دراماتیزه کردن تاریخ در داستانهای پرمخاطب جنگ
نشست برگزارشده در گروه جامعه شناسی ادبیات انجمن جامعه شناسی ایران. 17 آذر 1392 (اینجا)
با تشکر از سرکار خانم دکتر پاکسیما مجوزی دبیر گروه جامعه شناسی ادبیات
اولین نشست گروه علمی- تخصصی جامعه شناسی ادبیات در سال تحصیلی جاری با عنوان «دراماتیزه کردن تاریخ در داستانهای پرمخاطب جنگ» در روز 17 آذر سال 92 برگزار شد. در این نشست دکتر محمدرضا جوادی یگانه، مدیر گروه جامعه شناسی ادبیات، به سخنرانی پرداخت.
آنچه در ادامه می خوانید خلاصه بحث این نشست است.
موضوعی که قرار است امروز اینجا مطرح شود در مورد دراماتیزه کردن تاریخ در داستان های پرمخاطب جنگ است و منظورم را از ادبیات جنگ در مقدمه ای که آماده کرده ام مشخص می کنم. ما در ابتدای جنگ با یک اقبال از طرف نویسندگان به جنگ روبرو شدیم. برای مثال یک شماره مجله کانون نویسندگان ایران مشخصا راجع به جنگ بود. احمد محمود، سیروس طاهباز که "دعای مرغ آمین" را نوشت و همگی در دهه 60 اتفاق افتاد. کمی بعدتر هم مرحوم اسماعیل فصیح "زمستان "62 را نوشت ولی به تدریج و به دلایلی که موضوعش اینجا نیست هم جنگ از ادبیات فاصله گرفت و هم ادبیات از جنگ. لذا ادبیات جنگ به جز معدودی از افراد مثل مندنی پور تقریبا در انحصار گروههایی که به جنگ رفته بودند و از ادبیات مطلع نبودند قرار گرفت و این افراد ژانرهای مختلفی را شروع کردند به تجربه کردن. ابتدا نقالی می کردند یعنی در دانشگاه و جاهای دیگر خاطره تعریف می کردند. بعد از آن یادداشت نویسی و خاطره نویسی را داریم، سپس داستان جنگ تا حدودی شکل گرفت که این داستان اقبال زیادی نداشت. برای نمونه می توان به "شطرنج با ماشین قیامت" حبیب احمدزاده و مجموعه کارهای امیرخانی "ارمیا، من او و بی وتن" در این فضا آمد و در این مجموعه کار کرد. اما یک مجموعه خاطراتی هم بود مثل خاطرات جانبازان تا به تدریج از حدود سال 86-87 شیوه تازه ای پیدا شد که به تعبیر من یک معجون تازه ای بود که قبل از آن هم این گرایش و مخاطبش وجود داشت ولی این معجون کاملا متفاوت است که به طور خاص به کتاب دا اشاره می کنم. این کتاب 800 صفحه ای به چاپ صد و شصتم رسیده است. البته مشابه دا ما باز هم داریم همانند "خاطرات عزت شاهی" در 865 صفحه در سال 1385 منتشر شد و به چاپ سیزدهم رسیده است. "خاطرات احمد احمد" 583 که به چاپ دوازدهم و "نورالدین پسر ایران" 698 صفحه به چاپ پنجاه و سوم رسیده اند. "کوچه نقاش ها" چاپ اول در سال 1389 در 559 و تاکنون چاپ دوازدهم، "پایی که جا ماند" 1391 تا امروز چاپ سی و سوم در 808 صفحه است. یعنی یک مجموعه خاطرات و کتابهایی است که حجیم، متفاوت و بسیار پرفروش بودند. که بر روی این میزان تقاضا اما و اگر زیادی وجود دارد که آیا دا چاپ زیاد و توزیع شده است و یا به راستی خواننده زیاد داشته است؟
به دلیل اینکه در حوزه جامعه شناسی ادبیات کار می کنم، یک پروژه دانشگاهی تعریف کردیم که یک پیمایش تلفنی، با 4 هزار نمونه در سطح تهران انجام دادیم. بر اساس این پیمایش 5 درصد دا را خوانده اند و ۲.۷در صد هم بخشی از دا را ورق زدند. یعنی این داده نشان می دهد که آن توزیع با این خواندن نزدیک است. البته شایان ذکر است که در مورد این کتاب زیاد صحبت شده است، همچنین گزارشات رادیویی و تلویزیونی از آن ساخته شده و قرار است به فیلم سینمایی نیز تبدیل شود و غیر از این موارد خود کتاب نیز پرخواننده بود و باید پذیرای این طیف گسترده مخاطب باشیم. البته ابهامات در مورد شیوهی توزیع کتاب را رد نمی کنم. زیرا در مورد دا ما چند تحقیق همزمان انجام دادیم. برای مثال یک پیمایش اینترنتی نیز انجام دادیم که حدود 600 نفر به آن پاسخ دادند. نکته جالب در این بود که کسانی که دا را هدیه گرفته بودند آن را نخوانده بودند ولی کسانی که خودشان کتاب را خریده بودند کتاب را خوانده بودند. حتی شنیده شده که این کتاب در روستایی در شهریار در خانه ها توزیع شده است اما این طیف مخاطبان اصلی به گروه هایی برمی گردد که خریدار کتاب بودند. بنابراین می توان گفت که ما با سبک خاصی روبرو هستیم و سخنرانی من به طور خاص بر روی همین ژانر است.
دا خاطرات دختر 17 ساله ای است که در خرمشهر زمان جنگ زندگی می کند. پدر و برادرش در جنگ کشته می شوند و خودش پدرش را خاک می کند. او در این دوران زنانی را که در جنگ کشته شده بودند را می شوید و دفن می کند. در این جاست که این تجربه متفاوت دیده می شود. حتی یک شیوه تحقیق در ادبیات نیز داریم به نام Empirica Science of iterature که کار تجربی در ادبیات انجام می دهد و بحثش در این است که آدم ها چه چیزهایی را بیشتر می پسندند و چه چیزهایی یادشان می ماند. نتایج تحقیقات نشان می دهد که آدم ها چیزهای دلپذیر را بیشتر می پسندند اما چیزهایی که یادشان می ماند برایشان نوظهور بوده است. برای نمونه این پدیده های نوظهور لزوما جذاب نیستند ولی چون نوظهور هستند به یاد ما می ماند. مثل متون داستایوفسکی که تجربه مرگ آن را جذاب نمی کنه نوظهور می کند. همچنین "نورالدین پسر ایران"، سرگذشت یک جوان حوالی تبریز است و اوایل جنگ مجروح می شود و صورتش تقریبا از بین می رود. به داستان "پایی که جا ماند" نیز می توان اشاره کرد که در انتهای جنگ، پایش قطع می شود و اسیر می شود. این نمونه هایی را که بیان کردم چیزهایی است که ما از جنگ نمی دانیم برای همین می تواند جذاب و پرخواننده باشد. که تاکید ما در این سخنرانی بیشتر بر روی دا است. خانم حسینی 17 ساله بود و خاطراتی که در 800 صفحه بیان می کند. حدود 500 صفحه اش مشخصا به بیست و یک روز اول جنگ برمیگردد که بعد از آن مجروح می شود که به ماهشهر، شیراز و در نهایت تهران می آید و زندگی می کند. کار دیگری که انجام دادیم این بود که از 6 نفر که کتاب را نخوانده بودند تقاضا کردیم که کتاب را بخوانند که قبل و بعد از خواندن کتاب با آنها مصاحبه کردیم. تقریبا مساله اصلی همگی این افراد این بود که چه جوری می شود یک آدمی اینهمه خاطرات را با جزئیات یادش بماند؟ برای نمونه من بخشی از جزئیات کتاب را برایتان می خوانم که متفاوت تر است و این دست از خاطرات معمولا آدمها با چنین جزئیاتی را به یاد نمی آورند. این درحالی است که تمام کتاب این ادعا را دارد که خاطرهای مستند را بیان می کند و همین می شود مساله و نقطهی شروع کار من که آیا این کتاب به راستی خاطره است و یا خاطره نیست؟!
رفتم تا از در پشتی سردخانه که به حیاط راه داشت، وارد سردخانه شوم. جلوی در یک وانت سیمرغ ایستاده، در سردخانه هم چهارطاق باز بود. صباح وطنخواه را که بیشتر توی درمانگاه مسجد کار می کرد آنجا دیدم. گوشه ایی ایستاده و به یک نقطه خیره شده بود. از کنارش گذشتم و رفتم تو. بوی تند خون مشامم را زد. فضای تاریک سردخانه با نوری که از درهای بازش به داخل نفوذ می کرد کمی روشن شده، امکان شناسایی اشیا و اجساد بی کفن با لباسهای پاره و تن های زخم خورده. از خون و یخ آب شده، جوی خونابه راه افتاده بود. بعضی از جنازهها را همان طور با برانکارد زمین گذاشته بودند. این نشان می داد پیکرها به قدری متلاشی شده که ترجیح داده اند از روی برانکارد تکانشان ندهند. عده ای هم با گریه و زاری بین جنازه ها می گشتند تا گمشده شان را پیدا کنند. چند نفری هم در حال جابه جا کردن پیکرها بودند. آن ها تلاش می کردند و آن بی نظمی سرو سامانی بدهند بلکه پیکرهای بیشتری در سردخانه جا بگیرد. بین آن همه جنازه پیدا کردن چهره های دختران مکتب آسان نبود. از بین جنازه ها قدم برمی داشتم و به این طرف و آن طرف نگاه می کردم. گیج شده بودم هنوز منگی انفجار جلوی مسجد توی سرم بود و وز وز بدی گوشم را آزار می داد. به یاد لحظه انفجار افتادم که چطور آدم ها را مثل برگ خزان روی زمین ریخت، گلوله توپ آسفالت خیابان را گود کرد و ترکش هایش تا شعاع زیادی زمین اطرافش را شخم زد. همان طور که صحنه را در ذهنم بازسازی می کردم، شنیدم یکی از پشت سرم گفت: بیا شهنازها اینجان.( صص 277- 278)
این واقعه سال در 1359 رخ داده است و اولین مصاحبهها با خانم حسینی سال 80 شروع شد در 30 ساعت مصاحبه که مورد پسند واقع نشد تا اینکه در سال ها 84-85 مصاحبه های مجددی آغاز شد که به هزار ساعت بالغ شد که در ابتدای کتاب نیز این نکته آمده است. نکته در این جاست که این خانم چطور بعد از گذشت 26 سال، این خاطره ها را به این دقت بیان کردند و اینجاست که محل تامل پیش می آید. برای نمونه بسیاری از کسانی که در پیمایش اینترنتی ما شرکت کرده بودند و یا افرادی که در مصاحبه کار خوانش کتاب نیز حضور داشتند. مساله آن ها این بود که چطور این خاطرات با کوچکترین جزئیات به یادشان هست. در این سخنرانی نیز من مشخصا می خواهم به این موضوع اشاره کنم که دلایل متعددی نیز وجود دارد. مارجوری ال دوالت کتابی درباره روش تحقیق در حوزه زنان دارد به نام "روشهای رهایی بخش" که به این نکته اشاره می کند اصولا نگاه زنانه با نگاه مردانه متفاوت است. نگاه زنانه بر روی جزئیات تاکید زیادی دارد که اتفاقا داستاهای عامه پسند نیز از همین دسته هستند. طبیعی است که خانم ها صحنه ها را بیشتر از آقایان به یاد دارند. درضمن خود خانم حسینی هم می گوید که ما خانواده ای بودیم که حافظه خیلی خوبی داشتیم بنابراین این دقت را چند برابر می کند. نکته ی دیگر اینکه برای فردی که واقعه مهمی رخ داده است آن را حافظه اش می ماند. به طوری که بعضی از آدمها اصولا گذشته را انکار می کنند. مثل آلمانی ها کشتار دسته جمعی را انکار می کنند لذا هولوکاست برای این است که مدام یادشان بماند و جهان آن کشتار را فراموش نکند. از سوی دیگر افرادی هستند که دائم در گذشته می مانند. در اینجا فردی که در سن 17 سالگی مهم ترین واقعه زندگی اش رخ داده است به طوری که پدرش را خودش خاک می کند و شاهد شهید شدن برادرش است مسلما این خانم خاطره مهم تری ندارد. به همین دلیل بعید است که این خاطرات خاص از یادش برود.
نکته دیگری نیز در این فضا هست که بعضی از افرادی که در حوزه سلامت روان شناسی کار کردند از روی متن کتاب یک اختلالی را می بینند که به آن اختلال تنش زای پس از رویداد (Post-traumatic stress disorder) کسی که با یک بحرانی روبرو می شود معمولا بعد از آن علامت اختلال دارند که اغلب مردم آن واقعه را یادش می ماند. مثل فوت یک عزیز، طلاق، جدایی و ضربههای عاطفی که زنان بیشتر از مردان در معرض این استرس هستند. همچنین اختلال در اثر سوانح طبیعی، تجاوز و جنگ رخ می دهد. حال هرچه واقعه بیشتر اثر گذاشته باشد اهمیت آن نیز بیشتر می شود. برای نمونه ما می بینیم که خانم حسینی در یک خانواده ای بودند که در بصره با سختی زندگی می کردند. به ایران آمدند و تازه خانه خریدند و زندگی شان در حال سروسامان گرفتن در جای زیبایی مثل خرمشهر است که ناگهان همه چیز به هم میریزد. بعید نیست که ایشان دچار اختلال شوند و در موقعیت آن سال ها ماندگار شوند. البته روانشناسان معتقدند که گفتگوی هزار ساعت با یک فرد همانند یک درمان محسوب می شود و یا دست بردن در زندگی آن شخص. بالاخره اینکه این مساله مهم است که بر روی کتاب کار شده است. راوی کتاب می گوید که خانم حسینی در ابتدای کار روایت و زبانش در پاسخ سوالات روایتی گزارشی و شتابزده بود که بتدریج در آن فرایند درمان ما آن را درست کردیم. لذا در چنین فضایی نوعی اختلال هم در آن دیده می شود.
حال بعد از بیان این دلایل من می خواهم روی این نکته تاکید کنم که ما یک معجون داریم در کتاب های "دا"، "نورالدین پسر ایران"، "پایی که جا ماند" و "کوچه نقاش ها" دیده می شود و باعث پرفروشی آنها می شود. برای مثال کتابی امسال منتشر شده خاطرات عزیز جعفری، فرمانده سپاه، که 35 سال زندگی اش را در 30 ساعت مصاحبه گفته است که مسلما کتاب این اندازه خوانده نمی شود. من قصدم این است که مطرح کنم این چه ژانری است که کتاب "دا" و نمونه هایی از این دست دارای چه ویژگی هستند که مخاطب را جذب می کنند؟ قاعدتا ما نمونههای مشابهی داریم باید ببینیم این نوشتهها آیا خاطره مطلق است؟ زیرا خود خاطره نویسی به دو دسته تقسیم می شود. خاطره خود نوشت و خاطره دیگر نوشت که توسط کس دیگری نوشته می شود. همچنین زندگی نامه خودنوشت، زندگی نامه دیگر نوشت و داستان زندگی نامه ای و یا زندگی نامه ی داستانی که در مورد آن خواهم گفت.
ناشر اصرار دارد این است که دا خاطره است و ما خاطره را می نویسیم. ببینید ما یک نمونه بسیار خوب داریم، مجموعه تاریخ شفاهی ایران دانشگاه هاروارد، که مجموعه مصاحبه هایش را در سایتش منتشر می کند که متن و فایل صوتی هر دو موجود است و یا تاریخ شفاهی که خانم سرشار از شعبان جعفری منتشر کرد که متن همانند گفتگوهای مصاحبه است. حال در اینجا ما واقعا نمی دانیم که این کتاب عین صحبت های خانم حسینی است یا خیر؟ این در حالی است که اصرار دارند کتاب اصیل است و خاطره ای است که خانم حسینی دارد بیان می کند. در کنار این ما سبکی داریم که دیگران قصه می نویسند به این صورت که کسی تعریف می کند و فرد دیگری آن زندگی را می نویسد همانند زندگینامه های بزرگان. در هر حال چیزی که ما در اینجا مطرح می کنیم این است که این سبک واقعا زندگی نامه است و یا خاطره است؟
قاعدتا خاطره این است که شخص وقایعی را که در زندگی اش روی داده است را بیان می کند به عنوان یک سبک ادبی هم می تواند وجود داشته باشد. خاطره نویسی و یادداشت نویسی هم نوعی از زندگی نامه خود نوشت است که اگر کسی یادش بیایید می نویسد و یا فردی که روزانه یادداشت هایی را از زندگی اش می نویسد برای نمونه آقای هاشمی رفسنجانی کسی است که روزانه می نویسد. که این نوع نوشته ها می شود خاطره و زندگی نامه خود نوشت.
در ابتدا مطرح شد که کتاب دا خاطره نویسی است و بعد از آن گفتند که زندگی نامه دیگر نوشت است و یا خاطرات دیگرنوشت است. البته حوزه هنری هم دقیقا نمی داند کدام یک است به طوری که کتابی در یک دوره به عنوان خاطره جایزه گرفت و در دوره ی دیگر به نام زندگی نامهی دیگر نوشت جایزه را از آن خود کرد. البته می دانید که زندگی نامه دیگر نوشت را نمی توان خاطره نویسی خواند و در مورد آن بحثهای زیادی نیز مطرح شد. من فرضم بر این است که این کتاب خودنگاشت تخیلی (Autofiction) است. یعنی داستان زندگینامه ای است. به این معنی که داستانی است برپایه زندگی یک فردی. یعنی شما خاطرات را گرفته اید بعد آن را به صورت داستان نوشته اید. این فرق دارد با اینکه شما یک کتاب خاطره محض را منتشر کنید و تنها تغییراتش ویراستاری باشد که در آن انجام داده اید. برای نمونه در ابتدای کتاب "گل سیمین" می گوید من زندگی این زن را می نویسم که شما در اینجا نویسنده دارید. کتاب "لشگر خوبان" نیز خاطرات یک فردی در تبریز است که آن کسی که تقدیر شده است نویسنده است خانم معصومه سپهری یعنی ما برای خاطره نویسنده داریم. من نیز قصد دارم این را نشان دهم که ظاهرا بیش از اینکه ما با خاطره و تاریخ روبرو باشیم احتمالا با چیزی به اسم داستان روبرو هستیم. زیرا این ژانر در وهله اول در قالب داستان قرار می گیرد، آنهم داستان برگفته از خاطره و نه خود خاطره.
ما اصولا کمتر موردی را داریم که متن واقعه و خاطره بعد از واقعه موجود باشد. تنها موردی که در اختیارم بوده، خااطرات و یادداشتهای آقای هاشمی است. که در اینجا قصد دارم تفاوت خاطره و یادداشت را بگویم. آقای هاشمی خاطراتش را مینویسد و ظاهرا هم در آن دست نمیبرد. مثلا در یک جایی که انفجار حزب جمهوری اسلامی رخ میدهد میگوید: «آقای صانعی به دفتر ما تلفن کرد و خبر داد که در دفتر حزب جمهوری اسلامی بمب منفجر شده است و عدهای شهید شدهاند. وحشت کردیم . جلسه مشترک نمایندگان حزب بود.» حال همین دو خط را آقای هاشمی در روایتی سه سال بعد از واقعه آمده را خیلی با جزئیات بیشتر بیان کرده که بعید به نظر می رسد آن موقع همه جزئیات را اینگونه به یاد داشته باشد: «زنگ زدند که حسن آقا صانعی با شما کار دارد. مثل موارد مهم دیگر قبل از همه بیت امام از فاجعه اطلاع یافته بود و طبیعی است . . . » این اضافات دیگر جزو خاطره نیست و آقای هاشمی در متن دست برده است.
این اتفاق در "دا" هم افتاده است و شما چیزهایی را در متن می بینید که قاعدتا ابهامی را پیش می آورد. هزار صفحه متن یعنی هزار ساعت مصاحبه، که مواردی را ممکن است به یاد نیاورده باشد مثل اسم کوچهای که خانم حسینی مدرسه دوران کودکی اش در آن بوده است. برای همین پژوهشگران این کتاب به خرمشهر می روند و اسم کوچه را پیدا می کنند و در جای خالی می گذارند و جمله ای را که راوی فراموش کرده بود را کامل می نویسند. این اتفاق برای اسامی که در خاطرات فراموش شده است نیز تکرار می شود مثل اسم معلم و یا اسامی دیگر. یکی از افرادی که مجموعه پژوهش دا بود برایم تعریف کرد که اگر خانم حسینی می گفت از آن کوچه رفتم به خرمشهر، ما میرفتیم، آن کوچه و اسمش را پیدا میکردیم. کسی که قصه را نوشته (خانم اعظم حسینی) نیز در مصاحبهای میگوید:« اصل استناد، ما را از بهرهگیری از عنصر خیال برای ساختن فضاهای شخصیت وقایع به شدت برحذر می داشت اما انطباق و الحاق بر این اصل ما را بر آن می دارد که تمام آنچه را عنصر تخیل داستانی می تواند در ایجاد، تکمیل و ترمیم روایت راوی یاریگر ما باشد با طراحی دقیق و به جا و جامع سوالات، پاسخ های شفاف و اثرگذار و تکوین کننده عناصر و ارکان موضوع را طرح کرد. مثلا وقتی کلمه انفجار گفته می شود فقط به صدای انفجار بسنده نمی کند بلکه صحنه های جز به جز انفجار می پردازد.» در این جاست که پرسیده می شود یک فرد معمولی نمی تواند هزار ساعت مصاحبه خاطره را جز به جز داشته باشد پس آن را به نوعی ساخته اند. بنابراین می توان اظهار داشت که یک تیم پژوهشی بسیار قوی وجود دارد که یک فرد مثل خانم حسینی مجموعه خاطراتش یادش بیاید که اگر هم یادش نیامد خاطرات دیگران را در کنارش گذاشتیم. این چیزی است که در مورد "دا" گفته شده است و می گویند ما شروع کردیم دیدن و سپس کار کردن. یعنی کتاب تشکیل شده است از راوی، پژوهشگران و نویسنده.
در یکی از مصاحبه های دا نیز چنین آمده است:«در حوزه تحقیق پس از انباشته شدن اطلاعات خرد و کلان با تاریخ و یا بدون تاریخ، همچنین موضوعات دیگر باید کار می کردیم تا در یک نقشه و چهارچوب منطقی هر موضوع را تنظیم، تکمیل، تنقیح، تحقیق و تثبیت شود. در تمام این مراحل چنانچه نیاز مطالعات کتابخانهای، گفتگو با بسیاری از شاهدان و مدافعین مقاومت 35 روزه، بررسی اسناد و مدارک به چاپ رسیده یا نرسیده و سفرهای متعدد به خرمشهر پژوهش را انجام دادیم.» بنابراین، کتاب دا اسمش خاطره خانم زهرا حسینی است اما عملا یک کار پژوهشی یک تیمی است که در شکل یک رمان تولیدشده است. بنابراین مستند بودنش قطعا شرح وقایع مستندی است اما در واقعه احساسات را نیز وارد می کند که در اینجا می شود زندگی نامه و دیگر تاریخ نیست. نکته ای که اینجا مشکل ایجاد می کند این است که شما می توانید بگویید من یک درام اجتماعی می نویسم و یا خاطره می نویسم مثل کارهایی که جعفر شهری راجع به تهران انجام می دهد و با تمام اطلاعاتی که از تهران دارد یک قصه می نویسد ولی شما یک کار پژوهشی مفصل را عنصر تخیل و احساسات را بهش اضافه می کنید و می گوید این خاطرات زهرا حسینی به کوشش اعظم حسینی است! در صورتی که در مقدمه کتاب بهتر بود نوشته می شد که این یک کتاب توسط یک تیم پژوهشی مفصل انجام شده است و این، خیلی قابل باورتر بود. بنابراین این نوع ادبیات به نظر من داستان است و در خاطره نویسی قرار نمی گیرد. هر چند برگرفته از واقعیت است اما در نهایت داستان است و اتفاقا جذابیتش نیز بخاطر عنصر داستانی بودنش است. اتفاقا با مسئولین حوزه هم صحبت کردم برای اینکه ما این ابهامات را وارد نکنیم، و دیگران در اصل کتاب تشکیک نکنند، متن مصاحبه ها را منتشر کنید تا مشخص شود چقدر از این کتاب متعلق به خانم حسینی است و چه مقدار مال نویسنده است. آن وقت این شبهات از بین می رود.
حال یک سوال. به نظر شما این متن می تواند بخشی از یک خاطره باشد: «بارقهای از امید در دلم دوید . . . نفسم حبس شده . . . آینه ای چشمانم با تصویر تمام نمای قامتش پر کرد.» مسلما این نوع نوشته و متنی که قبلا خواندم را نمی توانیم خاطره بنامیم و با اسم خاطره، داستان را ارائه کردن به نظرم آسیبی است که این ژانر دارد انجام می دهد و به نوعی دراماتیک کردن تاریخ است (این عنوان را از دکتر کمری وام گرفته ام). یعنی شما تصور می کنید دارید تاریخ می خوانید در حالی که دارید درام می خوانید. بنابراین این یک جور دروغ گفتن به مخاطب است و یک جور دست بردن در تاریخ است. حال شما تصور کنید برای مثال پدری که به جنگ رفته است و تبحری نیز در بیان واقعه به شکل جذاب ندارد، فرزندش که کتاب دا را خواند می گوید پدر تو که خاطره نداری. زیرا مدلی که کتاب دا از خاطره دارد ارائه می دهد به شکلی است که من ناآگاه در این زمینه فکر می کنم همه خاطره ها باید اینگونه باشد.
کتابهای "دا"، "نورالدین پسر ایران" و "خاطرات بمو" و غیره همگی سبکی مشترک دارند و یا کتاب "دختر شینا" که یک خانمی است به نام قدم خیر محمدی کنعان در یک روستای قایش رزن همدان در داستان به زبان فارسی سره صحبت می کند و این اتفاقی است که برای اکثر شخصیت های اصلی داستان هایی که نام بردم اتفاق می افتد. برعکس آن در کتاب "کوچه نقاشها" زبان خود این افراد استفاده می شود که شخصیت های لاتی هستند که به جبهه می روند و آقای ده نمکی هم آن را به صورت کمیک فیلم کرده است. برای نمونه برخی از اصطلاحات کتاب را اینجا می گویم:«جمال آقایون را عشق است؛ کارگرفتن (یعنی دزدیدن)؛ تیکه رو میاید؛ پنجه کلاغ رفتیم تو نان و پنیر و غیره قسمتی از خاطرات ابوالفضل کاظمی را می خوانم:
یک روز یه بابایی از آن مریضهای بیمارستان به عیادتمان آمد. لباس فرم بیمارستان تنش بود. میانسال بود و می لنگید. گفت سلام حاجی کجا مجروح شدی؟ همینجوری گفتم فتح المبین. ای بابا ما هم یخورده اینورتر. فردا اومد از اون سریشها بود. فردا دوباره گفت حاجی خیلی آشنایی یا علی. کجا مجروح شدی؟ - یه جایی.چرا می پرسی؟ - خب بگو کجا مجروح شدی. - اصلا جبهه نبودم.- پس کجا بودی؟ - پریشب رفته بودم کافه افق طلایی دعوا شد با یک نفر با قمه زد تو شکمم.- اه، پس چرا تورو آوردن اینجا، اینجا جای جانبازان جنگ است.- می دونی این بیمارستان مال فامیلمونه . . .
در اینجا کلا این آدم دارد دروغ می گوید. ببینید این زبان خود آن فرد است.
همچنین ما در این کار تلاش کردیم تا خاطرات دا را با دیگران تطبیق بدهیم. تطبیق خاطرات دا با خاطرات مشابه از آن نوع که مشخصا می توان به کتاب "گل سیمین" هم اشاره کرد نوشته سهام طاقتی که او هم در سن هیجده سالگی در همان دوره در خرمشهر بوده و کتابش 96 صفحه است. اتفاقا بیشتر ماندگاری دارد و به قول معروف آب در آن بسته نشده است. جاها، نامها و زمانهایی را که یادش نیست به راحتی بیان می کند.
بنابراین در یک جمع بندی کلی به نظر اینجانب اگر نگاه تطبیقی داشته باشیم. آن چیزی که در دا وجود دارد و در کتابهای مشابه دیگر نیست که مورد اقبال قرار نمی گیرد. در وهله اول پژوهش گسترده شده است، ثانیا متن پاکیزه و خوش خوان شدهاست. من معنای خوشخوانی را نزدیک به معنای عامه پسند تفسیر می کنم. یعنی در این فضا دیده می شود. بنابراین ژانر به نظرم، ژانر داستان است و این آثاری که مخاطب می خواند به جای اینکه روایت جنگ باشد دارد داستان می خواند و ژانر آن هم خودنگاشت تخیلی (Autofiction) است. ما چنین ادعایی را برای این کتاب داریم مگر اینکه حوزه هنری متن خاطرات و مصاحبهها را منتشر کند. آن کسانی که به عنوان تاریخ به دنبال اتفاقات واقعی در ادبیات جنگ می گردند احتمالا چند سال دیگر از کتابهایی مثل دا منصرف می شوند و این دوره طلایی ادبیات جنگ تمام خواهد شد و دیگر از این دست کتابها خوانده نمی شود زیرا آنها دنبال قصه نمی گردند. دنبال ادبیات جنگ می گردند و نیست.
من صحبت هایم را با این خاطرهی تاریخی تمام می کنم که در مقاله ای از مرحوم ایرج افشار هست "آغازه ترجمه در ایران" که در آن مطرح می کند اولین کتابهایی که در ایران وارد شد به اسم تاریخ آمد ولی داستان بود. یعنی کتاب های "پطرکبیر"، "لویی دوازدهم" و غیره این رمانها به اسم تاریخ وارد ایران شد همانطوری که کتابهای ژول ورن ترجمه شد به اسم علم، آنها هم به اسم تاریخ ترجمه شدند که تاریخ نبود و ما دیر فهمیدیم که تاریخ نیست. مثل تاریخ انقلاب فرانسه، تاریخ انگلستان چنین چیزی نیست. همین نگاه هم بر روی کتاب دا و امثال آن هست. لذا به نظر من دست بردن در تاریخ و درام کردنش و احساسی کردنش باعث می شود تا ما با نوعی از تحریف روبرو می شویم که روایت جنگ را در معرض آسیب قرار می دهد. همچنین تصور من این است که مخاطبان در دراز مدت از آن دوری خواهند کرد.