شده باشد.

اگر یک جامعه معمولی، توزیع نرمالی از صدها توزیع نرمال ارزش‌‌ها است که با هم ترکیب شده‌اند، یک جامعه دوجامعه‌ای‌شده، ترکیب صدها توزیع ارزشی دوکوهانه یا دوقطبی (Multiple U-Shaped Distribution) است که وقتی کنار هم قرار می‌گیرد، حالت دو توزیع نرمال کنار هم به خود می‌گیرد، و عملا جامعه به دو «زیرجامعه» یا جامعه کوچکتر تقسیم شده که از هم متمایز هستند.

 

 

 


پنج: به گمان ما، ایران امروز، یک جامعه دو‌جامعه‌ای‌شده است. این دو زیرجامعه یکی جامعه اصلی است که دولت هم با اوست و دیگری جامعه بدون دولتی است که اخیرا سر بلند کرده و مانند جزیره‌ای از دل اقیانوس، بر اثر یک آتش‌فشان ظاهر شده است.

دو زیر جامعه مذکور دارای نگرشها و ارزشها، نمادها، رویاها و آرزوها، تاریخ و اساطیر، رهبران، گروه‌های مرجع، و رسانه‌های متفاوتی از هم هستند. در این معنا دو جامعه ایرانی، هویت و تاریخ و آینده‌ خود را بدون نسبت با هم، تعریف کرده‌اند. طلیعه‌ی ظهور این دو جامعه گرچه هر دو به دو قرن گذشته و به صورت مشخص انقلاب مشروطه باز می‌گردد، اما این دو گروه هیچگاه در بین خود چنین مرزکشی مشخص و دیوار بلندی متصور نبودند. شکاف تجدد-سنت، گرچه تا حدی توضیح‌دهنده وضعیت معاصر ایران بوده، اما همواره امکان گفتگو، جابجایی و همکاری بین دو گروه وجود داشته است. پس گرچه دو زیرجامعه‌ی کنونی از خاکستر این تضاد برخاسته‌اند، اما دیگر نمی‌توان موقعیت کنونی را با تضاد قبلی توضیح داد. 

علل شکل‌گیری دو زیرجامعه در جامعه ایران این است که دو طرف اصلی منازعه، یعنی نظام سیاسی با وابستگان و وفادارانش و دینداران سنتی از یک سو، و معترضین به نظام سیاسی از سوی دیگر، به تدریج و در کشاکش تعارض‌های سیاسی که لااقل سابقه‌ای ربع قرنی دارد، به این نتیجه رسیدند که الف) نظام سیاسی حاضر به هیچ مصالحه و پذیرش نظر معترضین به نظام سیاسی نیست؛ و ب) معترضین نیز از اصلاحات درون نظام گذشته‌اند و به دنبال نظام سیاسی دیگری هستند.

برای تدقیق بیشتر، باید گفت که در این متن، نارضایتی به معنی نارضایتی مردم از وضعیت کشور در حوزه‌های گوناگون است و پیمایش‌ها نشان می‌دهد بیشتر مردم در همه حوزه‌ها بشدت ناراضی هستند و امیدشان به آینده هم زیاد نیست. اما ناراضی با معترض متفاوت است. معترض کسی است که از نظام سیاسی موجود گذر کرده و به دنبال جایگزین آن است، اما این تفاوت را هم با براندازان دارد که موافق مداخله خارجی، انقلاب یا آشوب و شورش نیست و پس از تجربه ناموفق سال گذشته، به دنبال راهی برای گذر از نظام سیاسی، بدون هزینه کردن فراوان و نیز از بین رفتن زیرساخت‌های جامعه ایران است.

در مقابل بین وفاداران و وابستگان به نظام سیاسی نیز باید تمایز گذاشت. بسیاری از آنها که از جمهوری اسلامی دفاع می‌کنند، لزوما منافعی از آن نبرده‌اند و به دلایل ایدئولوژیک از آن دفاع می‌کنند. همچنین دینداران سنتی نیز به دلیل اینکه آینده بدون جمهوری اسلامی را از لحاظ امکان عمل دینی و فضای دینی جامعه بسیار ترسناک می‌بینند، ترجیحشان جمهوری اسلامی است، علیرغم نقدهایی که به آن دارند.

 

فراوانی این دو گروه در جامعه ایران چقدر است؟ پاسخ به این پرسش نیازمند پیمایش‌های دقیق است. اما بر اساس برآوردها، هر یک از این دو، اقلیتی لااقل سی‌درصدی از جامعه را به خود اختصاص داده‌اند و هنوز بخش بزرگتری از جامعه در میانه است و تصمیم قاطعی برای پیوستن به یکی از این دو زیرجامعه ندارد، اما در زمان‌های کنش جمعی، ناگزیر از انتخاب یکی از این دو است و این دو نیز با هم ناسازگار هستند.

بر اساس داده‌های در دسترس موج چهارم ارزش‌ها و نگرش‌های ایرانیان که در آبان‌ماه سال‌جاری جمع‌آوری شده، می‌توان دید که جامعه در بسیاری از ارزش‌ها و نگرش‌ها دوقطبی شده و از حالت نرمال و توزیع طبیعی خارج شده است. 

 

شش: ویژگی‌های این دو زیرجامعه چیست؟ در این بند تلاش می‌کنیم تا بر اساس شواهد، ویژگی‌های این دو زیرجامعه را شرح دهیم.

آنچه از آن با «جامعه با دولت» یاد می‌کنیم، مستظهر به دولت مستقر است که حقوق اولیه شهروندی‌اش را تضمین می‌کند، ترجیحات‌اش را در نظر می‌گیرد، امکان شکوفایی فردی و گروهی و رشد اجتماعی و اقتصادی‌اش را فراهم می‌نماید، و امنیت‌اش را امنیت خود می‌داند. جامعه‌ی اول سرنوشت و آینده‌ی خود را با دولت‌اش یکی می‌داند و خود را حامی و محافظ این آینده می‌بیند. بجز وابستگان، وفاداران به این نظام و آنها که از نظر ایدئولوژیک معتقد به انقلاب اسلامی و نظام سیاسی برآمده از آن هستند، و نیز قاطبه دینداران سنتی جزو جامعه با دولت هستند.

 در مقابل جامعه‌ی دوم در بی‌دولتی نسبی به سر می‌برد؛ حقوق شهروندی برابر با شهروندان زیرجامعه اول ندارد، دائما و منظما محدودیت‌های جدید برایش تعریف می‌شود، نمی‌تواند روی تصمیمات سیاسی و فرهنگی و اقتصادی دولت تاثیر بگذارد، امتیازات برابری با جامعه‌ی اول ندارد، امکان تحقق خود و به دست گرفتن سررشته‌ی زندگی‌اش را ندارد، هیچ نماینده‌ای در دولت مستقر ندارد که از او و تمایلات و نظراتش دفاع کند، و گویی حیات‌اش در دولت مستقر تضمین نمی‌شود. اساسی‌ترین شهروندان جامعه دوم، معترضین سال گذشته هستند، نه تعداد اندکی که در خیابان‌ها اعتراض کردند، بلکه تعداد بیشتری که بر بام‌ها شعار می‌دادند.

از نظر اقتصادی هر چند دو زیرجامعه، به یکسان از تورم دو رقمی چند‌دهه‌ای آسیب دیده‌اند، اما زیرجامعه اول با امتیازات استخدامی، آموزشی، اداری و اقتصادی امید بیشتری به تطبیق سطح زندگی خود با رشد تورم را دارد. در مقابل، اکثر امتیازات جامعه دوم از بین رفته یا در رقابتی بسیار شدید باید امکان زیستی معمولی را برای خود فراهم کنند. تعطیلی و فیلتر پلتفرم‌های مستقل و کسب‌وکارهای اینستاگرامی، پلمب مراکز کسب، و عدم امکان استفاده از امتیازها و رانت‌هایی که جامعه اول از آن بهره‌مند هستند، زیست اقتصادی را برایشان دشوارتر کرده است.

در حوزه فرهنگ، جامعه‌ی اول پشتگرم به حمایت نظام سیاسی است؛ آیین‌ها و مناسک‌اش توسط دولت تبلیغ، اجرا و حفاظت می‌شود. رسانه‌های متعددی همچون صداوسیما و انواع موسسات فرهنگی و مذهبی در اختیار مقاصد و اهداف اوست تا از طریق ابزارهایی چون کتاب، فیلم و سریال، موسیقی و  نماهنگ، آرمان‌ها و قهرمانان خود را تقویت و برساخته کند. جامعه‌ی دوم اما منابع فرهنگی و معرفتی خود را از حکومت نمی‌گیرد. به مرور، چهره‌های مرجع خود را پیدا کرده است، موسیقی خود را تولید و حمایت کرده، کتب متفاوت و گاه زیرزمینی را می‌خواند، فیلم‌های مستقل و یا جهانی را مطبوع می‌بیند. برای مقابله با ممیزی، گاه کتاب‌هایش را از طریق عرضه به جامعه در شبکه‌های اجتماعی توزیع می‌کند و نه از طریق وزارت ارشاد. جامعه دوم، در حال ساخت مفر هایی برای خود است؛ هنر مستقل، کافه مستقل، سبک زندگی مستقل، نشر مستقل، تفریحات مستقل و آموزش مستقل مصداق‌هایی از این حوزه ها هستند. نشر آنلاین کتاب، تئاتر مستقل، سینمای مستقل، بازاریابی و محتوای مستقل در ماه‌های اخیر به وضوح در فضای ایران دیده شده است. اصولا جامعه بی‌دولت، مرجعیت‌های جامعه اول را قبول ندارد؛ و در مقابل، سلبریتی‌ها، برخی تلویزیون‌های خارج از کشور، و معدودی فعال سیاسی را در نظر دارد. در یک کلام هرچه را طرف اول مورد وثوق قرار دهد، دومی تماما رد می کند. و از آنجا که نمادهای دو جامعه از هم متمایز و با هم متعارض است، شهروندان جامعه اول و دوم به سرعت می‌توانند موافقت و مخالفت خود را با هر پدیده اجتماعی و فرهنگی تعریف کنند.

درباره مذهب، موضع دو گروه فاصله زیادی دارد. جامعه‌‌ی اول همچنان و با قوت دین را نقطه اتکای زندگی معنوی خود می‌داند. این گروه زندگی خود را بسیار آمیخته با دین و سبک زندگی دینی می‌بینند. در مقابل گروه دوم، علی‌رغم دینداری و بویژه دینداری مناسکی، خود را رها از وضعیت استعلایی روحانیت و مرجعیت دینی ترسیم می‌کند. دینداری افراد جامعه بی‌دولت، دینداری شخصی‌شده و رهای از دینداری رسمی و فقهی است و البته داده‌های پیمایش‌های اخیر رشد قابل ملاحظه بی‌دینی را هم نشان می‌دهد. تغییر در حوزه دین، یکی از مهم‌ترین نشانه‌های تغییر در جامعه است و دوقطبی شدن ابعاد گوناگون دینداری، یکی از اصلی‌ترین معرف‌های دوجامعه‌ای‌شدن جامعه ایران است.

در فضای جامعه، تجلی‌های عمومی دو گروه متفاوت است. راهپیمایی اربعین، راهپیمایی‌های رسمی، تشییع جنازه شهدا و راه‌پیمایی بیست و دوم بهمن محل نمایان شدن گروه اول است. در مقابل، گروه دوم از صرف بودن‌شان و نحوه بودن‌شان، برای نشان دادن خود بهره می گیرد. در کنار آن،‌ از تظاهرات خیابانی، شعارهای شبانه، کمپین های موردی توییتری و اینستاگرامی، بی‌حجابی در خیابان و ظاهر کردن سبک زندگی خود در انظار استفاده می کند.

 

هفت: گروه اول در کنار دولت در سودای محدود ازی زندگی جامعه دوم است. سازوکارهای قانونی دولتی، دشوار کردن زیست مستقل در حوزه عمومی از طرف دولت و جامعه اول، تلاش برای بیرون کردن افراد مخالف یا مستقل از حوزه های سیاسی، هنری، اجتماعی و آموزشی، ایجاد ناامنی در فضای عمومی برای مخالفان (تذکر، عکسبرداری، درگیری و دستگیری)، روندهای آشکار کننده مقصود گروه اول است. گروه دوم نیز از رسواسازی برای بی‌آبرو کردن گروه اول و مراجعش بهره می‌گیرد. همچنین از شکستن تقدس نمادها و شعائر گروه  مقابل خود استقبال کرده و بعضا آن را آغاز و تشدید می‌کند. از این جهت سازوکار دفاعی جامعه‌ی دوم، دشوار سازی زندگی اجتماعی طرفداران نظام، از راه فشار مستقیم و نمادین اجتماعی است. 

ویژگی دیگر گروه اول، انسجام و وحدت نسبی در نظر و عمل سیاسی است؛ آن‌ها در سیاست اقتدا به نظر و امر رهبری دارند و در حوزه فرهنگ و جامعه نیز از برنامه عمل مشخصی پیروی می‌کنند.  گروه دوم متکثر و البته متشتت است. رهبری مشخصی میان آنها وجود ندارد و نیز برنامه عمل سیاسی آنها با اعتراضات سال گذشته تشتت بیشتری هم پیدا کرده است. اختلاف‌های میان مدعیان رهبری اعتراضات سال گذشته و نیز نظرات متعارض آنها در باره اقلیت‌های جنسی و وحدت سرزمینی و تجزیه‌طلبی، همچنین نحوه ارزیابی آنها از نسل‌کشی اسرائیل در فلسطین، باعث روگردانی معترضین از براندازان خارج کشور شده است و همین وضعیت بر سردرگمی آنها در باره عمل سیاسی افزوده است. نکته مهم آن است که آنها در انسداد عمل و آرمان سیاسی، مبارزه خود را از سطح سیاسی به سطح اجتماعی تغییر داده‌اند و با تفاوت در سبک زندگی و رفتارهای اجتماعی، با نظام سیاسی مستقر مقابله می‌کنند. در هر حال، اقوام، مذاهب، اقلیت‌های مختلف، راندگان سیاسی، بازنده‌های نظام اقتصادی و طردشدگان فرهنگی در گروه دوم بیشتر جلوه دارند. گروه دوم هنوز خود را پیدا نکرده است و در حال برآمدن است. درست است که طلیعه‌ی ظهور این جامعه دمیده شده است، اما انسجام درونی و وفاق ارزشی در آن به صورت کامل هنوز محقق نشده است. برای نمونه وقتی بازیگران زن کشف‌حجاب‌کرده سینما اعلام کردند که دیگر در سینما بازی نخواهند کرد،  بازیگران مرد و کارگردانان و سایر عوامل سینما که از نظر سیاسی در گروهی مانند این زنان بودند، هنوز تکلیفشان را با سینمای بدون زنان سرشناس روشن نکرده‌ا‌ند؛ گرچه گروهی از آنها، به همبستگی با زنان برخاسته‌اند، اما گروهی نیز همچنان به شیوه قدیمی، یعنی اعتراض در عرصه عمومی در عین همراهی با نظام در سینما و تلویزیون و شبکه نمایش خانگی، عمل می‌کنند.

گروه اول امید به آینده دارند و معتقدند مشکلات کشور در همین نظام قابل حل است؛ آن‌ها با پذیرفتن کاستی‌ها و نقص‌ها، قائل به درست بودن مسیر جمهوری اسلامی هستد و عزت و شکوفایی ایران را در سایه‌ اقتدار و تداوم حکومت فعلی می‌دانند. در مقابل، گروه دوم آینده کشور را در صورت ادامه شرایط کنونی، سیاه می‌دانند و تنها امید برای آینده را، از میان رفتن نظام سیاسی مستقر تصور می‌کنند. بخشی از جامعه‌ی دوم در سه دهه‌ی اخیر از سازوکارهایی چون انتخابات، اعتراض صنفی و مدنی، تاسیس نهادهای مدنی و نهایتا حضور در خیابان برای اثرگذاری بر حکومت استفاده کرده است. اما به مرور سرکوب شده و نادیده انگاشته شده و نهایتا، با سرخوردگی از رفتارهای قبلی، از نظام سیاسی دل کنده و در هیچ عملی که تایید نظام باشد، حاضر نمی‌شود. در نهایت و دو گروه به تدریج از تاثیرگذاری بر یکدیگر ناامید شده‌اند. 

میانجی‌ها، نهادهای واسط و کنشگران مرزی هم به تدریج حذف شده‌اند و اعتماد دو زیرجامعه به آنها از دست رفته و هیچ جایگاهی در نظام سیاسی و اجتماعی ندارند. کنشگران میانجی که توصیف اندکی توهین‌آمیز  «وسط‌باز» را پذیرفته‌اند و امید به حل مشکلات از طریق گفتگوی اجتماعی و مصالحه در نظام سیاسی داشته‌اند، از هر دو سو رانده شده‌اند.

 

 

هشت: با ایجاد فاصله هر چه بیشتر میان دو جامعه، این دو جامعه، امکان گفتگو را از دست داده‌اند؛ به جای گفتگو، به یکدیگر اتهام می‌زنند و ناسزا می‌گویند، یکدیگر را عامل عقب ماندن کشور می‌دانند، در آینده متصور کشور سهمی به دیگری نمی‌دهند، و حذف یکدیگر را روا و حتی واجب می‌بینند. همه اینها نشانه آن است که دو جامعه از یکدیگر انسانیت‌زدایی (dehumanization) کرده‌اند و در حد اعلای کین‌توزی و تنفر از هم هستند. دو جامعه با یککاسه کردن افراد جامعه مقابل، فرآیند حذف را ممکن می‌کنند. انسانیت زدایی مقدمه و پیش‌شرط حذف گسترده و دیگرکشی در شرایط نزاع شدید اجتماعی و جنگ داخلی است. فیلم‌های منتشرشده از سرکوب معترضان و متقابلا مثله کردن موافقان نظام، نشان از شدت گرفتن فرایند انسانیت‌زدایی دارد. گزارش‌های منتشرشده از نحوه مواجهه با زنانی که خودرویشان به دلیل کشف حجاب توقیف شده، نیز از همین روند حکایت دارد. 

به نظر می رسد هر دو گروه راضی به حذف یکدیگر هستند؛ گرچه قبلا تلاش‌هایی از سمت مخالفان و میانه‌روها برای آشتی صورت گرفت، اما جامعه اول و سپس جامعه بی‌دولت این پیشنهادها را پس زدند. جامعه اول از طریق سازوکارهای سرکوب، سوق دادن به مهاجرت  و در بعد اجتماعی از طریق دشوارسازی زندگی، در پی حذف شهروندان جامعه دوم هستند. جامعه دوم در سال های قبل ابزار کمتری برای حذف داشتند که دست پایین‌تری در این زمینه برای آن‌ها رقم زد. اما در یک سال اخیر از طریق خشونت‌ورزی بیشتر، و رفتارهای مبتنی بر آزار، مانند عمامه‌پرانی، دهن‌کجی، بی‌احترامی‌های خیابانی و نهادی، بی‌آبروسازی، و همچنین بایکوت اقتصادی یک‌طرفه سعی در متعادل‌سازی صحنه منازعه داشتند. 

 

نه: بر خلاف گذشته، افراد جامعه دوم، تنها مهاجرت یا انزوا را در مقابل ممنوعیت‌های مختلف انتخاب نمی کنند. تعداد قابل توجه معترضین در سال گذشته و شعله کشیدن آتش اعتراضات در سراسر کشور، باعث شد تا معترضین اعتماد به نفس بیشتری پیدا کنند. در گذشته، انزوای شخصی، ترک حرفه و شغل پیشین، مهاجرت یا پناهندگی تنها راه پیش روی مخالفان بود؛ اما در سال‌های اخیر، مقاومت که در شعار «بمان و پس بگیر» جلوه‌گر شده، تقویت شده است؛ به این معنا که فرد می‌خواهد علی رغم فرایند حذف، در ایران بماند و زندگی‌ای مستقل از آن چه نظام سیاسی برای او تعیین کرده، بسازد. آن‌ها با استفاده از حوزه های مستقل ذکرشده، امکان زیست خود را حفظ می کنند. آلبرت هیرشمن در کتاب خروج، اعتراض و وفاداری نشان می‌دهد که تقویت گزینه اعتراض، منجر به تغییر جدی در صحنه سیاسی خواهد شد. آنچه معترضان به عنوان عمل سیاسی-اجتماعی برای خود تعریف کرده‌اند، همان اعتراض یا مقاومتی است که هیرشمن مشخصات آن را بر شمرده است. مرجع‌های جدیدی نیز برای تایید چنین رفتاری شکل گرفته است؛ به طور مثال یکی از زندانیان سابق، اکنون کابینت‌ساز شده و دیگر قهوه و آن یکی ترشی می‌فروشد؛ دیگران به ترجمه، کسب و کار رایج، خرید و فروش رمزارز و آموزش رو آورده‌اند. شبکه‌های اجتماعی فیلترشده نیز بستری برای عرضه‌ی خدمات هنری و همچنین تبلیغات برای افراد حذف‌شده، فراهم کرده است. 

 

 

ده: دو گروه آن طور که سعی کردیم نشان دهیم، تقریبا در تمام مسائل، موضعی متضاد دارند؛ شاید بتوان این گونه بیان کرد که حتی پیش از ابراز نظر دو طرف در یک مسئله، امکان پیش‌بینی رفتار و گفتار دو جامعه وجود دارد. اما آیا واقعا هیچ موضوعی نیست که دو طرف بر آن وفاق داشته باشند؟ به نظر می‌رسد هنوز برای هر دو گروه، ایران و امنیت آن و وحدت سرزمینی آن اولویت اول است؛ گرچه گروه اول در سال‌های اخیر اقبال بیشتری به خود مفهوم ایران پیدا کرده است، اما گروه دوم رگه‌های پررنگ‌تری از ناسیونالیسم ایرانی دارد. ایران به عنوان مرجع و منشا نمادین گروه دوم همیشه در مقابل گفتمان مقابل، طرفدارانش را بسیج کرده و به عمل سیاسی‌شان معنا داده است. در مقابل گروه اول این گفتمان را گاهی در ضدیت با خود دیده است و عامدانه یا سهوا دوگانه اسلام و ایران را برجسته می‌کرده است.

 توان بالقوه مفهوم ایران اولا در توجیه مداخلات منطقه‌ای و ثانیا در سرکوب مخالفان تجزیه‌طلب به گروه اول یاری رسانده است. حتی گاهی برای همراه کردن مخالفان در انتخابات از آن‌ها برای حفظ ایران دعوت کرده است. توافق نظر دو گروه، آخرین بار در حادثه‌ تروریستی کرمان جلوه‌گر شد. در این زمان، قبل از دستگیری تعدادی از جوانان جوزده داخل کشور برای  زدن توییت در مخالفت، این در خطر افتادن امنیت ایران بود که دو جامعه را به هم نزدیک کرد. موجودیت ایران و حفظ تمامیت ارضی نیز در ادامه نکته‌ی قبلی و به صورت پیامد طبیعی آن قابل توجه است. اظهارات برخی گروه‌های تجزیه‌طلب، دو جامعه‌ را هرچند برای مدتی کوتاه، متحد می‌کند. همچنین مسئله‌ی مهاجران غیرقانونی به ایران، گرچه در کوتاه‌مدت، ظرفیت آن را دارد که دو گروه را بر ضد آن، گرد هم آورد؛ که البته در اینجا هم امنیت ایران، علت مخالفت دو دسته با مهاجران غیرقانونی است.

در کنار ایران، وجود و ادامه امنیت سیاسی و اجتماعی ایران برای هر دو گروه حیاتی است؛ گروه دوم در  عین طلاق عاطفی از حکومت، راضی به برهم خوردن بلندمدت امنیت ایران نیست. امنیت زندگی، فرزندان، تجارت و سیاست برای هر دو طرف مهم است. گرچه در جریان تظاهرات‌ها برای مدتی گروه دوم برای بر هم زدن نظم، اقدامی تاکتیکی چون تخریب، بستن خیابان، افروختن آتش و دیگر انجام می‌دهد، اما به نظر می‌آید این موارد ناشی از مشی آنارشیک او نیست. مخصوصا در اعتراضات سال گذشته، شاهد آن بودیم که تخریب عموما متوجه اموال دولتی و عمومی بود و اموال شخصی کمتر آسیب دید.

اما آنچه مردم را، بر اساس تجربه طولانی‌مدت تاریخی، در آستانه‌ای از اعتراضات نگه‌می‌دارد، تجربه طولانی‌مدت تاریخی از ناامنی‌های ناشی از سقوط سلسله‌ها و جنگ‌های داخلی و بی‌دولتی‌ها و شاه‌مرگی‌ها در ایران است. دولت (به معنای state) در ایران خدمات زیادی، بویژه در حوزه‌های سلامت و آموزش به مردم می‌دهد، که مردم نیز با استفاده مداوم از این خدمات در یک سده اخیر، به موثر و مفید بودن خدمات دولت در این حوزه‌ها، علیرغم نقدهای به آن، اشعار دارند. نظام سیاسی هر چند امتیازاتش را جامعه اول می‌دهد اما از خدماتش همه مردم ایران و حتی ایرانیان خارج کشور بهره‌مند می‌شود، و لذا از بین رفتن این نظام مستقر، هزینه‌های زیادی برای جامعه خواهد داشت که معترضین، علیرغم شدت اعتراض، حاضر نیستند از آستانه‌ای جلوتر بروند. تمایز میان معترضین با براندازان دقیقا در همین جلوتر نرفتن از این آستانه است.

 

یازده: ما باور داریم وضعیت کنونی، افتراقات مشخصی با تبیین‌های نظری موجود دارند، به این دلیل که وضعیت جامعه ایران، وضعیت یکه و تازه‌ای است. استفاده از تبیین‌های رایج مانند نظام‌های نوسلطانی، آپارتاید و توتالیتر، برای فهم آنچه در ایران می‌گذرد، سوءتعبیرها و بدفهمی‌هایی فراوانی ایجاد می‌کند. بویژه آنکه پس زدن دولت از سوی مردم معترض در ایران، به صورت آگاهانه و اختیاری انتخاب شده است، و نظام سیاسی نتوانسته تسلط بین‌الاذهانی بر افراد جامعه ایجاد کند. بعلاوه مشخصه‌ای ذاتی عامل مفارقت بین دو گروه نیست، یعنی نژاد، قومیت یا جنسیت و مذهب ممیز این دو جامعه  نیست. استیون لویتسکی و لوکان وی در کتاب اخیرا ترجمه‌شده انقلاب و استبداد، نشان داده‌اند انقلاب‌هایی که رفتارهای رادیکالشان در سالهای اولیه با واکنش ضدانقلابی خشن روبرو شده و دارای انسجام داخلی هستند و از قدرت و وفاداری نیروی نظامی خود بهره‌مند هستند و توانسته‌اند مراکز مستقل قدرت اجتماعی جایگزین را نابود کنند، پایدار خواهند ماند. بنابر این احتمال فروپاشی نظام سیاسی در ایران، با توجه به شواهد موجود، فرض نادرستی است.

 همچنین نظریاتی مانند ناجنبش و انقلاب بدون انقلابیون، و جنبش‌های خشونت‌پرهیز هم نمی‌تواند توضیح بسنده‌ای از آنچه در ایران می‌گذرد، بدهد. در کنار آن، تبیین‌هایی مانند فروپاشی اجتماعی و افول اجتماع نیز نمی‌تواند وضعیت دوجامعه‌ای جامعه ایران را توضیح دهد. آنچه در جامعه ایران می‌گذرد، هرچند معرف ‌بی‌غرضی یا بی‌تفاوت بودن (disinterestedness) نظام سیاسی نسبت به همه شهروندان و داشتن نگاه برابر به همه آنها نیست، اما درون هر دو جامعه، رگه‌های قوی از اجتماع و روابط گرم صمیمی و مبتنی بر عواطف وجود دارد و به همین دلیل، فروپاشی اجتماعی نیز بعید به نظر می‌رسد. تبیین‌های مبتنی بر افول اجتماع در ایران نیز، عمدتا روابط جامعوی را با روابط اجتماعی خلط کرده‌اند و به همین دلیل در پیش‌بینی وضعیت اجتماعی ایران، ناکام بوده‌اند.

به این دلایل نظریه دوجامعه‌ای بیشتر می‌تواند وضعیت جامعه ایران را توضیح دهد. بویژه با پذیرش این واقعیت که مخالفین، علیرغم تصوری که دارند، در اکثریت نیستند و نمی‌توان همه ناراضیان را معترض قلمداد کرد و لذا جامعه ایران، دارای دو اقلیت بزرگ است. البته این متن و ایده برآمده از آن، با رصد تحولات کشور و نیز با گفتگو و بررسی بیشتر، بتدریج تکمیل خواهد شد.

 

دوازده: در نهایت به نظر می رسد افقی، یا حداقل افقی نزدیک، برای مصالحه بین طرفین وجود ندارد. مفارقت‌ها، بسیار وثیق و استوار، و اشتراکات، به نسبت سست است.  همین طور، نشانه‌ای از گشایش در فضای سیاسی از طرف نظام سیاسی و یا اقبالی از طرف گروه دوم برای حرکت به سمت آشتی وجود ندارد. البته چون هیچ‌یک از دو سوی منازعه، توان حذف دیگری را ندارند ما به سمت نوعی تعادل ناپایدار حرکت می‌کنیم. این تعادل با اتفاقات غیرمترقبه سیاسی و منطقه‌ای می‌تواند به سرعت به هم بخورد.

اما همه هدف این مقاله، توصیف وضعیت دوجامعه‌ای در ایران و هشدار جدی بودن و خطرناک بودن آن است. تنها امید برای تغییر در وضعیت، درک حساسیت و مخاطره‌‌آمیز بودن وضعیت فعلی، و تلاش برای رفع تدریجی اما بنیانی «ساختارهای فسادزا» و واگرا در جامعه ایران توسط دولت است. آنچه در درازمدت، معیوب شده، در کوتاه‌مدت اصلاح نخواهد شد، اما می‌توان چشم‌اندازی از بهبود را به مردم عرضه کرد. نظام سیاسی باید به سمت مصالحه (reconciliation) با مردم و با معترضین حرکت کند و متوجه این نکته باشد که دوجامعه‌ای شدن ایران، راهی است که بازگشت از آن بسیار دشوار است و لذا، هر حرکتی در جهت تشدید دوقطبی‌ها، باید داغ ننگ تعمد در دوجامعه‌ای‌ کردن ایران بخورد و از آن پرهیز شود.

راه دیگر نیز تبدیل مساله سیاسی به اجتماعی است. همانگونه که معترضان هوشمندانه عمل کردند، نظام سیاسی هم باید تعارضات را در سطح سیاسی و فرهنگی تعریف کند. مساله پوشش، موضوعی اجتماعی است و نظام سیاسی نه توان مداخله در آن را دارد و نه مداخله‌اش تاکنون موفقیت‌ٔ‌آمیز بوده و نه امکانات مقابله با بی‌حجابی را دارد. به همین دلیل بهتر است که موضوع پوشش به خانواده، نظام فرهنگی و نهادهای دینی، و البته بدون مداخله نظام سیاسی، واگذار شود. درصد موفقیت این نهادها در حل مساله، هرچند کمتر از حدی است که نظام سیاسی انتظار دارد، اما نتیجه، پایدار و سازگار با جامعه ایرانی است. جامعه ایرانی سده‌هاست در حل منازعات درونی موفق عمل کرده، به جامعه ایرانی اعتماد کنیم.

آدرس ايميل شما:  
آدرس ايميل دريافت کنندگان