منو سایت
تاريخ:پنجم خرداد 1391 ساعت 23:00   |   کد : 456
همايش
جايگاه ترس در شخصيت ملي تاريخي ايرانيان
چکیده مقاله ارائه شده در همایش ابعاد جامعه ایرانی

چکیده مقاله ارائه شده به همایش «ابعاد جامعه ایرانی». انجمن مطالعات فرهنگی و ارتباطات. دانشکده علوم اجتماعی دانشگاه تهران. اول خرداد 1391

جايگاه ترس در شخصیت ملی تاريخي ایرانیان

شخصیت ملی ایرانیان در دوران انحطاط (که می توان آغاز آن را پس از مرگ شاه عباس (1007ش.)، و اوج آن را از دوران شاه سلطان حسین ( سال فتح ایران به دست افغان ها 1101ش.) تا حدود انقلاب مشروطه (1284ش.) دانست) شخصیتی است که همه عوامل تاریخی، اجتماعی، سیاسی و جغرافیایی، این شخصیت را به سمت ضعف و زوال می برد. ناامنی های چندجانبه از جانب همسایگان و اقوام داخلی و حاکمان مستبد، و ضعف اقتصاد داخلی، و شورش های متعدد اجتماعی و مذهبی در کنار سلسله های کوتاه مدت (به نسبت عثمانی) باعث شکل گیری عنصر اساسی «ترس» در شخصیت ملی ایرانیان شد. شاید بهتر از همه آرمینوس وامبری این ترس را در مقایسه ایران با ترکان عثمانی و ترکمن ها مشاهده و توصیف کرده است. ترس از همه چیز و از دیگران باعث شد تا در نهایت دو شیوه متفاوت برخورد با دیگران در ایران دوره انحطاط شکل گیرد: کناره گیری همراه با تسلیم در مقابل آنها که قوی ترند، و ریشخند کردن آنها که همسطح هستند یا ضعیف ترند.

تسلیم بی چون و چرا در برابر غرب (که ناشی از این ترس بود) و نظریه «از فرق سر تا نوک پا فرنگی شدن»، باعث شد تا در حرکت های اصلاحی دوران قاجار هیچ اعتنایی به میراث تمدنی ایران نشود، و همه چیز از نو و به شیوه تمدن غربی در ایران شکل بگیرد. برای مثال در تاسیس دارالفنون، از تجربه طولانی حوزه های علمیه در ایران که دروس طب و نجوم و هندسه را هم داشتند، هیچ استفاده ای نشد و دانشجویان و معلمین و دروس، همه «جدید» بودند. مشخص است که در جامعه ای با یک تاریخ غنی، بازسازی مطلق جامعه، به شیوه دوران قاجار و پهلوی با واکنش های شدید (و گاه با تغییر جهت کامل) روبرو خواهد شد.

همین مکانیسم ناخودآگاه دفاعی، باعث ریشخند اقوام و ملل همسایه در ایران شد. سابقه تاریخی ناامنی و فقدان تداوم در ایران باعث شکل گیری روحیه طنز و «جدی نگرفتن هیچ چیز» در ایران شده بود. اما در دوران قاجار این وضعیت تشدید شد. از نمونه های بارز وجود این روحیه، عدم ارتباط با همسایگان و اطلاع نداشتن از وضعیت آنهاست. بجز معدودی از نخبگان ایرانی چون امیرکبیر و میرزا حسین خان سپهسالار، مواردی که ایرانیان متاثر از عثمانی و اصلاحات آن دوره باشند، در دست نیست. همچنین گسترش حملات به صفویه به دلیل اینکه از کشور ضعیفی چون افغانستان شکست خورده است، نشانه دیگر است. این در حالی بود که افغان ها در دوره صفویه بخشی از ایران بود و حمله محمود افغان (1101ش.) یک شورش داخلی بود نه حمله خارجی. همچنین رواج فکاهه های متعدد از تمام قومیت های ایرانی و ریشخند کردن آنها، نشانه دیگر است. بعنوان آخرین نشانه از این روحیه برتری طلبی نسبت به همسایگان، عدم تلاش برای یاد گرفتن زبان های این اقوام و ارتباط داشتن با آنها را می توان ذکر کرد.

ترس از دیگران نیز باعث شد تا «غرب گریزی» پا به پای با «غربزدگی» در ایران شکل بگیرد و در هر پدیده اجتماعی و سیاسی دست بیگانگان (و بویژه انگلیس) دیده شود.

مساله اساسی این مقاله، تببین این وضعیت و علل و پیامدهای آن است.

البته برخی صاحبنظران بخش هایی از این وضعیت را در مدل نظری خود تحلیل کرده اند، برای مثال کاتوزیان پیامدهای این وضعیت را تحت عنوان «عدم تداوم» و پرویز پیران علل آن را با نظریه «راهبرد سرزمینی» تحلیل کرده اند، اما هیچ یک، ترس را در نقطه کانونی خود نگذاشته اند که خلقیات منفی ایرانیان مانند دروغ و اطاعت از استبداد و ریاکاری و تعارف و... را در یک منظومه قرار دهند. همچنین ذکر این نکته لازم است که نه همه ایرانیان و نه تمام تاریخ ایران با ترس همراه بوده است. تجربه های جنبش های اخیر ایران از جنبش تنباکو (1268ش.) و انقلاب مشروطیت (1284 ش.) تا ملی شدن صنعت نفت (1329-1332) و انقلاب اسلامی (1357) از نمونه های نقض «عمومیت» این فرضیه است که نیازمند تحلیل جداگانه ای است.

آدرس ايميل شما:  
آدرس ايميل دريافت کنندگان