منو سایت
تاريخ:دوازدهم بهمن 1390 ساعت 07:39   |   کد : 439
يادداشت
کارنوشت دانشجويي و پسرک بازيگوش
یادداشت منتشر شده در نشریه سره در باره کارنوشت های دانشجویی

بخشی از شماره دوم مجله سره، نشریه انجمن دانشجویی دانشگاه تهران (اینجا) در باره کارنوشت های دانشجویی بود. این یادداشت در باره کارنوشت ها در این شماره سره منتشر شده است.

کارنوشت دانشجویی و پسرک بازیگوش

در دورانی که کف پیاده روها هم شماره موبایل نوشته اند برای همه خدمات پایان نامه، از صفر تا صد (یعنی شیوه دفاع هم یاد می دهند)؛ و جایی که انواع دی وی دی های شامل هزاران مقاله و پایان نامه و ایده ی تمام شده فروخته می شود و تبلیغش همه جا هست و جایی که با «علیکم بالگوگل» همه چیز در اینترنت موجود است و با یکی دو ساعت وقت صرف کردن، می توان یک مقاله ی منظم با انواع ارجاعات داخلی و خارجی پیدا کرد، کارنوشت دانشجویی خواستن اندکی بی فکری است، مگر آنکه این فرض اساسی را بگذاریم که نمره را به بها دهند. برای هر بخش از نمره، کاری باید خواست و فارغ از اینکه این کارنوشت چگونه تهیه شده و چه محتوایی دارد، تعداد صفحات آن مبنای نمره باشد.

نتیجه، این می شود که دانشجویی به استادی کارنوشتی می دهد که فصلی از کتاب قبلی خود استاد بوده است، با صفحه بندی متفاوت و نمره ی کامل را می گیرد؛ یعنی استاد نه تنها «این» کارنوشت را نخوانده، که احتمالا «آن» فصل هم تولید خودش نبوده و از همین کارنوشت ها به دست آمده است.

و این می شود که سال ها پیش، یکی از دانشجویان این دانشکده از حسین شریعتمداری برای تکالیف دانشجویی کمک خواسته بود و او گفته بود که سرمقاله های من در کیهان مفصل است، از پارگراف دوم شروع کن و یک بار دیگر متن را بنویس و تحویل بده. وقتی برای دیگر رفقایش کمک خواسته بود، جواب شنیده بود که یکی از پارگراف سوم شروع کند به بازنویسی و یکی از پارگراف چهارم و... . این است که کارنوشت نوشتن ساده است و کارنوشت خواستن از آن ساده تر؛ اگر نخواسته باشی که بخوانی.

فرض اساسی این موارد، آن است که دانشجو برای نمره گرفتن باید زحمت بکشد و یکی از این زحمت ها، ارائه ی چندین صفحه «چیز» است، فقط برای آنکه هیبت درس حفظ شود.

***

اما اگر نخواسته باشی یک استاد معنون باشی و معلمی هنوز برایت جذاب باشد، آن وقت است که مسئله ی کارنوشت به عنوان بخشی از وظیفه ی معلمی برایت مهم می شود.

جلال آل احمد، در مقدمه ی ارزیابی شتابزده، از استادش عباس اقبال یاد می کند که اگر کسی به گردن صاحب این قلم حق دارد، یکی هموست که کلاس های انشای دانشسرا را می گرداند. در اوایل دهه ی بیست و بر صدر نشسته، از هر کسی غلطی می دید گاه با تهتک آن را گوشزد می کرد.

من نیز جدای از کلاس های انشای دوره ی راهنمایی که اولین تجربه های قصه نویسی و قطعه ی ادبی را داشتم، البته ناکام، با مهدی عقابی، که تشویق می شدیم و دیده می شدیم، تجربه ی جدی نوشتن برای انتشار را در کتاب ماه علوم اجتماعی داشتم که سید علیرضای دربندی آن را می گرداند و با دقتی وسواس گونه، تمام نوشته های مرا می خواند و از من برای هر جمله ای توضیح می خواست و هر تعبیر و توصیف نادرستی، از نظرش پوشیده نمی ماند. من هنوز هم مقاله ای که برای راهبرد فرهنگ (به سردبیری ایشان) می خواهم بنویسم، احتیاط بیشتری می کنم، ترس طبیعی شاگرد از معلم.

بخش مهمی از آنچه درباره ی نقش معلم در تربیت می گویند، شخصی سازی آموزش است؛ یعنی یک نفر به یک نفر یاد می دهد. کلاس، سالن کنفرانس نیست که سخنرانی کنند یا معلم، کتاب تخصصی نیست که اطلاعات منظم شده یا نشده ای را بخواند و بگوید، گعده هم نیست که خاطره باشد و درباره ی فیلم دیشب تلویزیون.

کار معلم از مقوله ی «دستم بگرفت و پا به پا بُرد» است. معلم پلیس سرچهارراهی است که همه را راهنمایی می کند و همه به مقصد می رسند و او، همچنان سر چهارراه ایستاده است. بخشی از این وظیفه ی معلمی، نظارت و راهنمایی دانشجوست.

اما در زمانه ی عسرتی که ما در آن گرفتاریم، بعید است معلمی پیدا شود که فقط به خاطر وظیفه ی معلمی، از دانشجویان کار بخواهد و بر کار آن ها نظارت داشته باشد و آن را اصلاح کند. اینجاست که پای «نفع» معلم هم پیش کشیده می شود. این نفع، گاه کاملاً یک طرفه است، مانند ترجمه ی متون برای معلم یا گردآوری و تحویل فیش؛ اما گاه می تواند دو طرفه باشد. کارنوشت به عنوان یک مقاله ی کامل، نوعی از نفع مشترک است. وجود نفعی برای معلم، این فایده را برای دانشجو دارد که می تواند در پروژه ی «جاری» معلم حضور داشته باشد، تا کارش توسط استاد دیده شود و اصلاح شود. همچنین نفع، باعث می شود تا کارنوشت ها تکراری نباشند و به گمانم این، تنها راهی است که می توان از دزدی علمی جلوگیری کرد (در غیاب آن نرم افزارهای قدرتمند). اگر کارنوشت خواسته شده، بر مرزهای دانش حرکت کند (یا حوالی مرزها باشد)، داده های دردسترس ارزان اینترنتی در این باره موجود نیست و مقاله ای در این باره فروخته نمی شود.

***

حکایت کارنوشت خواستن، داستان پسربچه ای است که پدرش تهدیدش می کرد که اگر شیطانی کنی، گوشت را می گیرم و دور دنیا می چرخانم و بچه هم با منطق کودکانه ی خود می گوید که خودت هم که باید همراه من بیایی!!! این است که کارنوشت تنبیه دانشجو نیست یا تکلیفی برعهده دانشجوی تنها نیست؛ یک کار مشترک است میان دانشجو و معلم که حذف هرکدام از آن ها از این کار مشترک، می شود مقاله ی گردآوری شده از اینترنت. اگر دانشجو اطمینان داشته باشد که کارش خوانده نمی شود، هرگز وقتی برای نوشتن کارنوشت نمی گذارد. و هر کارنوشت حداقل یک ساعت کار مفید می برد تا علاوه بر اصلاح متن، غلط تایپی بگیری و حرص بخوری که این ها که قرار است نانشان از نوشتن تأمین شود، هنوز یک مقاله شکیل نمی توانند بنویسید (درست و درمان پیشکش)، و اینکه آنجا که باید به آنها یاد می دادند (دبیرستان) هنوز سال ها از قافله عقبند. و برای یک کلاس پنجاه نفره، دیدن کارنوشت ها می شود حداقل یک هفته ی کامل و چقدر بد و بیراه به خودت می گویی که بیکاری مرد حسابی. ترجمه ای! نقد کتابی! کنفرانسی! این همه راه برای مشارکت دانشجویان در کلاس درس.

اما پایان ترم که می شود، لذت یک تجربه ی مشترک در یادت می ماند که باور نمی کردی دانشجوها این همه دقیق و درست کار کنند و آقای نعیمی از بخش نشریات کتابخانه ی مرکزی دانشگاه زنگ بزند به تعجب که چطور این همه دانشجوی علوم اجتماعی آمده اند به جستجوی نشریات عهد ناصری و این همه کارنوشت خوب و باز هم اثبات می شود که دانشجویان، همیشه آماده ی کارکردن و کار خوب کردن هستند، به شرط آنکه معلم ها باشند، پابه پایشان، نه از بیرون گود.

پایان ترم برای من، مثل برگشتن دم صبح است از کوه، که علی رغم همه ی سختی های اولیه، مملو از نشاط است.

آدرس ايميل شما:
آدرس ايميل دريافت کنندگان